گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
در همين زمينه
15 شهریور» سبز رؤيا بافتن را تجربه کنيد! اکبر کرمی21 مرداد» اکبر کرمی، پزشک و فعال حقوق بشری، به ۶ سال حبس و ۷۴ ضربه شلاق و تبعيد محکوم شد، جرس 8 مرداد» اميدواری وکيل برای تبرئه اکبر کرمی در دادگاه تجديد نظر، کمپين بين المللی حقوق بشر 23 تیر» برگزاری دومين جلسه دادگاه اکبر کرمی، همسر دکتر کرمی: هيچگاه همسرم را اينگونه نحيف، افسرده، رنجور و بيمار نديدهام، رهانا 21 تیر» جلسه دادگاه اکبر کرمی، نويسنده، پژوهشگر و فعال حقوق بشر، سه شنبه برگزار می شود
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! آداب شکار شهربندان(۱)، اکبر کرمینوشته پيش رو خاطرات اکبر کرمی از بازداشتاش و سپس روند زندان و بازجويیهايی مداوم از وی در زندان است. در اين نوشته اکبر کرمی علاوه بر تشريح فشارهای موجود در زندان به گفتوگوها و بحثهای خود با بازجويان میپردازدالف) در تاريخ ۳/۹/۸۸، ساعت هشت صبح با هجوم (بهتر بگويم شبيخون) حدود هشت تن از نيروهای اطلاعات به مطب و محل زندگی خود و منشی ام، دستگير و پس از تفتيش کامل و دقيق محل و ضبط نوشته ها، کامپيوتر، موبايل ها و برخی از تجهيزات پزشکی مطب به همراه منشی مطب سرکار خانم شيرين رضايی روشن با چشمان بسته به اداره ی مرکزی اطلاعات قم، واقع در خيابان زنبيل آباد منتقل و هدايت شدم! اتهام های اوليه: اتهام های اوليه ی من بر اساس مدارکی از حزب وفاق ايران، کانون گفت و گوهای بی پايان و خبرهای شفاهی خبرچين ها – سربازان گم نام امام زمان! - که تماما" مربوط به سال های دور اصلاحات بود، تنظيم و تفهيم شد. ب) در بازجويی های اوليه، با آن که چشم هايم هميشه بسته بود، خيلی زود بر من آشکار شد که سربازان گم نام امام زمان شناخت مناسبی از من و فعاليت هايم ندارند. به باور من، اين بی خبری و لوچی از آن جا ناشی می شد که اين نيروها، بر خلاف جار و جنجال ها و گنده گويی های خودساخته، مانند ساير بخش های ديگر حکومت از فقر اطلاعات و مديريت ناکارآمد رنج می برند و کارهايشان بيشتر واکنشی، انفعالی و از سر استيصال است. مساله مهم ديگر، شايد به تعارضی باز گردد، که جمهوری اسلامی ايران به سختی در آن گرفتار آمده است. جان مايه ی اين تعارض به گزاره ای در عالم سياست باز می گردد که ادعا دارد: نامشروع ترين حکومت ها نيز سخت نيازمند مشروعيتند. همين نياز مبرم است که حکومت را وامی دارد در به دام انداختن منتقدين و مخالفين خود به انبوهی از دروغ و تلی از تقلب پناه ببرد. اين دروغ سازی ها و اين سياه بازی ها کم کم امر را بر گروه کثيری از عمله و اکره ی حکومت مشتبه می کند و در نتيجه، لايه هايی از حکومت را در دروغ های خودساخته ی حکومت غرق می کند. و دست آخر، اين بی خبری و عريانی شايد به اين مساله نيز باز گردد که من در طول سال ها فعاليت فرهنگی و سياسی خود تلاش داشته ام ميانه رو، معتدل و مسالمت جو بمانم و جوانان را همواره به آرامش، متانت، قانون گرايی و ميانه روی تشويق کرده ام. چنين رويکردی هم بازتاب روان و شخصيت من است و هم انعکاس دستاوردهای نظری من در مواجهه با پرسش سهمگين چه بايد کرد؟ پرسشی که در برابر انحطاط تاريخی و وضعيت رقت بار فرهنگی و اجتماعی ما دهان گشوده است. به باور من، تندخويی و پرخاشگری هميشه سم مهلک اصلاحات، توسعه و هر حرکتی به سمت جلو است. به هر حال، به نظر می رسيد بازجوها فراتر از اسناد مربوط به حزب وفاق ايران، کانون گفت و گوهای بی پايان و دروغ های خودساخته ی خود، داده های ديگری برای پيش برد پروژه ی امنيتی خود نداشتند. حزب وفاق ايران در ذوق زدگی پس از حماسه ی دوم خرداد شکل گرفته بود و من يکی از بنيان گذاران آن بودم و کانون گفت و گوهای بی پايان در خزان اصلاحات شکل گرفت که ياس ناشی از يک دهه فعاليت ناکام در پهنه ی سياست و حقوق بشر را انعکاس می داد. کانون گفت و گوهای بی پايان نوعی بازگشت به درون و واکنش به سرکوب، سکوت و سانسور بود که هر صبح جمعه در منزل ما باز می شد و به کام تشنه ی ما جرعه ای می ريخت. در اين مرحله از بازجويی ها، چند تن از سربازان گم نام امام زمان تلاش می کردند با انواع ترفندها و فشارها مرا به اعتراف بر عليه خود و دوستانم وادار و دستان خالی خود را کتمان کنند. آوار اتهام های ريز و درشت بر من باريدن گرفت و بی پناهی خيلی آشکار در جانم رخنه کرد. بازجوها از طرح شرم بارترين اتهام ها و سوال های اعتقادی، اخلاقی، کاری و جنسی ابايی نداشتند و عزم خود را جزم کرده بودند که خيلی زود، در روزهای نخستين تجربه ی بازجويی، انفرادی، بی خبری، بی پناهی و وحشت ناشی از احساس نبود يک دادرسی عادلانه و منصفانه، همه چيز را تمام و با گرفتن اعتراف از من بر عليه خودم، مرا به جسدی آماده برای شستن به همکاران بعدی خود تحويل دهند. دفاع در ۱۵ دقيقه ی اول که ميدان، تماشی چی، داور، قانون و همه و همه پشت تيم حريف ايستاده بود بسيار سخت و اندوهبار گذشت و دست کمی از ۱۵ دقيقه ی جهنمی آخر نداشت که بازتاب ناکامی حريف بود در غلبه بر قربانی خود! چيزی به نام تفهيم اتهام در اصل مطرح نبود. از هر دری صحبت می شد و از هر موضوعی سوال می شد. از کودکی تا روزهای قبل از بازجويی، از تخت خواب تا بی خوابی های شبانه و روياپردازی های محرمانه، دانشگاه، محل کار، مسافرت های خارجی، دوستان دور و نزديک، باورهای شخصی، اعتقادها و دستاوردهای علمی و فرهنگی همه و همه در گزند دراز دستی های نامحرمانه بودند. همه چيز خلاصه می شد در هدايت شکار به سمت دام و شکارچی که به همه چيز مسلح بود مگر آدميت. ج) روز دوم به دادستانی قم منتقل شدم و در آن جا پس از چند سوال و جواب نمايشی و فرمايشی، قرار بازداشت موقت به من ابلاغ شد! در بازداشت گاه های جمهوری اسلامی در اين مرحله، حضور وکيل ممنوع است و اعتراض متهم به قرار بازداشت خود، بدون حضور وی در محضر قاضی رسيدگی می شود! اين گونه بود که اعتراض من به قرار بازداشتم بلا فاصله رد شد و من با چشم های بسته به سلول های مخوف وزارت اطلاعات برگردانده شدم. در اين مدت بازجوها بيکار نمانده بودند و با بيرون ريختن دل و روده رايانه، موبايل و دست نوشته هايم، مواد خام بازجويی های سپسين خود را فراهم آورده بودند. به نظر می رسيد بازجوها از يافته های خود بسيار خرسندند. خيلی زود کرکس ها به لاشه ی ميت هجوم آوردند! وقت و بی وقت، در حالی که ارتباطم به طور کامل با بيرون قطع شده بود و هراس ناشی از اتهام های ريز و درشتی که بر سرم آوار می شد، هردم افزون می گشت، بی پناه، در بی اعتمادی کامل بر فرايند بازجويی و دادرسی و در احساس سنگين غيبت عدالت و انصاف به بازجويی خوانده می شدم. بازجويی های مرحله ی دوم اين احساس را در من تقويت می کرد که بازداشت من به اشاره تهران و در پی مصاحبه ی دادستان کل کشور در مورد برخورد با فعالان اينترنتی و رسانه ای انجام شده است. کرکس ها که انگار تازه قربانی خود را کشف کرده بودند، خيلی راضی به نظر می رسيدند. گفت و گوهای من با بازجوی عقيدتی ام که خود را استاد حوزه و دانشگاه معرفی می کرد، رفتاری احترام آميز و همراه با استيصال به ارمغان آورد. معرفی خودم به عنوان يک مسلمان سکولار* برای او اعجاب آور و همراه با ناباوری بود. او برای مجاب کردن من مجبور شد به يک واژه نامه ی سياسی پناه ببرد و با اين ادعا که سکولار به معنای ضد دين است تلاش داشت مرا قانع کند که يک مسلمان نمی تواند سکولار باشد! در پاسخ های اوليه خود به او متذکر شدم که مسلمان بودن من می تواند نتيجه ی تجربه های دينی و دريافت های قدسی من در پهنه ی وجود شناسانه باشد. در پهنه ی وجود شناسی است که آدمی می تواند ايمان به حضور خداوند و عالم غيب را تجربه کند و هيچ چيز و هيچ کس غير از حضرت دوست را در عالم وجود موثر نداند؛ اما سکولاريسم و سکولار بودن حاصل دريافت های آدمی در پهنه ی سياست و ميدان توزيع قدرت است. سکولار بودن در اين تعبير به اين معنا خواهد بود که فرايند توزيع قدرت نبايد و نمی تواند در برابر شهروندان خود تبعيض آميز ظاهر گردد. سکولار بودن يعنی ضد تبعيض بودن. سکولار بودن يعنی توزيع برابر آزادی، شان، قدرت و حقوق بشر. سکولار بودن يعنی خداحافظی با مناسبات چرکين شهربندی و درآمدن به حريم امن شهروندی. سکولاريسم می گويد: دولت نبايد با شهروندان خود تبعيض آميز رفتار کند. سکولاريسم می گويد: از يک فرهنگ کم و بيش اسلامی و يک جماعت با اکثريت مسلمان، نمی توان به يک جامعه ی اسلامی قدم گذاشت. بايد با تفکيک فرهنگ و جماعت از جامعه و مشارکت همه ی شهروندان در مديريت جامعه، جامعه پذيری را تمرين کرد. سکولاريسم می گويد: دولت بايد نسبت به عقايد و اخلاق شهروندان خود بی طرف باشد و نبايد شهروندان خود را به خودی يا غير خودی تقسيم کند. سکولاريسم می گويد: پهنه ی قدرت نبايد و نمی تواند به عنوان برادر بزرگتر استقلال و خود بسندگی پهنه های ديگر را ناديده بگيرد. با اين همه بازجو تاکيد داشت که سکولار بودن به معنای بی دين و ضد دين بودن است! و وقتی با اين توضيح من روبرو می شد که متفکرانی چون جواد طباطبايی به اين دليل که اسلام در اساس "اين جهانی" و سکولار است، گفت و گو از سکولاريزاسيون را در جهان اسلام بلاموضوع می دانند، عصبانی می شد و می گفت جواد طباطبايی ديگر کيست؟ من به اين حرف ها کاری ندارم. مسلمان بودن با سکولار بودن نمی خواند!چه ذات گرايی خام و ناپخته ای در اين داوری های بی خبرانه و ناعادلانه لانه کرده است و چه سايه ی سنگينی فقر انديشه در اينجا انداحته است! د) يکی از يافته های جديد که بازجوها را خيلی به وجد آورده بود، متن نامه ای بود که من در پاسخ به يکی از خوانندگان خود که از فعالان پی گير حقوق زنان است (شهلا نوری) نوشته بودم. هرچند اين نامه خصوصی بود و در جايی منتشر نشده است و به لحاظ حقوقی، بازجويی در مورد آن از مصاديق آشکار تفتيش عقيده و تعرض به وجدان آدمی محسوب می شود، اما از آن جا که رعايت قانون و انصاف در بازجويی ها در اساس مورد توجه نبود، گفت و گوهای مفصلی پيرامون اين نامه - که درد دلی خودمانی در مورد مسايل زنان و پديده ی دهشتناک سنگسار بود - شکل گرفت.مساله اصلی اين نامه که در آن جنايت سنگسار، جنايت عليه بشريت خوانده شده بود، اشاره ای بود که من به برابری جنسيتی و آزادی جنسی به عنوان راه حل اساسی مسايل زنان و ناهنجاری های سکسی داشتم. بازجوها با وجود توضيحات روشنی که من در تبيين ادعای خود می آوردم، تلاش داشتند از اين مفهوم روشن روش شناسانه، شناخت شناسانه و مديريتی، عدول و ايده ی آزادی جنسی را به خواست اباهه گری معنا کنند. فشار فراوانی بر من وارد شد تا من اقرار کنم طرفدار بی بندوباری جنسی ام! اين فشارها و تلقين ها در حالی ادامه داشت که من بارها و بارها دليل ورود خود به پهنه ی سکس و سکسواليته را مقابله با سکس وحشی و ناهنجاری های اجتماعی اعلام می کردم.آزادی جنسی، بخش مهمی از مساله ی حياتی آزادی است. گفتمان سترون آزادی در ايران نه تنها از اين منظر مورد توجه نبوده است، که حتا می توان ادعا کرد به طور وارونه، طرح آزادی جنسی همواره به بدفهمی های بنيان سوزی مبتلا و گفتمان آزادی را به بيراهه برده است. راه حل مساله در فرار از اين گره نيست، بلکه - به قول روانشناس ها – بايد روشن و شفاف به موضوع بازگشت، تا شايد بتوانيم گره را بگشاييم. با اين اين وجود، به واسطه ی دل نگرانی های عميقی که من از تحريک اضطراب های جنسی ايرانيان داشته ام، هيچگاه جرات نزديک شدن به آن را نداشته ام. در اين فرصت، در جهت تنوير افکار عمومی و بسط انديشه ی گرامی آزادی، تلاش می کنم به بخشی از پاسخ هايی که به بازجوهای کم تحمل خود داده ام اشاره کنم. ۱- مساله ی اصلی در اين مناقشه ی شناخت شناسانه، تفکيک دغدغه های مربوط به حق و حقوق از دغدغه های مربوط به درست و غلط است. بر اين اساس، آزادی به طور عام و آزادی جنسی به طور خاص، ناظر به گفتمان حق و حقوق است و ارتباط وثيقی با گفتمان درست و غلط ندارد. طرفداران آزادی در پهنه ی سکس، بر اين باورند که دولت بايد و شايد که نسبت به اخلاق شهروندان خود - به ويژه در پهنه ی اخلاق جنسی - بی طرف باشد. دولت بايد به جای تولی گری در پهنه ی اخلاق، به نقش نظارتی و حداقلی و لوجستيک خود اکتفا کند و مديريت و سياست گذاری در اين پهنه را به خانواده ها، نهادهای مدنی، نهاهای دانشگاهی و مذهبی واگذارد. اين راهبرد اصولی در سامان دادن به مسايل اخلاقی و سکسی هم از هزينه های گزاف ملی و دولتی می کاهد و هم امکان بهينه کردن و اصلاح مديريت در اين پهنه را به شهروندان می دهد. بدون آزادی جنسی و بدون گشودن پهنه ی مديريت اخلاقی جامعه به روی شهروندان، امکان آفرينش يک گفتمان خلاق، سالم، شکوفا و سرشار در مورد سکسواليته که شرط لازم يک مديريت بهينه و مبتنی بر آزادی است، منتفی خواهد شد. مساله اين نيست که هدف مديريت دولتی در پهنه ی اخلاق و سکس چقدر اسلامی يا انسانی است؟ و البته مهم هم نيست؛ چه، مساله ی اصلی اين است که يک دولت فربه و تمامت خواه، نه تنها با دخالت های بی جای خود در پهنه ی اقتصاد که با دخالت های بی جای خود در هر پهنه ی ديگر، از جمله پهنه ی اخلاق و سکس، به خلق فاجعه کمک می کند. دولت به سامان و کارآمد، دولتی است کوچک و پويا. دولتی است که به فضاهای خالی از قدرت احترام می گذارد و از قلطيدن به ورطه ی تمامت خواهی اجتناب می کند؛ دولتی است که خود را برادر بزرگتر نهادهای مدنی، مذهبی و دانشگاهی نمی داند. اگر کسی به واقع دغدغه ی اصلاح در پهنه ی اخلاق و سکس را داشته باشد، بايد اين پهنه را از شر دخالت های ريز و درشت دولتی دور بخواهد و بدارد. ۲- تفکيک مسايل مربوط به حق و حقوق از مسايل مربوط به درست و غلط از جهتی ديگر نيز بسيار مهم است؛ چه، روشن شدن اين امر و به کرسی نشستن آن می تواند يکی از ادعاهای اصلی اسلام گراها و مذهبی های سنتی را از آن ها بگيرد. ادعايی که هسته ی سخت بسياری از مناقشات و مجادلات جهان امروز را به خود مشغول داشته است. در گفتمان حق و حقوق، تا آن جا که به پهنه ی سکسواليته مربوط می گردد، حق حاکميت بر کالبد خويش برای تک تک آدميان به رسميت شناخته شده است. از اين منظر، حق مالکيت بر قلمرو تن، به اين معناست که هر فرد صالح ترين و اولی ترين کسی است که می تواند و حق دارد در مورد بدن خود تصميم بگيرد. رسميت بخشيدن به چنين حقی، البته به معنای تاييد درستی همه تصميم هايی نيست که آدمی در مورد تن خود می گيرد؛ هم چنان که تاکيد بر حق مالکيت اقتصادی به معنای تاييد درستی تصميم هايی نيست که آدميان در پهنه ی اقتصادی اتخاذ می کنند. حق مالکيت بر بدن و حق حاکميت بر قلمرو تن، بخشی از حق خطا کردن است که از مبانی اعلاميه ی جهانی حقوق بشر به حساب می آيد.گفتمان درست و غلط، گفتمان ديگری است و صلاحيت ورود در آن، مراتب و مناسبات ديگری را می طلبد. آشفتگی در اين مفاهيم و عدم تمايز اين مسايل، سنگ کج بنای بسياری از مداخله جويی ها و مداخله گری های مذهبی و سنتی است که می تواند در دستان يک دولت تمامت خواه به گونه ای ويرانگر به بسط فرايند سرکوب، سکوت و سانسور بيانجامد. داستان امر به معروف و نهی از منکر در ايران امروز، تراژدی از اين نوع است. بايد تاکيد کنم که پيش کشيدن اين موضوع در اينجا از سر خوش خيالی يا تفنن نيست. چه، بر خطير بودن و پر حاشيه بودن پرداختن به اين مفاهيم در ايران کاملن وقوف دارم و در نوشته های خود بارها و بارها بر آن اشاره کرده ام؛ و از همين روست که تا کنون در هراس شديد از شعبده بازی های نخ نمای سپاه سياه استبداد، جرات نزديک شدن به موضوع آزادی جنسی را به خود نداده ام. اگر پديده ی موهن و ننگ آور تفتيش عقيده در بازجويی های من تکرار نمی شد و اگر رفتار غيرقانونی و غير اخلاقی حکومت در ضبط نامه های خصوصی يک شهربند يک لاقبا نبود، هنوز هم سر پرداختن به اين موضوع را نداشتم.مساله ی اصلی در آزادی جنسی حق حاکميت بر بدن است، که به باور من اصل و اساس اعلاميه ی جهانی حقوق بشر است. بدون تاکيد و تضمين چنين حقی، ساير حقوق، از جمله حق حاکميت بر سرنوشت خويش بی معنا و تشريفاتی خواهد بود. اين که چه رفتار يا اخلاق جنسی ای خوب، پسنديده، دينی، علمی، قابل قبول و اخلاقی است در اين گفت و گوها و پرس و جوها مساله ای دومين است که البته تعيين و تبيين آن در عهده ی کارشناسان فقه، اخلاق، فلسفه، روانشناسی، جرم شناسی، جامعه شناسی و خانواده است. گفتمان آزادی جنسی بر اين نکته تاکيد می کند که هيچ دولت يا گروهی نمی تواند و نبايد در گفت و گوی آزادانه ی شهروندان و انديشمندان در مورد جنسيت مداخله کند. اين که شهربندان چه اخلاق و رفتار جنسی ای را برای خود می پسندند؟ پاسخ های مختلفی دارد، که البته نتيجه ی فعاليت بی امان انديشمندان، نهادهای مدنی و خانواده هاست؛ اما اين که چه کسی حق دارد در اين انتخاب ها تصميم نهایی را بگيرد؟ تنها يک پاسخ قابل قبول دارد. ذی مصلحت ذی حق است (اين ادعا را به طور مفصل در مقاله ی "پر و بالی در عرصه ی سيمرغ" کاويده ام). به عبارت ديگر، عدم تفکيک و تمايز گفتمان حق و حقوق از گفتمان درست و غلط در پهنه ی توزيع قدرت به عبور از دمکراسی می انجامد و در پهنه ی توزيع آزادی و برابری به عبور از حقوق بشر. ۳- من بر اين باورم که استقرار دمکراسی و نهادينه شدن حقوق بشر و استانداردهای آن در ايران، اصلی ترين و ضروری ترين هدف هر گونه فعاليت اصلاحی است؛ اما هم چنين بر اين باور نيز هستم که چنين امکانی در گرو حل و فصل کامل مسايل زنان در ايران است؛ مسايلی که بدون در انداختن يک گفت و گوی سالم و شکوفا در پهنه ی سکسواليته عبور از آن ها غير ممکن می نمايد. روانکاوی نهاد ناآرام قومی و ملی ما که به شدت از اضطراب های جنسی سهمگين و گونه گونه رنج می برد، نشان می دهد که ما در بزنگاه های تاريخی همواره به واسطه ی اين رنجوری قومی و روانژندی ملی، عطای آزادی را به لقای آن بخشيده ايم. هراس از آزادی، در نتيجه ی تحريک اضطراب های جنسی مان گره اصلی همه ی فعاليت ها اصلاح طلبانه و خواست های ترقی خواهانه ی ماست. به باور من، اين اضطراب ها هم پيشامذهبی اند (هر چند برای حفظ خود از پوشش های دينی و مذهبی لايه لايه بهره می برند) و هم پيشااسلامی (هرچند خوانش هايی از اسلام در تحکيم و پيچيده تر شدن آن ها بسيار موثر بوده اند). "دين خويی" ما ايرانيان تا حد بسياری شايد به اين گره اخلاقی و بدوی بازگردد.بگوييد اضطراب های جنسی تان چيست تا بگويم چه حکومتی بر شما حکم می راند. ۴- دخالت بی جای دولت در پهنه ی اخلاق و سکسواليته، پيشتر نيز بدشگونی و نامبارکی خود را به نمايش گذاشته است. نبايد گذاشت يکبار ديگر کمدی اين فاجعه تکرار شود و هزينه های سنگين و کمر شکن و بی قراری های بی امان به اين مردم ستم ديده تحميل گردد. کشف اجباری حجاب در زمان رضاشاه چنان بر اين روان ناآرام سنگين آمد، که انعکاس ناميمون آن به آسانی، حتا در فيلم فارسی های زمان محمدرضاشاه قابل شنيدن بود. از اين منظر، بی جا نخواهد بود اگر فيلم فارسی های زمان محمد رضاشاه را به عنوان يکی از دلايل اصلی وقوع انقلاب اسلامی ارزيابی کنيم؛ چه، به باور من، اين فيلم ها در کنار اقدامات جريان های مذهبی ارتودکس و اسلامی نقش به سزايی در تحريک اضطراب های جنسی ايرانيان داشت. و اين گونه بود که ملت ما به جای ورود به دروازه ی تمدن بزرگ، در آستانه ی مدرنيته از نفس افتاد و آينده خود را در تسکين عقده های جنسی بدوی خود به قمار گذاشت. دخالت بی امان و گستاخانه ی دولت در پهنه ی اخلاق – که گستاخانه ترين نوع دخالت دولتی است – ميراث و سنت غير حسنه ايست که از دولت پهلوی اول به دولت جمهوری اسلامی منتقل شده است. واقعيت آنست که رفتن در جلد برادر بزرگتر، هميشه نتايج زيانبار و ويرانگری به بار باورده است. اگر دخالت های پدرسالارانه ی دولت پهلوی در طول ۵۰ سال را بتوان از اصلی ترين دلايل فروپاشی آن دوره تلقی کنيم (که به باور من اين گونه است)، دخالت های بی امان دولت جمهوری اسلامی در اين پهنه را می توان از اصلی ترين و عمده ترين دلايل مخالفت بسياری از مخالفان و منتقدان جمهوری اسلامی قلمداد کرد. اين که اين دخالت ها از دغدغه های مدرنيستی آب بخورد يا از دغدغه های اسلامی و اضطراب های جنسی در اصل قضيه ی فرقی نمی کند و مساله ی اصلی همچنان پا برجا می ماند. مساله ی اصلی چيست؟ دولت هر که و هر چه که باشد و هر شعار و رويايی را در سر بپروراند کفايت، بضاعت و صلاحيت لازم برای ورود به اين پهنه ها را ندارد. حتا، به باور من، دولت های دمکراتيک هم نمی توانند متولی مناسبی برای مديريت اخلاق در جامعه باشند.دولت ها هميشه به اخلاق نيازمندترند تا به مديريت اخلاق. ۵- واقعيت آن است که لايه هايی از اسلام گراها از طريق دميدن به بر کوره های خروشان اضطراب های جنسی ايرانيان توانستند توده های مذهبی و ايرانی را بر عليه استبداد و خودکامگی رژيم پهلوی تحريک و متقاعد کنند؛ ادامه ی همان جريان و سلف صالح اسلام گرايی سنتی بود که پس از به کرسی نشستن جمهوری اسلامی به اسلام گراهای بنياد گرا اين امکان را داد تا با تمسک به ماشين ترور جنسی – عقيدتی بتواند بر بسياری از رقبای خود چيره گشته و جاده را برای استقرار حاکميت تمامت خواه صاف کند. با اين وجود، نبايد فراموش کرد که اين مساله بلای جان جمهوری اسلامی و چشم اسفنديار آن نيز شده است. به عبارت ديگر، اگرچه بسياری از آموزه های دينی و سنت های مذهبی - به طور قابل ملاحظه ای – بر آسان گيری های سکسی و اخلاقی تاکيد گذاشته اند، اما جريان های مذهبی، در عمل، هر روز بيشتر از ديروز در چاله ای فرو می روند که برای رقبا کنده شده است. به اين ترتيب، آسان گيری های مذهبی در پهنه ی سکس، در عمل، به نوعی سخت گيری بيمار گونه و روان نژندانه تبديل شده است که نه تنها رهايی از آن به اين آسانی ها امکان پذير نيست، بلکه به طور وارونه، به پيوند اسلام گرايی با اين دست سخت گيری های بيمارگونه جنبه ای راهبردی و استراتژيک بخشيده است. به نظر می رسد کوتاه آمدن اين جريان ها از اين شعارها و بيرون آمدن آن ها از اين سنگرها به معنای ته کشيدن سوخت آن ها و تمام شدن کارشان باشد؛ چه، سنت گرايی، بيش از پاداستفاده از بقايای احساس های نوزادمانده ی آدميان کارکرد ديگری ندارد. از اين منظر، به باور من، مرکز اصلی نبرد آتی بين جريان های مدرن و ماقبل مدرن و چالش واقعی، تعيين کننده و معنا دار آينده ی ايران عزيز در گفتمان سکسواليته، زن و زنانگی خلاصه می شود. ه) گاه و بی گاه از سلولی که به اندازه ی اميدهايم کوچک بود با چشمانی بسته برای بازجويی های مکرر فراخوانده می شدم. چراغ های سلول من بر خلاف چراغ های پهنه ی سياست در ايران هميشه روشن بود و خوابيدن در اين سلول ها بر خلاف پهنه ی سياست در ايران به آسانی ممکن نبود. شفافيت در اين سلول های تنگ، قانون اول و آخر بود؛ و فشار شفاف فراوانی بر شکار می آمد تا صيد به گونه ای شفاف مطيع شکارچی خود گردد و با لبخندی کج در برابر دوربين های لوچ سربازان گم نام امام زمان آشکار گردد. چيز زيادی از شکار نمی خواستند! کافی بود بتوانم در برابر ملت بزرگ! ايران بايستم و با چشمانی که بالاخره دروغ های مرا آشکار می کند به همه بگويم: من فريب بيگانکان را خورده ام و آب به آسياب دشمنان ريخته ام! بازجو با زبان بی زبانی به من می گفت همه می دانند که دروغ می گويی، با اين وجود اگر می خواهی از اين تنگنا و از اين همه فشار نجات پيدا کنی راه ديگری نيست. از تو گنده ترها هم سر عقل آمدند و مثل بلبل به حرف. شکار بايد خود را به لجن بکشد؛ اين تنها حقيقتی است که در سلول های جمهوری اسلامی آشکار و به شهربند تفهيم می شود. کشف حقيقت! که در جمهوری اسلامی ايران نام ديگر آداب شکار شهربندان است با همه ی توان خود به کار می افتد تا حقيقت و لذت تسليم شدن در دستان غسال برای ميت هم آشکار گردد. شما بايد گام به گام با شکارچی خود همراه گرديد و کلمه به کلمه با روزنامه ی شريعتمدار کيهان! تا هم شکار و هم شکارچی به خواب راحت خود بازگردند. چه اهميت دارد مردم قهرمان های خود را خود فروخته و جاسوس بيابند؟ چه اهميت دارد مردم روياهای خود را برباد رفته ببينند؟ چه اهميت دارد فرهيختگان اين ملت هوشيار! احمق به نظر برسند. سر کاهن به سلامت باد! که هميشه پيش دستی می کند و راه کارشناسان خود را در اطلاعات موازی ولايت مدار هموار می کند.به کاهن دست نزنيد! سرکاهن به سلامت باد! و) موضوع ديگری که دست مايه ی سرگرمی بازجوها و بهانه ی بگو مگوهای شکار و شکارچی قرار گرفت، بخشی از نوشته های چاپ نشده اين جانب بود که با عنوان «درغيبت داوری الهی» تدوين شده است. «در غيبت داوری الهی» به باور من، سرانجامی است بر تقابل پرهزينه و خونبار عقل و نقل در جهان اسلام، که از پنج جريان عمده و تنومند در فلسفه، دين، مذهب و شناخت شناسی آب می خورد. اول: ايده ی «مرگ خدا» که اولين بار توسط نيچه نظريه پردازی و طرح شد. مرگ خدا، اشاره ی آشکاری است به مرگ خدای مولف و دانشی که روی پاهای آدمی و شيارهای مغز او گل نکرده است. بسياری از مومنان، به ويژه در اديان صاحب کتاب، بر اين باورند که با وجود ايمان به حضرت حق و نيز ايمان به وجود کتاب مقدس، دسترسی به داوری الهی امری سهل و آسان است؛ از همين رو، اين گروه مومنان، همواره خود را در دو راهه ی نفس گير داوری الهی و داوری انسانی می يابند. مساله ی اصلی در ايده ی «غيبت داوری الهی» نه ايمان به عالم غيب(خدا) است و نه ايمان به وجود کتاب مقدس؛ بلکه مساله اساسی فقدان داوری الهی در زمانه ای است که خداوند و حادثه های بزرگ قدسی از پهنه ی زندگی آدميان بيرون رفته اند. به عبارت ديگر، حتا با وجود ايمان به حضرت حق و نيز پذيرش کتاب های مقدس، چيزی معنادار به عنوان داوری الهی در برابر داوری های انسانی قرار نمی گيرد. اگر چه برخی از متون دينی و آموزه های ربانی در خواستگاه، خود را الهی و قدسی می دانند، اما مساله مهم شناخت شناسانه ی جديد آن است که خوانش اين متون و به سخن آوردن آن ها در افق زبانی، زمانی و ذهنی آدميان صورت می گيرد و ناگزير انسانی و در قد و قواره ی آدمی قالب می خورد. در اين چشم انداز، به باور من، تقابل کاذب عقل و نقل به پايان راه خود می رسد؛ اما اين ايده ای نيست که با دانش اندک و حوصله ی تنگ بازجوهای من که تلاش فراوانی برای هدايت من به کار بسته بودند، هماهنگ باشد. بازجوهای عقيدتی من با اين ادعا که «هرچه شرع حکم کند، عقل نيز حکم می کند و به عکس»؛ در اصل چنين تقابلی را به سخره می گرفتند و با چسب بی سوادی، تاريخ خونبار اين تقابل را هم درز می گرفتند. جان مايه ی اين ادعاهای سخيف و کم مايه، سرگردانی دون کيشوت وار اين مناديان در اشتراک های لفظی و بازی های زبانی بود.با عبور از اين اشتراک های لفظی و فايق آمدن بر اين بازی های زبانی و درک مناسبات جديد شناخت شناسانه است که کابوس داوری های انسانی خواب خوش انسان مومن را به هم می زند و برای نخستن بار، سنگينی بار هستی را به او گوشزد و ايستادن بر فراز پاهای خود را به او يادآوری می کند. به نظر می رسد تقابل عقل و نقل، در اصل، تقابلی کاذب، غير واقعی و خيالی است؛ چه، با درک مناسبات جديد شناخت شناسانه و نشانه شناسانه، در واقع، کوه يخ داوری های الهی به کلی آب می شود و چيزی جز داوری های انسانی گونه گونه و خاک خورده و قدمايی از آن باقی نمی ماند. آنچه امروزه به عنوان داوری الهی شناخته و خوانده می شود و در برابر داوری های انسانی قرار داده می شود، به واقع خود نوعی داوری انسانی است. تاريخ بشر، تاريخ داوری های انسانی در برابر داوری های انسانی است؛ تاريخ داوری درگذشتگان در برابر داوری آيندگان. ايده ی «در غيبت داوری الهی» در اصل داوری الهی را به چالش نمی کشد، بلکه داوری الهی را در عصر غيبت الهی به پرسش نشسته است و بر اين باور است که اگر چه بسياری از گزاره های دينی در مقام گردآوری الهی اند و از آن ذلال لايزال آب می خورند، اما واقعيت ديگر آن است که اين گزاره ها در مقام داوری مثل هر گزاره ی انسانی ديگر، انسانی اند و در کاسه ی سر آدمی قالب می خورند. به طور خلاصه، صورت بندی فوق، هم وجود داوری الهی را می پذيرد (نبوت) و هم داوری الهی را اصيل تر و برتر از داوری انسانی می نشاند و می داند (توحيد). دريافت اصلی اين صورت بندی آن جاست که در برابر آن چه امروزه از سوی بسياری از مذهبی ها به عنوان داوری الهی تبليغ و ادعا می گردد ايستادگی می کند و همه را داوری انسانی می داند؛ داوری های انسانی ای که با ماسک داوری الهی تلاش می کنند خود را نقدناپذير و جاودانه کنند.«در غيبت داوری الهی» به ما می گويد: در اين زمانه، با وجود ايمان به خداوند و نيز ايمان به متون مقدس، از آن جا که مواجهه، مطالعه، ترجمه، تفسير، تاويل و فهم متون مقدس، همانند ديگر متون - از جمله کتاب بزرگ آفرينش – به وسيله ی آدمی و در افق زبانی و زمانی او انجام می گيرد، ما همواره با داوری های انسانی روبرو هستيم. داوری هايی که در مقام گرداوری جملگی الهی اند اما در مقام داوری، همگی انسانی. مواجهه با عالم غيب، در جريان تجربيات دينی و روبرو شدن با خطاب الهی (آن چنان که در اديان سامی مطرح می شود) و مظاهر حضرت حق (آن چنان که در اديان هندی-اروپايی ادعا می شود)، هماره امری انسانی است؛ و تا سقف فهم و انديشه ی آدمی قد می کشد و لابد نمی تواند و نبايد پالوده از ظن و گمان و آلوده به يقين واتقان تصور و تصديق شود. درک دقيق و عميق انگاره ی غيبت داوری الهی است که می تواند به ما يادآوری کند: آنان که در سنگر دانای کل و برادر بزرگتر تلاش می کنند ما را هدايت و در مسير الهی قرار دهند، به واقع رهزنانی هستند که تمام دارايی ما - که در تجربيات شخصی خود از زندگی و مواجهه با خود و ديگران و طبيعت خلاصه می شود – را می ربايند و فرايند شدن و فرديت يافتن ما را با تحميل يافته ها و بافته های خود به نام خداوند عقيم می گذارند.يادآوری غيبت داوری الهی، هم چنين يادآوری شکوهمندی فرصت بزرگی است که در مواجهه با طبيعت – الهه اعظم زمانه ی ما- بر ما باريده است. انکار غيبت داوری الهی، انکار سرنوشت و انکار ماست. انکار غيبت داوری الهی، انکار خود، ديگری و طبيعت است و به چيزی بيشتر از پنهان شدن در پشت قابی خالی نمی ماند.پناه بردن به داوری الهی همواره بخشی از تلاش های آگاهانه و ناآگاهانه ی ما در پنهان ساختن بی کفايتی هايمان نيز هست. تماميت و تکميل فرديت ما در گرو مواجهه ی واقع بينانه و خردمندانه با اين بی کفايتی ها و بی مسوليتی هاست. درک سنگينی اين مسوليت های انسانی است که می تواند به درک شانه خالی کردن کوه ها از پذيرش آن کمک کند. ز) بازجويی های آخر و دست و پنجه نرم کردن شکار و شکارچی در آن، به ۱۵ دقيقه جهنمی و آخر يک مسابقه ی فوتبال يک طرفه می مانست. در اين شرايط که قربانی در حال و هوای دوزخ دانته غرق می شود، شکارچی با باران اتهام های ريزو درشت و تهديد های خود تلاش می کند شکار را خسته، شکسته و آماده ی گل پيروزی کند.يکی از بازجوها – در حالی که خوش خيالانه به از پای درآمدن قربانی خود اطمينان بسته است – فاتحانه می گويد: از نظر ما تو جاسوسی!- اطلاعات همه ی جاسوس ها را همين گونه کشف می کند؟ من به چه اطلاعاتی دسترسی داشته ام که جاسوسی کنم؟!- تو جاسوس فرهنگی هستی. اين کاغذها را بگير، بايد به اين سوال ها جواب بدهی. بايد اين مسايل را مطرح کنی. همکاران می خواهند از شما ويديو تهيه کنند.- من بارها به شما گفته ام که چنين کارهای را نکرده ام.- چرا کرده ای! اعتراف می کنی! زمانی طولانی می گذرد. شکار در کمال نواميدی – به تعبير هولدرلين – به نيروهای نجات بخش خود تکيه می کند و يک بار ديگر روی پاهای نحيف خود می ايستد. زمانی بس طولانی سپری می شود. بازجوها آرام اطاق را ترک می کنند. قربانی با چشم های بسته لحظاتی بس سنگين را تجربه می کند. هراس شروع شکنجه های فيزيکی چون شلاقی بر جان قربانی می نشيند و ...ساعاتی می گذرد.سرانجام صدای نگهبان سلول به گوش می رسد. ح) پس از بيست روز از سلول های وزارت اطلاعات به دادگاه انقلاب برده می شوم. مقام قضايی! به دستور و تشخيص کارشناسان اطلاعات بلافاصله مرا به سلول های زندان لنگرود قم هدايت می کند. ۲۵ روز اقامت در اين سلول های دور از آدمی در مجاور انسان هايی که مثل عهد حجر به قل و زنجير کشيده شده اند و همسفره شدن با مجرمان سابقه دار، قاتلين، قاچاق چی ها، معتادين و اشرار و در محروميت کامل از هرگونه تماس با خانواده و بيرون زندان، داستان پر آب و چشمی است که بايد در جايی ديگر به آن بپردازم. اما حالا که فکر می کنم سخت ترين لحظات من در سلول لنگرود آن هنگام بود که اميد من برای تماس با دخترکم - در روز تولدش - و شنيدن صدای قشنگش و تبريک زادروزش به ناکامی کشيد و مثل لحظه ای که دادگاه مرا از گرفتن شناسنامه اش با نام قشنگ رنوکا محروم کرد پر از درد شدم و در سوگ فضاهای خالی از قدرت در ايران گريستم. ماه ها بی خبری و دوری از عزيزان و ماه ها بلاتکليفی، در زير آوار اتهام های ريز و درشت و فشارهای سهمگين روانی، در غيبت احساس داردسی منصفانه و عادلانه و بی اعتمادی کامل به قضا، قاضی و قضاوت، بخش کوچکی از آداب شکار شهربندان در جمهوری اسلامی است. شهروندانی که به جرم انديشيدن و کمی بلند بلند انديشيدن، از چشم زندان بان های خود افتاده اند و از زندانی به زندان ديگر منتقل می شوند.زندان مرکزی قم/ لنگرود/ بند۵/ بوستان! ۳/ ۱۳۴ روز پس از بازداشت.** پانوشت ها Copyright: gooya.com 2016
|