شنبه 8 آبان 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

آن که ترساندن را افتخار نمی‌دانست، شکوه ميرزادگی

شکوه ميرزادگی
ما نمی‌توانيم نسبت به کورش بزرگ و منشور او بی‌تفاوت باشيم؛ نمی‌توانيم ايرانی باشيم و به او احترام نگذاريم؛ نمی‌توانيم انسان‌دوست باشيم و او را به‌عنوان يکی از سرآمدان عشق به انسان نديده بگيريم؛ نمی‌توانيم به حقوق بشر احترام بگذاريم اما نام او را پنهان کنيم

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


به مناسبت روز کورش بزرگ
و تقديم به مردمان سرزمينم ايران،
که سال هاست در ترس زندگی می کنند!

شکوه ميرزادگی

ديگر باره در آستانه ی روز کورش بزرگ ايستاده ايم؛ يکی از نادر روزها و شايد تنها روزی در سزرمين ما، که نه به خواست حکومت ها و دولت ها و نه به دست قدرتمندان مذهبی که به خواست مردمان و در يک دوره ی خاص، که فشارهای ديکتاتوری از يک سو و ويرانگری های نشانه های فرهنگی و ملی ما از سويی ديگر به اوج خود رسيده بود، تجليل می شود.
به عنوان يکی از علاقمندان کورش بزرگ، همين جا و برای چندمين بار اعلام می کنم که کورش برای من ـ و يقين دارم برای امثال من ـ نه قديس است، نه از آسمان فرو افتاده، نه نشانه هايی از تفاوت هايی خونی يا برتری های مشابه آن با ديگران دارد، نه امپراتور باستانی بودنش ـ و اصولاً باستانی بودن اش ـ مهم است، و نه آمدن نامش در تورات يا قرآن سبب برتری اش بر ديگران شده؛ بلکه از نظر من ـ و يقين دارم برای امثال من ـ فقط و فقط فرمانی که او برای آزادی انسان صادر کرده عامل احترام به او است. چرا که نه تنها در آن زمان سندی به قد و قامت و اندازه ی فرمان او در ارتباط با زندگی زمينی انسان بوجود نيامده بود بلکه تا قرن های قرن بعد، در کل جهان و حتی در اکنون سرزمين ما، وجود نداشته است و، در نتيجه، برخی از آن چه که کورش در اين فرمان گفته آن چنان امروزی است ـ يعنی منتاسب با قرن بيست و يکمی است که ما در آن زندگی می کنيم ـ که ايراد همه ی کسانی را که می گويند از او نبايد گفت چون در دوره ی باستان می زيسته، و از او گفتن را به عنوان «باستانگرايی» نام می برند، پوچ و بيهوده می کند.
اگر به تاريخ تکامل حقوق انسان، از دنيای وحش تا دنيای امروزمان که در آن والايی و کرامت انسان و قدر و ارزش حقوق او به تثبيت رسيده، نظری بياندازيم می بينيم که هدف قرن ها تلاش و رنج مردمان در سراسر جهان ماهيتی نداشته جز تحقق آرزوهای مهمی چون عدالت و آزادی و صلح؛ يعنی پديده هايی که بتوانند همچون چتری از آرامش و سلامت و شادمانی و رفاه بر زندگی آن ها سايه افکنده و از سلطه ی تبعيض های قومِی، نژادی، مذهبی، و فرهنگی بر زندگی شان جلوگيری کند و از خشونت و رنج در امانشان دارد. اما در طول همين تاريخ، کمتر سندی را در دست داريم که نشان از اين همه يا اندکی از آنها را در خود داشته باشد.
در اينجا، البته، منظور من از «اسناد»، متون نوشته شده به وسيله ی مصلحان يا انديشمندان جهان که بازتاب دهنده ی خواست مردمان بوده اند نيست. منظورم اسنادی است که اين خواست ها را از موضع قدرت سياسی و به عنوان قوانينی ملی و سپس بين المللی قابل اجرا دانسته باشند. اين گونه اسناد اندک را می شود بيشتر پس از قرون هفده و هجدهم ديد؛ پس از آغاز دوران روشنگری بزرگ؛ پس از پايان دوران قدرت کليسا که به دوران سياه مشهور است؛ پس از انقلاب صنعتی که حضور انسانی و برابر زن را در جهان محقق ساخت؛ و پس از آنکه مردمان سرنوشت خويش را در دست خود گرفتند.
مهمترين اين اسناد عبارتند از قوانين تغيير يافته در انگلستان به نفع مردم و پس از قيام ۱۶۸۸، فرمان لغو برده داری در آمريکا به وسيله لينکلن و پس از شورش های مختلف مخالفان تبيعض و برده داری، و نشست های روشنفکران و مصلحان اجتماعی در فرانسه پس از کشتارهای انقلاب کبير فرانسه، و ساختن طرحی به عنوان حقوق شهروندی يا حقوق انسان در دوران پيش از نوشتن قانون اساسی اين کشور.
اين قوانين، طی سال ها و به مرور، نه تنها مردمان اين کشورها را از دوران وحش و سپس از قرون وسطی دور و به دوران تحقق خواست های آزادی بخش نزديک کرده اند، بلکه نمونه هايی محسوب شده اند برای کشورهای ديگری که قصد گذار از دنيای تبعيض به دنيای برابری ها را داشته اند. در واقع، نتيجه ی همه ی رنج ها، شورش ها، انقلاب ها، و نتيجه ی همه ی خواست های بشری برای عدالت و رفاه و شادمانی و رفع تبعيض، اکنون در چند ورق ساده ی کاغذ و به نام «اعلاميه ی جهانی حقوق بشر» چتر خويش را بر سر مردمان جهان گسترده است. البته، اگرچه اکنون اعلاميه ی جهانی حقوق بشر مورد قبول بيشترين کشورهای جهان است، هنوز بيشترين مفاد آن در جهان پشتوانه ی قانونی و قابل اجرا ندارد.
نکته در اين است که مردمان کشورهای پيشرفته ای که يا خودشان بخش هايی از اين اعلاميه را برساخته و در قوانين خويش جای داده اند، و يا مفاد آن را قبول دارند، اکنون سخت به خود می نازند و در هر مناسبتی ياد زنان و مردانی را که آغازگران اين تحولات در سرزمين شان بوده اند گرامی می دارند. هيچ آمريکايی نمی گويد که «به من چه که آبراهام لينکلن حدود صد و پنجاه سال پيش برده داری را لغو کرد»، يا مردمان فرانسه نمی گويند «به ما چه که چند قرن پيش بزرگان ما حقوق شهروندی را نوشتند و زمينه های اعلاميه حقوق بشر را فراهم ساختند»؛ چرا که برای مردمان متمدن تنها آن چه هايی در جهان کهنه می شوند که کاربردی امروزی و انسانی و شريف نداشته باشند.
و چنين است که ما نمی توانيم نسبت به کورش بزرگ و منشور او بی تفاوت باشيم؛ نمی توانيم ايرانی باشيم و به او احترام نگذاريم؛ نمی توانيم انساندوست باشيم و او را به عنوان يکی از سرآمدان عشق به انسان نديده بگيريم؛ نمی توانيم به حقوق بشر احترام بگذاريم اما نام او را پنهان کنيم.
اينجا، و از اين نگاه، فقط کافی است به سه بند از گفته های او در منشور نگاه کنيم؛ بندهايی که از زبان اصلی به زبان های مختلف ترجمه شده اند، و آنها را با اعلاميه ی جهانی حقوق بشر که قرن ها پس از او بوجود آمده است، مقايسه کنيم. آری، فقط همين سه بند:
فرمان کورش در ارتباط با برده داری و کار بی مزد:
من شهر بابل و همه ی ديگر شهرهای مقدس را در فراوانی نعمت پاس داشتم، درماندگان در بابل را که به بيگاری کشانده بودند، از درماندگی و بيگاری برهانيدم.
اعلاميه حقوق بشر در مورد بردگی و بيگاری: ماده ی ۴
هيچ کس را نبايد در بردگی يا بندگی نگاه داشت : بردگی و داد و ستد بردگان به هر شکلی که باشد ، ممنوع است.

فرمان کورش در مورد آزادی محل سکونت:
همگی آن مردم را که پراکنده بودند،{آواره و تبعيدی} فراهم آوردم و آنان را به جايگاه های خويش بازگردانيم.

اعلاميه حقوق بشر در مورد آزادی محل سکونت
ماده ی ۱۳
۱ ) هر شخصی حق دارد در داخل هر کشور آزادانه رفت و آمد کند و اقامت گاه خود را برگزيند.
۲ ) هر شخصی حق دارد هر کشوری ، از جمله کشور خود را ترک کند يا به کشور خويش بازگردد.

منشور کورش در مورد ممنوعيت شکنجه و آزار:
سربازان بسيار من دوستانه اندر بابل گام برمی داشتند، من نگذاشتم کسی (در جايی) در تمامی سرزمين های سومر و اکد ترساننده باشد
اعلاميه حقوق بشر در مورد ممنوعيت شکنجه و آزار:
ماده ی ۵
هيچ کس نبايد شکنجه شود يا تحت مجازات يا رفتاری ظالمانه ، ضد انسانی يا تحقير آميز قرار گيرد.
به نظر من، اين بندها و شباهت بدون ترديدش به اعلاميه حقوق بشر، نشاندهنده اهميت و بزرگی انسانی کورش است. در عين حال زيباترين بخش فرمان کورش در اين دوران خاص از زندگی ما ايرانی ها، همين ممنوعيت آزار مردمان است. کورش به عنوان يک رهبر سياسی در ۲۵۰۰ سال پيش، نه تنها شکنجه را، که ترساندن مردم را حتی، مجاز نمی دانسته است؛ آن هم نه در قرن بيستم و بيست و يکم که در زمانه ای که بر بيشترين کشورهای جهان قانون خشونت و وحش حاکم بوده است. در واقع او تنها رهبر زمانه اش بود که ترساندن مردم را افتخار نمی دانست.
و شايد اين زيباترين بخش منشور در امروز ايران بيش از هر زمانی بايد برای ما ارزش و اعتبار داشته باشد؛ زمانه ای که مردانی به جای او در جايگاه اداره ی ايران نشسته اند که تنها سلاح و تنها وسيله ی ماندگاری در قدرت شان پراکندن ترس است و شکنجه و زندان و خفه کردن و تحقير بدون توقف مردمان.

روز کورش بزرگ بر همگان خجسته باد


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016