آفتابههای سخنگو! پدرام فرزاد
از سال ۱۳۸۴ به بعد به طور کلی واژه "شعور" از سياستهای ما رخت بربست و "شعار" جايگزين آن شد. در هر صفت خوبی که سراغ داريد مدعی"ترين" بودن آن بوديد و هستيد اما دريغ از يک تکان کوچک
رژه ارتش شوروی سابق را در ميدان سرخ مسکو در سالروز انقلاب اکتبر به ياد بياوريد. بعد از لنين، استالين، خروشچف و ... برژنف و ... تا گورباچف بیجربزه و يلتسين هميشه مست و ... به پوتين رسيديم که باز هم هوس کرد خرس قطبی را از خواب زمستانیاش بيدار کرده و دوباره با هيمنه پيشين به دنيا رخ بنماياند.
همين بود که حتی با تکه پاره شدن شوروی سابق و تبديل آن به چندين جمهوری مختلف و دارای اختلاف (رجوع کنيد به جنگ کوتاه و کوبنده بين روسيه و گرجستان همراه با جاخالی دادن امريکا) پوتين با تدوين مرامنامه شفاهی «يک روسيه همتراز و حتی برتر از شوروی» به گروگانهای تئاتر مسکو که توسط مبارزان چچنی اسير شده بودند نيز رحم نکرد و گروگان و گروگانگير را با هم کشت تا قاطعيت وحشتناک خود را در کوبيدن ميخ روسيه جديد به همه نشان دهد.
بعد از اين که يلتسين به صورتی نامردانه يکی از برترين ژنرالهای ارتش روسيه (جوهر موسايوويچ دودايف) را در حين صحبت با تلفن ماهوارهای با شليک دو موشک از هواپيمايی که در آسمان در حال پرواز و ردگيری خط تلفن بود از بين برد به طوری که حتی تکهای از جسد وی نيز برای دفن پيدا نشد،
پوتين چنان به چچن تاخت که حتی اصلان ماسخادوف (که در سال ۲۰۰۴ در محل اقامتش در قطر ترور شد) و شاميل باسايف (که روسها ۱۰ ميليون دلار برای سر وی تعيين کرده بودند، ۱۱ نفر از اعضای اصلی خانواده خود را در سال ۱۹۹۵ در بمباران روسها از دست داده بود و حتی يک پای خود را نيز روی يک مين روسی جا گذاشت) با تمام نترسی و سابقهشان در جنگهای پارتيزانی فقط توانستند موقعيتی مساوی (آن هم به زحمت) پيدا کنند.
پوتين حتی به خانوادههای اين دو نيز رحم نکرد و با گروگان گرفتن و کشتن آنها، فرماندهان آزادیخواهان اين شبه جمهوری را دچار چنان سرگيجهای کرد که شاگردان دودايف با تمامی آموزشهايی که ديده بودند دست از سلاح برداشته و راضی به آتشبس (بهتر است بگوييم تسليم توحش و اقتدار پوتين حتی به قيمت از دست دادن يک ميليون نفر از اين منطقه صرفا برای حفظ اين خطه استراتژيک) شدند و در حال حاضر اين منطقه خواهان خودمختاری تحت سلطه ايادی مسکو قرار دارد.
زمانی که سپاه سوم کوهستانی ارتش روسيه در گروزنی (پايتخت چچن) به محاصره مبارزان چچن درآمده بود پوتين حاضر شد با به پرواز درآوردن بمبافکنهای استراتژيکش (همان توپولفهای غولپيکر) ريشه هرچه خودی و غيرخودی را از روی خاک گروزنی پاک کند و ارتش روسيه و چريک چچنی را با هم بکشد و بسوزاند اما اين منطقه را از دست ندهد که ندهد.
دهان امريکا را با عقب کشيدن نيروهايش و ارسال نکردن کمکهايش به طرفهای درگير در بالکان بست و به يانکیها اجازه داد با بمبافکنهايشان، خاک يوگسلاوی (سابق) را شخم بزنند و مشق دموکراسی و تعقيب اسلوبودان ميلوسوويچ و رادووان کارادزيچ و ... را شروع کنند و جمهوریهای خودمختار بوسنی - هرزگووين و مقدونيه و صربستان و ... را روی اطلس جهان ايجاد کنند.
مقامات ايران نيز تا صدايشان درآمد که «وااسلاما، مسلمانان جهان کجاييد که کشتند مسلمانان چچن را»، با دادن سيستم ضدهوايی «تور ام - يک» و مقداری اسباببازی ديگر تحت عنوان «جنگافزار» و وعده راهاندازی نيروگاه بوشهر در اسرع وقت و پذيرش تعدادی دانشجوی خلبانی جهت آموزش خلبانی ميگ ۲۹ (که کلنگیهايش را پس از باز کردن اکثر سيستمهای به دردبخورش به ما قالب کردند) و سوخو ۲۷ (که هيچ وقت تحويل ايران داده نشد) صدای ايرانيان را نيز در حلقومشان خفه کردند و برعکس، دستگاه تبليغاتی و سخنپراکنی ايران، اذهان ايرانيان و ديگر ايرانبينان را به بوسنی معطوف و منحرف کرد که «نسلکشی و تجاوز به زنان مسلمان و ...» در مهد تمدن جهان دارد رخ میدهد اما صدايی از کسی درنمیآيد. کسب حمايت روسيه از ايران در وتو کردن قطعنامههای سنگين سازمان ملل عليه ايران را از همين جا شروع کرديم که به دست بياوريم.
البته اين اولين بار نبود و آخرين بار هم نيست که مدعيان مسلماندوستی (به هنگام مسلمانکُشی) در برابر رشوهای که میگيرند حناق گرفته و چنان لال میشوند که انگار مادرزاد، لال به دنيا آمدهاند.
پارسال را به ياد بياوريد. در هنگامه پاره کردن گلويتان به خاطر يورش عربستان و دولت قانونی يمن به شورشيان الحوثی، چينیها پدر مسلمانانشان را درآوردند و قتل عامی به راه انداختند که بيا و ببين، اما اگر صدايی از ديوار درآمد، از سياستمداران سوپرمسلمان ما هم درآمد. چرا؟ مگر ديوانهايد که بهترين شريک تجاریشان را از خود برنجانيد؟ در ازای خفه شدن در برابر اين جنايات، حمايت پنهان چين را در شورای امنيت سازمان ملل خريديد اما آن هم تاريخ مصرفی داشت و حدی. حالا که ديگر چين حتی برای خريد نفت از ايران (که بسيار هم محتاج آن است) ناز میکند.
همين «بده»ها، «بستان»هايی را هم به دنبال داشت. نمونه میخواهيد؟ بعد از انتخابات سراسر انتصاب و خونين خرداد ۸۸ تمام کشورهای جهان سرتاپای رژيم جمهوری اسلامی ايران را شستند و چلاندند و پهن کردند روی طناب که خشک شود اما اين دو کشور دريغ از تکان دادن زبانشان. چه نيازشان به گفتن؟
چين که هرچه جنس بنجل و از همه جا مانده داشت، به هر قيمتی که دلش میخواست به ما قالب میکرد و ما نيز سرخوش و کيفور از خريد اجناس يکبار مصرف چينی، دلخوش به داشتن جنس در مغازههايمان بوديم و همچنان هستيم، غافل از اين که پدر اقتصاد نصفه و نيمهمان را با همين سونامی واردات از چين درآورديم و ريشه همين نيمچه اقتصاد را نيز خشکانديم و رفت پی کارش.
روسيه نيز تا توانست ما را تکان داد و گرد و خاکمان را گرفت و شانههايمان را نيز. تمام جوجهمهندسهايش را به نام مهندسان کاربلد به ما قالب کرد تحت عنوان کارشناسان اتمی و نفتی، به حدی که اگر سری به بوشهر میزديد، بعدازظهرها ملاحظه میکرديد تعداد روسها در شهر، بيش از بومیهای خود بوشهر است.
پول سيستم ضدهوايی اس ۳۰۰ را از ما گرفتند و تا توانستند ما را دواندند و به هوای نيروگاه بوشهر، نتوانستيم (شايد هم عرضهاش را نداشتيم) پيگير وصول اين سيستم ضدهوايی شويم که تنها برگ برنده ما در قبال حمله امريکايیها و اسرائيلیها به تاسيسات زيربنايیمان باشد. به قدری اين قضيه با لفت و ليس اين و آن طول کشيد تا روسها به کلی در اين معامله دبه درآوردند و با ارجاع قضيه به آخرين قطعنامه سازمان ملل که از قضا خود آنها نيز آن را تاييد کرده بودند، از تحويل اين سيستم ضدهوايی به ما خودداری کردند و ما نيز صم و بکم فقط هارت و پورت کرديم و حرفهای بزرگتر از دهانمان زديم که فلان میکنيم و بصار، شما شدهايد بازيچه امريکا و الخ.
از سال ۱۳۸۴ به بعد به طور کلی واژه «شعور» از سياستهای ما رخت بربست و «شعار» جايگزين آن شد. در هر صفت خوبی که سراغ داريد مدعی«ترين» بودن آن بوديد و هستيد اما دريغ از يک تکان کوچک. از بام تا شام بر طبل ادامه قطع رابطه با امريکا میکوبيد اما به هر بهانهای رئيس جمهوری ما (که به طور کلی ادب و نزاکت را قورت داده و معلوم نيست چه بايد ناميدش؟) به اوباما و ايکس و ايگرگ و دربان و نگهبان کاخ سفيد نامه مینويسد که ما حاضريم با شما مذاکره کنيم.
رهبر مملکت ما میگويد «دست چدنی در زير دستکش مخملی» اما مرادِ رئيس جمهوری ما (اسفنديار رحيم مشايی) میگويد «مردم امريکا (و نيز اسرائيل) بهترين مردم جهان هستند» و خود احمدینژاد نيز هر ساله بدون غيبت و حتی اگر بتواند به عنوان مستمع آزاد در ديگر مجالسی که در امريکا تشکيل میشود شرکت کرده و به انحای مختلف میکوشد با مصاحبه کردن با خبرنگاران امريکايی (و نه ايرانی) و گزارشگران و مجريان شبکههای مختلف امريکايی، توجه سياستمداران و مردم امريکا را به اين نکته جلب کند که «من به اوباما نامه نوشتم اما جوابش را به جای من، به خامنهای داد».
وقتی گفته میشود شعور از سياست ما رخت بربسته، به خدا دليل دارد. آن بنده خدا نفر در زمينه اجرای تصميمها در کشورش اولين نفر است و طبيعی است به اولين نفرِتصميمگيرنده در ايران نامه بنويسد؛ يعنی شخص آيتالله خامنهای و مخاطبانش نيز مردم ايران باشند. حالا هی احمدینژاد بالا و پايين بپرد و عين بچههای تخس، اسباببازیاش را بخواهد؛ آن هم همان رنگی که داشت، نه يک رنگ ديگر!
حمايت خامنهای از احمدینژاد پس از کودتای خرداد ۱۳۸۸، اين روزها تبديل شده به رقابت اين دو در زمينه «نفر اول بودن در ايران». اين يکی به قم میرود و در پی کسب آبرو برای خود جهت مرجعيت و کسب اجتهاد برای پسرش است که موروثی کند رهبری را، آن يکی به شهرستانی ديگر میرود و برای روسها لاتبازی درمیآورد که «شدهايد بازيچه امريکا و بايد - اين بايدش عالم و آدم را کشته - به قولی که به ما دادهايد عمل کنيد و سيستم پدافند اس ۳۰۰ را به ما تحويل دهيد». يکی نيست بگويد اگر عمل نکنند جنابعالی چه کار خواهی کرد؟ غير از هارت و پورت کردن، کار ديگری از شما برمیآيد؟
اگر اينکاره هستيد اين گوی، اين هم ميدان. اول برويد حق خودتان را از رژيم حقوقی دريای خزر در زمينه حفاری و اکتشاف و استخراج منابع فسيلی (نفت و گاز) بگيريد. اصلا نمیخواهد حقتان را بگيريد، برويد فقط استخراج کنيد (البته اگر عرضهاش را داريد)، مگر مدعی نيستيد که تحريمها هيچ تاثيری بر صنايع و تاسيسات ما نگذاشته؟ پس بسمالله. سپس حق کشتيرانی در دريای خزر را برای کشورتان زنده کنيد که جرئت نداريد يک قايق تندرو (همان بليدرانرهای انگليسی که با گذشتن از افريقای جنوبی سر از ايران درآوردند) حتی غيرمسلح را در اين بزرگترين درياچه جهان به آب بيندازيد.
بعد از همه اينها، مطمئن باشيد پوتين و مدودف تمام سيستم پدافندی شما را يکجا تحويل خواهند داد، اما حيف که دست شما کوتاه است و اين خرما بر نخيل. نه جرئتش را داريد، نه قدرتش را، نه اعتبارش را، نه آبرويش را و نه هيچ چيزی که لازمه اين جور بازیهای ديپلماتيک، گروکشیهای موذيانه و زورگويیهای مودبانه است. شما که ادبش را هم نداريد، شعور را هم که خوردهايد و شعار پس دادهايد. به چه مینازيد؟
آنها فقط و فقط به نفع خودشان میانديشند و کار میکنند و شما نيز عين ... فقط و فقط در جهت اهداف آنها حرکت میکنيد. البته در اين زمينه تقصيری متوجه شما نيست. بيش از اين کاری از دستتان برنمیآيد. وقتی کمپانیهای معظمی همچون شل و توتال و ... دست از سر اکتشاف و استخراج نفت و گاز از کارخانه چاپ اسکناس در عسلويه برداشتند بايد هم برويد و دست به سينه جلوی کمپانیهای روسی بايستيد بلکه نظری از سر لطف به شما انداخته و عمله و اکرهشان را به نام مهندس و متخصص به شما تحميل کرده و صرفا گرد و خاکی از تاسيسات شما بزدايند و ديگر هيچ.
تقصير از شما نيست، انصافاً لايقِ بيش از اين نيستيد. بدون تعارف، آفتابه اگر جنسش از طلا هم باشد باز هم جايش در توالت است. شما همان آفتابهای هستيد که در لوا و قبای رياست جمهوری و انواع و اقسام مناصب ديگر، فقط آب طلا از بغلتان رد شده؛ همين و بس. جايگاهتان که ديگر نياز به گفتن ندارد. اين هم مصداقش: سيدحسن نصراللهی که با پولها و سلاحهای شما تا به حال شکم بزرگ کرده و زنده مانده، برای تمدن ايرانی ارزشی قائل نشد و همه چيز ما را به هيچ حساب کرد. اين هم از نتايج نبودن شعور در سياستهای شما.
فعلا تمام زورتان را بگذاريد بالای جديدترين گندی که مرجع تقليد احمدینژاد (رحيم مشايی) بالا آورده و احترام به پرچم را مساوی با احترام به خدا دانسته. اگر از اين قضيه جان سالم به در برديد، باز هم با يکديگر سخن داريم. تا آن موقع.
پدرام فرزاد