ايران؛ کشوری با دو ارتش و نصفی! پدرام فرزاد
با وجود اين همه نيروی اطلاعاتی - امنيتی و نظامی و انتظامی، انواع و اقسام بمبگذاریها، ترورها و ديگر امور را طی چند ماه اخير شاهد بوديم که از وقوع سه مورد آن هنوز دو هفته نمیگذرد که باوجود اين همه نيرو قبول کردن اين مسئله که اين نيروهای به قول نظام "خبره و جان برکف" چگونه موفق به کشف و خنثی کردن اين عملياتها قبل از وقوعشان نشدهاند، شدنی نيست. آن هم نيروهايی که با دستگيری عبدالمالک ريگی در آسمان ايران ديگر خدا را بنده نبودند
ويژه خبرنامه گويا ـ پدرام فرزاد
قبل از انقلاب ۱۳۵۷ شاکله نيروهای نظامی، انتظامی و اطلاعاتی - امنيتی ايران برگرفته از اين چند سازمان بود:
* ارتش: جهت حفظ تماميت ارضی و پاسداری از نقطه نقطه خاک ميهن که شامل سه نيروی زمينی، دريايی و هوايی میشد.
* ژاندارمری: وظيفه اين نيرو حراست از مرزهای ايران با ديگر کشورهای همجوار بود و نقاط صعبالعبور و استراتژيک مرزی را پوشش میداد. همچنين مبارزه با قاچاق (در هر زمينهای) و نفوذ اشرار و گروهکهای مسلح و جدايیطلب نيز برعهده اين نيرو بود.
* شهربانی: وظيفه حفظ نظم و امنيت داخل شهرها برعهده اين نيرو بود و نيز مقابله با اغتشاشهای مردمی.
* ساواک (سازمان اطلاعات و امنيت کشوری): وظيفه اين دستگاه، کسب اطلاعات از مردم، سنجش و تطبيق شنيدهها با واقعيات و پيشبينی و پيشگيری از وقوع ناامنیهای روانی و نظامی در جامعه بود. البته خوفی که نام اين دستگاه در وجود مردم انداخته بود، باعث شده بود هيمنهاش بسيار بزرگتر از آنی که بود، به نظر بيايد.
* گارد شاهنشاهی (جاويدان): همان طور که از اسمش پيدا بود وظيفهاش حراست و پاسبانی از کليه املاک و سازمانهای مربوط به نظام پهلوی بود که البته در اواخر عمر آن رژيم به ياری شهربانی و ارتش نيز شتافت اما بسيار دير و بیموقع.
***
پس از جهش سرسامآور قيمت نفت در دهه ۱۹۷۰ و ورود بیرويه پول به خزانه ايران، شاه در پی تجهيز، بهينهسازی و مدرن کردن ادوات و تجهيزات نظامی خود برآمد.
نوع جديدی از تانکهای چيفتن (بهترين تانک آن زمان) را به انگلستان سفارش داد، آن هم کاملا منطبق با شرايط اقليمی ايران که به نام «شير» توليد میشد و ضمانت کتبی گرفت که تمام تلاش کارخانه سازنده اين تانک جهت توليد اين محصول برای ايران به کار گرفته شود، ضمنا اين نوع تانک برای هيچ کشور ديگری و در هيچ زمان ديگری توليد نگردد و تا اتمام ساخت تانکهای قيد شده در قرارداد، کارخانه سازنده حتی يک تانک خارج از مفاد قرارداد نيز نسازد.
کمپانی هواپيماسازی عظيم «گرومن» که هواپيمای اف ۱۴ (تامکت) آن با بیمحلی نيروی دريايی امريکا داشت باعث به خاک سياه نشستن اين کارخانه میشد را با خريد ۸۰ فروند از اين نوع هواپيما از ورشکستگی کامل نجات داد و کاری کرد که حتی خود امريکايیها نيز ستون فقرات نيروی هوايی خود را با اين هواپيمای همهکاره (که تا ۳۵ سال بعد از ساخت نيز کارآترين هواپيمای دو نيروی هوايی و دريايی امريکا بود) تشکيل دهد. البته تا زمان وقوع انقلاب ۵۷ از ۸۰ فروندی که سفارش داده شده بود، ۷۹ فروند آن تحويل ايران داده شد و آخری باتوجه به قطع رابطه ايران و امريکا و بلوکه شدن اموال و دارايیهای ايران در اين کشور، در اختيار ناسا (سازمان تحقيقات فضايی امريکا) جهت تحقيقات قرار گرفت. جالب اينجاست که اين هواپيما را فقط همين دو کشور در انحصار خود نگه داشتند و امريکا حتی از فروش آن به اسرائيل نيز خودداری کرد.
سفارش خريد هواپيماهای مدرن F۱۶ (فالکن) نيز داده شده بود که آن هم با وقوع انقلاب و تغيير رژيم در ايران، فقط باعث ثروتمند شدن کمپانی سازنده اين هواپيما شد و بدون اين که حتی يکی از هواپيماهای سفارش داده شده، تحويل ايران گردد، حساب کارخانه جنرال دايناميکس را حسابی پر و پيمان کرد.
خريدهای ديگری نيز در راه بود که عمر رژيم پهلوی (دوم) به سفارش و تحويل آنها کفاف نداد و فقط بر روی کاغذ ماندند و از بس آفتاب خوردند، جوهر کاغذها کمرنگ و کمرنگتر شد تا خود کاغذهای سفارش نيز يا در جابجايی اسناد گم شدند، يا اين که بر اثر مرور زمان پوسيدند و از بين رفتند.
***
پس از تغيير رژيم و روی کار آمدن کسانی که به نام اسلام و با وعده استقلال، آزادی و آزاد و رايگان کردن نفت، نان و مايحتاج اوليه مردم پيشروی خود را در قلوب ملت آغاز کرده و به سرانجام رسانده بودند، ابتدا شاهد شکلگيری هستههای کوچک اما متعددی در مساجد و حسينيهها بوديم که مسئوليت تهيه احتياجات مردم و بعضاً ارسال آنها به منازل مردم را برعهده داشتند؛ نيروهايی خودجوش، بیغرض و بدون چشمداشت نسبت به خدمتی که میکردند.
رفراندوم قانون اساسی و رای به رژيم جمهوری اسلامی با ۹۸% رای مثبت (طبق گفتهها) به پايان رسيد اما کسی نپرسيد وقتی مردم کردستان (که در آن زمان خواهان خودمختاری بودند)، ترکمنها (آنها نيز خودمختاری میخواستند)، خلق خوزستان (خواهان خودمختاری) و مردم سيستان و بلوچستان که به اقتضای سنی بودنشان جايی در کرسیهای اختصاص يافته به انواع و اقسام آيتاللهها و حجتالاسلامها نداشتند، در اين رفراندوم حاضر نشدند، چگونه ۹۸% مردم کل ايران به اين رژيم «بله» گفتند؟ يعنی کل کردستان، ترکمنصحرا (طبرستان)، بيش از نيمی از استان خوزستان و تمامی استان سيستان و بلوچستان فقط ۲% ايران را تشکيل میدادند؟ اين سوال، يکی از چندين سوال بسيار مهمی است که تاکنون بیپاسخ و مهجور مانده است.
راه افتادن اولين حمام خون
آيتالله صادق خلخالی که به حکم آيتالله خمينی حاکم شرع دادگاههای انقلاب شده بود، اگر هم مستمسکی برای اعدام دستگيرشدگان پيدا نمیکرد، بيخود و بدون دليل، با آويختن پلاک «مفسد فیالارض» بر گردن دستگيرشدگان، در يک محاکمه نمايشی، فرمايشی و بدون حضور وکيل مدافع، تمامی متهمان را به جوخه اعدام سپرد.
گذشت و گذشت تا نوبت به خود «انقلاب» رسيد که آرام آرام شروع به خوردن فرزندان خود کند.
با تثبيت رژيم اسلامی و بيرون راندن ديگر گروههايی که اسلامگرايان را در رسيدن به قدرت ياری کرده بودند، جنگ داخلی بين حضرات بر سر کسب پست و مقام شروع شد، بیتوجه به اين که بنا به حکم مرشدشان «روحانيون نبايد در مناصب سياسی حضور میيافتند».
همچنين به مرور، تصفيه نيروهای ارتش، ژاندارمری، شهربانی و ديگر ارگانها شروع شد. ترورها استارت خورد، بمبگذاریها نيز.
سالم ماندن بعضیها در ترورها و رفتن بعضیهای ديگر درست چند دقيقه قبل از انفجارها، يکی ديگر از نقاط مبهم اين ترورها بوده و همچنان هست، نقاط مبهمی که همچون شمشيری دو دم عمل کرده و امثال بهزاد نبوی و هاشمی رفسنجانی را يا کاملا انقلابی جلوه میدهد، يا کاملا ضدانقلاب.
همين ترورها باعث تشکيل و ايجاد کميتههای انقلاب اسلامی گرديد. نقاطی از شهر را به خود اختصاص میدادند بدون توجه به وجود پاسگاه يا کلانتری در آن نقطه و کاملا بیتوجه به قانون شهروندی، از هر که میخواستند و به هر نحوی که میخواستند بازجويی کرده و حتی افراد را بازداشت نيز میکردند. هيچ قانون يا اساسنامهای هم نبود که با استناد به آن، يک وکيل بتواند پيگير سرنوشت فرد بازداشتشده باشد.
زمانی شنيدن آهنگهای خوانندگان قبل از انقلاب، زمانی ديگر پوشيدن پيراهن آستينکوتاه، زمانی به پا کردن شلوار جين، زمانی ديگر حک يا درج حروف انگليسی بر روی تیشرتها، زمانی بيرون زدن چند تار مو از زير روسری خانمها، زمانی ديگر بالا بودن مانتوی خانمها حتی به اندازه يک سانتيمتر از زانو و ... همين دلايل بسيار کماهميت و کوچک، گاهاً منجر به بازداشتهای چند روزه در همين کميتههای انقلاب اسلامی میشد.
آرزوی آيتالله خمينی برای داشتن «ارتش ۲۰ ميليونی» منجر به تشکيل «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» گرديد با آن آرم و نوشتههای منحصر به فرد خود که بر روی سينه الصاق میگرديد. از آن موقع تا به حال بر سر چگونگی فرماندهی سپاه و اين که بالاخره چطور محسن رضايی ۲۹ ساله شد فرمانده کل سپاه پاسداران، صدها حرف و حديث شنيدهايم که هر کس به نوعی راوی ماجرا بوده و هنوز هم اصل قضيه برای قاطبه مردم، مجهول مانده است.
با بالا رفتن پرچم جدايیخواهی در جنوب شرقی، غرب، شمال غربی، جنوب غربی و شمال ايران باعث شد رژيم نوپای اسلامی به فکر تشکيل يک نيروی مذهبی - نظامی بيافتد که با الهام از ايدئولوژی منبعث از صحبتهای آيتالله خمينی، کشتن ديگر هموطنان را برابر با کشتن دشمنان اين آب و خاک بداند. اين نيروی شبه نظامی که از نيروهای خودجوش مردمی شکل گرفته بود پس از نامگذاریاش به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی صرفاً خلاصه شده بود در اقداماتی که در عرف نظاميگری، نظاميان نيروی زمينی انجام میدهند، البته بدون ادوات زرهی سنگين و نيمه سنگين. متکی بودند به «ژ ۳» های مانده از زمان محمدرضاشاه و اندکی سلاحهای نيمه سنگين شامل تيربار و نهايتا جيپهايی که توپ ۱۰۵ ميليمتری بر پشت آنها سوار بود.
پس از قتل عام آمل، درو کردن خوزستانیها، دور زدن بلوچها و سرکوب ترکمنها رسيديم به ۳۱ شهريور ۱۳۵۹ و آغاز رسمی جنگ ايران و عراق؛ جنگی که هشت سال به طول انجاميد و هنوز تبعات آن در شهرهايی که به طور مستقيم درگير اين جنگ خانمانسوز بودند، به چشم میخورد.
غيرتی که هميشه و در هر زمينهای به صرف ايرانیبودن متکی به آن بوده و هستيم، باز هم به دادمان رسيد و کشور را از تجزيه و اضمحلال نجات داد. فوج فوج مردم آموزش نديده و غيرتمند بودند که بدون سلاح و صرفاً به خاطر سد کردن راه دشمنی که با تمام قوا قصد تجزيه و تملک ايران را داشت، راهی جبهههای جنگ میشدند و زير نظر سپاهيانی که بدون درجه نظامی و تنها با پوشيدن لباس فرم سبزرنگ سپاه پاسداران و با عناوينی همچون «سيد» و «حاجی» سمتِ سرپرستی دستهها، گروهانها، گردانها و لشکرها را برعهده داشتند، پس از ديدن آموزشی نصفه و نيمه راهی خط مقدم شده و بسياریشان بدون اين که حتی بتوانند گلولهای شليک کنند، در همان ابتدای ورود به خط مقدم، سر از تنشان به جدا میشد، گلولهای قلبشان را میشکافت و به هر نحو ممکن، فقط میمردند.
از ارتش که فقط اسمی باقی مانده بود و يکی، دو تيپ و لشکر که آنها هم با از دست دادن فرماندهان دورهديدهشان به دست درجهدارهايی افتاده بودند که نه جربزه فرماندهی در ميدان جنگ را داشتند و نه درايت يک امير ارتشی دورهديده. هرچند به مرور و در سالهای بعد، ارتشيان ايران با حضوری چشمگير در تمامی نقاط نبرد، برتری خود را از نظر برنامهريزی و تاکتيک جنگ بر سپاهيان ثابت کردند اما براساس آيندهنگری مصدرنشينان معمم، مقدر بود که تمامی پيروزیهای جنگ به نام سپاه و بسيج ثبت گردد و چنين نيز شد، والا نيروهای تکاوری و فرماندهان کارآزمودهای که ارتش داشت، هر گروهانشان برابر با يک تيپ از سپاهيان جمهوری اسلامی و حتی بيشتر، کارآيی داشتند اما ارادهای در کار بود که نامی از ارتش در فتوحات ايران در جنگ برده نشود.
تنها ارتشیای که در جنگ هشت ساله ايران و عراق به کرات نامش شنيده شد، يک ستوان پياده توپخانه ارتش به نام صيادشيرازی بود که در جبهه کردستان به فرماندهی گردانهايی گماشته شد که بارها آن گردانها و گروهانها هدف شبيخون کردها قرار گرفتند.
مرحوم سرتيپ ظهيرنژاد نيز در ستاد مشترک کاری جز امضای اوراقی که از بالادست میآمد نداشت و در کنار سرداران سپاهی، فقط به خاطر آن که بتواند جايگاه يک ارتشی را در ستاد مشترک حفظ کند، مجبور به امضای اين اوراق بود وگرنه خيلی راحت جای او را با يک «سردار» سپاهی حرفگوشکن عوض میکردند.
اين، کل لطفی بود که به ارتش و نيروهايش در جنگ ايران و عراق شد.
اما بسيج و سپاه پاسداران ...
انصافاً برنامهريزی و آيندهنگری زيرکانهای شده بود برای اين نيرو و زيرمجموعههايش. تمام پيروزیها در عملياتهای مختلف به نام سپاهيان جمهوری اسلامی سند خورد و انواع و اقسام حماسهسرايیها درمورد عملياتهايشان و فرماندهانشان که گويی از آسمان نازل شده بودند صورت گرفت. البته انصافاً نبايد از رشادتهايی که تمامی ايرانيان، چه در قالب بسيج، چه ارتش و چه سپاه، از خود بروز دادند به سادگی گذشت.
***
هشت سال جنگ نيز گذشت و سپاه پاسداران از يک نيروی مردمی تبديل شد به بزرگترين نيروی نظامی کشور که ارتش در برابر آن اصلا نمودی نداشت. منهای نيروی هوايی ارتش که هنوز از بعضی جهات برتریهايی بر نيروی هوايی سپاه دارد، در تمامی زمينهها حرف اول را سپاه پاسداران میزند؛ حتی اختصاص بودجه.
دارا بودن بيش از يک ميليون نيروی انسانی (کادر و وظيفه)، راه انداختن هر سه نيروی ممکن برای يک ارتش منظم (هوايی، دريايی و زمينی)، خارج کردن پدافند از ارتش و تشکيل آن به عنوان نيرويی که فقط زير نظر ستاد مشترک عمل میکند نه نيروی هوايی، تشکيل ارتش سايبری جهت مقابله با تمامی تهديدهای الکترونيکی و نيز هک کردن سايتهايی که به نوعی با رژيم جمهوری اسلامی سر ناسازگاری دارند يا حداقل يوغ بندگی اين رژيم بر گردنشان نيست، سازماندهی و تشکيل ارگانهای اطلاعاتی و امنيتی مجزا برای خود که وسعت عمل و اطلاعاتشان حتی از نيروهای سازمانی وزارت اطلاعات و جاسوسی و ضدجاسوسی اين وزارتخانه نيز بيشتر است، در اختيار داشتن مکانهايی برای بازجويی، شکنجه و زندانی کردن افراد که هيچ کس غير از فرماندهان رده اول اين نيرو از آنها باخبر نيست و ... همه اينها از سپاه پاسداران، ارتشی ساخته چند برابر ارتش جمهوری اسلامی ايران.
اگر دقت کرده باشيد در چند سال اخير روند تغيير فرماندهان ارتشی از سرتيپ دوم و سرتيپ به سردار شدت بيشتری گرفته و مناصب ردهبالای ارتش جمهوری اسلامی ايران از دست «امرای ارتش» خارج و به «سرداران سپاهی» که مامور به خدمت در ارتش شدهاند سپرده میشود.
گذراندن دوره «دافوس» (دانشکده فرماندهی و ستاد) در ارتش برای افسران ارشدی که به اميری ارتقا میيابند، امری است واجب. اين که سرداران سپاهی که مامور به خدمت در نيروهای سه گانه ارتش میشوند آيا اين دوره لازم و حياتی را گذراندهاند يا نه؟ چيزی است که تا به الان بر کسی ثابت نشده است.
با اين روند تغييری که از سوی رهبر جمهوری اسلامی به ستاد مشترک نيروهای مسلح ديکته شده و انجام میگردد چند نکته به اذهان متبادر میشود:
- اين که هيچ کدام از سرهنگهای ارتشی به مرحله ابقا نمیرسند و برای گذراندن دوره «دافوس» اعزام نمیگردند، بيانگر «نبود اطمينان از سوی رهبر جمهوری اسلامی به ارتشيان» است.
- زمانی که «سرداران سپاهی» به جای «امرای ارتش» بر ارتشيان حکم برانند، آيا نيروهای ارتش که پس از دو سال آموزش (و گاهاً ۴ سال در دانشکده افسری) مشغول به خدمت هستند، حرف شنوی کامل از فرمانده جديدی که هيچ شناختی از گذشتهاش ندارند، خواهند داشت؟
- آيا همان حکايت معروف زمان ادغام سه نيروی ژاندارمری، شهربانی و کميته در سال ۱۳۷۰ که به کميتهایها گفته میشد: شما بدون آزمايش وارد نظام شدهايد (اين، يکی از بدترين و بزرگترين توهينها در بين نظاميان است)، بين زيردستان ارتشی و مافوقهای سپاهی پيش نخواهد آمد؟
- آيا باتوجه به تفاوت محسوسی که بين رسيدگی به نيروهای ارتشی و سپاهی در تمامی امور وجود دارد، برای ارتشيان انگيزهای جهت بهتر کار کردن خواهد ماند؟
و ...
***
میرسيم به شبهنظاميان بسيج و نيروهايی ذوب شده در ولايت به نام «لباس شخصیها» که اينها هم برای خودشان يک ارتش تقريبا خصوصی راه انداختهاند و در اين بلبشو، خدا را هم بنده نيستند. در شلوغیهای سال گذشته و نيز شلکن و سفتکنهای بازار در تابستان امسال شاهد بوديم که همينها حتی جلوتر از نيروی انتظامی که وظيفه برقراری نظم و امنيت در شهرها را برعهده دارد، احساس مسئوليت کرده و قبل از ابلاغ حکم به مسئولان نيروی انتظامی، بازار تهران را قرق کردند. پارسال نيز که اصلا مجالی به نيروی انتظامی ندادند (نگاهی به عکسهای گرفته شده از تظاهرات پارسال، مويد اين جملات است) و قبل از صدور فرمان جلوگيری از پيشروی تظاهرکنندگان، با هر چه که داشتند و میتوانستند به مردم بیسلاح حمله کردند و با خيالی راحت از اين که کسی پيگير کارهايشان نيست، وحشيگری در برخورد با همنوعان خود را به حد اعلا رساندند.
با اشتباه ابلهانهای که تقريبا دو ماه پيش يکی از سرداران سپاه پاسداران مرتکب شد و تعداد بسيجيان را تقريبا يک ميليون نفر در کل ايران اعلام کرد، اگر لباسشخصیها را صد هزار نفر هم در نظر بگيريم (البته به تناسب شهرهای کوچک و بزرگ)، با احتساب سپاه حفاظت ولی امر و يگان حفاظت از شخصيتهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، به يک ارتش ديگر (البته در حد نيروی زمينی کشوری مثل عراق) میرسيم که برای کشورهايی چون قطر، کويت، بحرين و ساير کشورهای حاشيه خليج فارس (منهای عربستان) خود يک ارتش کامل به حساب میآيد ولی در مقايسه با سپاه پاسداران و ارتش جمهوری اسلامی، تقريبا نصف جمعيت اين دو سازمان را دارا میباشد.
***
يک کشور مخالف امريکا (البته به ظاهر) که دور تا دور آن را پايگاههای زمينی، هوايی و ناوهای هواپيمابر امريکايی محاصره کردهاند. ۳۱ استان که تقريبا ۳۴ سپاه استانی (در کنار نيروهای انتظامی و پادگانهای ارتش) وظيفه سرکوب کوچکترين اعتراض شهروندان را به شديدترين شکل ممکن برعهده دارند. پادگانهای عظيم سپاه پاسداران که ديگر پادگانهای ارتش در برابر آنها وسعتی ندارند. کارخانههای بسيار بزرگ سازنده انواع و اقسام ادوات، مهمات و تجهيزات نظامی که البته با تکنولوژی وارداتی از چين و کره شمالی و با کيفيتی پايينتر از حد استاندارد به خط توليد رسيده و روانه انبارهای مهمات میشوند. ادعای مديريت جهان توسط رئيس جمهوری اين مملکت و در پناه امام زمان بودنشان به علاوه پرواز ملائکه از سوی جناب مستطاب اسفنديار رحيممشايی، مرجع تقليد بلامنازع رئيس جمهوری اين کشور، مدعی هستند که بايد اسرائيل (کشوری که از سال ۱۹۴۸ موجوديتش به رسميت شناخته شده است) از صحنه روزگار محو شود در حالی که بيخ گوش خودشان بحرين را سال ۱۹۷۱ از خودشان کندند و همين حالا امريکا در خود بحرين پايگاه پنجم دريايیاش را داير کرده و تمام حرکات ما را مو به مو زير نظر دارد.
میرسيم به سپاه «حفاظت از ولیامر» (نيرويی جهت حفاظت از شخص آيتالله خامنهای) و نيز «انصارالمهدی» (گارد ويژه حفاظت از شخصيتها) که بر اثر برآوردهای قريب به يقين، بين ۱۲ تا ۱۸ هزار نيرو در اين دو مجموعه مشغول به خدمت هستند که فيلترهای گزينشی در اين دو نيرو کمتر از فيلترهای دستگاههای مهم نظارتی و اطلاعاتی نيستند.
تمام اين اسامی، ارقام و اعداد را که پشت سر بگذاريم تازه میرسيم به «سربازان گمنام امام زمان» که هيچ کس از مردم عادی و حتی بسياری از شخصيتهای مملکتی، خبر از تعدادشان و اماکن مربوط به آنها ندارند.
اما ... اما باوجود اين همه نيروی اطلاعاتی - امنيتی و نظامی و انتظامی، انواع و اقسام بمبگذاریها، ترورها و ديگر امور را طی چند ماه اخير شاهد بوديم که از وقوع سه مورد آن هنوز دو هفته نمیگذرد (ترور دو استاد مربوط به علوم هستهای و انفجارهای انتحاری چابهار) که باوجود اين همه نيرو (امنيتی و ...) قبول کردن اين مسئله که اين نيروهای به قول نظام «خبره و جان برکف» چگونه موفق به کشف و خنثی کردن اين عملياتها قبل از وقوعشان نشدهاند، شدنی نيست. آن هم نيروهايی که با دستگيری عبدالمالک ريگی در آسمان ايران (که با رد کردن همکاری دستگاه اطلاعاتی پاکستان، چگونگی آن ظاهراً قرار نيست هيچ وقت فاش شود) ديگر خدا را بنده نبودند.
البته اين «دولتهای خارجی و صهيونيستها» هميشه جور بیکفايتی اين «دو ارتش و نصفی» و يک «ارتش پنهان» را کشيدهاند و دست بر قضا، هميشه هم جلوتر از اين همه نيروی نظامی و انتظامی و امنيتی عمل کردهاند.
اين که چگونه اين همه عقبماندگی را با پيش کشيدن «ايادی بيگانه و صهيونيستها» توجيه میکنند نيز از هنرهايی است که «فقط نزد ايرانيان است و بس»!
پدرام فرزاد