دوشنبه 4 بهمن 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

وقتی دشمن، انسان را از درس‌ها غافل می‌کند، ابوالحسن بنی‌صدر

ابوالحسن بنی‌صدر
خطرناک‌ترين عناصر، آن‌ها هستند که امروز بر مرامی افراطی هستند و فردا بر ضد آن مرام افراطی می‌شوند. در تاريخ معاصر ايران، ويران‌گرترين ضربه‌ها را اين‌گونه کسان بر استقلال ايران و استقلال و آزادی خود و يکايک ايرانيان وارد کرده‌اند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


پاسخ به پرسشهای ايرانيان
از ابوالحسن بنی صدر

هموطنی ۴۷ پرسش کرده بود. در انقلاب اسلامی شماره ۷۵۸ به ۳ پرسش از آنها پاسخ داده بودم. اينک به يک چند از پرسشهای ديگر او، پاسخ می دهم:
۴-ديدگاه شما در رابطه با حديث غدير و آيه ای که از قبل بر پيامبر نازل شد که خداوند فرمود:"اليوم اکملت لکم دينکم واتممت عليکم نعمتی" چيست؟ آن نعمت چيست؟ چه چيزی باعث تکميل دين شده است؟ شيعه و سنی حديث را پذيرفتند ولی بحث برسر واژه مولی در حديث است. شما چه نظری داريد؟ همچنين ديدگاهتان درباره حديث ثقلين چيست؟ سکوت علی(ع) را آيا شما عمل به مصلحت و تلاش برای حفظ وحدت ميدانيد که از حق خود گذشت؟
۵- از شما تقاضا دارم که آيات جنايی ( اصطلاحی که برخی مخالفين اسلام به کار می برند) همانند آيات توبه ۵-۱۲-۱۶۳-۲۸ انفال ۱۲ مائده ۳۳-۳۸ احزاب ۶۱ محمد۴ و..... همچنين آيات غنيمت گيری همانند انفال ۶۹-۱۲ احزاب ۲۷ فتح ۲۰ و..... را مورد بررسی قرار دهيد گر چه شايد بارها نوشته باشيد. درباره ی چگونگی برده و کنيز داری در قران نيز توضيح دهيد.

❊ پاسخ به پرسش چهارم:
از نقد هايی که به پيامبر (ص) می شود، يکی اينست که او دولت تأسيس کرد. پس اسلام، بيان قدرت و مرام دولتی است که او در ۱۴ قرن پيش تأسيس کرده است و بکار امروز نمی آيد. موضوع پرسش چهارم پرسش کننده گرامی نيز اينست که، در غدير خم، آيا رياست دولت نوبنياد از آن علی (ع) شد يا نشد؟ اگر شد، آيا او بخاطر وحدت مسلمانان از حق خود گذشت؟ پرسش کننده پرسشهای ديگری را با من در ميان گذاشته است که آنها نيز، بر اين فرض، بنا می شوند که پيامبر (ص) دولت تأسيس کرده است و دولت رئيس می خواهد و او علی (ع) را شايسته اين مقام دانسته است. حديث ثقلين نيز اينطور معنی شده است که پيامبر قرآن و عترت و اهل بيت خود را برجا گذاشته و به مسلمانان هشدار داده است هرگاه اين دو را از دست فرو نگذارند، گمراه نمی شوند. پس حکومت بر مردم حق علی (ع) و فرزندان او است. در توجيه ولايت مطلقه فقيه نيز می گويند: معقول نيست که خداوند تکليف حکومت را معين نکرده باشد. اما:
۱ – پيامبر (ص) در مدينه دولت تشکيل نداد. جامعه بازی را تشکيل داد که افرادش در شورا عضو بودند و شورا جامعه ای را که خود بود، اداره می کرد. پيامبر (ص)، خود نيز منتخب مردم بود ( قرآن، سوره فتح آيه ۱۸). پرسش اينست که آيا در غدير خم، مردم را دعوت فرموده است که دست آورد بزرگ خود را رها نکنند و علی (ع) را معرفی فرموده و حاضران در آن اجتماع، نامزد او را برای تصدی امامت آن جامعه پذيرفته اند و يا خير، منظور از آيه و روايت اين بوده است که دوران جامعه آزاد تمام شد. دنبال تأسيس دولت برويد و علی (ع) را هم رئيس دولت خود بگردانيد؟ جامعه ای با مديريت شورائی که هر مسلمان عضو آنست، نخستين تجربه در تاريخ، از بعثت پيامبر (ص) بدين سو است. اين تجربه گرانقدر است که رها شد. علی (ع) خويشتن را ادامه دهنده اين تجربه می ديد. جهانگشائی و استقرار دولت بدون از خود بيگانه کردن بيان آزادی در بيان قدرت، ميسر نبود. بر اثر اين از خود بيگانگی، نه کتاب راهنما شد و نه عترت پيامبر (ص)، امام جامعه ای با سازماندهی شورائی گشت.
برای اين که پرسش کننده و همه ايرانيان، در اين گمان نمانند که رويداد به گذشته ای تعلق دارد که افزون بر ۱۴ قرن از آن می گذرد و بدانند که تجربه همواره بکار آنها می آيد اگر بخواهند در استقلال و آزادی زندگی کنند، يادآور می شوم که در جريان انقلاب ايران، هدف استقرار ولايت جمهور مردم شد. اين هدف، در جمله های گوناگون، بر زبان آقای خمينی جاری گشت. بيان راهنما نيز بيان استقلال و آزادی شد. اما اين بار، کسی که می بايد به عهد وفا می کرد، عهد بشکست و ولايت جمهور مردم را با ضد آن که ولايت مطلقه فقيه است، جانشين کرد. دين را در بيان استبداد فراگير، از خود بيگانه کرد. حال اگر عقلهای قدرتمدار، نزاع را بر سر قدرت ناچيز کنند و همگان نيز بپذيرند که نزاع بر سر قدرت بوده است، دو برداشت از دولت پيدا می شوند و واقعيت (تجربه مردم سالاری شورائی) و حقيقت (بيان آزادی) بدست فراموشی سپرده می شوند. در واقع نيز، قرنها است که به دست فراموشی سپرده شده اند. از اين رو است که عقلهای قدرتمدار کوشش تمام می کنند که نگذارند آن واقعيت و حقيقت به يادها آيند. زور مدارها اين زمان نيز می کوشند رويداد انقلاب همانگونه که روی داد ثبت شود و بيان آزادی و ولايت جمهور مردم نيز از ياد بروند. دغدغه خاطر علی و آن حقی که از آن نگذشت، آن کتاب و آن تجربه و اين امامت بود.
۲ – اين امر که علی (ع) از «حق » خود گذشت تا وحدت مسلمانان از دست نرود، دروغی است که بر اساس به دست فراموشی سپردن حقی ساخته شده است که علی (ع) از آن نگذشت: او بطور مستمر با بيگانه کردن قرآن در بيان قدرت، مبارزه کرد. او نيک می دانست سلطه گری دولت استبدادی را بر جامعه تحميل می کند و بهائی بس سنگين دارد که نسلها از پی يکديگر، می بايد بپردازند. همانطور که می بينيم، جامعه عرب همچنان دارد اين بها را می پردازد. اين جامعه همچنان گرفتار استبدادها و در موضع زير سلطه است. ايران نيز دارد بهای سلطه گری پيشين خود را می پردازد. دانائی که علی بود، بر آن شد که، در دوران خلافت، تجربه را از سر گيرد. کوشيد به روابط مسلط – زير سلطه ميان عرب و غير عرب، پايان بخشد. دوران او، دوران آزادی شد. اما به قول راست مدرس، عرب زير بار سياست برابر گردانی عرب با غير عرب نرفت. خلافت امويان، معنائی جز اين نداشت که عرب معتاد به قدرتمداری، سلطه گری را برگزيد. امروز نيز، هر زمان که عرب می خواهد بر ضد قدرت و بقصد باز يافت استقلال و آزادی عمل کند، به ياد علی می افتد. همان سان که در جريان انقلاب الجزاير به ياد او افتاد. اما چه سود که باز از يادش برد.
۳ - اما نعمتی که، بنا بر آيه، در آن روز، مسلمانان بتمامه از آن برخوردار شدند، بنا بر توضيح فوق، دولت و نصب رئيس آن نبود. بيان آزادی و علی، نماد امامت، امامت بمعنای ادامه دهنده و به نتيجه رساننده تجربه جامعه باز، با نظام شورائی و مجری بيان آزادی بود. و گرنه، پيامبر (ص) نمی فرمود آخرين چيزی که از سر مؤمن بدر می رود، «رياست دوستی» است و علی (ع) دست بيعتی را که از سوی دو رئيس دو تيره قريش، ابوسفيان و عباس، بسويش دراز شده بود، پس نمی زد. هرگاه ايرانيان از اين ديد بنگرند، در می يابند چرا وعده های آقای خمينی، شبی پيش از «عزل» (هر گاه حاضر بهمکاری با حزب جمهوری اسلامی بگرديد و ۸ سازمان سياسی را محکوم کنيد، رئيس جمهوری و فرمانده کل قوا می مانيد و هر کس را شما بگوئيد نخست وزير می کنيم، اگر نه تا آخر می روم)، را نپذيرفتم و زندگی و مبارزه در شرائط ترور را بر آن رياست جمهوری و... ترجيح دادم.
از آن روز تا امروز، دو طرف در رژيم و دو رأس مثلث زور پرست در بيرون رژيم، دو دروغ را ورد زبان کرده اند:
• يکدسته از کذابان مدعی هستند که هدف انقلاب استقرار ولايت مطلقه فقيه بوده است. و
• دسته ديگری از کذابان، انقلاب را خشونت بار و خشونت گستر تبليغ می کنند و چون خود زور پرست بوده اند، مدعی می شوند که، آن روز، همگان زور پرست بوده اند و نزاعی جز نزاع بر سر قدرت نبوده است. گذرا، خاطر نشان کنم که خطرناک ترين عناصر، آنها هستند که امروز بر مرامی افراطی هستند و فردا بر ضد آن مرام افراطی می شوند. در تاريخ معاصر ايران، ويرانگر ترين ضربه ها را اينگونه کسان بر استقلال ايران و استقلال و آزادی خود و يکايک ايرانيان وارد کرده اند. برای نمونه، در رهبران نهضت ملی، کسانی بودند که در آغاز، خود را ضد انگليسی و ضد امريکائی تمام عيار جلوه می دادند و همين ها بودند که وقتی به آن نهضت پشت کردند، در ضديت با آن نهضت و رهبری آن، از خدمتگزاران قديمی امپراطوری نيز پيشی گرفتند و کودتای شکست خورده را پيروز گرداندند. اين نوع کسان، «تازه مؤمنان به ولايت مطلقه فقيه» آن روز و ضد اسلامهای امروز، در کودتای خرداد ۶۰ نيز، نقش مشابهی جستند. هم امروز، از آنها، هستند کسانی که نه تنها گمان می برند ضد ولايت فقيه شده اند و کار خود را اين کرده اند که همه را شريک جرائم خود، در دوران مرجع انقلاب ايران کنند، بلکه ضد اسلام افراطی گشته اند. بديهی است از خود نمی پرسند: آيا تغييرشان صوری است يا واقعی؟ هرگاه اين پرسش را از خود می کردند، در می يافتند که تغييرشان صوری است. همچنان قدرت پرست هستند جز اين که اکنون محور فعال مايشاء مطبوع و مطلوبشان، ديگر است. اين جماعت خطرناک ترين ها هستند. زيرا از ياد مردم می برند که انقلاب خشونت زدائی و انديشه راهنمايش بيان آزادی و هدفش، استقرار ولايت جمهور مردم بود. آقای خمينی، قرار بود امام چنين انقلاب بزرگی در تاريخ ايران و بسا جهان بگردد. اما دماغ او خورد بين بود و قدرتمداری او عناندار عقل او گشت و بر آنش داشت که دم از ولايت مطلقه فقيه بزند و ضد کسی بشود که قرار بود بگردد.
• دسته سوم دو رأس ديگر مثلث زورپرست هستند. يک رأس مدعی است انقلاب ملک آنها بوده و خمينی آن را غصب کرده است و رأس ديگر مدعی است انقلاب را مردم ايران نکردند، سران ۷ کشور در اجلاس گوادولوپ کردند و بی بی سی نيز وسيله اجرای تصميم آنها شد و...
بدين سان، نيازی نيست که پرسش کننده گرامی و ديگر ايرانيان ۱۴ قرن عقب بروند ببينند امر چگونه واقع شد و چسان به آن تجربه بس ارزشمند پايان داده شد و با کدام فريفتاريها بيان آزادی از ياد مردم برده شد و آن بيان با بيان قدرت جانشين شد. از خود بپرسند: آيا، به رغم ۳۰ سال، توضيح مستمر، به ياد کسی مانده است انقلاب برای کدام هدف روی داد و در جريان انقلاب، آقای خمينی چه نقشی را به خود می داد و از روز ورود به ايران، چه نقشی را يافت و عوامل اين دگرديسی کدامها بودند؟ اگر پاسخ منفی است، بر او و هر انسان آزاده ايست که نسل امروز را از هدف انقلاب که استقرار ولايت جمهور مردم بود و انديشه راهنمای آن که بيان آزادی بود و از اصول راهنمای آن که استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت اجتماعی و اسلام بيانگر اين اصول بود، آگاه کنند. به نسل امروز، هشدار بدهند، از اين موضع افراطی به آن موضع افراطی رفتن، در بندگی قدرت ماندن و استقرار ولايت جمهور مردم را نا ممکن کردن است.

❊ پاسخ پرسش پنجم در باره «آيات جنائی» قرآن:
۵ - از شما تقاضا دارم که آيات جنايی (اصطلاحی که برخی مخالفين اسلام به کار می برند) همانند آيات توبه ۵-۱۲-۱۶۳-۲۸ انفال ۱۲ مائده ۳۳-۳۸ احزاب ۶۱ محمد۴ و..... همچنين آيات غنيمت گيری همانند انفال ۶۹-۱۲ احزاب ۲۷ فتح ۲۰ و..... را مورد بررسی قرار دهيد گر چه شايد بارها نوشته باشيد.درباره ی چگونگی برده و کنيز داری در قران نيز توضيح دهيد.
۱ – به پرسش در باره آيه های سوره توبه، از همان آيه اول ببعد، پاسخ داده ام. با وجود اين، به اختصار، به پرسش پاسخ می دهم تا مگر درسها بکار نسل امروز در فرا گرد باز يافت استقلال و آزادی بيايند: « مخالفان اسلام» آيه ها را بر اصل ثنويت معنی می کنند. عقل قدرتمدار به آيه ها از ديدگاه قدرت می نگرد و لاجرم، به آنها معانی را می دهد که ندارند و معانی را نمی بيند که آيه ها دارند و درسهای بزرگ هستند:
• درس اول، عهد شناسی را ارزش کردن و معيار سنجش پندار و گفتار و کردار کسان کردن است.
• درس دوم هشدار است نسبت به اين واقعيت که زورگو بر عهدی وفا نمی کند. چون عهد شکست، نمی بايد بار ديگر با او عهد بست. بنگريد به تجربه ۳ دهه ای که از انقلاب ايران گذشته است. هر گاه عهد شناسی را معيار سنجش عيار صداقت می کردند، نه آقای خمينی جرأت می کرد بگويد: من در جريان انقلاب مصلحت ديده ام حرفی را بزنم و امروز مصلحت می ببينم خلاف آن را بگويم، و نه ستون پايه های قدرت ايجاد می شدند و نه استبداد باز سازی می شد. باز اگر، اول بار که قدرتمدارها عهد را شکستند، جمهور مردم به آيه های اول تا دوازده سوره توبه عمل کرده بودند، نه استبداد به خود می ديدند و نه گروگانگيری و نه جنگ و نه ويران کردن از روی قرار و قاعده ارکان حيات ملی، کار استبداديان می گشت.
• چون عهد شناسی نقشی بی چون در صلح زيستن و رشد کردن، در عين برخورداری از استقلال و آزادی دارد، مماشات با عهد شکن، چيره کردن او بر خويشتن و ريشه حيات خويش را به تبر او سپردن است. جامعه ای که بخواهد از حقوق خويش برخوردار بماند و در صلح بزيد، می بايد نسبت به عهد شکنی که جنگ را رويه می کند، لاقيد نماند و با قاطعيت، عهد شناسی و حق صلح را بر کرسی قبول بنشاند. به ترتيبی که همگان عهد شناس شوند.پس،
• صلح حق است. تحريم جنگ در چهار ماه از سال، تمرين عمل به حق صلح است. به زورمدارهائی که عهد می شکنند و جنگ را رويه می کنند، هنوز می بايد مهلت داد تا مگر به حق صلح گردن نهند و وفای به عهد را رويه کنند.
• با وجود اين، چون آزموده را آزمودن خطا است، عهد شکنی که زور در کار می آورد را نمی بايد به خود راه داد. چرا که کافر (= کسی که حق را از راه پوشاندن آن ناحق می کند) عهد شکن تا وقتی حق را می پوشاند، خلق و خوی زورمداری و سلطه گری را از دست نمی دهد و عهد شکن می ماند. هر گاه فرصت بيابد، عهد می شکند و زور می گويد.
ای کاش ايرانيان اين درس را در زندگی فردی و جمعی خويش بکار می بردند و اين سان، گرفتار زور و زور باوری و زور مداری نمی ماندند.
• و هنوز، جنگ با متجاوز به دين و انسان در حقوقش را می بايد با امامان آنها ( ائمة الکفر) محدود کرد (آيه ۱۲ سوره توبه). غير از اين که افراد عادی بسا حق را نمی شناسند و چشم و گوش بسته و در مواردی از ترس، اطاعت می کنند. تا ممکن است نبايد دامنه جنگ را به آنها گسترش داد. بدين سان، در جنگی نيز که سلطه جويان به راه می اندازند، روش می بايد ايجاد فرصت آزادی را بازيافتن، برای اکثريتی باشد که تابع حکم زور هستند.
در ۹ ماه اول جنگی که رژيم صدام به دو کشور تحميل کرد، از اين روش پيروی شد. در مبارزه با رژيم ملاتاريا و مافياهای نظامی مالی نيز از اين روش می بايد پيروی کرد.
• در آيه های ۴ و ۵ سوره توبه – آيه ۵ را «مخالفان اسلام» دست آويز کرده اند-، درسهای بزرگ ديگری را می آموزد:
الف – درس اول اين که در اسلام جنگ تعرضی نيست. جنگ تدافعی هست. و
ب –جنگ تدافعی نبايد دست آويز تعرض شود. يعنی مشرکان، هر گاه بر عهد خود وفا می کنند، بنا بر اصل «دين تو، تو را و دين من مرا» (سوره کافرون)، مسلمانها، ولو دست بالا را داشته باشند، نبايد متعرض آنها شوند و می بايد به عهد خود با آنها وفا کنند. و
ج - اما به آنها که عهد می شکنند و کارهايی می کنند که آيه ها بر شمرده اند (عهد شکنی و ياری دشمنان مسلمانان و بيرون کردن پيامبر از مکه و شروع کردن جنگ و پوشاندن حق و ...)، هنوز، چهار ماه مهلت می دهد. و مقرر می کند که پس از سر آمدن مهلت و ماندن کافران بر رويه خود، می بايد با آنان جنگيد. (زور باوران اقتلوا را کشتن ترجمه کرده اند و غافل بوده اند که اگر دستور بر کشتن بود، ديگر دستگير کردن و ... به معنی شدند و نمی بايد بعد از اقتلوا می آمدند ) می بايد آنها را دستگير کرد و آنها را محاصره کرد و از هر سو در ميانشان گرفت. حال اگر توبه کردند و نماز گزاردند و زکوة دادند، آزاداند. و هر گاه مشرکی اسلام نياورد، اما پناه جست و خواست که بداند دين چه می گويد، می بايد به او پناه داد و حتی به منزل خود، بازش گرداند (آيه ۶ سوره توبه). بدين سان، حتی هدف چنين جنگی، نمی بايد سلطه جوئی که بايد آزادی جريان باورها باشد. چراکه، بنا بر اصل «در دين اکراه نيست»، به زور نمی شود کسی را به قبول اسلام ناگزير کرد. پس، بنا بر آيه ۵، مشرکان يکی از سه روش را می توانند برگزينند:
۱ - بر رويه تجاوزگری بمانند.
۲ – اسلام گزينند و
۳ – ترک رويه کنند .در صورت ترک رويه، بايد گذاشت براه خود بروند. بدين قرار، تنها با آنها که بر رويه تجاوزگری می مانند، جنگ و دستگير کردن و... محل عمل پيدا می کنند.
و اينک، در دهه اول قرن بيست و يک مسيحی، مدعيان دفاع از حقوق انسان، سرزمين های مسلمان نشين را عرصه های جنگ کرده اند. مردم فلسطين از وطن محروم شده اند و متجاوزان، وطن آنها را تصرف کرده و از جنگ دوم بدين سو، بر آنها آتش می بارند. در کداميک از جنگها، با متجاوزان برابر آموزشهای قرآن رفتار شده است؟ هر گاه مسلمانان به اين درسها عمل می کردند، آيا هنوز استبدادهای دست نشانده بر آنها حکومت می کردند؟ آيا زمانی مسلط و قرنها زير سلطه می گشتند؟ آيا...
پرسش کننده گرامی نوشته است کتاب عقل آزاد را خوانده است. پس می داند که عقل قدرتمدار کار را با تخريب و با تخريب خود، شروع می کند. عقل قدرتمداری که از اين آيه ها درسهای ارزنده را نياموخته و آنها را «آيه های جنائی» خوانده است، «اقتلوا» را دست آويز اسلام ستيزی کرده و غافل بوده است او خود، با قرآن، همان روش را بکار می برد که زشت می داند و تعليم اين روش زشت را به قرآن نسبت می دهد!. خود به آيه ها معانی را که خواسته داده است و خود قرآن را، بدون دادن حق دفاع، محکوم به اعدام کرده و حکم اعدام را به اجرا گذاشته است. راستی اينست که اين روش زشت ترين روشها و خود تخريبی بتمام است. عقل آزاد با دين و باور و انديشه دشمنی نمی کند. می کوشد آن را در يابد. هر گاه در خور نقد يافت، نقد کند. يعنی پذيرفتنی را از ناپذيرفتنی جدا کند و ناپذيرفتنی را اصلاح کند و ناقص را کامل کند. دشمنی با دين و مرام و انديشه، خويشتن را زور باور معرفی کردن است.
۲ – آيه های پيش و پس از آيه ۱۲ سوره انفال نيز مربوط به جنگ بدر، نخستين جنگی است که کافران و مشرکان تحميل می کنند. از قرار، «فضربوا فوق الاعناق و اضربوا منهم کل بنان» است. آيه يک درس می آموزد که به چشم عقل «مخالفان اسلام» نيامده است:
• در روياروئی با ضد حق، دارنده حق می بايد بر حق، استوار بايستد. ترس نه در او که در زورگو است که می بايد خانه کند. چرا که متجاوز به حق، تا به حق خود تجاوز نکند، به حق ديگری تجاوز نمی کند و صاحب حق، مدافع حق متجاوز نيز می شود. پس صاحبان حقی که مورد تجاوز قرار می گيرند، بايد اطمينان خاطر بيابند که هر گاه بر حق بايستند، پيروز می شوند. در آيه ها، اين اطمينان خاطر و قوت قلب است که به ايستادگان بر حق داده می شود.
اما در جنگی که يک طرف صاحب حق است و طرف ديگر متجاوز به حق، صاحب حق با قاطعيت تمام می بايد بجنگد. چرا که در جنگ، هر طرف بترسد، بازنده می شود. نقش عامل ترس ايجاب می کند که صاحب حق بر متجاوز ضريه های کاری وارد کند تا او از سلطه جوئی از راه جنگ، مأيوس شود. با اين حال، هر گاه ضربه را به ترتيبی وارد کند که متجاوز زنده بماند، از او، در حق حيات و ديگر حقوق نيز، دفاع کرده است.
از اين رو، مراد از دستور «فضربوا فوق الاعناق و...» را، ناتوان کردن دشمن از جنگ نيز معنی کرده اند. چون در آن جنگ، شمار مسلمانان بسيار کمتر از شمار کافران بوده است، پس هدف دستور ايجاد ترس و منصرف کردن متجاوز از تجاوز بوده است: قاطعانه جنگيدن به ترتيبی که دشمن از تجاوز منصرف شود، نيکوتر روش می شود.
۳ – اما آيه های ۳۳ تا ۳۸ سوره مائده: سه آيه، مجازات محارب و دزد را معين می کند. در باره جرم و مجازات در قرآن، در کتاب «انسان، حق، قضاوت و حقوق انسان در قرآن» به تفصيل بحث شده است. پرسش کننده و کسان ديگری که اين نوشته را می خوانند، می توانند به آن کتاب مراجعه کنند. با وجود اين، خاطر نشان می کنم که در آيه ۳۳ جنگ کردن با خدا و رسول خدا ( = حق) و، به جنگ، بر روی زمين فساد گستردن را جرم می خواند و مجازات جرم را معين می کند: کشتن يا قطع دست و پا و يا تبعيد. در آيه ۳۴، کسانی را که پيش از دستگير شدن، خود به جنگ پايان می دهند، از مجازات معاف می کند. و در آيه ۳۸ نيز، مجازات دزد را معين می کند. بقيه آيه ها، سرنوشت پوشانندگان حق را در رستاخيز معين می کنند:
• آيه ۳۲، کشتن يک تن را کشتن تمامی انسانها و زنده کردن يک تن را زنده کردن تمامی انسانها می داند. در جنگ نيز چنين بايد کرد. از اين رو بود که علی (ع)، از دشمنان، آن را که قابل آزاد شدن می يافت، به شمشير نمی سپرد.
• جنگ خوب وجود ندارد. در مقام دفاع در برابر متجاوز به حق، جهاد واجب می شود اما تا حد رفع تجاوز. جنگ عمل شيطانی و فساد گستری بر روی زمين است. با وجود اين،
• حدود، حداکثر مجازاتها هستند و تعيين مجازات حداکثر، افزون بر داشتن علم و بی غرضی خداوند، نياز به قاضی دارد که اصول راهنمای قضاوت را بشناسد و حکم او ناقض اصولی نشود که قرآن قضاوت را تابع آنها کرده است:
• قضاوت در اسلام، بنا بر قرآن، تابع ۲۰ اصل است. قاضی می بايد در قضاوت آن اصول را رعايت کند. از جمله آن اصول است، اصل مهلت دادن و اصل ترميم و جبران. پس اگر حکمی صادر شود که در آن، اين دو اصل و اصول ديگر رعايت نشده باشند، ظالمانه است. بدين سان، کسی که اسلحه بدست می گيرد و در مقام دفاع از خود در برابر متجاوز به حقی نيست بلکه در مقام سلطه بر صاحبان حق است، محارب می شود، او را، اگر پيش از دستگيری، از کرده خود پشيمان نشده و جنگ را رها نکرده باشد، با رعايت اصول ۲۰ گانه می بايد مجازات کرد. قاضی که علی (ع) بود، به محارب مهلت داد.
• در مورد مجازات سارق نيز ، هر گاه شرائط لازم برای تحقق جرم سرقت جمع باشند، قاضی می بايد اصول بيستگانه را در حکم خود در باره سارق، رعايت کند.
امر بس مهمی که بکار بردن منطق صوری مانع از توجه به آن می شود و «مخالفان اسلام»، يا به دليل بکار بردن آن منطق از آن غافل شده اند و يا دانسته، می خواهند عقول جمعی و فردی را از آن غافل کنند، اينست که خواه در باره مجازاتها و خواه در باره جنگ، اجرای هر رهنمود و دستور تابع اصول است. هر نظام قضائی، اصول راهنمائی دارد. قانون جرم را تعريف و علاوه بر آن، حد اقل و حداکثر مجازات را معين می کند. اما قاضی، در مقام قضاوت و صدور حکم، با لحاظ کردن اصول راهنمای نظام قضائی، می بايد رأی بدهد. قرآن نيز، اصول بيست گانه ای را مقرر کرده است که، در قضاوت، قاضی می بايد از آنها پيروی کند. هر گاه نظام قضائی اسلام، بنا بر قرآن، با نظامهای قضائی کنونی مقايسه واقعی شود، مشاهده خواهد شد که نظامهای قضائی کنونی، هنوز بسيار عقب افتاده هستند. در آنها، شمار اصول بسيار کمتر و در نتيجه، مجازاتها سخت تر و کم نتيجه بخش تر هستند.
۴ - در آيه ۴ سوره محمد، در باره جنگ، همان درس را می آموزد که در آيه ۱۲ سوره انفال آموخته است و همان توضيح را تأييد می کند که در مورد آيه ۱۲ سوره انفال داده شد: می بايد دشمنی را که جنگ براه انداخته است و قربانيان تجاوز را می کشد، کشت و اسير گرفت تا که جنگ شدت خود را از دست بدهد و متجاوز، از تجاوز، منصرف شود. در آيه، روش عمل با اسيران را نيز معين می کند: آزاد کردن و يا آزاد کردن در ازای دريافت فديه. قابل مقايسه است با رفتار قوای امريکا با اسيران عراقی در زندان ابوغريب و با اسيران افغانی در زندان گوانتانامو
۵ – از آيه های ۱۲ تا ۶۹ سوره انفال: در باره آيه ۱۲ توضيح دادم. اما در باره آيه های ديگر، بايدم گفت:
• در آيه ۱۳ قانونی را باز می گويد که قانون مکافات خوانده می شود: کسی که زور در کار می آورد، به زور از پا در می آيد و کسی که جنگ در کار می آورد، در آتش خشونتی می سوزد که بر افروخته است. کسی که فکر می کند برای هدف خوب می توان وسيله بد بکار برد و زور را وسيله رسيدن به هدف خوب می کند، به هدف سازگار با زور می رسد که ويران شدن و ويران کردن است. ای کاش انسانها اين درس بزرگ را می آموختند و بکار می بردند.
• در آيه های ۱۴ تا ۱۶، اثرات مرگبار فرار از برابر دشمنی را گوشزد می کند که به جنگ تهاجمی دست زده است.
• در آيه های ۱۷ تا ۱۹ ، می آموزد که هر گاه جنگ دفاعی، برای خدا باشد، يعنی جنگ کنندگان استقلال و آزادی خود را از دست ندهند و بر حق بايستند، خداوند پيروزی را از آن آنان کرده است. بدين معنی که چون از حق بيرون نرفته اند، به دشمن متجاوز فرصت داده اند، زور مداری را رها کند و حقوق خويش و حقوق ديگران را بشناسد. اينست که آيه از کافران (پوشانندگان حق) می خواهد، از شکست خود عبرت گيرند و از عناد با حق دست بردارند.
• آيه های ۲۰ تا ۲۹ يک رشته پندها هستند به مؤمنان. در باب عمل به حقوق و اطاعت از خداوند و رسول، در عمل به حق. در حقيقت، اطاعت از خدا و رسول عمل به حقوق خويش و رعايت حقوق ديگران است. نه تنها به اين دليل که از حق مطلق که خدا است، جز حق صادر نمی شود و نه تنها به دليل فهرست شدن حقوق انسان در قرآن، بلکه به دليل تصريح آيه ها: شما حق را می شنويد پس آن را از ياد نبريد. بدترين جنبندگان نزد خداوند آنهايند که کر و لال هستند و تعقل نمی کنند.
اما جنگ تدافعی گرچه امر واقع است که موضوع شور شورای مردم مورد تجاوز می شود و پس از تصميم به دفاع، مقام دفاع، مقام اجرا است و از مسئول اجرای تصميم به دفاع، می بايد اطاعت کرد، اما اين اطاعت نيز می بايد، بر ميزان حق باشد. يعنی دفاع کنندگان نمی بايد با همان هدف بجنگند که متجاوزان سلطه طلب می جنگند. پس اطاعت از خدا و رسول، عمل به حق کردن حتی در جنگ است. هر گاه به اين آيه، عمل شده بود، مردم ايران و عراق، در جنگ ۸ ساله، چنان زيانهای عظيم نمی ديدند و سرنوشت منطقه اين نمی شد که اينک هست.
• در آيه ۳۰، همان قانون مکافات را باز توضيح می دهد: خداوند نا متعين است. پس وقتی متعين، که انسان است، مکر (شکلی از اشکال زورگوئی) را بکار می برد، بايد مطمئن باشد که زمانی اين مکر به او و کسان او باز می گردد. چرا که هستی هوشمند بی نهايت است. يعنی هر عملی، تا بی نهايت، برخود می افزايد و سرانجام به عمل کننده باز می گردد. هنوز اقبال می بايد با مکار يار باشد که مکر او، در جا به او بازگردد و او از کرده خويش پشيمان شود و حقوق ذاتی خويش را به ياد آورد و زندگی را عمل به آن حقوق و رعايت حقوق ديگران کند. و گرنه روزگار او سياه تر می شود. به سرنوشت زورگويانی بنگريد که خويشتن را مکار و سياست باز و... می خوانده اند و گرفتار مکر بزرگ تر شده اند. گرفتار مکری شده اند که جز مکر خود آنها نيست که بر خود افزوده و بزرگ گشته و به آنها باز گشته است.
• در آيه های ۳۱ تا ۳۴ هم کافران را پند می دهد و هم چگونگی رفتار با آنها را معين می کند: آنها می گويند اگر اين قرآن راست است، خداوند بر آنها عذاب نازل کند. خداوند به آنها پاسخ می دهد که فرصت باز يافتن حق را از آنها نمی ستاند. و خطاب به پيامبر (ص) فرمايد: تا تو در ميان اين مردم هستی، کافران را عذاب نمی کنم. دليل اين رفتار خداوند آشکار است: حضور پيامبر برای ارشاد است و عذاب بی محل و ناقض پيامبری است. و نيز، حقانيت حق در خود آنست. پس اگر قرآن حق باشد، دليل حقانيت در يکايک آيه های آنست. کافران اگر راست گو بودند و يا باشند، می بايد دليل صحت آيه را در خود آيه ها بجويند و نه در عذاب خداوند. روش نيز عمل به حق است. زيرا چون به حق عمل کنی، رشد می کنی و رشد کنان آزاد و آزادتر می شوی.
بدين سان، آيه قاعده مهمی را خاطر نشان می کند: وجود حق باوران و عمل کنندگان به حق در يک جامعه، به اين لحاظ که الگو هستند و مخاطبشان فطرت و حقوقمندی انسانها، عذاب که درو کردن بذر کاشته است، جای به تحول به يمن وجود اسوه های حقمداری و ايفا کنندگان نقش نيروی محرکه تغيير می دهد. پس آنها که بر حق می ايستند، به مردم خود فرصتی سخت گرانقدر ارزانی می کنند برای بدر آمدن از غفلت و يافتن وجدان بر حقوق ذاتی و عمل به اين حقوق. آنها نبايد در پيروزی خود ترديد کنند.
• از آيه ۳۵ تا آيه ۴۰، سخن از راه و روش کافران است: راه خانه کعبه را بر روی مردم می بندند و در آن به نماز می ايستند. در روزگار ما نيز، نيايش پروردگار، آزاد نيست. همين سلب آزادی، دليل دروغ گوئی مدعی است. رژيمی که نيايش را نيز تحت مهار خود در می آورد، ضد دين است. آن روز، کافران سلطه جو، برای جلوگيری از تبليغ اسلام، پول خرج می کردند و امروز، با وجود اين که «عصر اطلاعات» خوانده می شود، ثروتهای بزرگ خرج سانسور کردنها می شوند. وسائل ارتباط جمعی يا در مهار استبدادها هستند و يا از سوی قدرت سرمايه و قدرت نظامی و قدرت سياسی خريداری شده اند. از اين رو، مبارزه با سانسور، جهاد افضل است و خويشتن را سانسور نکردن، جهاد اکبر.
با اينهمه، به کافران بشارت و هشدار می دهد که اگر ترک رويه کنند، کرده های پيشين آنها، بخشوده خواهند شد. آيه همان قاعده را باز می گويد: از کرده پشيمان شدن و استقلال و آزادی خويش را باز يافتن و به حقوق خويش عمل کردن، سبب می شود که کرده های پيشين، به تدريج، خنثی و بی اثر شوند.
• در آيه های ۵۱ تا ۵۵ ، همان قاعده را تشريح و به کافران خاطر نشان می کند: آن می دروند که کاشته اند.
• در آيه ۴۱ و آيه های ۶۷ و ۶۸ و ۶۹ و ۷۰ ، از غنيمت جنگی و چگونگی رفتار با اسيران سخن بميان است. جنگی که متجاوز ابتدا کرده است، هر گاه صاحبان حق، در دفاع از حق خود استواری نشان دهند و دانش و فن دفاع از خود را نيز نيک بدانند (موضوع آيه ۶۰)، پيروز می شوند. آنچه از دشمن بدست می آيد، غنيمت جنگی خوانده می شود. همه اين غنيمت، از آن شرکت کنندگان در جنگ نيست. يک پنجم آن متعلق به خداوند و رسول او و خويشان او و يتيمان و بی چيزان و در راه ماندگان بی بضاعت است.
در اين آيه، رسم قتل و غارت شهرها را از ميان بر می دارد. رهنمودی که هنوز انسانهای امروز، بدان عمل نمی کنند. می دانيم که پيامبر بهنگام فتح مکه، عفو عمومی اعلان کرد. در زمان ما، جنگ تجاوزگرانه به راه می اندازند و شهرها و روستاها را بر روی ساکنان آنها ويران می کنند و هر گاه، با کشت و کشتار، کشوری را فتح کردند، مردم آن را از هستی ساقط می کنند. دولتهای دست نشانده را بر مردم شکست خورده تحميل می کنند و از آنها، امتياز بهره برداری از منابع ثروتشان را می ستانند و...
اما در باره اسيران، به پيامبر دستور می دهد از اسيران، در ازای آزاد کردنشان فديه نستاند. در حقيقت، نه او که شرکت کنندگان در جنگ بدر، خواستار گرفتن فديه بودند. پس بهترين روش، آزاد کردن اسير و نه برده کردن و يا آزاد کردنش در ازای گرفتن فديه است. هر گاه جنگ تعرضی ممنوع می گشت، نه غنيمت و نه اسير گرفتن، محل نمی يافتند.
• آيه های ۴۲ تا ۵۱ و ۶۵ و ۶۶، روشهای بس ارزنده ای را در جنگ تدافعی خاطر نشان می کند: در جنگ تدافعی، ۱۰۰ تن بر ۲۰۰ و ۱۰۰۰ تن بر ۲۰۰۰ تن متجاوز پيروز می شوند (آيه ۶۵) هر گاه از قواعد جنگ تدافعی پيروی کنند. اتحاد بر سر حق و شجاعت در خود و ترس در دشمن پروريدن و متجاوز را کوچک ديدن – که از رهگذر تجاوز حقير و ناتوان نيز هست چرا که انسان توانا زور نمی گويد - و به منافقی که اراده ها را سست می کند، ميدان عمل ندادن و قول دشمن بر شکست ناپذيری را دليل نديدن ضعفهايش دانستن و چشم گشودن بر اين ضعفها و استفاده از آنها برای ضربه زدن به متجاوز، يکچند از قواعدی هستند که در جنگ تدافعی و يا در مبارزه با دولت استبدادی متجاوز به حقوق مردم می بايد بکار برد. هر گاه مردم ايران، در مبارزه با رژيم کنونی، اين قواعد را بکار برند، بدون ترديد، پيروز می شوند.
• در آيه های ۵۲ تا ۵۶، قانون همواره معتبر در اين هستی را خاطر نشان می کند: قدرت از تضاد و دشمنی پديد می آيد و در تضاد و دشمنی از ميان می رود. استبداد فراگير فرعونی ميرا است. گرچه خود اسباب مرگ خويش را فراهم می کند، اما نيروی محرکه ای می بايد که خويشتن را از سلطه آن رها کند تا بنای استبداد فرو ريزد. آن نيروی محرکه موسی (ع) و قوم او شدند. آن نيروی محرکه انديشه راهنمائی جست که بيان آزادی بود. بدين سان، انسانهائی که نيروی محرکه بودند، برخوردار از بيان آزادی، ديگر نيروهای محرکه را در راست راه استقلال و آزادی از رژيم فرعون بکار انداختند و آن رژيم از ميان برخاست. در ايران امروز، انسانهای بسيار از مهار رژيم بيرون رفته اند. بيان آزادی در اختيار آنها است. پس بنا بر قانون، رژيم از ميان رفتنی است. هر گاه نيروی محرکه ای که انسانها هستند قواعد پيروز شدن در مبارزه را بکار برند، زمان رسيدن به اين پيروزی بسيار کوتاه می شود.
• در آيه ۵۷، بر اين اصل که صلح حق است، روشی را می آموزد تا مگر متجاوز، جنگ ناکرده، از آن منصرف شود: همراه کردن تهديد با اندرز و مجازات، به ترتيبی که متجاوز به خود آيد و تجاوزگری را رها کند.
• در آيه های ۵۶ و ۵۸ رفتار متجاوزان را خاطر نشان می کند: کافران (پوشانندگان حق) به تجاوزگری و عهد شکنی شناخته می شوند. بهترين روش با عهد شکن، در آغاز، او را به ابتلا خواندن يعنی عهد بستن و او را به وفای به عهد آزمودن است. بعد از شکستن عهد از سوی قدرتمدار تجاوز پيشه، بهترين کار تجربه را تکرار نکردن است. بر فرض بستن عهد، هشياری را هيچگاه نبايد از دست داد.
• در آيه های ۶۱ و ۶۲ و ۶۳ و ۶۴، باز درسهای همواره بکار بردنی را می آموزد: چون صلح حق است هر گاه دشمن متجاوز تن به صلح داد، پيامبر و هر کسی بر راه و روش او است، می بايد صلح را بپذيرد. قصد فريب دشمن را نيز دست آويز نکند. هر گاه به اين درس عمل می شد، جنگ عراق با ايران، در خرداد ۶۰ به پايان می رسيد و از دو نسل جوان ايران و عراق ،هم جمعيتی از آنها در جنگ تباه نمی شدند و هم جمعيت ديگری از آنها فرصت رشد را از دست نمی دادند. رژيم ملاتاريا می خواست پايه استبداد خويش را محکم کند، پس قصد خدعه عراق و تجاوز مجدد آن را، هر زمان که فرصت يابد، بهانه کرد و جنگ را ادامه داد. در آيه ۶۲ به پيامبر (ص)، خاطر نشان می کند فرصت صلح را از بيم خدعه دشمن در آينده از دست ندهد. خداوند حامی صاحبان حقی است که حق صلح را به جا می آورند. اين آموزش گويای اين واقعيت نيز هست که برخورداری از حق و پاسداری حق صلح، نياز به هشياری و آمادگی روزافزون و الگو شدن برای جامعه ها دارد چنانکه هيچ جامعه ای اجازه تجاوز را به حاکمان خود ندهد.
در آيه های ۶۳ و ۶۴ اين درس زيبا و بس کارآمد را می آموزد که از حق دوستی کاری ساخته می شود که از ثروتهای روی زمين هم ساخته نمی شود. هم در پيشگيری از گرفتار تضاد منافع شدن جامعه و هم در بازداشتن زورمداران از تجاوزگری. چرا که جامعه ای که با آنها دوستی می کنی، خود مانع از تجاوزگری حاکمان می شود، بسا بر وفق الگوئی که حق مدارانند، تغيير می کند و حاکمان تجاوز پيشه را می رانند.
• در آيه ۶۸ ، به کافران تجاوز پيشه، هشدار می دهد که خداوند بنا بر عذاب آنها در اين جهان ندارد بلکه آنچه بر آنها خواهد رفت، حاصل بذری است که خود می کارند. اين آيه نيز درسی همواره کارساز می آموزد: عمل برخود افزا است. عمل به حق بر خود می افزايد و رشد بر رشد می افزايد و عمل به ناحق، بر خود می افزايد و مرگ و ويرانی بر مرگ و ويرانی می افزايد و سرانجام، زورمدار حق ناحق کن را از پا در می آورد.
۶ – آيه های پيش از آيه ۲۷ سوره احزاب و اين آيه در باره جنگ احزاب است. در آن جنگ، بنی قريظه، پيمان خويش را با محمد شکستند و با دشمن متجاوزی که به جنگ آمده بود، همدست شدند. حيات جامعه مسلمانان را در خطر جدی افکندند. سفيران پيامبر را از خود راندند و مسلمانان را ميان دو دشمن، يکی از بيرون و يکی از درون قرار دادند. اما آنها با متجاوزان نيز به راه وفا نرفتند. در نتيجه، پس از آنکه متجاوز از تجاوز منصرف شد و رفت، تنها شدند. پيشنهادهای سه گانه کعب ابن اسد را نيز ناشنيده گرفتند.
آيه حکمی را در بر ندارد، امر واقعی را گزارش می کند: آنچه در آيه آمده اجرای حکم قاضی است. توضيح اين که افراد بنی قريظه، در زورمداری انعطاف ناپذير ماندند. ابن اسد که از سران آنها بود به آنها هشدار داد که اين انعطاف ناپذيری ضفف است و بر بادشان می دهد. اما نشنيدند. در قلعه خيبر، به جنگ ايستادند. شکست خوردند، آنها که زنده ماندند، اسير شدند. پيامبر (ص) از آنها خواست خود بگويند با آنها چگونه بايد رفتار شود. آنها نپذيرفتند که بنا بر قانون اسلام با آنها رفتار شود. سعد بن معاذ را قاضی معين کردند. پيامبر نيز قضاوت او را پذيرفت. اگر بنا بر عمل به قرآن بود، نيازی به قاضی نبود. پيامبر حکم قرآن را اجرا می کرد. آنها خود نخواستند برابر قانون قرآن با آنها رفتار شود زيرا آن را اسلام آوردن می دانستند. قاضی از هر دو طرف پرسيد: اگر حکم قضائی صادر کند، خواهند پذيرفت؟ پيامبر و اسيران پاسخ مثبت دادند. اما او بر طبق کدام قانون حکم داد؟ او که زخمی و بيمار بود، در جا، قانون نساخت. بنابر قانونی رأی داد که وجود داشت. قانونی که بر طبق آن رأی داد، در قرآن نبود اما در تورات بود (Deuteronome xx, ۱۰ – ۱۴): در تورات، خطاب به فرمانده قشون در کار تصرف يک شهر آمده است:« نخست به اهالی شهر، صلح پيشنهاد می کنی. اگر قبول کردند، به شهر در می آئی و اهالی شهر خدمتکار تو می شوند.اگر اهالی شهر نپذيرفتند، شهر را محاصره و به جنگ می گشائی. مردان را همه از دم تيغ می گذرانی. زنان و کودکان و آنچه از مال و حيوان در شهر هست، از آن تو می شوند». بنابر حکم قاضی، تعيين شده توسط بنی قريظه، مسلمانان وارثان آنان در زمين و اموال شدند.
تکرار کنم که پيامبر بهنگام فتح مکه عفو عمومی داد. قرآن، صلح را حقی از حقوق انسان شناخت و جنگ تعرضی را ممنوع کرد. رفتار با دشمنی که از بيرون حمله می کند را نيز، آيه های سوره انفال، به شرح فوق، معين کرده است.
و اما آيه دو درس، بسا در زمره مهمترين درسها را می آموزد و ايرانيان در سه انقلاب خود، اين دو درس را بکار نبردند: • درس اول: حيات و مرگ را آدمی از انديشه راهنمای خود دارد: بيان قدرت، انسان را در بيراهه مرگ می اندازد. بيان قدرتی که سلطه گری را به آدميان تعليم می دهد و آنها را در زورمداری، انعطاف ناپذير می کند، آنها را به وادی مرگ راهبر می شود. شگفتا که معتادان به سلطه گری و سلطه پذيری عبرت نمی گيرند. از جمله، اسرائيليان از تاريخ خود درس عبرت نمی گيرند و افزون بر ۶۰ سال است، در زورمداری، انعطاف ناپذيرند و حکم تورات را در باره مردم فلسطين بکار می برند. از ياد برده اند که زمانی نيز سلطه پذير شدند مرگ و ويرانی فراوان به خود ديدند. شگفت تر آنکه فلسطينيان ضعف انعطاف ناپذيری اسرائيل را قوتش انگاشته و خويشتن را به سرنوشت سپرده اند. ايرانيان نيز ضعف انعطاف ناپذيری رژيم ولايت مطلقه فقيه را قوت آن می انگارند و می گويند در کشتن و شکنجه و... کردن حد نمی شناسند، پس نمی توان با آن به مقابله برخاست. فرق است ميان انعطاف ناپذيری وقتی انسان بر حق می ايستد و انعطاف ناپذيری وقتی زور می گويد. اولی قوت است وقتی حق شناس در برابر زورمدار، بر حق می ايستد و آنها که بر حق می ايستند، ميان خود، نياز به جريان آزاد انديشه ها دارند تا که از راه نقد، برداشتهاشان از حق، به توحيد آنها در برداشتی نزديک تر به حق بيانجامد. اما دومی ضعف است. زيرا زور است که فصل الخطاب می شود. اين زور، تجزيه از پس تجزيه را به انعطاف ناپذيرها تحميل می کند تا از پايشان در آورد. پيامبر از اين ضعف بود که سود جست و پيروز گشت. آيه می گويد: در برابر کسانی که به زور می خواهند سلطه جويند، هرگاه استوار بايستی، به آئين زورپرستی خود از پای در می آيند. رژيم کنونی را نيز، استوار و نستوه ايستادن است که از پا در می آورد. هر قدرتی چون مقاومت نبيند بزرگ می شود و چون مقاومت ببيند، گرفتار قانون انحطاط و انحلال می شود. زورمداری که انعطاف نمی پذيرد، زودتر از پا در می آيد. شگفتا! امريکا و روسيه و اروپا اين ضعف بزرگ رژيم را شناخته اند و گرفتار گروگانگيری و جنگ ۸ ساله و مجازاتهای اقتصادی و گرفتار کردن در حلقه آتش و بحران اتمی اش کرده و بهترين فرصت های رشد را از ايرانيان ستانده اند و رژيم را باجگذار کرده اند و ايرانيان، همان ضعف را قوت می بينند و توجيه گر بی عملی می کنند!
• درس دوم: هر سه انقلاب، به هدف نرسيدند. از جمله بخاطر رفتار با گروهائی که با سلطه گر متجاوز همدست شدند. در حقيقت، آنها که دستيار قدرت خارجی می شوند، هرگاه دست به ترکيبشان نخورد، سرانجام عامل تجديد سلطه بيگانه می شوند. چنانکه در ايران شدند. از راه عبرت، هويت کسانی را به ياد آوريم که در انقلاب مشروطيت بودند اما پيمان شکستند و به استبداديان پيوستند و در کودتای ۱۲۹۹ شرکت جستند و استبداد سياه ۲۰ ساله را بر ايران حاکم کردند و راه رشدی را که انقلاب گشوده بود، بستند. باز، از راه عبرت، هويت کسانی را به خاطر آوريم که در کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ و خرداد ۶۰ شرکت کردند. همان خانواده ها و همان گروههای سياسی و «مذهبی» در سه کودتا شرکت کردند. هرگاه، انقلابيان خائنان به انقلاب مشروطيت را به خود راه نمی دادند و دست آنها را از دولت کوتاه می کردند، اينهمه بهای سنگين که مردم ايران پرداخته اند و می پردازند، پرداخت نمی شد.
۷ - آيه ۲۰ سوره فتح، ماجرای جنگ خيبر را يادآور می شود و درس بالا، (کوتاه شدن دست سلطه جويان از سر مسلمانان) را خاطر نشان می کند.
اما چرا عقلهای قدرتمدار، درسهای بس ارزشمند را نمی بينند و معانی به آيه ها می دهند که ندارند؟ نه تنها به اين دليل است که اصول راهنمای قرآن را نمی شناسند و نمی خواهند هم بشناسند و نمی دانند که هيچ آيه نمی بايد معنائی داشته باشد ناقض اصول راهنما و، بيشتر به اين خاطر، که با اصل قدرت مخالف نيستند. با شکلی از قدرت مخالف هستند و می خواهند شکل قدرت مورد پسند خود را، جانشين آن کنند. و گرنه می توانستند بجای ضديت با اسلام به شيوه زورمدارانه، به خود صفت «سکولار» بدهند و همين درسها و روشها را خود بکار برند و، ولو از قول خود، به جامعه ايرانی پيشنهاد کنند.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016