جمعه 13 اسفند 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

جبر يا آزادی؟ ابوالحسن بنی‌صدر

ابوالحسن بنی‌صدر
هرگاه ستون پايه‌ها ساخته نمی‌شدند و اگر گروگان‌گيری و جنگی که به‌دنبال آورد، روی نمی‌دادند، امکان جلوگيری از بازسازی استبداد وجود داشت. از اين رو، جامعه می‌بايد خود را انتقاد کند. از اعتياد به اطاعت از قدرت رها شود. از استقلال و آزادی و حقوق خويش غافل نشود. بداند که نوع باور او، نوع زندگی او را معين می‌کند و بر آن شود که بيان آزادی را انديشه راهنمای خود کند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


پاسخ به پرسشهای ايرانيان

آقای بنی صدر

با سلام و آرزوی سلامتی برای شما
مدتها بود که قصد داشتم نامه ای به شما بنويسم که محتوای آن شامل سوالاتی از شما، نقد بعضی عقايد شما و بيان نظرات خودم باشد بنحوی که شايد شما بتوانيد ابهامها در اعتقاد را هم برای من و نيز برای خودتان و شايد خوانندگان اين نوشته شفاف سازيد. نوشتن اين نامه به دلايلی که فهرست شده است می باشد:
۱- استقبال شما از طرح عقايد و بحث های عقيدتی حتی در شرايط نا متعارفی نظير بحث های عقيدتی با مجاهدين در مخفی گاه پس از کودتای خمينی( مصاحبه با ابراهيم نبوی) و توضيح شما در يک سخنرانی يا مصاحبه که بايد مانند علی عمل کرد که در پاسخ به شبهه ها در ميدان جنگ نيز اصلاح عقيده مقدم است بر جنگ.
۲-شخصيت باز و بی تعصب شما در مواجهه با عقايد مختلف و اعلام اينکه شما دوستانی مسيحی و يهودی و شايد بی دين داشته يا داريد. شعار قرآنی شما با آيه ای که همواره در لوگوی نشريه انقلاب اسلامی همراه است.
۳- شنيدن يا ديدن مصاحبه ها و سخنرانی های شما دراينترنت ومطالعه بعضی کتابها و مقالات و مخصوصاً شنيدن بحث وگفتگو در مورد سکولاريزم در "ويرچو آل کاميونيتی" virtual comunity".
۴- نياز جامعه امروز ايران به شناخت صحيح دين، مرام، بی دينی، سياست واجتماع و نزديک شدن به شرايطی نزديک به اجماع عقيدتی يا حداقل کاهش اصطکاک و تنش در برخورد عقايد با يکديگردر کنشهای سياسی.
لازم به ذکر است که اين نوشته نه به منظور تفتيش عقيده، بی احترامی به دين يا مرام يا شخص و نه تلاش برای حقيقت شمردن و اثبات يک عقيده، نوشته شده است. چنانچه سهوا و بطور غير عمد يا اشتباهاً چنين چيزی صورت گرفت پيشاپيش پوزش ميطلبم.
با علم به اينکه از نظر من آقای بنی صدر در دوران معاصر، مبارز سياسی و متفکر و تحصيل کرده مسلمانی است که نبوغ وحضور ذهن و معلومات او شهره عام و خاص است و با توجه به تلاش و کوشش صادقانه و بی وقفه او، پايداری و استوارماندن او بر حقوق انسان وکوشش های او در زمينه های سياسی وعقيدتی وعلمی از او شخصيتی منحصر به فرد ساخته است، با اينحال نه از اشتباه خاليست ونه غير قابل نقد. حتی نقد او و سئوال از او توسط همچو منی که سرمايه کمی از دانش وعلم و تجربه دارد ممنوع نيست..
تقاضا دارم صريح و روشن پاسخ دهيد. اينک از شما ميپرسم:
۱-در تفکر شما آزادی جايگاه خاصی دارد. صرفنظر از آزاديهای اجتماعی، سياسی، آن آزادی که معتقديد خداوند به انسان داده است که کفر يا ايمان را برگزيند و شما از آن به لا اکراه ياد ميکنيد چگونه با جبر تاريخی يا جبر اجتماعی قابل توضيح است؟
از شما بارها شنيده ام گذشته از بين نرفته است واين حقيقت است. گذشته در من، شما، جامعه، جهان و طبيعت همچنان جاری است. همينطور عمل امروز، تداومی هميشگی در آينده دارد. اگر هر کس محصول گذشته است و در حال، بذر آينده را ميکارد وگذشته ايکه زمانی« حال» بوده است وحال که آينده گذشته می باشد، ر ا بپذيريم بنابر اين:
اگر شما نه در همدان، نه در يک خانواده روحانی شيعه بلکه، در پاريس و در يک خانواده مسيحی کاتوليک به دنيا ميآمديد باز هم به عنوان مسلمانی که اسلام به مثابه بيان آزادی را يافته است آن را می يافتيد؟ و حال که اينطور شده است، اگر اسلام و قرآن حق وحقيقت باشند تا شما آن را بدينگونه بيابيد، چه ميزان جبر تاريخ يا عواملی خارج از کنترل شما در اعتقاد و ايمان شما موثر بوده اند وآيا شما آزادی انتخاب و گزينش داشته و داريد؟
نسلهايی که به تولد شما در سرزمين خاص و در خانواده ای خاص انجاميده يا وقايعی اجتماعی، اقتصادی، سياسی يا طبيعی که منجربه سلسله وقايعی شده که تولد شما را يا هر کسی را متعين کرده است وعوامل محيطی و هر گونه عاملی که از اراده انسانی خارج است به چه ميزان در اينکه شما به چه معتقد باشيد موثر است؟
همانطور که محيط وتربيت ودرون داده ها ومصالح ذهنی اوليه، تربيت عمومی شما و نحوه پردازش و تجزيه و تحليل ذهن شما که باز هم متاثر از درون داده های قبلی و بعدی محيط درونی و برونی شما بوده است در شکل گيری اعتقادات شما نقش داشته و دارد. آيا افرادی که دين گريز يا دين ستيز هستند، نيز همان پروسه را طی نکرده اند؟ آيا آنچه را شما يافته ايد حقيقت محض است و ديگران بر خطايند؟ آيا به کسی که يافته ای متضاد با يافته شما يافته است، حق ميدهيد که خود را محق بداند؟
امروزه می بينيم عملکرد رژيم اسلامی تا چه ميزان منجر به دين گريزی و دين ستيزی شده است. از آن سو می بينيم عملکرد سياسی و فرهنگی رژيم چه ميزان از خرافات و اعتقادات عجيب و غريب را دامن زده است.
بسياری از خصومتها و انزجارها از اسلام يا هر دينی، نتيجه اثراتی منفی است که دين بر جوامع داشته و دارد. قرون وسطا و حاکميت کليسا و فجايع آن را شما بهتر ميدانيد. دستاوردهای حکومت اسلامی در ايران را نيز پيش چشم داريم، ميدانم که ميگوئيد اين حقيقت اسلام نيست. در ابتدای انقلاب نيز وعده های بسياری داده شد و از جامعه بهشت گونه اسلامی سخن بسيار گفته شد اما در عمل جهنمی ساخته شده است که هر روزه مشاهده ميکنيم. همان که شما تجربه کرده ايد و از آن به کرات ياد کرده ايد، برای من نيز عينا روی داد و معتقدم بسياری از مردم در دوران انقلاب نيز همين تجربه را دارند و آن تجربه اينست که هر چه زمان از پيروزی انقلاب ميگذشت و نابسامانی ها و ظلمها بيشتر پديدار می گشت، خمينی و ياران انقلاب را مسئول نميدانستيم و اين امور را به ضد انقلاب يا افراد فرودست در مسئولان نسبت ميداديم. کم کم ديديم آنچه ميگذرد خواست روحانيون و انقلابيو ن اسلامی است. اما هنوز خمينی را مسئول نميدانستيم و او را موافق با وضعيت موجود نميدانستيم. البته روزی رسيد که با اين حقيقت تلخ روبرو گشتيم که از اول نيز خمينی مسئول بوده و ما حقيقت را به دليل ذهنيتی که از خمينی داشتيم نميديديم. به نظر من تصور اينکه اسلام نيز خود صحيح و بی نقص است اما توسط متوليان نا صالح معرفی يا اجرا ميشود، همان ذهنيت غلط است که حقيقت را نمی بيند.
ممکن است بگوئيد من قياس صوری کرده ام، بهر حال آيا فکر نميکنيد که همان باوری را به اسلام داريد که زمانی به خمينی داشتيد؟
چه چيز در اسلام هست که آن را از آئينی انسان ساخته و آئينی الهی متمايز ميکند؟
۲- در مقاله ای نوشته ايد: «مخالفان اسلام» آيه ها را بر اصل ثنويت معنی ميکنند. عقل قدرتمدار به آيه ها از ديدگاه قدرت می نگرد و لاجرم، به آنها معانی را می دهد که ندارند و معانی را نمی بيند که آيه ها دارند. آيا نسبت دادن عقلهای قدرتمدار به کسانی که معنای ديگری از قرآن می بينند و آنگونه که شما ميانديشيد نمی انديشند، با تفسير شما از لا اکراه در تضاد نيست؟
چرا ادبيات دين داران همواره ادبياتی تحکم آميز و از موضع برتر سخن گفتن است؟ البته من پاسخ سئوال را ميدانم و پاسخ معلوم خواهد کرد که دينداری هيچگاه با آزاد انديشی همنشين نخواهد شد. با اينحال سئوال اين است که وقتی انديشه ای به طور کامل برحقانيت خويش ايمان دارد و عدول از اين انديشه يا پذيرفتن نقص در آن را مساوی با کنار نهادن آن می انگارد (مخصوصا اديان وپيروان آنها که انديشه خود را دارای منشائی الهی ميدانند و باور دارند که نقصی در آن نيست و حقيقت و حق کامل است)، چگونه ميتواند آزاد انديشی را بپذيرد يا با آن موافق باشد؟
اگر معنا کردن قرآن بر اصل ثنويت معنايی مغاير با معنا کردن بر اصل بيان آزادی به دست ميدهد، بنابر اين کسی که بيان آزادی را قالبی برای معنا کردن قرآن می سازد، او نيز معنايئ را که می پسندد به قرآن ميدهد. اگر چنين است شما نيز در جستجوی معنايئ هستيد که در قالب بيان آزادی بگنجد همانطور که عقل قدرت مدار به آيه ها از ديدگاه قدرت مينگرد، معتقد به بيان آزادی نيز به آيه ها از ديدگاه بيان آزادی می نگرد. حال چرا شما معنايئ را که خود يافته ايد درست ميدانيد ؟
۳- در گفتگوی "ويرچوال کاميونيتی" virtual comunity". در پاسخ به شخصی که ميخواست شما از گفتمان دينی در موضوعات سياسی پرهيز کنيد تا امکان گفتگو بين شما و سکولارها برقرار شود، پاسخ معقولی داديد. اما فراموش کرديد که با تفسيری از قرآن که کافران را نادان ميشمارد و نه همه مردم را (در پاسخ به آقای رجوی) ناخواسته اعتقاد خود را به اينکه کافران به اسلام نادان هستند نشان داديد. اگر شما به قرآن ايمان داريد و می پذيريد که حق ميگويد و شما نيز آن قول را تکرار ميکنيد، ديگر بی معناست که از جمله «هر کس خود خويشتن را رهبری ميکند» استفاده کنيد. اگر يک کافر و بی دين قرار باشد خود خويشتن را رهبری کند و با يافته های خويش انديشه راهنمايی بسازد و از نظر شما نبايد با چماق نادانی و نفهمی نواخته شود، جايی برای قضاوت شما بر مبنای قرآن نمی ماند. در اينجا تناقضی در گفتار شما («هر کس خود خويشتن را رهبری ميکند») و اعتقاد دينی شما آشکار ميشود که مجبور به انتخاب خواهيد شد. يا قرآن را می پذيريد و معتقد ميشويد کافران نادانند و بنابر اين هر که دين شما را نپذيرفت گمراه است و يا بايد از گفتمان دينی عدول کنيد و به نقص قرآن اعتراف کنيد. يا اگر قرآن بی نقص است و شما اعتقاد خود را صحيح ميدانيد بايد گفت در محدوده اسلام «هر کس خود خويشتن را رهبری ميکند». يک ديندار و يک بی دين در فهم از جهان هستی آزاد و مساوی هستند اما وقتی يک ديندار با تکيه به متنی که آن را الهی و بی نقص ميداند و بر اساس حکمی الهی فهم خود را کاملتر ميداند و اصل عدم هژمونی در رابطه يک ديندار با يک بی دين به نفع ديندار نقض ميشود، چه بايد کرد؟ در واقع به همان تئوری ولايت فقيه ( برتری در دانايی از اسلام و احکام آن ) نميرسيم؟
در همان گفتگو که در جواب همان سوال بود، فرموديد:« اگر بخواهيم بحث کنيم در اموری يا مثلا اگر بخواهيم در بيان آزادی بحث کنيم خب اين نظر های گوناگون گفته شده؟ به اونا حق داريم رجوع کنيم به قرآن حق نداريم؟ سکولاريزم جونم ممنوعيت نيست. ....».
به نظر ميرسد که شما در اين استدلال يک موضوع اساسی را فراموش کرده ايد و آن اينستکه شما ليبراليسم، سوسياليزم و ديگر نظر های گفته شده را که همگی منشاء انسانی دارند، با قرآن که منشاء الهی دارد هم سطح و هم تراز قرار داده ايد. مگر اينکه قرآن را نيز دارای منشاء انسانی بدانيد که ديگر جايی برای ايمان به حقانيت آن نميماند و همانند تمام فرآورده های فکری انسان قابل نقد و در صورت نادرستی قابل دور انداختن است. لطفا مشخص کنيد قرآن و اسلام هم تراز ديگر مکاتب است؟ اگر نيست قبو ل ميفرمائيد که فقط در گفتگو های بين اديان الهی امکان استفاده از قرآن و متون اسلامی وجود دارد و در گفتگوهای عرفی و سکولار محلی برای آن نيست. و چنانچه در خواست شود که در گفتگوهای عرفی از متون دينی استفاده نشود (چون هم تراز نيستند و بر اساس ديدگاه مومنان به دين، کلام الهی حقيقت محض است و ناخواسته هژمونی طلب هستند) نبايدسکولاريزم يا کسی که خواستار گفتگو بدون استفاده از متون دينی و الهی است را به ديکتاتوری متهم کرد؟
۴- در پاسخ به انتقادات آقای ژيژک به اسلام فرموده ايد:
«آقای ژيژک بر اصل ثنويت تک محوری در قرآن نگريسته و در نتيجه، واقعيت را وارونه ديده است.»
لطف فرموده معنی و مفهوم و واقعيت آيه زير را برای من و ديگرانی که واقعيت را وارونه می بينيم، شفاف و روشن مشخص کنيد. اگر ترجمه از عربی به فارسی غلط است بفرمائيد! تمنا دارم اگر ترجمه درست است معنای تسلط، برتری، مطيع، نافرمانی، زدن و تنبيه را برای ما و کسانيکه بر اصل ثنويت تک محوری به همه چيز نگاه ميکنند تبيين کنيد!.
« مردان را بر زنان تسلط و حق نگهبانی است بواسطه آن برتری که خدا بعضی را بر بعضی مقرر داشته و هم به واسطه آن که مردان از مال خود بايد به زنان نفقه دهند، پس زنان شايسته و مطيع آنهايند که در غيبت مردان حافظ حقوق شوهران باشند و آنچه را که خدا بحفظ آن امر فرموده نگهدارند و زنانی را که از مخالفت و نافرمانی آنان بيمناکيد، بايد نخست آنها را موعظه کنيد، اگر مطيع نشدند، از خوابگاه آنها دوری گزينيد. ديگر بار چنانچه مطيع نشدند آنها را بزدن تنبيه کنيد. چنانچه اطاعت کردند، حق هيچگونه ستم نداريد که همانا خدا بزرگوار و عظيم الشان است.»
اگر بر اصل ثنويت تک محوری در اين آيه ننگريم، برتری بعضی بر بعضی ديگر را که خدا مقرر داشته، يعنی تبعيض را، چگونه معنا کنيم که تبعيض معنی ندهد؟
۵-آيا اگر روزی پی برديد اسلام برآمده از فرهنگی انسانی- عربی است، فکر ميکنيد ميتوانيد آن يافته را در علن در اختيار افکار عمومی قرار دهيد يا اساسا چنين چيزی برای شما متصور هست؟
( نقدهايی بر انديشه اسلامی آقای بنی صدر)
اگر جبر را در مسلمان بودن خود بپذيريد اذعان ميکنيد که:
تکيه شما بر دين به مثابه بيان آزادی، يعنی دفاع از دينی که به شکل موروثی به آن معتقد گشته ايد و دچار نقايصی است که آن را غير قابل قبول مينمايا ند و شما همچون يک اصلاحگر در تلاش برای نجات دينی هستيد که از مرگش بيمناکيد. تنفس مصنوعی به دين است آنهم به اين دليل که می بينيد آنچه به عنوان آيين رهايی بخش بشر در دنيا و آخرت مطرح بوده و هست، توسط جمعی متولی رسمی دين، له و لگد مال و لجن آلود شده و مورد نفرت روزافزون مردم ايران و جهان قرار گرفته است. از طرفی اين دين همه روزه مورد انتقاد است. همانگونه که ساير اديان نيز از انتقاد در امان نيستند.
شما اين تجربه را با آقای خمينی نيز داشته ايد؛ هنگامی که اعتقاد داشتيد معنويت و پاکی مرجعيت دينی، آلوده به قدرت طلبی نمی شود، اما اعتقاد شما درست نبود. آنچه شما( همينطور من و بسياری ديگر از ايرانيان) در آقای خمينی نمی ديديد و خود را سانسور ميکرديد، در آقای خمينی وجود داشت اما شما عينک خوشبينی به چشم داشتيد و هشدار اطرافيان در شما اثری نداشت. شما بهتر ميدانيد که علاقه به چيزی مانع از نگاه بی طرفانه به آن چيز ميشود، برعکس اين نيزممکن است. عدم علاقه به امری موجب ميشود نگاه منفی به آن امر غالب شود. ای بسا دين يا دينهايی که دينداران آن را دارای منشايئ الهی ميدانند، فر آورده ا ی از فرآورده های فرهنگ بشری باشند که در زمان خود، هم رشد دهنده و هم موثر بوده اند و اينک نيز عناصری از آن به کار بشر امروز بيآيند، اما نگاه ايمانی به آن سبب ميشود عناصر نادرست و معيوب را نديد يا کتمان و توجيه کرد. يعنی همان کاری را که شما در حال انجامش هستيد.
روش شما تجربی است. امروز بعد از تجربه هستيم. انقلاب ايران با موافقت اکثريت بزرگی از متوليان رسمی دين اسلام، روشنفکران اسلامی و مردم مسلمان ايران برای تاسيس نظامی اسلامی به پيروزی رسيد. انقلاب ايران تلاشی بود برای احيای دينی که به حاشيه رفته بود. با قرآن در صحنه با آقای طالقانی، قرآن از گورستانها به صحنه اجتماع و سياست آورده شد. قرار شد دينی که جامعه آرمانی را نويد می داد، زمام اموررا به دست گيرد. عدالت علی گونه که سالها تبليغ شده بود برقرار شود. پاکی و قداست، امانتداری وصداقت صفات مسئولان آن باشد. حکومت اسلامی الگوی جهانی شود و جمهوری های اروپايی را شرمنده سازد. اسلام آنروز چهره« رحماء بينهم» از خود نشان داد غافل از اينکه« اشداء علی کفار» در پشت آن پنهان بود. اقتصاد اسلامی شما الگوی بانکداری واقتصادی شد که نه سرمايه داری غرب ونه اقتصاد مارکسيستی شرق را بر نمی تابيد و آنها را به چالش ميطلبيد تا ربا و بهره کشی و استثمار را از بين ببرد. اما در بازار و معاملات اقتصادی، نرخ بهره رو به آسمان داشت و امروزه دارای اقتصادی که نياز به توضيح ندارد. شايد دلايل مختلفی چون سلطه استبداد بر دولت را دليل عدم موفقيت تئوريهای اسلامی در ساختن جامعه ای ايده آل عنوان کنيد اما نيک ميدانم که از کوزه همان برون تراود که دروست. مارکسيستها، لببرالها و بسياری از ايدئولوژی ها وعده های بسيار داده و در عمل هيچ يک موفق نشدند. حکومت اسلامی را هم ايران و جهان تجربه کرد، قرون وسطی نيز آزمايش مسيحيت در ساخت دنيايی دينی سپری شد.
کمک به سازمانهای آزاديبخش، کمک به مستضعفان و ستم ديده گان عنوان شد ولی بعد و امروزه به اشاعه تروريسم اسلامی انجاميد. اگرچه شما، علی شريعتی و پدر او، طالقانی، منتظری، مهندس بازرگان، يزدی و بسياری ديگر که همه مسلمان بودند و از ياران خمينی، در بسياری از فجايع پس از انقلاب نقشی نداشته بلکه از قربانيان آن هستند ولی فراموش نکنيد که بذز و تخم آن را شما(مجموعه روشنفکران اسلامی وروحانيون)کاشتيد. البته منظور اين نيست که هر آنچه شده است، تنها شما يا ديگر روشنفکران مسلمان مسئول هستيد. نه، اکثريت مردم ايران وروشنفکران غير دينی نيز هر يک سهم خود را دارند. اما اگر قرار است تجربه، گذشته را تصحيح کند چرا شما ماله به دست گرفته ايد و به ترميم چهره اسلام دل بسته ايد؟
متاسفانه می بينيم شما با تمام ادعا ها در زمينه احترام به عقايد ديگران، همانند تمامی مذهبيون اعم از مسلمان يا مسيحی و غيره که منکران دين را گمراه، فريب خورده، احمق، سياه دل و......... ميشمارند، شما نيز به هر کس که از قرآن معنايی غير از معنايی که شما استنباط کرده ايد بدهد يا اسلام را نه يک دين الهی بلکه فرآورده ای انسانی بشمارد، بر چسب عقل قدرت مدار ميزنيد و او را يکسره بر خطا می بينيد. اگر نيک بنگريم، شما و آقای خامنه ای (منظور اين نيست که شما و آقای خامنه ای مساوی هستيد چنين توهينی به شما روا نيست. فقط در اين وجه که بر يافته خود تعصب داريد و هم روش هستيد قابل مقايسه هستيد) و ديگر عقل کل ها در يک صف و صفت، مشترکيد و آن اينست که بر پايه دريافت و فهم خويش از دين، دايره ای می سازيد که هر کس خارج از آن دايره بود برچسبهايی چون بی بصيرت، منحرف، دين ستيز و دارای عقل قدرت مدار دريافت ميکند.
شما در بسياری موارد با بکار بردن اصطلاحاتی مثل ثنويت تک محوری و دو محوری، ديگران را متهم به نديدن واقعيت ميکنيد. در بسياری موارد از پاسخ صريح به اشکالات و انتقادات نسبت به اسلام ( مثلا برده و کنيز داری که در اسلام مجاز شمرده شده و بنا بر اعتقاد شيعه دوازده امامی، امام زمان زاده يک کنيز است) طفره ميرويد و با ناديده گرفتن انتقادات، با کلمات و جملات کليشه ای پاسخ هايی ميدهيد که کوشش شما برای دفاع از اسلام را حتی با ناديده گرفتن واقعيات نشان ميدهد. گويی شما فقط وظيفه داريد از اسلام و قرآن دفاع کنيد و چشم بر همه اشکالات و نارساييها می بنديد. به کرات ديده ام سوالاتی که بی پاسخ گذاشته ايد. در پاسخ به آقای ژيژک که مطالبی را ميگويد که مردم ايران و مسلمانان ديگر هر روز و هر لحظه در جوامع خويش با گوشت و پوست خويش لمس ميکنند وجزئی از زندگی روزمره آنان است. سالهاست که اسلام اينگونه فهميده و قبول شده اما شما ميگوييد نه اسلام و قرآن اين نيست و آنچه هست اسلام اصيل و واقعی نيست، يا گاهی عناصر خوب و مطلوب را که در اسلام و قرآن آمده جدا کرده و بيان ميکنيد اما عناصر نامطلوب را از اسلام نميدانيد.گويی شما اسلام و قرآن را آنگونه که هست نمی ينيد بلکه آنچه را که خوب و نيکواست و دوست داريد در اسلام ببينيد، به آن نسبت ميدهيد وآنچه زشت و نامطلوب است، ميخواهيد از دامن اسلام پاک کنيد.
در پايان، ضمن تشکر از توجه شما به نوشته، ياد آور ميشوم بنده از لحظه ای که در سال سوم دبيرستان بودم و اولين سخنرانی شما در دانشگاه علم و صنعت را شنيدم، يکی از علاقه مندان به شما بوده و هستم و شما همواره خاطره پدرم را بيادم ميآوريد که با او نيز چنين بحث هايی داشتم. .بنابراين نوشتن اين مطالب از روی کينه توزی يا مخالفت با شما نيست. مدعی نيستم حقيقت نزد من است و بس. اميدوارم شبهه ها روشن شوند. نيک ميدانيد که همواره سوال و ترديد در زمينه خدا، دين و جهان بوده و خواهد بود. گاهی پاسخها از نظر مدافعين دين کافی تلقی ميشوند ولی مخالفان را قانع نميکند و دينداران مخالفين را به عناد و دشمنی با دين متهم ميکنند وگاهی پاسخ قانع کننده است اما عناد باعث نپذيرفتن ميگردد. با اينحال ميتوان گفت دين در کليت با سوالات بسياری مواجه است که پاسخی برای آنها ندارد و جز توصيه به ايمان و اقرار به نادانی انسان و حواله به قيامت و آشکار شدن اسرار در آن روز، کاری از او بر نمی آيد. از طرفی ترس از قضاوت مردم و بر چسب بيدين و کافرگرفتن نبايد مانع از انتقاد و زير سوال بردن دين گردد يا به تظاهر به دينداری اکتفا گردد.
همه چيز را همگان دانند و همگان هنوز از مادر نزاده اند.
اگر انتقاداتی صريح نوشته ام عذر ميخواهم و اميدوارم حمل بر بی احترامی نگردد.
‏۱۱‏-ژانويه‏-۲۰ کريمی


•پاسخ به پرسش اول:
۱ – جبر زمان اگر وجود می داشت يعنی گذشته محکوم به ادامه بود، رشد نيز نبود. اين انسان است که با گذشته و حال و آينده، يکی از چهار رفتار عمده را در پيش می گيرد:
- در گذشته می ماند يعنی حال و آينده را ادامه گذشته می کند،
- با گذشته قطع رابطه می کند و حال را غنيمت می انگارد و آينده را حالی که تکرار می شود، می انگارد،
- با گذشته قطع رابطه می کند (به گمان) و تصوری از خود در آينده می سازد و حال ها را مرحله هائی برای رسيدن به آن آينده گمان می کند و،
- گذشته را نقد می کند و سرمايه می گرداند و گذشته نقد شده و حال و آينده را بستر پيوسته زمان رشد می شمارد و راست راه رشد را در پيش می گيرد.
بديهی است انتخابها منحصر به اين چهار انتخاب نيستند. با گذشته و حال و آينده فراوان زمانها می توان تصور کرد. وجود اين انتخابها به شما می گويند انسان در بند جبر زمان نيست. زيرا او است که به زمان معنی می دهد و زمان انديشه و عمل خود را انتخاب می کند. راه و روشی که من تجربه کرده ام، چهارمی است. بر شما است که انتخاب ها را تجربه کنيد. تجربه به شما می گويد: شما هستيد که انتخاب می کنيد و شما هستيد که يا زمان درخور با استقلال و آزادی خويش را انتخاب می کنيد و يا زمان سازگار با زندگی در جبر قدرت را. اين تجربه شما را از ترديد بدر می برد. زيرا نيک در می يابيد که در هستی موجود، جباری جز قدرت وجود ندارد و اين جبار را نيز انسانها با غفلت از استقلال و آزادی خود می سازند و خود را برده آن می کنند. چون به اين جا رسيديد، هشدارهای قرآن را نسبت به سه رفتار اول، بس ارزشمند می يابيد و تقدم تدبير بر تقدير را مسلم می جوئيد و تغيير کن تا تغيير دهی را قاعده ای صحيح می يابيد و بسا افسوس می خوريد چرا انسانها، آسان از استقلال و آزادی خود چشم می پوشند و خويشتن را گرفتار جبر جباری می کنند که قدرت است.
۲ – می پرسيد: اگر در يک خانواده روحانی مسلمان و در ايران بدنيا نمی آمدم و برای مثال، در فرانسه و در يک خانواده مسيحی بدنيا می آمدم، آيا باز به سراغ اسلام می رفتم تا آن را بمثابه بيان آزادی بازيابم؟ اين پرسش ) که استدلال بسود جبری گری نيز هست)، تازه نيست. روش بکار رفته در پرسش نيز، منطق صوری است. زيرا نخست انسان و استقلال و آزادی او را ناديده می گيرد و آنگاه رابطه انسان با خدا (محدود با نامحدود يا متعين با نامتعين) را ناديده می گيرد و، در نتيجه، در نمی يابد که آزادی اينهمانی با هستی هوشمند است و، سرانجام، اشتراکات انسانهائی را که در جامعه های گوناگون می زيند (در استقلال و آزادی و حقوق ذاتی)، ناديده می گيرد تا تفاوتها را جباری حاکم بر انسان بگرداند.
و شما بدانيد که من از اسلام شروع نکردم. از نقد ثنويت بمثابه اصل راهنمای سامانه های فلسفی آغاز کردم و به موازنه عدمی رسيدم. مدرس و مصدق از موازنه عدمی (مدرس) و منفی ( مصدق) سخن گفته بودند. اما اگر نقد ثنويت نبود، اگر در روش شناسی، کتاب توحيد و تضاد نوشته نمی شد ( ديالکتيک فرآورده غرب بود و کتاب نيز در فرانسه تأليف شد و نه در ايران )، موازنه عدمی تبيين نمی گشت و امکان يافتن بيان آزادی به تصور نيز نمی آمد. می دانيد که فوکو، فيلسوف فرانسوی، بر اينست که بيانهای دينی و غير دينی، همه بيانهای قدرت هستند. با او، در باره موازنه عدمی و ارائه بيان آزادی بر اين اصل گفتگو کردم. پس اگر در يک کشور غربی به دنيا می آمدم و انتخابی را می کردم که کردم، باز به دنبال بيان آزادی می رفتم. فرض کنيم به جای اسلام، با دين مسيحی انس می گرفتم، هرگاه در پی بيان آزادی می شدم، برآن می شدم که مسيحيت را بمثابه بيان آزادی بازجويم و يا خود چنين بيانی را، بر اصل موازنه عدمی، بيانديشم.
و شما بدانيد که در مسيحيت نيز مطالعه کرده ام تا که بيان آزادی را در آن دين نيز بازجويم. قسمتی از سير تحول انديشه دينی در غرب را به رشته تحرير نيز درآورده ام. راستی اينست که هرگاه دين بيان حقوق و استقلال و آزادی انسان نباشد، قابل ارائه نمی شود و کسی نيز به آن نمی گرود. جريان از خود بيگانه شدن دين در بيان قدرت را در دين های ديگر نيز می توان تحقيق کرد و با باز شناختن دين ها بمثابه بيان آزادی، مرزها را از ميان برداشت و فضای صلح و رشد را گسترش داد. به ياد می آوريم که نمايندگان سه دين با منشور جهانی حقوق بشر توافق کردند. به ياد می آورم که کرامت انسان پذيرفته شده است. بياد می آورم که...
۳ – در باره پندار ايرانيان در باره آقای خمينی و رفتار ايرانيان با امر و نهی او، باز از اين واقعيت غافليد که در انقلاب ايران، گل بر گلوله پيروز شد. انقلابهای تونس و مصر واقعيتی را در برابر نسل امروز قرار داد که يکسره از آن غافل هستند:
- در جريان انقلاب ايران، آقای خمينی، از موازنه عدمی و اسلام بمثابه بيان آزادی سخن گفت. با آنکه در نجف، ولايت فقيه را تدريس کرده بود، در نوفل لوشاتو، از ولايت جمهور مردم سخن گفت. از استقلال و آزادی و حقوق انسان سخن گفت. از عدم مداخله روحانيان در دولت سخن گفت. از آزادی جريان انديشه ها و آزادی جريان اطلاعات سخن گفت. اسلام استبداد گرا را نفی کرد. و...
- در انقلاب تونس، حزب النهضت و رهبر او، آقای قنوشی، در همان حال که مقايسه خود با آقای خمينی را خطا خواند، از حقوق انسان و استقلال و آزادی او و ... سخن گفت.
- در انقلاب مصر، رهبری اخوان المسلمين، انقلاب مصر را اسلامی ندانست چون اخوان المسلمين آن را رهبری نمی کند و از «دولت مدنی» سخن گفت. از حقوق انسان و... سخن گفت.
بدين سان، هرگاه اسلام بيان قدرت (ولايت فقيه) بود، و چنين بيان قدرتی پيروزی ببار می آورد، در نوفل لوشاتو، نه از ولايت جمهور مردم که از ولايت فقيه سخن می گفت. و اگر تجربه ولايت مطلقه فقيه موفق بود، در تونس و مصر، دست کم اين دو سازمان، از دولت اسلامی جانبداری می کردند.
بدين سان، اين واقعيت که در فاصله ۳۲ سال و در سه کشور، اسلام جانبدار استقلال و آزادی و حقوق انسان، با انقلاب سازگار می شود، در همان حال که بيانگر موفقيت کوششی گرانقدر، در بازيافتن اسلام بمثابه بيان آزادی است، کوششی که در طول زمان و در همه جا، بکار رفته است. گويای اين واقعيت نيز هست که اسلام قدرت محوری که زور را برای رسيدن به قدرت و يا حفظ آن توجيه می کند، در هيچ کشوری، به رضايت جمهور مردم پذيرفته نمی شود و اگر هم در کشوری، زورپرستها، از راه نقض عهد و نيرنگ، دولت را تصرف کردند و زور را رابط اصلی خود با جامعه گرداندند، سرانجام، از هدف خالی و ناقض اسلام می شوند و از پا در می آيند. بنگريد که در جريان انقلاب، هدف ولايت جمهور مردم بود. بتدريج که ستون پايه های قدرت ساخته شدند، ولايت فقيه درکار آمد برای اجرای اسلام. اما قدرت در شخص آقای خمينی متمرکز می شد. سرانجام دم از ولايت فقيه زد و رابطه ولايت فقيه با اسلام را تغيير داد: ولايت فقيه مقدم و حاکم بر احکام دين و حفظ آن تقدم مطلق يافت. يعنی، ولايت فقيه برای اسلام، جای به اسلام برای ولايت فقيه داد. بدين سان، ولايت مطلقه فقيه از هدف خالی و ضد هدفی شد که خود را در خدمت آن می شمرد. پس تجربه ولايت مطلقه فقيه در ايران و تجربه طالبان در افغانستان و نيز تجربه القاعده، جامعه ها را نسبت به خطر دين وقتی در بيان قدرت، آنهم از نوع استبداد فراگير، از خود بيگانه می شود، حساس کرده است. يادآور می شود که در طول ۳۲ سال، رژيم ملاتاريا – که به مافياهای نظامی – مالی تحول کرده است -، در جامعه ايرانی، همچنان در اقليت است.
اما آقای خمينی و دستياران او، تنها با نقض عهد و نيرنگ، دولت را تصرف نکردند. ستون پايه های دولت استبدادی ساخته شدند و در اختيار آنها قرار گرفتند. بخش بزرگی از جامعه، به جای آنکه پندار و گفتار و کردار آقای خمينی را با حق بسنجند، حق را با پندار و گفتار و کردار او سنجيدند. بدين قرار، هرگاه ستون پايه ها ساخته نمی شدند و اگر گروگانگيری و جنگی که به دنبال آورد، روی نمی دادند، امکان جلوگيری از باز سازی استبداد وجود داشت. از اين رو، جامعه می بايد خود را انتقاد کند. از اعتياد به اطاعت از قدرت رها شود. از استقلال و آزادی و حقوق خويش غافل نشود. بداند که نوع باور او، نوع زندگی او را معين می کند و برآن شود که بيان آزادی را انديشه راهنمای خود کند.
۴ - بدين قرار، شخص موضوع باور نمی شود. باور به اين که آقای خمينی به عهد خود وفا می کند، از نوع باور به انديشه راهنما نيست. دومی تجربه کردنی است و انسان از راه تجربه بيان آزادی را از بيان قدرت تشخيص می دهد و هرگاه بخواهد برخوردار از استقلال و آزادی و حقوق، بنا بر اين، کرامت خويش، زندگی کند، آن بيان را راهنمای پندار و گفتار و کردار خويش می کند. اعتماد به آقای خمينی داشتم، بدين خاطر که او را به دين می سنجيدم. دين عهد است و ديندار کسی است که به عهد خود وفا می کند. او گرفتار جبر قدرت شد و تا دم زدن از ولايت مطلقه فقيه، پيش رفت. نپنداريد که احتمال عهد شکنی او را نداده ام. چرا اين احتمال را هم از زمانی که آقای خمينی در نوفل لوشاتو بود داده ام. از اين رو، بطور پيوسته در ايجاد يک محور سياسی کوشيدم. اگر آن محور پديد می آمد و اداره کشور را در دست می گرفت و بجای ساختن ستون پايه های قدرت، دستگاه نظامی و اداری را مردم سالار می کرد و ستونهای دولت حقوقمدار را ايجاد می کرد و به باز و تحول کردن نظام اجتماعی می پرداخت، آقای خمينی نيز امکان شکستن پيمان نمی يافت. اگر گروه های سياسی خشونت را روش نمی کردند و درپی انقلاب دوم نمی شدند، اگر...، آقای خمينی فرصت دم زدن از ولايت مطلقه فقيه را نمی يافت.
می بينيد وقتی منطق صوری روش می شود، عقل را از واقعيت های بسيار غافل می کند. کار را ساده می کند و بارگناه را بر دوش اسلامی می اندازد که خود قربانی اول قدرتمداری آقای خمينی و دستياران او شده است.

پاسخ به پرسش دوم:
۱ – شما اين سخن را که مخالفان اسلام بر اصل ثنويت، قرآن را معنی می کنند و به آنها معنائی می دهند که ندارند و معانی را که دارند نمی بينند، ناقض اصل لااکراه دانسته ايد. در جا، نسبت نادرستی را که به من داده ايد، از ياد برده و اين حکم عمومی را صادر کرده ايد:
« چرا ادبيات دين داران همواره ادبياتی تحکم آميز و از موضع برترسخن گفتن است؟ البته من پاسخ سئوال را ميدانم و پاسخ معلوم خواهد کرد که دينداری هيچگاه با آزاد انديشی همنشين نخواهد شد»
در حکمی که صادر کرده ايد نيک تأمل کنيد و از خود بپرسيد: چرا خود، کاری را می کنيدکه انجام آن را از سوی ديگری، عيب می دانيد؟ حال آنکه آنچه را من نوشته ام، کمتر شباهتی به حکم محکوميتی ندارد که شما در باره دين داری دين داران صادر کرده ايد. کار من ارزيابی يک واقعيت است (معنی کردن آيه های قرآن). آيه قرآن را اگر بر اصل ثنويت معنی کنی يک معنی می دهد و اگر بر اصل توحيد (= موازنه عدمی) معنی کنی، معنائی ديگر می دهد. بديهی است با وجود اينکه اصل راهنمای دين توحيد است، کس يا کسانی که قرآن را بر اصل ثنويت، معنی می کند يا می کنند، کارش يا کارشان موافق روش علمی نيست. تصديق واقعيت کجا و حکم بدون دليل و آنهم بر ضد دين داری صادر کردن کجا؟
۲ – اما تصديق درستی يا نادرستی سخنی، کار علم است. هرگاه بر علم ممنوع باشد تشخيص صحيح از غلط، علم رشد نمی کند و با جهل برابر می شود. نقد علمی جدا کردن راست از نا راست و پذيرفتن راست و احتمالا ˝ کامل کردن آنست. افزون بر اين، حق يک تعريف بيشتر ندارد. اما دانشهای انسانها نسبی هستند و برداشتهای آنها از حق می توانند حتی متضاد با يکديگر باشند. لاجرم، به تعبير دقيق قرآن (نقض حکم شما)، هرکس آنچه را خود می داند صحيح می انگارد و برداشت ديگری را غلط می پندارد. برداشت خود را صحيح و برداشت ديگری را غلط دانستن، مشکل ايجاد نمی کند. حتی اگر انسانها به نسبی بودن دانش خود و ديگران قائل باشند و احتمال بدهند تعريف آنها تعريف يگانه حق نيست، باز، هرکس تعريف خود را به آن تعريف يگانه نزديک و برداشت ديگری را دورتر می داند. برای مثال، يکی آزادی را به حد معنی می کند (آزادی کسی تا آنجا است که آزادی ديگری از آن جا شروع می شود) و ديگری به بی حد و يا نامتعين تعريف می کند (آزادی اين همانی جستن با هستی هوشمند است). اين دو تعريف متضاد هستند. يکی تعريف آزادی به قدرت است و ديگری تعريف آزادی به عدم قدرت. تعريف آزادی به قدرت براصل ثنويت است و تعريف آزادی به عدم قدرت بر اصل موازنه عدمی. حال اگر من تعريف آزادی به حد را انتقاد کنم و بگويم: در تعريف، منطق صوری بکار رفته تا انسانها متوجه نشوند که
الف – آزادی تعريف نشده است و
ب – چون حد را قدرت (= زور) ايجاد می کند، به آزادی همان معنی داده شده است که قدرت دارد و
ج- ...، بنا بر اين، تعريف غلط است، حق تعريف کننده را بر تعريف کردن انکار نکرده ام، بلکه تعريف او را نقد کرده ام. حال اينکه شما دين داری را محکوم به حکمی می کنيد که، بنا بر آن، هرچه يک ديندار بگويد، از موضع بالا و انکار حق ديگری به داشتن تعريف ديگر و... است.
و اگر، بنا بر جريان آزاد تعريفها و برداشتها باشد، تعريفها به يکديگر نقد می شوند و به تعريف يگانه حق نزديک می گردند. بدين سان، باب نقد و انتقاد تا بی نهايت باز می ماند. زيرا در بی نهايت است که انسانها آن تعريف يگانه را می يابند و در آن به اجماع می رسند.
بدين قرار، در رابطه اين اندر يافت از حق با آن اندريافت از حق، زور محل پيدا نمی کند. آزادی، در اين جا، بمعنای فراخنای لااکراه محل پيدا می کند. پس هرکس زور درکار آورد (بر قرار کردن سانسور و بکار بردن ديگر اشکال زور )، برداشت خود از حق را همان تعريف يگانه ای می انگارد که حق دارد و قصد او از اين کار، رسيدن به قدرت و يا حفظ قدرت از راه تخريب است. فرق نمی کند که اين کار را در طرفداری از اسلام بکند و يا در مخالفت با آن. يادآور می شوم که از روشهای عقل قدرتمدار که همواره بکار می برد، آغاز کردن با تخريب است.
۳ – آيات قرآن بر وفق بيان آزادی معنی نمی شوند. زيرا اين بيان را آيه ها بدست می دهند. هيچ کجا نيز نگفته و ننوشته ام که آيات قرآن، بنا بر بيان آزادی، اين معانی را دارند. در قلم شما، اصول راهنمای قرآن با بيان آزادی جانشين شده اند. اسلام اصول راهنما دارد و اين اصول در قرآن تعريف شده اند. معانی آيه های قرآن، وقتی همان معانی را دارند که مراد صاحب کلام هستند، که با آن اصول سازگار باشد. چنانکه فروع هر سامانه ای را به اصول راهنمای آن می سنجند. بدين سان، نه به قالب ريختن که رها کردن از قالب و مستقل کردن معانی آيه ها از ذهنيت آدمی، روش کار من بوده است.
۴ – و هرگاه کسانی باشند – هستند و بسيار – که دعوی دين داری می کنند و خود را صاحب غيرت دينی و... می دانند و دين را بر اصل ثنويت تک محوری، به بيان قدرت بدل می کنند. در کاری که می کنند، فرقی با مخالفانی که بر اصل ثنويت به آيه ها معانی دلخواه را می دهند، ندارند. اين تصديق، انکار حق آنها بر برداشت دلخواه خود از دين نيست. انتقاد اين برداشت است.
امر مهمی که منطق صوری عقول را از توجه بدان غافل می کند، اينست که قرآن می گويد در دين اکراه نيست. اما چون آن را در بيان قدرت از خود بيگانه کنند، اوامر و نواهی آن را جز با زور بکار نمی توان برد. اين ضابطه، بکار تميز دين بمثابه بيان آزادی از دين بمثابه بيان قدرت می آيد. دين وقتی بيان آزادی است، مجموعه ای از حقوق می شود که عمل کردن به آنها نياز به زور ندارد و انسان را از اعتياد به بندگی قدرت رها می کند. از اين رو، هرکس بخواهد تجربه را روش کند و زندگی را عمل به حقوق خويش کند، نيازمند بيان آزادی بمثابه انديشه راهنما می شود.
به نقدها و پرسشهای ديگر شما در نوبتی ديگر پاسخ می دهم.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016