شنبه 20 فروردین 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

اطاعت و آزادي، پاسخي به ديدگاه‌هايي از آيت الله جعفر سبحاني، احمد فعال

احمد فعال
رهنمودهای قرآنی رحمتی برای کل بشریت است، اما بنیادگرایی با سرخوشی در یک کاست دینی، که به موجب روابط مُرید و مُرادی پدید مي‌آید، جز شدائد برای کل بشریت ارمغانی به بار نیاورده است. استدلال‌هاي جريان بينادگرايي تنها با هدف قانع كردن پيروان و مطيعان خود سامان مي‌گيرد و در اين راستا، نه به استدلال ديگران اعتنايي دارند و نه نيازي به قانع كردن آنها.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


بخش پاياني


كنشگري و هدايت

از ديدگاهي كه به كنشگري مربوط مي‌شود، رفتارها و ايده‌هاي هر فرد از دو قسم خارج نيستند. مجموع رفتارها و ايده‌ها يا فرآورده كنش هستند و يا فرآورده واكنش. نظريه‌ها درباب كنشگري اغلب درك درستي از اين تقسيم بندي بدست نمي‌دهند. در اين بخش از مقاله كوشش مي‌شود تا به اختصار وجوه تمايز و تفاوت و تضادها ميان كنش و واكنش بيان شوند1. از نقطه نظري كه اين قلم در مطالعات و تجربه‌هاي خود تعقيب مي‌كند، كنش‌ها به آن قسم از رفتارها و ايده‌هايي مربوط مي‌شوند كه محور تصميم‌گيري‌ها در درون انسان و فرآورده انتخاب او در وضعیت آزادي است. دو عامل درونی بودن محور تصمیم و نیز، انتخاب در وضعیت آزادی، شرط کنشگری انسان محسوب مي‌شوند. اما این تعریف بدون درونی کردن سرچشمه‌های آزادی، محلی برای کنشگری بجا نمي‌گذارند. دیدگاهي كه آزادي را فرآورده جامعه و يا فرآورده حقوق مدني و يا حاصل داد و ستد دولت‌ها مي‌شناسد، توجه ندارد که بنا به ضرورت‌هايي كه حقوق مدني و يا دولت‌ها آزادي اعطاء مي‌كنند، بنا به ضرورت‌هاي ديگر، آزادي‌ها فسخ شدني مي‌شوند. هرگاه محور تصميم‌گيري‌ها و انتخاب انسان از درون به بيرون منتقل شود، كنش‌ها به واكنش‌ها برگردانده مي‌شوند. در چنين شرايطي رفتارها و ايده‌هايي كه پديد مي‌آيند، فرآورده واكنش هستند. فقدان آزادي و متقابلاً حضور و تأثير نيروهاي محركه قدرت در جامعه و در هر فرد، تنها دليل تبديل كنش‌ها به واكنش محسوب مي‌شوند. به عبارتي، هرگاه انسان آزادي خويش را از كف مي‌نهد و در نيروهاي محركه قدرت، خواه در مقام سلطه و خواه در مقام زير سلطه از خودبيگانه مي‌شود، كنش‌ها به واكنش برگردانده مي‌شوند.

بدون عقلانيت آزادي كنشگري وجود ندارد. افراد، جامعه‌ها، گروه بندي‌هاي سياسي و نيز دولت‌ها، به ظاهر با خود مي‌پندارند كه داراي استقلال و یا كنش هستند، اما هرگاه به عقل آزاد خود رجوع كنند و لختي از وضعیت "از خودبيگانگي" بيرون بيايند، خواهند يافت که تصميم، تصميم آنها نبوده و انتخاب، انتخاب آنها نبوده است. همچنین اگر دقت بيشتري به خرج دهند، خواهند يافت كه كدام نيروي محركه خارجي براي آنها تصميم سازي و انتخاب نموده، و او به ظاهر آن را انتخاب و تصميم خوديافته است. در دموكراسي‌ها به موجب سرگرمي‌ها و نيز به موجب نقش نيروهاي محركه قدرت در بازار، كنش‌ها تا حد بسيار به واكنش برگردانده مي‌شوند. ليكن در نظام‌هاي غير دموكراسي، نقش نيروهاي محركه قدرت خود علناً در سازوكار حيات اجتماعي و فردي وارد مي‌شوند، و به جاي افراد و جامعه تصميم‌گيري مي‌كنند. تصميم‌گيري‌ها و انتخاب‌هاي درجه دوم و غیر مستقیم نيز، جز نقش عريان شده قدرت در واكنش ساختن كنش‌ها نيستند.

انسان بدون تصميم‌گيري وجود خارجي ندارد و بدون تصميم‌گيري در آزادي و عقلانيت آزاد، فاقد مهمترين وجه انساني خود است. در واکنش‌ها محور تصمیم‌گیری به بیرون از انسان منتقل مي‌شود. گاه ممکن است تصمیم‌ها و انتخاب‌ها چنان با سیره و سرشت فرد منطبق شوند که گویی تصمیم از انتخاب واقعی او سرچشمه مي‌گیرد. اما هرگاه تصمیم و انتخاب افراد را با عناصری چون استقلال، دامنه آزادی و کنترل فرد بر تصمیم و انتخاب خود بسنجیم، خواهیم یافت که محور تصمیم و انتخاب کنش بوده است یا واکنش. در دموکراسی‌های صوری2 هر چند دامنه آزادی‌های فردی نسبت به کانون‌های قدرت بسیار است، اما جامعه‌ها در مناسبات بازار و در سرگرمی‌ها چنان کنترل مي‌شوند، که تنها صورتی از انتخاب‌ها و آزادی‌ها بجا مي‌مانند. در جامعه‌هایی هم که از همین دموکراسی صوری برخوردار نیستند، کنترل‌ها از درون و بیرون، امان از استقلال و آزادی انسان مي‌گیرند. لذا پاره‌ای از افراد به ظاهر خود انتخاب مي‌کنند و به ظاهر خود تصمیم می‌گیرند، اما روابط انقیادی با یک ایده، با یک سنت، با یک هویت، با یک مرجعیت سیاسی و فرهنگی، عملا حیطه کنترل و استقلال فرد را به بنیادهای بیرون انتقال مي‌دهد. این توضیح لازم است که وجود محورهای بیرونی، گاه به موجب تضاد به وجود می‌آیند و گاه به موجب اتکاء و وابستگی. به عنوان مثال، تشکیل حزب جمهوری اسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامي در فرداي بعد از انقلاب، به موجب تضاد با مارکسیست‌ها و تضاد با مجاهدین خلق در وجود آمدند. نکته جالب اینجاست که با ضعیف شدن هر دو محور ضد، آن دو تشکل هم فلسفه وجودی خود را از دست داده و هم از میان رفتند. تشکیل دوباره سازمان مجاهدین انقلاب، خارج از بحث کنونی ماست. وضعیت دولت‌ها و سیاست‌های داخلی و استقلال آنها نیز به همین قرار تبیین می‌شوند. مثال تشکل‌ها، رفتارها و ایده‌هایی که به موجب اتکاء به محورهای بیرونی در وجود می‌آیند، دیگر مورد بحث نیست، زیرا به همه ایده‌ها و رفتارهایی مربوط می‌شوند، که تصمیم خود را به محورهای بیرونی واگذار می‌کنند.

اکنون با درک کنش‌ها و واکنش‌ها می‌توانیم درک بهتری از مسئله هدایت بدست آوریم. بنا به گفته قرآن نه تنها انسان، بلکه منشاء هدایت تمام اشیاء از درون آنها سرچشمه مي‌گیرد. خداوند در ساختمان وجودي هر شيئي سازوكار هدايت را خلق كرده است: ربنا الذی اعطی کل شیء خلقه ثم هدی3 (خداي ما كسي است كه بناي آفرينندگي را در اشياء وانهاد و سپس به هدايت آنها پرداخت). رب به معناي پرورش دهنده است. استفاده از صفت رب در اينجا چيزي جز پرورش صفت خلق و آفرينندگي در اشياء نيست. و اين اوست كه از درون هر چيز فعال مايشاء است و هدايت آن را بنا به سازوكار وجودي هر شيئي بر عهده دارد. هيچكس و هيچ چيز نمي‌تواند بنا به امر مقدري كه در درون چيزها قرار دارد، نقش هدايت آنها را ايفاء كند: الذی خلق فسوی و الذی قدر فهدی4. نقش پيامبران و صلحا و روشنفكران تنها و تنها در ارائه الگو و اسوه راهنماست. لقد كان لكم في رسول اللهِ اسـوَة حسنه5 به تحقيق پيامبر را براي شما الگو و اسوه احسن قرار داديم. بنا به آياتي كه پيشتر اشاره شد، پيامبر حتي اگر قصد مي‌داشت قادر نبود تا به هدايت افراد و جامعه‌ها بپردازد. بدين‌ترتيب و بنا به آنچه كه درباره كنشگري و در معناي هدايت گفته شد، مي‌توان موضوع هدايت را به اصل كنشگري موجودات اطلاق كرد. بنا بر همین تأويل است كه امر هدايت به نظام تصميم‌گيري در درون اشياء و در درون انسان ارجاع مي‌شود.

اكنون ممكن است گفته شود، همچنانكه ما براي اشياء و در جهت اصلاح آنها تصميم‌گيري مي‌كنيم، مي‌توانيم براي انسان و در جهت اصلاح او تصميم‌گيري كنيم. اين مقايسه صوري است و اسباب فريب‌هاي بس خطرناك مي‌شود. توضيح اينكه، نظام هدايت و كنشگري در اشياء بنا به سازوكار دروني آنها به گونه‌اي است كه تأثيرات محيط را در خود جذب و ادغام و سرانجام با نظام تصميم‌گيري دروني خود هماهنگ مي‌سازند. اشياء در محور ثابتي از مکان در حال گردش و شناوري هستند : کل شیئی فی فلک یسبحون. زمين و خورشيد و ساير سيارات و كهكشانها هيچگاه از محور خود خارج نمي‌شوند، خارج شدن آنها از محور ثابت، مساوي است با منهدم شدن آنها. اشیاء فاقد محيط آزاد و مسئوليت در محيط آزاد هستند. لذا تأثيراتي كه اشياء از محيط بيرون مي‌گيرند، هرگاه با اصل هدايت و كنشگري ذاتي آنها هماهنگ باشد، نظام تصميم‌گيري آنها نيز تصميمي متناسب با رشد و اصلاح بر مي‌گیرند، و هرگاه بر خلاف اصل هدايت و كنشگري ذاتي آنها باشد، نظام تصميم‌گيري آنها مختل و در نتيجه روندي متناسب با انهدام طي مي‌كنند. ليكن انسان متناسب با محيط آزادي كه مي‌تواند در آن قرار داشته يا نداشته باشد، مسئوليت‌هايي متناسب با آزادي خود انتخاب مي‌كند. و از آنجا كه به گفته قرآن انسان مسئوليت بار جهان را بر دوش دارد، هيچ تصميمي و هيچ تأثيري از محيط نمي‌تواند از بار مسئوليت او و آزادي او در جهان كم كند. به عبارتي، محور گردش و شناوري انسان به وسعت همه هستي است و قلمرو آزادي و مسئوليت او از درون (= آزادي مثبت = آزادي در) تا دورترين نقاط بيرون (= آزادي منفي = آزادي از)، كشيده مي‌شود. اصل هدايتگري و كنشگري انسان در نظام تصميم‌گيري او تنها و تنها در گرو درك آزادي او در قلمرو بي‌نهايت‌هاست. هیچ تصمیمی نمي‌تواند و شایسته نیست تا به قلمرو آگاهی و تصمیم انسان دست‌اندازی کند. چه آنکه انسان بنا به آگاهی و تصمیم است که موجودی مسئول شناخته مي‌شود. خاصه آنکه مي‌دانیم هیچ دست‌اندازي‌ای در آگاهی و تصمیم انسان، جز با هدف چیرگی بر او صورت نمي‌گیرد. شاید از همین روست که خداوند وظیفه پیامبران را جز در سرمشق شدن و ارائه الگو و راهنما نمي‌پذیرد. اصل هدایت و کنشگری انسان تنها در چنین مباحثی (دیسکورسی) است که فضایی قابل فهم ایجاد مي‌کند، فضایی که بنیادگرایی بنا به سازوکار بسته آگاهی خود به کلی با آن بیگانه است. اما بنا به اینکه انسان نه یک فضای بسته آگاهی، بلکه قلمرو بي‌کران آزادی است، هنر او شکستن فضاهای بسته و شناور شدن در قلمرو بي‌کران آگاهی است. اکنون درهمین فضاست که مي‌توانیم به موضوع اطاعت و آزادی بازگردیم و تعریفی در خور تصمیم و کنشگری و هدایت انسان ارائه دهیم.

در باب اطاعت و تصمیم‌گیری

اطاعت از ریشه طوعْ در مقابل کَرهْ است. کرهْ یا کراهت داشتن، هر چیزی است که خلاف میل و اراده انسان باشد. پس معنای اولیه اطاعت در تقابل با کراهت، به معنای هر چیزی است که به نوعی برابر با میل و اراده انسان باشد. چیزی که بر خلاف میل و اراده باشد، نمي‌تواند موضوع اطاعت باشد. در قرآن نیز در چند جا کلمه طوعْ و کرهْ در تقابل با یکدیگر بیان شده است. بنا به شرحی که در بخش پیش آوردم موضوع اطاعت نمي‌تواند به حوزه انتخاب و تصمیم‌گیری انسان دست‌اندازی کند. جلوتر نشان خواهم داد که نظر قرآن نیز همین است. هر گاه تقابل اطاعت را با کراهت مورد نظر قرار دهیم، موضوع اطاعت به اموری اطلاق مي‌شود که اوامر و نواهی، در بي‌کران آزادی، با انتخاب و تصمیم انسان منطبق مي‌شود. کوچکترین کراهت و اجبار از هر ناحیه‌ای ناقض اطاعت انسان در آزادی است. به علاوه تا آنجا که نویسنده در مطالعات خود دارد، ذکر این نکته لازم است که هر جا در قرآن از اطاعت در امور اجتماعی و جمعی یاد شده است، موضوع آن نه تصمیم انسان و یا تصمیم جامعه، بلکه اموری است که به حوزه اجرا مربوط مي‌شود. بنابراین، با هر تصمیمی که انسان و یا جامعه مي‌گیرند، به ایجاد یک امر مي‌پردازند. حق تصمیم قابل واگذاری به غیر نیست. هر کس خود مسئول و پاسخگوی تصمیمی است که بر مي‌گزیند. ولایت پیامبر و هر ولی‌ای در تصمیم‌گیری نیست، در اجراست. واگذاری تصمیم به غیر، واگذاری هدایت به غیر است. اجرای یک تصمیم را مي‌توان به غیر واگذار کرد، اما خود تصمیم را نمي‌توان به غیر واگذار کرد. هر نوع وكالتي در اجراست نه در تصميم‌گيري. وكالت در تصميم‌گيري، وكالت والد بر صغير است، و اين برخلاف شأن و كرامت، و برخلاف قاعده بلوغ انسان و جامعه انساني است. مقایسه دو امر "ولایت بر انسان بالغ" با "ولایت والدین بر صغير" ، قیاسی صوری و دروغی بس بزرگ است. به علاوه باید دانست که در مرحله تصمیم، ولایت والدین بر صغیر نیز، محال است و واقعیت ندارد. زیرا در آنچه به فعالیت‌های کودک در جریان رشد مربوط می‌شود، نمی‌توان جانشین هدایت او در تصمیم‌گیری شد. تنها وقتی کودک مي‌خواهد تصمیم خود را به اجرا بگذارد، یعنی در مقام اجرا، والدین از تصمیم او آگاه مي‌‌شوند و با آن موافقت یا مخالفت مي‌کنند. از این رو، در جامعه‌هائی که زور تنظیم کننده رابطه‌هاست، عرصه تصمیم‌گیری تنگ و عقل کودک زورمدار مي‌گردد و رشد او مختل مي‌شود. جانشین استعداد هدایت و رهبری دیگری شدن ناممکن است. ناممکن را ممکن باورکردن و اظهار کردن، به بندگی قدرت در آمدن و قدرت را بر انسان حاکم مطلق شناختن است. در مسائل کلان اجتماعی، نیز هیچ جامعه‌ای نمي‌تواند و نباید حق تصمیم خود را در مسائل اقتصادی، سیاسی و اجتماعی نیابتاً به وکیل یا و ولي‌ای واگذار کند. از این روست که دموکراسی مستقیم، یا آنچه امروزه به عنوان دموکراسی بر اصل مشارکت شناخته مي‌شود، نزدیکترین راه به اصل هدایت و کنشگری انسان و نزدیکترین راه به اطاعت در مرحله اجرا و در اموری است که به جامعه مربوط مي‌شوند. عبارت "امرهم شورا بینهم" ، در قرآن تنها به عنوان یک امر فانتزی اشاره نشده است. تصمیماتی که به جامعه مربوط مي‌شوند از راه شورا تصمیم‌گیری مي‌شوند. پیامبر نیز بر همین سیاق عمل مي‌کرد. دموکراسی نمایندگی که در دموکراسی‌های صوری یا دموکراسی‌های ملل غرب وجود دارند، و هر جای دیگر، هر چند به ظاهر رأی اکثریت را نمایندگی مي‌کنند، اما عملاً به تصمیم‌گیری کانون‌های قدرت منجر مي‌شوند. پر واضح است که وجه قالب سیستم‌های نمایندگی، عمل بر طبق توقعاتي است كه قدرت ايجاد مي‌كند. منتخبانی که بدین‌ترتیب جانشین مردم در تصمیم‌گیری مي‌شوند، از روابطی نمایندگی مي‌کنند که روابط قوا میان نیروهای محرکه‌ای است که هر یک در کمین تصرف قدرت نشسته‌اند.

عدم اعمال اطاعت در جاي جاي قرآن وجه ديگري است كه اطاعت كردن نمي‌تواند و نبايد جانشين تصميم‌گيري و آزادي انسان در انتخاب باشد. در قرآن 14 بار از واژه اطاعت با صيغه امري اطيعوا (اطاعت كنيد) استفاده شده است. در سه نوبت هر جا سخن از اطاعت به ميان آمده است، درجا خداوند به پيامبرش امر نموده که اگر مردم از اطاعت رويگرداني كردند، جز ابلاغ وظيفه‌اي بر تو نيست. آياتي چون : واطِيعوا الله واطيعوا الرسول فان توَلیتم فَانما على رسولنا البلاغ المبِين6 (خدا و رسول او را اطاعت كنيد و هرگاه‌ از اطاعت روي برگرداندند ، پس همانا بر رسول ما چيزي جز ابلاغي آشكار نيست) و آيه ديگري چون : واطيعوا الله واطِيعوا الرسول واحذروا فَإن توليتم فاعلموا انما على رسولنا البلاغ المبِين7 (خدا و رسول او را اطاعت كنيد و بر حذر باشيد و بدانيد كه هرگاه از اطاعت رويگرداني كردند بر رسول ما چيزي جز ابلاغ نيست). اين آيات و آيات ديگر به هيچ رو اشاره‌اي به اعمال امر اطاعت ندارند. اگر در تفسيري كه بيان قدرت ارائه مي‌دهد، بخواهيم به آيه بيستم از سوره انفال رجوع كنيم و بگوييم در اين آيه خداوند پس از امر به اطاعت گفته است: "از اطاعت روي نگردانيد"، به غير از آنكه نسبت دادن تناقض در قرآن كمتر از نسبت دادن دروغ به قرآن نيست، تلقي مفسر نمي‌تواند برابر با روح كلي قرآن و برابر با آنچه از آيات ديگر و از خود همين آيه استنباط مي‌شود، باشد. به همین آيه از قرآن توجه كنيد : يا ايها الذين امنوا اطيعوا الله ورسوله ولا تولوا عنه وانتم تسمعوا8 (اي كسانيكه ايمان آورده‌ايد، خداوند و رسول او را اطاعت كنيد و از اطاعت روي برنگردانيد، اگر شما شنوا هستيد). ترجمه صريح آيه و آيات بعد بطور روشن گوياست كه اشاره به كساني است كه سخن را از يك گوش مي‌شنوند و از گوش ديگر در مي‌كنند "نباشيد از كساني كه مي‌شنوند وليكن نمي‌شوند". و در ادامه اضافه مي‌كند كه "بدترين حيوانات نزد خداوند كور و كراني هستند كه تعقل نمي‌كنند". از ترجمه صريح آيات 20 الي 23 چنين بر مي‌آيد كه:

الف) اشاره به واژه و لا تولوا (روي برنگردانيد)، اشاره به كساني است كه هر گاه پيامي بر آنها وارد مي‌شود، خود را به اون راه مي‌زنند. اين اشاره، اشاره به كساني نيست كه از نفس اطاعت سرپيچي مي‌كنند.

ب) حتي اگر مراد گوينده اشاره به كساني باشد كه از نفس اطاعت سرمي‌پيچانند، اين آيه و هيچ آيه ديگري نخواهيد يافت كه به پيامبر حكم كرده باشد كه امر اطاعت را بر مردم اعمال كند. هر گاه بنا به آنچه که نویسنده از مفاد قرآن استنباط می کند، موضوع اطاعت را حقوق انسان بشماریم، چون موضوع اطاعت، حقوق و ذاتی حیات انسان هستند، انسان در وضعیت طبیعی در عمل به حقوق راغب است. اما مخاطب قرار دادن انسانی که عقل قدرتمدار دارد و از او خواستن که از اطاعت روی برنتابد، فراخواندن او به عمل به حقوق است. و چون عمل به حق از بکار بردن هر نوع زور بی‌نیاز است، مجبور کردن به اطاعت، عمل به حق را ناممکن می‌کند. اینست که قرآن آن را روا نمی‌بیند. اصطلاح "روي برنگردانيد" و يا "از اطاعت سرپيچي نكنيد"، صرفا يك توصيه است كه در امر اطاعت روي برنگردانيد. مؤمنان بنا به قاعده ايمان خود بايد از اطاعت سرنپيچانند، بلكه امر اطاعت را با عقل خود بسنجند و با ميل خود انتخاب كنند. در نخستين آيه از سوره انفال گفته مي‌شود :"خدا و رسول او را اطاعت كنيد اگر مؤمن هستيد". اينكه انتخاب يا عدم انتخاب مؤمنين تا چه اندازه به ايمان و باورهاي آنها لطمه مي‌زند، و تا چه اندازه اَعمال آنها مورد تصديق حق قرار مي‌گيرد و يا نمي‌گيرد، اينها از جمله اموری است كه تنها به خداوند مربوط مي‌شود، و نه حتي به فرستاده بر حق او.

ج) اشاره به تعقل در انتهاي آيه 23 خود گوياست كه مبناي اطاعت عقل و خردمندي است. لازمه عقل و خردمندي، انتقال حق تصميم‌گيري از مرجع و مراجع قدرت به درون خود انسان است. و لازمه عقل و خردمندي، چند و چون كردن در اطاعت و چند و چون كردن در اقوال و احكامي است كه از هر كس و هر مقامی صادر مي‌شود. جاي جاي دعوت خداوند به تدبير در قرآن و تدبير در آيات و تدبير در اقوال پيامبر، معنايي جز چند و چون كردن، و در عاقبت چيزي‌ها انديشيدن، نمي‌يابد. واژه تدبير كردن و تعقل كردن به عنوان يك امر فانتزي، يا يك هوس تخيلي و لوكس در قرآن نيامده است، به همان معنايي است كه معناي نفس الامر تدبير و تعقل است. تدبير و تعقل در نفس الامر، يعني "چند و چون" كردن و تصميمي در خور "چند و چون" اتخاذ كردن است. خود واژه تدبير از ريشه دُبُر به معناي پُشت و سرانجام چيزي را يافتن، معني مي‌دهد. بنابراين، معنايي كه در قرآن آمده بنا به دهها آيه، همين معناست و نه كمتر از آن. خاصه آنكه وقتي از باب سرزنش به مؤمنين امر مي‌كند كه چرا در اقوال پيامبر تدبير نمي‌كنيد، در ادامه اضافه مي‌كند كه "آيا فكر نمي‌كنيد كه آنچه پيامبر گفته و آورده است، همان چيزهايي است که آباء و اجداد اوليه شما آورده‌اند9؟"، به خوبی نشان مي‌دهد که تعقل کردن رُس از چند و چون چیزها کشیدن است.

بنیادگرایی وقتی با پدیده عقل مواجه مي‌شود و ملاحظه مي‌کند که از صدها بار اشاره قرآن به عقلانیت نمي‌تواند چشم پوشی کند، عقل و عقلانیت را به عنوان یک امر فانتزی تلقی کرده و تنها به ستایش از عقل توجيه‌گر مي‌پردازد. اما وقتی در تحلیل نهایی و از این بیشتر، وقتی در تجربه مُراد او را از عقلانیت جویا مي‌شوید، با تهی کردن عقل از محتوای انتقادی (به همان معنای کریتیکالیزم = زیر و رو کردن، ویران کردن یک نظریه و بدیل سازی کردن) و تقلیل عقل به عقل نخبگان، عملاً دامن در بستر عقل توجيه‌گر مي‌گسترد و سرانجام عقل انتقادگر و خلاق را در دام عقل توجیه‌گر فرو مي‌کاهد. بدین‌ترتیب است که نخستین قربانی چنین عقلانیتی، قربانی کردن حق تصمیم‌گیری در اطاعتی است که اصل پرسشگری را در مهمیز سلسله مراتب قدرت به بند مي‌کشد. نتیجه چنین تفکری جز سرخوشی سکولاریزم ستیزه‌جو نیست. ستیزه‌جویان و دین‌ستیزانی که مایلند تفسیر خود را از دین و اطاعت، از زبان و بیان بنیادگرایی بشنود.

ورود نهایی به دیدگاه‌های آیه‌الله جعفر سبحانی

آقای جعفر سبحانی و همفکران او بنا به اینکه در فضای هویت دینی و دفاع از یک هویت به حقیقت دین نگاه مي‌کنند، بالتبع حقیقت را از دریچه هویت تحلیل مي‌کنند. این هویت دارای سلسله مراتب مُرید و مُرادی و مُطیع و مُطاعی است. لذا وقتی او و همفکرانش به دین نگاه مي‌کنند، آموزش‌های دینی نمي‌توانند توجیه‌گر چنین سلسله مراتبی نباشند. در همين راستا توجه نمي‌شود که در قرآن تناقض راه ندارد و نسبت دادن تناقض در قرآن، از هر نسبتی زیانمندتر است. وقتی قرآن مي‌گوید، در دین اکراه نیست، وقتی قرآن مي‌گوید، در اطاعت اکراه نیست، و بر پیامبر وظیفه‌ای جز ابلاغ نیست، سایر تفاسیر و سایر آیات باید بر همین دید بنا شوند و ناقض اصل اکراه و ابلاغ نباشند. پاره‌ای از دیدگاه‌ها موضوع عدم اکراه را تنها در پذیرش دین تفسیر مي‌کنند و دین را جز اطاعت و لو در اکراه بر نمي‌تابند. به عبارتی، مردم تنها در نقطه ورود یا عدم ورود به دین آزاد هستند و هنگامي ‌که دین را پذیرفتند، دیگر چاره‌ای جز اطاعت از اوامر و نواهی دین و متولیان دین ندارند. این دیدگاه لازم نمي‌داند از خود بپرسد که هرگاه پیامبر چنین ادعایی را نزد مردم خود مي‌بُرد، کدام عقل سالم ورود به چنین دینی را برمي‌تافت؟ شما وقتي به فردي بگوييد آزاد و مخيّر هستيد كه به فلان شهر وارد شويد يا نشويد، اما در انتخاب زندگي در آن شهر ديگر آزاد نيستيد، هيچ آدم عاقلي از همان ابتدا دست به چنين انتخابي نمي‌زند. آيزايا برلين چنين وضعيتي را به آزادي يكبار مصرف توجيه مي‌كند. او در پرسش به اين پاسخ كه آیا انسان آزاد است از حق آزادی خود چشم بپوشد، مي‌گويد: «اگر انسان آزاد است، چرا آزاد نباشد تا آزادی خود را بفروشد؟»، به عنوان مثال، وقتي يك برده به اختیار خود و در ازای پول خوب، نیروی بدنی و حتی نیروی ذهنی خود را به اربابی مي‌فروشد، چرا آزاد نباشد که خود درباره وجود خود تصمیم بگیرد؟ هر چند آيزايا برلين چنين انتخابي را آزادي يكبار مصرف مي‌نامد، اما اگر او از مغالطه در مفهوم آزادي استفاده نمي‌كرد، چنين انتخابي را اساساً آزادي نمي‌ناميد10.

با این وجود جناب آیه‌الله جعفر سبحانی کوشش دارد تا با نسبت دادن مفاهیم جدید، به توجیه اکراه در دین بپردازد. او حتی لازم نمي‌بیند که از خود بپرسد، چگونه خداوند در یکجا با قید مطلق مي‌گوید، اگر اطاعت نکردند وظیفه‌ای جز ابلاغ بر تو نیست و در جای دیگر بدون توجه به قیود قبلی خود، حد مجازات برای کسانی که اطاعت نمي‌کنند صادر مي‌کند. اما جناب آیه‌الله با تقسیم اطاعت به "اطاعت موضوعی" و "اطاعت طریقی"، به نتایج دلخواه خود دست مي‌یابد. نکته با اهمیت‌تر این است که در این تقسیم‌بندی، مردم نسبت به اجرا یا عدم اجرای حکم خداوند آزاد هستند، اما نسبت به اجرا یا عدم اجرای حکم پیامبر آزاد نیستند. اینهم یکی از شگفتی‌هایی تفسیر در قالب هویت‌گرایی دینی است که جبر و آزادی میان خداوند و انسان، رابطه وارونه‌ای مي‌یابد. یعنی هر چه به سمت خداوند و احکام او مي‌رویم، انسان آزادتر و صاحب اختیارتر مي‌شود و هر چه به سمت فروتر مي‌رویم، انسان مجبورتر مي‌شود. گویی اینکه خداوند صفت جباریت را به نمایندگان خود تفویض مي‌کند. این تفسیر شگفت تنها در هویت‌گرایی دینی بدست مي‌آید. این تفسیر دیگر ناظر به حقیقت نیست، بلکه ناظر به حفظ قدرت در سلسله مراتب هویت است. از نظر آقای جعفر سبحانی، آن قسم از اطاعتی که انسان به اجرا و عدم اجرای آن مخیر است :"مقصود اطاعت طريقي است نه موضوعي، يعني به پيام‌هاي او گوش فرا دهند و به گفته‌هاي او مانند انجام نماز و پرداخت زكات جامعه عمل بپوشانند، انجام چنين وظايفي در حقيقت، اطاعت فرمان خداست، نه اطاعت پيامبر هر چند به صورت ظاهر اطاعت پيامبر نيز به شمار مي‌رود و قرآن ماهيت اين نوع اطاعت‌ها را در آيه ديگر به صورت روشن بيان مي‌كند و مي‌فرمايد: من يطع الرسول فقد اطاع الله (نساء/80): هر كس رسول را فرمان برد، خدا را فرمان برده‌ است.

بنابراين، در بعضي از موارد كه قرآن براي رسول به عنوان رسالت حق اطاعت قايل شده است، اطاعت حقيقي او نيست، بلكه اطاعت خداست و به گونه‌اي به او نيز نسبت داده مي‌شود. از اين جهت قرآن شخصيت رسول را از - مقام رسالت- چنين ترسيم مي‌كند: انما انت مذكر لست عليهم بمصيطر (غاشيه/1-22): يادآوري كن تو تذكر دهنده‌اي، نه مسلط بر آنها... در حالي‌كه رسول گرامي يادآور و آموزنده و پيام‌رساني بيش نيست، گاهي از جانب خدا داراي مقام امامت شده و «مفترض الطاعه» مي‌شود كه با توجه به آن، خود شخصا داراي مقام امر و نهي مي‌شود. در اين قلمرو، پيامبر فقط گزارشگر وحي، و پيام‌رسان الهي نيست، بلكه رييس دولت اسلامي است كه براي تنظيم امور امت، بايد به نصب و عزل فرماندهان، قاضيان و اعزام سپاه و عقد معاهدات بپردازد. رسول گرامي آنگاه حقيقتا داراي امر و نهي مي‌شود كه از طرف خدا به عنوان زمامدار مسلمانان، قاضي و داور آنان و مدير كليه شئون اجتماعي و سياسي و اقتصادي و ديني معرفي شود؛ در اين هنگام است كه او علاوه بر اطاعت طريقي، داراي حق اطاعت موضوعي مي‌شود كه فرمانبري از دستورات او مايه پاداش، و نافرماني موجب كيفر مي‌گردد11".

پیش از اینکه به توضیح و نقد این عبارات بپردازم، ضروری است بدانیم که اولاً، پیامبر دولت به معنای آنچه که ما از آن به مثابه سازمان قدرت درک می‌کنیم، تأسیس نکرد. جامعه‌ای با نظام شورائی تأسیس کرد. به علاوه در بخش نخست از 6 مقاله‌ای که پیشتر توسط این قلم درباره اسلام سیاسی نوشته شده است، توضیح داده‌ا‌م که، پیامبر به حیث نبوت نبود که به تأسیس چنین نظامی پرداخت، بلکه به حیث یک ضرورت در جامعه قبایلی اعراب و به حکم استقبال مردم در گذار از یک کنفدراسیون قبایلی، به تأسیس دولت به مثابه یک نظام شورایی اقدام کرد. و تا زمان ما، این تنها الگوی موفق در جوامع بشری‌ است. هرگاه دموکراسی بر اصل مشارکت برقرار شود، در نهایت، به جامعه‌ای با نظام شورائی می‌انجامد. ثانیا˝، بنا بر نص قرآن، پیامبر اجازه نداشته است، جز به آنچه حقوق هستند، عمل کند و ثالثاً، اطاعت خاص مرحله اجرا است. در مرحله تصمیم که مقدم و حاکم بر مرحله اجراء است، امری وجود ندارد تا نيابت و وكالت بر آن امر وجود پیدا کند. تصمیم را نیز تصمیم گیرندگان می‌گیرند. اینست که فرمود: امرهم شوری بینهم. بدین‌ترتیب، اطاعت موضوعی وقتی متصور است که موضوع را تصمیم شورا بوجود آورده باشد. در این مرحله، ولایت محدود به موضوع است و اطاعت کنندگان از تصمیم خود در مرحله اجرا پیروی می‌کنند.

اکنون یک به یک آیاتی را که جناب آیه‌الله مورد توجه قرار داده است به بحث مي‌گذاریم:

1- بحث درباره آیه اطیعوالله و اطیعوالرسول و اوُلی الامر منکم را در مقاله قبل توضیح دادم. خواننده محترم به آن مقاله مراجعه کند.

2- یکی از آیات مورد اشاره، آیه 65 سوره نساء است. اما اگر جناب آیه‌الله پیش از اشاره به این آیه یک گام به عقب بر مي‌داشت و آیه 64 را مورد توجه قرار مي‌داد، سخن تناقض خود را به قرآن نسبت نمي‌داد. آيه 64 اذن خدا را به عنوان يك قيد در امر اطاعت ذكر مي‌كند. يعني همان اطاعت موضوعي كه آقاي جعفر سبحانی درباره آن اشاره مي‌كند (يعني اطاعت از اوامر و نواهي پيامبر، يعني اطاعت از اوامر و احكام حكومتي). لذا اين نوع از اطاعت‌خواني از پيامبر نيز بايد در همان محدوده اطاعت طريقي باشد (يعني اطاعت از امر خدا). پس همچنانكه در اطاعت طريقي به گفته آقای سبحانی هيچ اجبار و اكراهي نيست و نبايد باشد، در اطاعت موضوعي نيز بنا به قيد اذن خدا، هيچ اجبار و اكراهي نمي‌تواند باشد. آيه 65 نيز نمي‌تواند مبتني بر اكراه و اعمال جبر باشد. بلكه مسلمانان مخير به اطاعت هستند. به علاوه وقتي در آيه 65 مي‌گويد كه "مؤمن نمي‌شوند جز ...." اين امر نمي‌تواند با آيه‌اي كه قرآن صريحاً گفته "اگر خداوند مي‌خواست مردم مومن شوند و يا شرك نورزند براي او آسان بود12" در تناقض قرار گیرد. بنابراين، مسئله شرك و ايمان هر فرد نیز در دايره تخيير انسان قابل درك است. به علاوه آيه 66 به بعد نشان مي‌دهد كه حكم پيامبر و تسليم مؤمنين در محدوده نشان دادن یک راه است. انسان‌ها آزادند امر خداوند را بپذیرند یا نپذیرند. به صراط مستقیمی که او انسان‌ها را بدان می‌خواند، می‌توانند در آیند یا در نیایند. بدیهی است که اگر برنگزینند مؤمن نیستند، اما بنا به آیات دیگر هیچکس حتی پیامبر نمي‌تواند و لو اینکه بخواهد مردم را به جبر مؤمن گرداند.

3- یکی از آیات دیگر اشاره به آیه 63 سوره نور است‌: فليحذر الذين يخالفون عن امره ان تصبيهم فتنه او يصيبهم عذاب اليم (نور /63): آنان كه با فرمان پيامبر مخالفت مي‌ورزند از آن بترسند كه فتنه يا عذاب دردناكي دامنگير آنان گردد». به زعم آقای جعفر سبحانی : "جمله «عن امره» حاكي از آن است كه پيامبر در اين چشم‌انداز گذشته بر مقام تبليغ و تبيين شريعت، امر و فرمان دارد كه مخالفت با آن، داراي واكنش سختي است13".

هر گاه به آیات قبل و بعد این آیه مراجعه کنیم، درس‌های بزرگی خواهیم آموخت. یک بار دیگر، آقای سبحانی آیه ناقض ادعای خود را مؤید آن گمان ميبرد: آیه صریح است بر این که پیامبر مؤمنان را به کاری مي‌خواند و خداوند به آنها هشدار مي‌دهد كه هرگاه آن کار را نکنند، گرفتار فتنه مي‌شوند. اما آنچه از آن غفلت مي‌شود اینست که اجرا کردن و امر به اجرا کردن، فرع بر ایجاد و تصميم است. شايد اشاره به آيه 159 از سوره آل عمران به روشن كردن بحث بيافزايد. به اين آيه توجه كنيد : فبِما رحمه من اللَّه لنت لهم وَلو كنت فظًّا غليظ القلب لانفضوا من حولك فاعف عنهم واستغفر لهم وشاوِرهم في الامرِ فاذا عزمت فتوكل على الله ان ان الله يحب المتوكلين (پس به مهر و رحمتى از سوى خدا با آنان نرم خوى شدى ، و اگر درشت خوى و سخت دل بودى از پيرامونت پراكنده مى‏شدند ؛ بنابراين از آنان گذشت كن ، و براى آنان آمرزش بخواه ، و در كارها با آنان مشورت كن ، و چون تصميم گرفتى بر خدا توكل كن ؛ زيرا خدا توكل كنندگان را دوست دارد) .تفاسيري كه به رابطه زيردست و فرادستي انسان معتاد شده است، از روشنايي شاورهم في الامر به ابهامي كه ممكن است در واژه فاذا عزمت بيابد گريز مي‌زند. و چنين مي‌پندارد كه پيامبر الزامي به تن دادن به نتايج مشورت نيست. لذا هرگاه پيامبر خود به نظر ديگري دست بيابد، به سوي آن عزيمت مي‌كند. حال اگر مفسر ذهن خود را از نواع اعتيادها آزاد مي‌كرد در مي‌يافت كه "شاورهم في الامر" روشنايي خود را بر واژگان و مفاهيم پيش و پس مي‌افكند، و جا براي هيچ ابهام باز نمي‌كند. برابر با روشنايي‌اي كه شاورهم في الامر مي‌افكند، فاذا عزمت، يعني هرگاه به اجراي نتايج مشورت تمكين كردي، با توكل كردن به خداوند هيچ هراسي به دل راه نده. نكته روشن اينجاست كه عزيمت كردن، يعني رفتن و اجرا كردن يك امر است. اجراي امري كه در مشورت جمعي حاصل آمده است.

اما خلق و ایجاد كردن و تصميم گرفتن نیازمند استقلال و آزادی است. خداوند خالق و موجد همه آفریده‌هاست و در خلق و ایجاد از کسی دستور نمي‌گیرد و هیچ محدود کننده‌ای آزادی او را محدود نمي‌کند. رابطه انسان با خدا، رابطه از رهگذر خلق است: انسان از دو حق استقلال و آزادی برخوردار است. هر اندازه عقل او مستقل‌تر و آزادتر، توان خلق و ایجادش بیشتر است. بدین‌تریتب، رابطه انسان با خدا که جوهر دین و ره آورد اسلام است، رابطه‌ای است در بازیابی انسان در استقلال و آزادی. اسلام ستایان و اسلام ستیزان، هردو، از جوهر دین که جز اسلام آن را بازنیافته است، یکسره غافلند و رابطه انسان با خدا را در رابطه آمری که امر مي‌کند و بنده ای که اجرا مي‌کند، ناچیز کرده‌اند. از خود بیگانه شدن دین و انسان در قدرت همین است.

به آیه باز گردیم: الف ) تکلیف عمل به حق است. در قرآن، هیچ تکلیفی را نميتوان یافت که عمل به حقی نباشد. ب) آیه‌های پیش و این آیه، در باب آداب معاشرت و بخصوص همکاری است. در آیه پیش مؤمنان را کسانی مي‌داند که چون با پیامبر در کار شدند، بدون اجازه از او، کار را ترک نکنند. این آیه می‌گوید، پیامبر در مقام اجرا قرار دارد و این مقام مقام اطاعت است. در آیه 63 نیز خطاب به کسانی که "نهانی در ميروند" مي‌گوید : خداوند از کار آنها آگاه است و از آنها مي‌خواهد از زیر کار در نروند و در کار از پیامبر پیروی کنند. ب) نکته مهم اشاره به فتنه و عذاب دردناک است. اصطلاح عذاب الیم در قرآن اشاره به مجازاتی است که در روز جزا خدا نسبت به ظالمان و ستمگران به کار برده است. لذا این مجازات، مجازاتی نیست که پیامبر مُجری آن باشد.

4- از آیات دیگری که مورد توجه جناب آیه‌الله جعفر سبحانی است، آیه ششم از سوره احزاب است. النبي اولي بالمومنين من انفسهم (احزاب /6): (پيامبر به مؤمنان از خود آنان اولي است) و او اضافه مي‌کند که : "اين نوع اولويت كه در هيچ تشريعي در جهان نظير آن ديده نشده است، از جانب «مالك النفوس» به پيامبر اضافه شده كه از آن در مصالح جامعه اسلامي بهره بگيرد، و افراد به فرمان‌هاي او گوش فرا دهند و خواست او را برخواست خود مقدم بدارند14". بازهم برای آنکه مفسر به نتایج دلخواه خود برسد، آیه را منقطع از آیات بعد و منتزع از روح کلي آیات تفسیر مي‌کند. اگر اشاره به اوُلی‌اي كه پيامير نسبت به نفوس مؤمنين دارد، حمل بر استيلاء و تسلط و اختيار و به عبارتي، حمل بر ولايت مطلق بر جان و مال و تصميم مؤمنين باشد، پس جلوتر كه خداوند بعضي از صاحبان ارحام را نسبت به بعضي ديگر اوُلي مي‌شناسد، لاجرم بايد همين ولايت و استيلاء نسبت به بعضي ارحام بر بعضي ديگر، جاري كرد. كه در واقع سخن بي‌اساسی مي‌آيد. اما واقع اين است كه اين اوُلي در باره اولويت و نزديكي پيامبر نسبت به نفوس مؤمنين، دلالت بر وضعيت ناخودبيگانگي (= یگانگی با خویشتن فطری) پيامبر، و متقابلاً رابطه از خودبيگانگي مؤمنين نسبت به نفس‌هاي خود است. پيامبر بنا بر وضعيت ناخودبيگانگي، بر نفس خود به همان اندازه نزديك است كه با نفس‌هاي از خودبيگانه انسان‌ها در وضعيت ناازخودبيگانگي، نزديك است. اينجا حكايت از رابطه نزديكي نفس‌ها در وضعيت ناخودبيگانگي است، نه تسلط و استيلا و صاحب اختياري. در وضعیت ناخودبیگانگی، نفوس انسانی بر فطرت و طبیعت ذاتی خود با نفوس انسانی دیگر آنقدر نزدیک مي‌شوند که اینهمانی مي‌جویند. نزدیکی و قرابت پیامبر بر نفوس مؤمنین از جنس چنین قرابتی است. به علاوه بنا به آیات جلوتر، اين قرابت يك قرابت دوستي و فاميلي است. چنانچه هنوز آيه تمام نشده در همين آيه مي‌گويد، همسران پيامبر مادران شما هستند. لذا سخن از نزديكي و الفت و رابطه خويشي است، نه بيش. معلوم نیست که جناب آیه‌الله سبحانی و دیگر مفسرانی که بنا به سرشت بنیادگرایی تمایل به روابط استیلاء و سلسله مراتب قدرت دارند، آیه‌ای را که هنوز کلام آن منعقد نشده، در ادامه منظور خود را روشن مي‌کند و در آیات بعد روشن‌تر، یکباره و منقطع از روح آیات دیگر، به چنین نتیجه‌گیري‌ای مي‌رسند؟

5- یکی از استدلال‌های جناب آیه‌الله سبحانی برای اثبات بی‌اختیاری مردم، استناد به این آیه است: و ما كان المومن و لا مومنه اذا قضي الله و رسوله امر ان يكون لهم الخيره من امرهم و من يعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبينا15. (بر هيچ مرد و زن مومن آنگاه كه خدا و پيامبر او در موردي فرمان دادند هيچ نوع اختياري در كارشان نيست هر كس كه خدا و رسول او را مخالفت كند، آشكارا گمراه شده است).

در توضیح این آیه لازم مي‌دانم به چند مسئله اشاره کنم:

الف) تا آنجا که نویسنده مي‌فهمد ترجمه نمي‌تواند درست باشد، زیرا با اصول راهنمای قرآن خوانائی ندارد. در نتیجه، با آیه‌های بسیار قرآن در تناقض قرار مي‌گیرد. از جمله، با "هرکس خود خویشتن را هدایت مي‌کند" و با آیه "امرهم شوری بینهم" و... ترجمه صحیح‌تر اینست: هرگاه خداوند و پیامبر او در باره امری قضاوت کردند برهیچ زن و مرد مؤمنی اختیاری نیست...

ب) بنا بر اینکه خداوند و پیامبر (ص) بر میزان حق، قضی یا داوری مي‌کنند، مؤمن و مؤمنه مي‌باید تسلیم قضی یا داوري‌ای باشند که پیشتر اجرای تصمیم را بر عهده پیامبر و یا دیگری قرار داده‌اند. یعنی به حق عمل کنند.

ج) مرحوم طباطبائی در المیزان براینست که مقصود از قضی، تعیین حکم شرع در امری است. با وجود این که ایراد جدی بر نظر او وارد است، اما هنوز فرق مي‌کند با "درموردی فرمان داد".

ه) پیش از وجود امر، قضی محل پیدا نمي‌کند. اما امرهای موجود یا صفت استمرار دارند که تکلیف آنها در قرآن معین است. مانند ربا حرام است، جهاد واجب است و... اما اموری که بوجود نیامده‌اند بوجود آمدنشان موضوع تصمیم شوراست. در این گونه امور، قضی خدا و پیامبر محل پیدا نمي‌کند. زیرا خداوند تصمیم در امور را در عهده شورا شناخته است. پس اموری که به سرنوشت جامعه مربوط است، بطور قطع به قلمرو تصمیم و شور جامعه ارجاع مي‌شود، چه آنکه پیش از تصمیم شورا وجود ندارد. منطق صوری براحتی مي‌تواند توجه آدمی را از تفاوت این دونوع امر بازدارد. بدین سان، تمامی اموری که تصمیم فردی و یا جمعی بوجود مي‌آورند، در قلمرو حق تصمیم فرد یا جمع هستند. بدیهی است که تصمیم مي‌باید برابر با حق گرفته شود. مهمترین حق، انتقال حق تصمیم‌گیری در باره جامعه به خود جامعه است. موازنه عدمی عقل را آزاد نگاه مي‌دارد تا او برابر با حقوق تصمیم بگیرد و امری که واقع مي‌شود برابر با حق باشد. پس آیه مي‌باید معنائی داشته باشد که با آیات دیگر از جمله، با "امرهم شوری بینهم" و از جمله، "بر آنها هیچ سیطره‌ای نداری" و از جمله، "بر تو جز ابلاغ نیست"، تناقض پیدا نکند.

و) هر گاه انسان تصمیم مي‌گیرد، به شکل‌گیری یک امر مواجه مي‌شود. امر را انسان ایجاد مي‌کند. پس ایجاد کننده امر انسان و ایجاد کننده امر جمعی، جمع انسان‌ها هستند. اما قضی یا داوری، مقتضی اجرای پس امر است. از خطاها و بزرگ یکی اینست که امر را با قضی و در نتیجه اختیار و عدم اختیار انسان را بر امر یا قضی خلط کرده‌اند. حق تصمیم‌گيري قابل واگذاری به غیر نیست. هرکس تصمیم را خود مي‌تواند بگیرد. زیرا تا مردم بر امری تصمیم نگیرند، قضی وجود پیدا نمي‌کند. بدیهی است، اجرای تصمیم را دیگری مي‌تواند برعهده بگیرد، نه خود تصمیم را. بدین سان، متمایز کننده مدیریت شورائی با دموکراسی‌های غرب و امتیاز آن بر این دموکراسی‌ها، همین جدا کردن تصمیم از اجرا و تصمیم را حق مردم دانستن است. در دموکراسی‌های غرب، منتخبان هستند که جانشین مردم در ایجاد امر مي‌شوند. این جامعه‌ها غافلند که چون مردم از حق تصمیم خود غافل مي‌شوند، جای آنها را در گرفتن تصمیم قدرت مي‌گیرد. یعنی منتخب آنها، نه از آنها، بلكه که از توقعات قدرت در ایجاد امر پیروی مي‌کند. جز این نیز ممکن نیست. از جمله به این دلیل که انتخاب شوندگان، از روابط قوا در جامعه و میان جامعه و جامعه‌های دیگر نمایندگی مي‌کنند و به ترتیبی عمل مي‌کنند که دست بالا را داشته باشند. بیهوده نیست که در دموکراسی غرب، استبداد فراگیر سرمایه‌داری پدید آمده است.

6- سرانجام آخرین آیه مورد توجه آقای سبحانی آیات 1 و 7 سوره حجرات است. به زعم او: " به خاطر چنين عصمت و مصونيتي است كه خدا در دو آيه زير، هر نوع پيشدستي را به او تحريم مي‌كند و مي‌فرمايد: يا ايهاالذين آمنوا لا تقدموا بين يدي الله و رسوله و اتقوا الله ان الله سميع عليم (حجرات /1): اي افراد با ايمان بر خدا و رسول او پيشي نگيريد و از (مخالفت) خدا بپرهيزيد، (چرا كه) خدا شنوا و دانا است».«و اعلموا ان فيكم رسول الله لويطيعكم في كثير من الامر لعنتم (حجرات /7): بدانيد در ميان شماست پيامبر خدا اگر در بسياري از امور از شما پيروي كند شماها به زحمت مي‌افتيد16".

توضیح اینکه، اشاره قرآن به تقدم نجستن بر پیامبر دارای دو معناست، كه هر دو معنا مثبت آزادي است. نخست اينكه خداوند به مردم مي‌گويد، كاسه از آش داغتر نباشيد. اين امر در واقع راهبرد جلوگيري از افراط گرايي است. چنانچه امروزه در بسياري از جوامع، بعضی از زنان با روبند بستن ظاهری داغتر از كاسه آش به خود مي‌گیرند و اسباب افراط گرايي را فراهم مي‌كنند. معناي دوم، يك رابطه احترام آميز ميان پيامبر و مردم است. اشاره به آن دست از مردم يا اعرابي است كه بدون هيچ احترامي بلند بلند حرف مي‌زدند و گاه با دويدن جلوتر از پيامبر، شأن و احترامي براي بزرگتر از خودشان حفظ نمي‌كردند. اين آيه به هيچ رو ناظر به اطاعت و پشت سر رفتن مردم نسبت به پيامبر نيست.

آيه 7 از همين سوره مورد اشاره آقاي سبحانی، اتفاقاً، موضوع را برعكس آنچيزي كه او نتيجه‌گيري مي‌كند، بيان مي‌كند. مي‌دانيم كه در بسياري از جهات، از جمله در جنگ احزاب و در جنگ احد، پيامبر از رأي اكثريت مؤمنين تبعيت مي‌كرد. گويي اينكه اين كار بر مردم مشتبه شده بود كه پيامبر بايد تابع و مطيع آنان باشد. مي‌دانيم كه پيامبر بانی جامعه نظام شورائی باز شد که ایجاد امر و انتخاب مجری با شورا بود. در آیه، یک اصل بس مهم را خاطر نشان مي‌کند که هرگاه در نظام شورائی رعایت نشود، آن نظام نمي‌پاید و آن اصل استقلال و آزادی انسان است. شورای نمي‌توان تصمیمی بگیرد و امری را ایجاد کند که ناقض استقلال و آزادی باشد. پس وقتی مي‌گوید، مؤمنان نباید پیامبر و خدا را تابع امری کنند که بوجود مي‌آورند، هم تصریح مي‌کند كه ایجاد امر مي‌باید بر وفق حق باشد و هم نباید ناقض استقلال و آزادی انسان‌ها باشد. آیه ما را آگاه مي‌کند که بوده‌اند کسانی که مي‌پنداشته‌اند پيامبر بايد تابع امر آنان باشد. آیه به صراحت آنها را از این کار منع مي‌کند و مي‌گوید: اگر پيامبر بخواهد در اكثر امور که ایجاد و اجرایشان دلخواه شماست، از شما اطاعت كند، گرفتار زیان خواهید شد. به عبارتي، مردم فكر مي‌كردند، حال كه بنا بر عدم اكراه اطاعت است، پيامبر را مطيع خود بسازند، كه خداوند مردم را از اين رابطه نيز منع مي‌كند.

حاصل سخن

در متون فقهی و در کلام علمای دینی، تفسیر به رأی امر نکوهیده شمرده شده است. این سخن از یک جهت درست و از جهتی دیگر، سخنی بس بیهوده و بی‌اساس است. بی‌اساس است، زیرا هر تفسیری ناگزیر از تفسیر به رأی است. و از این بیشتر، هر تفسیری چیزی جز بازگشودن تمنیات و علائق مفسر در قالب برهان و استدلال نیست. به عبارتی، همچنانکه هر نوع تفسیری و هر فلسفه‌ای چیزی جز پوشش عقلانی بخشیدن به علائق و تمنیات انسان نیست، دین‌ورزی و سیاست‌ورزی نیز بیرون از خواستگاه دوست داشته‌ها و دوست نداشته‌های ما سرچشمه دیگری ندارند. دین‌ورزی، سیاست‌ورزی و استدلال‌های عقلانی ما لباسی‌اند که بر اندام حسی خود مي‌کشانیم. مذمت تفسیر به رأی از این روست که مجموع آراء انسان کم یا بیش در زندان تمنیات خویشتنی قرار دارند. این تمنیات از درون و بیرون به عنوان عوامل سانسور، همواره خویشتن انسان را نسبت به واقعیت سانسور مي‌کنند. از این نظر، هر گاه انسان در مبارزه با سانسورها، خویشتنی را از زندان تمنیات طبقاتی، تمنیات قدرت، تمنیات سلطه، تمنیات هویت و فرهنگ آزاد کرد، تفسیر او از رویدادها با واقعیت یکسان مي‌شود. انسان تنها وامدار حقيقت است. راه دستيابي به حقيقت چيزها، منطبق كردن ذهن با واقعيت چيزهاست. از همین روست که پیامبر گرامی دعا مي‌کرد که: خداوندا اشیاء را آنچنانکه هستند بر من بنما (ربی ارنی الاشیاء کما هی). تنها در گرو چنین دعوت و مبارزه‌ای است که تفسیرها از آیات برابر با معنایی مي‌شوند که شارع امر منظور نظر داشته است. بدین‌ترتیب، هرگاه عقل انسان در آزادی و در مبارزه با سانسورها، از زندان تمنیاتی که بر خویشتنی نقاب مي‌بندد، آزاد شود، تفسیر به رأی با تفسیر واقعیت یکسان مي‌شود.

نکته با اهمیت اینجاست که جریان بنیادگرایی، آنهايي را كه بيان آزادي و حقمدارانه از دين ارائه مي‌دهند، متهم به بداندیشی مي‌کند. اما اگر خود را از زندان وظیفه‌گرایی رها مي‌کرد و لختی هم در نتایج و پيامدهاي انديشه‌ها و راه‌حل‌ها تأمل مي‌کرد، آنگاه مي‌یافت که کدام اندیشه يا كدام راه‌حل به گسترش دین، درنوردیدن دین در اندیشه‌ها و نحله‌های دیگر منجر مي‌شود و کدام اندیشه و راه‌حل، تنها در بقاء در یک هویت و بقاء در یک کاست دینی محدود مي‌شود؟ رهنمودهای قرآنی رحمتی برای کل بشریت است، اما بنیادگرایی با سرخوشی در یک کاست دینی، که به موجب روابط مُرید و مُرادی پدید مي‌آید، جز شدائد برای کل بشریت ارمغانی به بار نیاورده است. از همين رو ملاحظه مي‌كنيد كه استدلال‌هاي جريان بينادگرايي تنها با هدف قانع كردن پيروان و مطيعان خود سامان مي‌گيرد و در اين راستا، نه به استدلال ديگران اعتنايي دارند و نه نيازي به قانع كردن آنها. به عبارت آخر، بنيادگرايي بر بقيت بشر جز از راه سلطه نمي‌انديشد.

فهرست منابع:

1- تفصیل این بحث را خواننده محترم مي‌تواند در مقاله ای با عنوان کنش آزادی و واکنش قدرت منتشر شده در مجله آفتاب شماره 31 ملاحظه بفرمایند.

2- اصطلاح دموکراسی صوری را اندیشه گران مکتب فرانکفورت از جمله آ


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016