تغيير در ايران به دست خود ايرانيان، الاهه بقراط، کيهان لندن
وقتی در آبان ۸۶ نوشتم "امروز مردم نه از انقلاب که از باختن خستهاند. در انقلاب باختند. در اصلاحات باختند. در انتخابات باختند. در جنگ و مصالحه، هر دو، نيز خواهند باخت زيرا هيچ کدام بر سر منافع آنها نيست" نمیدانستم اين مردم پس از يک باخت ديگر در "انتخابات" نشان خواهند داد که واقعأ از انقلاب خسته نيستند. ولی نبودن يک تکيهگاه، آنها را در برابر سرکوب رژيم، تنها و بیپناه گذاشت. همراهی و هم صدايی موسوی و کروبی نمیتوانست جای خالی پشتوانهای را پر کند که تازه خود آن دو نيز بهعنوان معترض میبايست به آن تکيه میکردند تا خود نيز تنها نمانند!
کيهان لندن ۱۴ آوريل ۲۰۱۱
www.alefbe.com
www.kayhanlondon.com
من نظرم را درباره نقش رضا پهلوی در موقعيت کنونی ايران، نخستين بار در نوامبر ۲۰۰۵ در همين ستون زير عنوان «شاهزاده و ائتلاف بزرگ» نوشتم. تازه چند ماهی بود که رژيم با روی کار آوردن احمدی نژاد فاتحه پروژه امنيتی «اصلاح» را خوانده بود و ضرورت «تغيير» چنان جا میافتاد که حتا به شعار مراسم رأیگيری نامزدهای انتخاباتی رژيم در خرداد ۸۸ تبديل شد!
امروز همه، از رژيم تا موافقان و مخالفانش نيز، هر يک به نوعی در موقعيت ديگری قرار گرفتهاند. صفها اگرچه نه کاملا شفاف، ليکن روشنتر شدهاند. و من هنگامی که هفته پيش در «الگوهای فروپاشی و اپوزيسيونها» بار ديگر بر نقش رضا پهلوی به مثابه يک امکان، يک فرصت، يک ظرفيت، تأکيد کردم، میخواستم به شمشير دو دم رويدادهای خاورميانه به مثابه هم خطر و هم فرصت توجه دهم. از همين رو بازنگری در نقش اين شاهزاده سياستورز بر متن رويدادهای جاری خالی از فايده نيست.
از شاهزاده و ائتلاف بزرگ
رويدادهای دو سال گذشته پس از خرداد ۸۸ نشان داد مخالفان دمکرات جمهوری اسلامی تا چه اندازه در هماهنگی و تشکل خود در همراهی با نيروی اعتراضی عظيمی که در ايران وجود دارد، کوتاهی کردهاند. يک ائتلاف بزرگ و يک اتحاد عمل گسترده بين دمکراتهای ايران، با همه تفاوتهای فکریشان که قطعا شامل اعتقاد به دمکراسی نمیشود، نه تنها بزرگترين آرزوی من به عنوان يک ايرانی، بلکه مهمترين ضرورت سياسی ايران در موقعيتی بوده و هست که فرصتهای تاريخی را به دليل همين کمبود از دست داده است. کمبود پشتوانه و پايگاهی که از يک سو مردم بتوانند به آن تکيه کنند و از سوی ديگر هر دو بتوانند در پشتيبانی از يکديگر وارد اقدام مشترک، مانند اعتراضات خيابانی و اعتصاب همگانی شوند. در سالهای اخير علاوه بر ناکامی «اصلاح طلبان» در جلب اعتماد مردم (به گونهای که آنها نيز مجبور شدند شعار «تغيير» را برای کسب پشتيبانی مردم در «انتخابات» مطرح کنند) پوچی اين افسانه نيز که میتوان با يکی دو سه چهره، فراگيرترين مردم را در مقابله با حاکمان، هميشه حاضر به يراق نگاه داشت، ثابت شد. بيهوده نيست که جمهوری اسلامی همواره تمام توان خود را حتا تا پای خونريزی و کشتار عليه تشکلها به کار برده است.
اين بود که در «شاهزاده و ائتلاف بزرگ» با تأکيد بر شکننده بودن مرز خودساخته «جمهوری خواهی» و «مشروطهطلبی» که هيچ اهميتی برای بسياری از مردم ندارد، تلاش برای تحقق دمکراسی به عنوان مهمترين نقطه اشتراک يک ائتلاف بزرگ معرفی و توضيح داده شد: «منظور از ائتلاف بزرگ همانا اتحاد بين دمکرات های اين دو مجموعه است که می توانند با وجود اختلاف به يک ائتلاف سياسی دست يابند زيرا در برکناری زمامداران کنونی ايران و گشودن راه برای استقرار يک ساختار دمکراتيک اتفاق نظر و اشتراک منافع دارند. اين سخن به اين معنی نيست هر آن کس مخالف اين اتحاد بود، الزاما غير دمکرات است، بلکه می تواند فرد يا جريانی باشد که ضرورت زمان، فرصت ها و حساسيت شرايط را تشخيص نمی دهد.»
در عين حال بنا به تجربه تاريخی و تطبيقی، تعارف بر سر مفهوم و ضرورت «رهبری» پذيرفته نيست. ولی «در عين حال نبايد فراموش کرد نه کسی می تواند تصميم بگيرد «رهبر» شود و نه می توان «رهبر» را منصوب کرد و يا به انتخاب گذاشت. «رهبری» در روند مبارزات سياسی شکل می گيرد و خود را تحميل می کند. اگر «شاهزاده» توان ادامه مبارزه را نداشته باشد و گفتار و کردار سياسی او راهی برای وی به سوی «رهبری» نگشايد، هرگز «رهبر» يک ائتلاف بزرگ و مبارزات سياسی نخواهد شد. ولی اگر سير رويدادها، به ويژه نقش وی در امر اتحاد، وی را به «رهبری» فرا کشد، ديگر بر عهده مخالفان اوست که اين واقعيت را بپذيرند يا با آن به ستيز برخيزند.»
تقريبا شش سال از نوشتن اين مقاله میگذرد. تازهترين تجربه ايرانيان در مورد جنبش سبز نشان میدهد با همه تعارفاتی که بر سر «رهبری» اين جنبش در گرفت، به دليل تفاوت انکارناپذير مطالبات بدنه گسترده جنبش با هدف کسانی که برخی ميل داشتند آنها را به زور به عنوان «سران» و يا «رهبران» جنبش سبز به آن تحميل کنند، اين پيوند بين بدنه جنبش و آقايان موسوی و کروبی، جوش نخورد. واکنش خاموش اين جنبش به ناپديد شدن آقايان موسوی و کروبی و همسرانشان از همين واقعيت سرچشمه میگيرد. واکنشی که از نظر انسانی و همدردی «بنیآدم» جای اندوه و تأسف بسيار دارد، ليکن از زاويه سياسی و قوانين اجتماعی کاملا قابل درک است. اين واکنش يک بار ديگر نشان داد نمیتوان پروژههای سياسی را بدون توجه به مطالبات واقعی جامعه به آن تحميل کرد. با آگاهی بر همين واقعيت بود که در آن مقاله بر اين نکته نيز تأکيد شد که «جامعه جوان ايران رهبران جديد خود را از ميان زنان و مردان داخل کشور بر خواهد کشيد. امروز اما نقش رضا پهلوی با اين هدف که فضايی ايجاد شود تا آن رهبران بتوانند خود را بنمايانند، اهميت می يابد.»
تکيهگاهی برای تغيير
پس از آن هر بار فرصتی دست داد، درباره ضرورت اتحاد نيروهای دمکرات ايران و نقشی که رضا پهلوی میتواند بر عهده بگيرد نوشتم. در «راه منحصر به فرد ايران» که الزاما نه نظامی و نه «مخملين» است، در «برای تأمين دمکراسی بايد دمکراتها به قدرت برسند» و اينکه « فلسفه وجودی احزاب و گروه های دمکرات درست مانند احزاب ديگر چيزی جز کسب قدرت نيست. اين احزاب اگر قدرت طلب نباشند، در آن صورت جا را برای گروه های غير دمکرات باز خواهند کرد. آنها بدون قدرت سياسی، هرگز نخواهند توانست دمکراسی و حقوق بشر را در ايران تحقق بخشند»، در «چرا دمکراتها در جمهوری اسلامی نمیتوانند جايی داشته باشند» و اينکه «کسانی که دچار توهم فعاليت در جمهوری اسلامی هستند، از آنجا که نمیتوانند تغييری مثبت در اين رژيم به وجود آورند، مجبورند حتا از مطالبات حداقل نيز کوتاه بيايند تا بتوانند در چهارچوب رژيم جای گيرند»، در «برگ برنده دست کيست؟» که رضا پهلوی را امکانی برای حفظ يکپارچگی و تماميت ارضی ايران بر اساس تأمين حقوق همه اقوام ايرانی میشمارد، در «شمارش معکوس» که دمکراتهای ايران را تشويق میکند متشکل شوند، و برخلاف تعارفات رايج، ادعای رهبری داشته باشند و اراده خود را برای رسيدن به قدرت به نمايش بگذارند! و باز در «اراده قدرت و نقش رضا پهلوی» که اين واقعيت انکارناپذير را توضيح میدهد که هيچ ابزاری بيرون از ساختار قدرت قادر نخواهد بود دمکراسی و حقوق بشر را تحقق بخشد و نيز اعتراف به اين که «جای خوشحالی نيست، ليکن واقعيتی است که ايرانيان هيچ شخصيت ديگری مانند «شاهزاده رضا» ندارند که بتواند اين جای خالی را پر کند»، در «رضا پهلوی، فرصت يا خطر؟» که به افراطيون در صف جمهوری خواهان و سلطنتطلبان میپردازد و اين واقعيت که چگونه اين هر دو پيشاپيش تاج پادشاهی را بر سر او نهادهاند!
باری، اين هم گفته شد که «امروز مردم نه از انقلاب که از باختن خسته اند. در انقلاب باختند. در اصلاحات باختند. در انتخابات باختند. در جنگ و مصالحه، هر دو، نيز خواهند باخت زيرا هيچ کدام بر سر منافع آنها نيست» (از مقاله «نگذاريد ديگران برای ما تصميم بگيرند»).
يک سال و نيم بعد، در خرداد ۸۸ همين مردم خسته که يک بار ديگر از باختن در «انتخابات» خسته شده بودند، انقلاب ديگری را آغاز کردند. و شوربختانه نبودن يک تکيهگاه، آنها را در برابر سرکوب رژيم، تنها و بیپناه گذاشت. همراهی و هم صدايی موسوی و کروبی که در چهار ديواریهای خود محبوس شده بودند، نمی توانست جای خالی پشتوانهای را پر کند که تازه خود آن دو نيز به عنوان معترض میبايست به آن تکيه میکردند! چه بر سر آنها خواهد آمد؟ خودشان چه خواهند کرد و سرانجام در چه جايی بين رژيم و مردم قرار خواهند گرفت؟ کسی نمیداند. اما همراهی آنها با مردم تا به امروز سبب می شود تا تنها گذاشتن آنها را که از سوی برخی ياران خودشان و در کمال «نامردی» در حال صورت گرفتن است، به عنوان ناکامی ديگری، از جمله از زاويه اخلاقی، در کارنامه پروژه اصلاحات و طرفدارانش نوشت.
اين است که وقتی رضا پهلوی در گفتگو با سيامک دهقانپور در برنامه «افق» صدای آمريکا (۲۶ اسفند ۸۹) به صراحت اعلام کرد «اگر موسوی و کروبی يک حکومت سکولار و دمکرات بخواهند با آنها همکاری خواهم کرد» اوج درک مسئولانه خود را از سياست و هم چنين موقعيت کنونی ايران و نيز منافع کشور به نمايش گذاشت. به راستی نيز «هيچ کس به اندازه اين شاهزاده لال شفاف سخن نگفته است». مشکل اما اينجاست که جمهوری اسلامی با قطع همه روابط موسوی و کروبی امکان هرگونه ابراز نظر را از انها گرفته است. همين واقعيت نشان می دهد که هنگامی که پای ايران و منافع آن در ميان است، میبايست اين مراوده فکری بسی پيش از اينها و فراتر از رژيم گذشته و کنونی و آن سوی منافع فردی و گروهی صورت میگرفت. هيچ کس «همينجوری» به چهره تاريخی مثبت يا منفی تبديل نمیشود. در هر دو صورت بايد خطر کرد. و اتفاقا در هر دو صورت بايد هدف و آرمانهايی را فراتر از شخص خو در نظر داشت. فقط بدا به حال کسانی که به جای گاندی و ماندلا، به نام هيتلر و خمينی به تاريخ سپرده میشوند!
اينک هر چه زمان میگذرد، بيش از پيش روشن میشود که تغيير در ايران به دست خود ايرانيان تنها زمانی میتواند انجام شود که جمهوری اسلامی نه ديوانهوار مانند قذافی، بلکه «شاهانه» عمل کند و سرنوشت مردم را به دست خودشان بسپارد. می دانم کم نيستند کسانی که محمدرضاشاه را به دليل اينکه «نايستاد» و مردم را سرکوب نکرد، سرزنش میکنند. اين نيز يکی از نمونههای پيوند تصميم و پيامدهای آن است. ليکن کيست که نداند قدرتی که بر سرکوب بنا شده باشد، دير يا زود از هم فرو خواهد پاشيد. شاه بيشتر بر اساس «قراردادهای اجتماعی» روسو رفتار کرد. مردم قراردادشان را با او، به غلط يا درست، فسخ کرده بودند. او اين فسخ را پذيرفت و رفت. سرشان کلاه نگذاشت. مشکل در اين بود که آن مردم قرارداد بعدی را با کلاهبرداران بستند و حتا تا آنجا پيش رفتند که در عقدنامه قانون اساسی جمهوری اسلامی، خود پيشاپيش حق هرگونه فسخی را از خويشتن سلب کردند! اين بزرگترين درسی است که از انقلاب اسلامی و جمهوریاش میتوان گرفت چرا که نه تنها در فردای ايران بلکه همين امروز در قرارداد ائتلاف و اتحاد نيز کاربرد دارد.
ايران تنها زمانی خواهد توانست همه ايرانيان را بدون تبعض و با حقوق برابر در آغوش خود جای دهد که همه ايرانيان نيز برايش آستين خود را بالا بزنند. تأکيد بر نقش رضا پهلوی تنها در چهار چوب انجام همين رسالت است. رسالتی که تنها داشتن يک موقعيت ويژه و يا شفاف سخن گفتن، برای به انجام رساندنش کافی نيست. گروهی متشکل از مشاوران کارشناس غيرخطی (نبايد حتما مشروطهخواه باشند) و غيربدنام در زمينه اقتصاد، حقوق، جامعه (زنان، اقوام، مذاهب)، روابط بينالملل و امور نظامی از نسل خودش و نسل جوان، با بهرهگيری از تجارب و توصيه نسلهای پيشين لازم است. روشنی در هدف و برنامه و هم چنين شفافيت کامل درباره افراد لازم است. راندن بیرحمانه چاپلوسان، سودجويان و فرصت طلبان که همه جا هستند، لازم است. تلاش برای فروپاشی رژيم از درون و جلب افراد آن از جمله در ميان سپاه و روحانيت لازم است، تلاش برای حمايت مادی و معنوی از لايههای زحمتکش جامعه از جمله کارگران و کارمندان فرودست لازم است، تلاش برای جلب نخبگان و دانشاموختگان لازم است و...
همه کسانی که در سی سال جمهوری اسلامی و به ويژه در دو سال اخير جان و مال و موقعيت انسانی و اجتماعی خود را از دست دادند، فارغ از اين که به چه گروه فکری وسياسی تعلق داشتهاند، تاوان کمبود پايگاه و تکيهگاهی را در برابر رژيم پرداختهاند که بسی پيش از اينها بايد شکل میگرفت و اگر اين تکيهگاه همچنان شکل نگيرد، هرگز تغيير در ايران به دست خود ايرانيان صورت نخواهد گرفت، بلکه يک تغيير وارداتی خواهيم داشت که ظاهرا شکلاش ديگر نبايد برای کسی چندان مهم باشد!
ــــــــــــــــ
همه مقالههايی را که تا کنون درباره نقشی که رضا پهلوی «میتواند» در تغيير و تحولات ايران بازی کند نوشتهام، از جمله مقاله «اعلام آمادگی کافی نيست/ نوامبر ۲۰۰۷» می توانيد در سايت «ژورناليست/الف ب» www.alefbe.com بخوانيد.