سه شنبه 10 خرداد 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

مهندس عزت‌الله سحابی و ما ملت، ف. م. سخن

عزت‌الله سحابی
گريه را بايد به حال خودمان بکنيم که چگونه بی‌يار و ياور و معلم، در عصر رمالان و جن‌گيران، از معجزه و عجله و افراط و تفريط و بت‌سازی و بت‌اندازی دست برداريم و با گام‌های آهسته و استوار به سمت قله‌ی انسانيت ره پوئيم

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


مهندس عزت الله سحابی درگذشت و ملت ايران آموزگاری بزرگ را از دست داد. فقدان اين آموزگار لطمه ی بزرگی به ما ملت خواهد زد چرا که هنوز بسياری چيزها را نياموخته ايم و بعيد است بدون سحابی و سحابی ها بتوانيم از آن چه هستيم، به آن چه آن ها بودند و انتظار داشتند که ما باشيم تبديل شويم.

ما ملت معجزه ايم.
صدها سال زندگی در زير يوغ حاکمان جبار، که اراده و خواست مردمان را به هيچ می گرفتند، چشم ها و دست های ما را به سمت آسمان ها بُرد بل‌که خداوند درهای خوشبختی را بگشايد و فرجی شود. در جايی که تلاش و کوشش انسان هيچ ثمری نداشت، بی عملی و انتظار از قدرت های مافوق بشری تنها راه نجات به شمار می آمد. بدين ترتيب معجزه، جزئی از فرهنگ ما شد و امروز نيز چشم ها و دست های ما به سمت آسمان است بل که خداوند خودش گره از کار ما بگشايد و ره صد ساله يک شبه پيموده شود.

سحابی و سحابی ها اما انتظارشان از آسمان محدود بود و کار را از بندگان خدا می خواستند. اگر گره ای در کار بود، بايد اين گره به دست خود مردم و با ياری معنوی خداوند گشوده می شد. سحابی و سحابی ها –شايد به خاطر نوع تحصيلات شان و اين که هر وسيله و ابزاری با طرح و نقشه و کار و بر اساس اصول علمی ساخته می شود- ساختن جامعه و حل مشکلات آن را به صورت معجزه گون و يک‌شبه امکان پذير نمی دانستند و برنامه ريزی و سخت کوشی و پای‌مردی را برای رسيدن به هدف لازم می شمردند.

ما ملت عجله ايم.
وقتی از هواپيما پياده می شويم، به سمت گيت های خروج هجوم می بريم. وقتی در ترافيک گير می کنيم از حاشيه خاکی و سنگلاخ جاده می رانيم تا مثلا پنج دقيقه زودتر به مقصد برسيم. مفهوم صف برای ما به هر طريق جلو زدن و نفر اول شدن است. حق ديگران برای ما اهميتی ندارد. چيزی که مهم است خودمان هستيم و بس. در سياست نيز چنينيم. صدها سال عقب نگه داشته شدن مان و در صف انتظار ايستادن مان، بر تعجيل مان افزوده است. می خواهيم حکومت يک شبه برود، دمکراسی يک شبه بيايد، مملکت يک شبه بهشت شود. کار سيستماتيک و قدم به قدم برای ما مفهومی ندارد.

سحابی و سحابی ها اما مردان عجله نبودند. مردان گام های کوتاه و آرام و مطمئن بودند. مردانی بودند که قله را نشان می کردند و با گام های آهسته و استوار، روزها، شب ها، هفته ها، ماه ها، بدون نااميدی، بدون وسوسه ی تعجيل و دويدن، راه می پيمودند. و چه زيبا که ديديم ما دوندگان شتاب زده ی از نفس افتاده را چه آسان با لبخندی پدرانه و نصيحت گرانه پشت سر گذاشتند.

ما ملت افراط و تفريطيم.
امروز يکی را بر دوش خود می نشانيم و گِرد شهر می گردانيم؛ فردا همو را با سر بر زمين می کوبيم. امروز به او زنده باد می گوييم، فردا کشته اش را می خواهيم. ميان زنده باد و مرده باد گويیِ ما، حد وسطی نيست. يا عشق بی حد است يا نفرت بی حد. يا افراط است يا تفريط. ميانه‌روی مطلوب ما نيست.

سحابی و سحابی ها اما مردان ميانه رو بودند؛ مردان معتدل؛ مردانی که نه کسی را به اعلی عليين می کشيدند، نه به اسفل السافلين می انداختند. مردانی که همواره به خاطر اعتدال و ميانه روی شان از جانب افراط گرا ها و تفريط گرا ها در فشار بودند.

ما ملت بت سازيم.
از شاهی جوان و دمکرات، بتی می سازيم که خود را برترين و بهترين و داناترين می پندارد. از روحانیِ ساده دل، بتی می سازيم که خود را نماينده و امام خداوند بر روی زمين می پندارد.

سحابی و سحابی ها اما مردان نه بت ساز که انسان ساز بودند. در برخوردها، حد وسط را رعايت می کردند. نه چنان در مقابل پادشاه و رهبر کرنش می کردند که سر بر زانوی شان بسايد، نه چنان سخت و خشن بودند که ادب انسانی را فراموش کنند. نه نيکْ انجام داده هايشان را چنان تمجيد می کردند که طرفْ خود را خدای نيکی بپندارد، نه بدی هايشان را چنان به رخ می کشيدند که طرف ظن عقده و بددلی بر آن ها بَرَد. رفتارشان به گونه ای بود که خوب را خوب و بد را بد می گفتند و امکان نقد را از خود سلب نمی کردند.

ما ملت بت اندازيم.
قاجار بايد برود. پهلوی بايد برود. خمينی بايد برود. خامنه ای بايد برود. اين ها بت هايی هستند که خودمان ساخته ايم و اکنون مايل ايم آن ها را با عصای دست خود بيندازيم غافل از اين که انداختن بت با عصا داستان است و بت های امروز به مراتب سنگين تر از لات و عُزّای کعبه هستند و به آسانی از جا نمی جنبند.

سحابی و سحابی ها اما نه خواهان بت سازی اند، نه خواهان بت اندازی. می گويند کسی که بر ما حکومت می کند، انسان است و مثل هر انسانی نيک و بد دارد و مثل هر انسانی بايد تشويق و تنبيه شود و مثل هر انسانی بايد با او رفتار شود. انسان، اگر انسان بماند، ديگر نيازی به انداختن اش نخواهد بود. می توان با او بر سر مسائل مورد انتقاد گفت و گو کرد و انتظار اصلاح از او داشت.

مهندس سحابی رفت و اگر تسليتی هست، به ما ملت است که چنين آموزگار دلسوز و با تجربه ای را از دست داديم. گريه را بايد به حال خودمان بکنيم که چگونه بی يار و ياور و معلم، در عصر رمالان و جن گيران، از معجزه و عجله و افراط و تفريط و بت سازی و بت اندازی دست برداريم و با گام های آهسته و استوار به سمت قله ی انسانيت ره پوئيم.

درگذشت مهندس عزت الله سحابی را به ملت ايران و به خانواده ی محترم ايشان تسليت می گوييم.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016