پنجشنبه 24 شهریور 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

ما و همه‌ی سُمیّه‌های اين ۳۰ سال، محمدرضا شکوهی‌فرد

محمدرضا شکوهی‌فرد
داغِ عزيزانِ سميه‌ی امروز، داغِ مادرانِ سميه‌های ديروز است. سميه‌ی امروز روايت يک نسل است. قصه‌ای تلخ اما تمام‌شدنی. بايد فرجامی ديگر تدبير کرد که اين نسلِ تن‌زخمی گرچه ميراث‌دارِ يک تاريخ شب و سياهی‌ست اما همه‌ی انديشه‌اش طلوعی‌ست که غروب‌هايش انسان نتاراند و به اندکی ره سوی صبح گزيند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


mrshokouhifard@gmail.com

خبر کوتاه بود و مثالِ اغلب اين روزها بد. سميه ای شلاق خورد. سميه ای ديگر از خيل سميه هايی که سه دهه شلاق و گلوله و طناب، تاوانِ زيبايی شان بود. تاوانِ بودنِ انسانی شان، دغدغه های مومنانه شان، بودنشان، آری بودنشان..

سميه های اين قبيله کم نبودند و نيستند. سميه های اين قبيله هر يک يا در خاکِ خاوران ها خانه کردند يا تار و پودشان محصور در سلولهای تنهايی و حقارت ابوجهل های زمان شد و می شود.

جرمشان چه بود و چپيست؟

از انسان دست نشستن و بتِ بت کامگان و بت خويانِ بس حقير را طاعت نپذيرفتن. اين تنها جرمشان بود و هنوز هم.

بر زمين سوخته تعذيبشان، به کام فرعونيان قريشی ديروز و ولايی مسلکانِ امروز شيرين بود و هست. شيرين اما تا به کی؟

شب، سراپرده سياهی نيست و اين حقيقت، تاريخ را ، صفحه صفحه تاريخ را، مشغول و مشمول خود کرده و درسی سترگ از پرده پرده اش بيرون دميده که ظلم نمی ماند، نمانده و هرگز نيز نمی ماند. صبح می دمد.

اسلامی که محمد مناديش بود در پی برکندن زنجير از انسانِ تحقير شده بود و ايمان سميه های زمان بر اين اسلام، انسانيتشان بود. اين اسلام جرمشان بود، اينک اما بت خويانِ گردآمده دور شيرينی سرای به کام طوفان هايی سهمگين، سست افتاده فرعون زمان، به نام اسلام همان می کنند که ابوجهل ها کردند، همان می کنند که ابوسفيان ها کردند، همان می کنند که فرعونيان بت پرست حجاز می کردند.

داستان همانست. قرن ها حديث تقابل بت ها و انسان ِ خواهان رستن از قيودشان همچنان جاريست، صورتی ديگر يافته است. خدای سميه صحرای حجاز، پرچم بت خويان شده است، خدای سميه صحرای حجاز مصدر المصادر ظلمات شده است. انسان خوار شده است. سميه های امروز طعمه های اويند.

اين درد تازه نيست.

تازيانه می زد، دخترانِ ۱۳ ساله را به جرم فرياد انسان، به عقدِ شيطان در می آورد و دمی پس به طنابی سياه آويزان می کرد و گلوله هايی سربی پيکر نشان. فرزندها به خاک عيان و نهانِ مادران و پدران می نشاند و پدران و مادران را در پی پيکرِ دختران و پسران. خون فرزندان بر دل مادران و داغشان بر دل پدران می گزارد. دير ساليست که اين داستان، نقش آفرينانِ شهيدِ و شاهدِ خود را داشته و دارد.

آن زمان که عار نبود رعشه زدن و هلهله برآوردن بر تن های سوراخ سوراخ شده دخترکانِ خورشيدهای خاموش تابستان های نحس، فرعون پيشين فرمان ميداد و سفاکانش به ديده بر هم زدنی جنازه روی جنازه به حفره های دسته جمعی می سپردند.

داستانِ دوباره از همان غروب های غمين به مسلخ شياطين درآمده آغاز شد. غروب هايی گويی بی صبح.

آنزمان عصر سکوت شد. عصر تصورِ جمعیِ ماهرويی از شيطانی رهبر گونه که هر چه می کرد گويی تلالو ماه افشانی بود بر عطش مسخ گونه يک امت دروغين. سرود، فريادِ سرمستیِ آن امت ازسميه کشی بود و سکوت، سايه شيطان بر وجود ساکتان آن عصر.

امتی باقی نمانده، ماه سال هاست ازفرط شرم بر آن اتصاف، خوابيده و منتظرِ انتقامی حيثيت طلبانه است. ننگ از پيشانی روز روز و ساعت ساعتِ آن تاريخ ناگذشتهِ ملکوک سالهاست که روانست. هيچ سرودی خوانده نمی شود، هيچ ماهرويی آن فراز نيست. تعدد مسخ شدگان حقيرانه است. هر چه مانده از آن ميراث تاريخی شياطين، کوچک اندامانی خسته اند، فرعونی درمانده و سربازانی از فرط حقارت مشغول خود زنی.

اما سکوت.. حکايت ديگری دارد.

اينک اما آنها که نمی دانند اندکند. اما سکوت تنها ندانستن و نديدن نيست. همچونکه پيش از اين نبود.
سکوت برنياشوبيدن است. سکوت خاموشیِ وجود از نورِ اميدِ عمل است. سکوت، تن به مصلحتِ خويشتن و جمعی مرکب از همخويشانست. سکوت مردگيست. حقارت است و تن به بازی حقيران دادن و خود را همچنان در مسلخ آنان در خطر يافتن و به مصلحت پناه بردن و عاجزانه رفتار کردن.

اشاره ای که کردم رو به آنها که همين کتاه سخن در دوسطر اگر وجدانشان اندکی بهره مند از نعمتِ بيداری باشد داشت و اميد......

در اين ميانه اما ديديم و می بينيم به گاه بيرون آمدن خبر جنايتی که بر سميه توحيدلو رفت همه به حق بر آشفته شدند و البته عده ای چنان که گويی شلاقی که بر پيکر سميه فرود آمد، نخستين رقصِ تازيانه بود بر پيکر حقيقت و سميه توحيدلو نخستين مظلومِ پذيرای آن.

نه .... سميه امروز، آری سميه های امروز يادآور.. نه ، ابدا نه، دقيقا همان سميه های ديروزند. تازيانه آجين شدن سميه توحيد لوی امروز نه بواسطه به زعمِ زردِ برخی کوچک انگاران، دانشجوی دکترا بودنش يا عضو فعالِ فلان ستاد بودنش يا .... بل به واسطه سميه بودنش گران است و جانگداز .

سميه امروز حکايت تاريخيست که نبايد خاکستر شد. سميه امروز روايتِ نه چندان محسوسِ سميه های اين سی سال شبست. سميه امروز ، همه مريم های به خون خفته در خاوران ها و به ظلم نواخته شده در يکايک ظلمتگاه های اين سی سال است. سميه امروز فاطمه احمديست که تنها سيزده سال داشت که چشمان آبی زيبايش را در شبی سراسر سياهی بستند زشت سيرتانی که هنوز هستند اما نه برای هميشه.

داغِ عزيزانِ سميه امروز، داغِ مادرانِ سميه های ديروزست. سميه امروز روايت يک نسل است. قصه ای تلخ اما تمام شدنی. بايد فرجامی ديگر تدبير کرد که اين نسلِ تن زخمی گرچه ميراث دارِ يک تاريخ شب و سياهيست اما همه انديشه اش طلوعيست که غروب هايش انسان نتاراند و به اندکی ره سوی صبح گزيند.

هر داستانی را آغازيست. هر راهی را و هر حکايتی نيز. آغازش با ما نبود، ميانه اش نيز، اما اگر تن و روحمان را به تورق منصفانه آن ميراث بسپاريم يقين بدانيد مسئوليت و توان پايان اين شب با ماست، با وجدان های صادق و بيدار و صبح انديش نسلی که به انسان می انديشد و ديگر هيچ.

در همين زمينه:
[پنجاه ضربه شلاق بر پيکر سميه توحيدلو وبلاگ نويس منتقد، جرس]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016