یکشنبه 1 آبان 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

برای حاتمی کیای بزرگ: تو کوچک نیستی آقا ابراهیم، محمدرضا شکوهی فرد

حاتمی کیا
آقا ابراهیم ما انتظارمان این بود این روزها از تو بشنویم و ببینیم واکنش به آنچه باید نه این. اگر صریح و مستقیم همجنسِ روحیه ات انتقاداتت را مطرح می کردی و بدور از طعنه حتی، ملالش کمتر بود و زیانش به تو نیز. اما تو یک طرف قضیه که به ده ها دلیل روشن نمی توانی مستقیم حرف بزنی را نمیگویی و یک طرف دیگر را اما دیواری کوتاه تر از فرهادی ها را گیر نیآوردی؟

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


ویژه خبرنامه گویا

mrshokouhifard@gmail.com

ابراهیم حاتمی کیای عزیز، سلام. نامه ات را به سید رضا میرکریمی خواندیم، همه خواندیم.

آقا ابراهیم بگذار بگویم، دلمان سوخت، دل خیلی ها سوخت، دلیلش را هم می گویم. سوخت نه برای تو که بزرگی و بزرگیت بر صفحه ذهن بسیارانی مثبوت است، نه حتی برای جبهه گیری ات نسبت به فرهادی های آن قبیله، نه حتی برای فاصله ای که مشی تو دارد با حالای ما شاید. نه آقا ابراهیم دلمان برای غربتِ غرورت، برای جایگاهت، برای شخصیتِ قلب مجروح از دردت، برای دغدغه هایت، برای بُغضی که همیشه در سینه داشتی و داری، از جنس بغض سعید سینه سوخته کناره شب های خفه ی راین، از جنس بغض نابِ حاج کاظم آژانس، برای دردهای همه آدم های مهاجر و ديده بان و روبان و بوي پيراهن يوسف، برای بُغضت که در "پارک ملت" ترکید و برای اشک پاکی که از چشمانِ همیشه بینایت چکید. برای همه این هایی که با چند موضع سرشار از کنایه و بی انصافی آسیب می بیند. دلمان سوخت آقا ابراهیم.

.

نگران شدیم وقتی دیدیم حاتمی کیا که وزنه ی دفاع از اصالت ِ اصیل ترین دوران دردِ بهترین فرزندان کشور است، اینچنین رو در روی واقعیت قرار گرفته است و همچون دیگرانی که از زمین تا آسمان با اومتفاوتند تخطئه و تخریب و طعنه را بر گزیده و این همه آن دردمندی اش را زیر سایه گمان های غلط و شبهه انگیز می برد.

دلمان سوخت چقدر این سو و آنسو شوریدند برت، به تیر انگ و رنگ وننگ آویختندت، اما چه می توان گفت وقتی اینبار بی انصافی را خودت شروع کردی و مساله را اشتباه گرفتی و تاختی ووو.......

خوب می دانی خیلی ها از تو خوششان نمی آید آقا ابراهیم، در همان سینما از حکومتی اش بگیر تا غیر حکومتی اش و ضد حکومتی اش، تا میاندارش تا به من چه هایش، تا سفارشی سازهای این طرفی و آن طرفی اش و ..... بی آنکه قادر باشند نفی ات کنند و بزرگیت را انکار، به ده ها دلیل برایشان خوشایند نیستی، نه خودت که اصولا تیپ هایی مثل تو که از یک سو مشی و نظر خاص خودشان را دارند و بقول خودت هیچ گاه نه باج داده اند و نه وارد هیچ جریان هضمی شده اند و نمی شوند حال در سپهر مهجور هنر باشد یا هر میدان و عرصه دیگری و نه البته از اغلب دغدغه هایت که می کوشند کهنه نشانشان دهند. اما این زمان زمانِ دیگری بود و شوربختانه بهانه از جنسی دیگر.

..

دارم بیراهه میروم؟ نمی دانم. بلدِ این حوزه نیستم و نبودم هیچ وقت، بقول خودت ادبش را نمی دانم. شاید از این رو چارچوب مطلب از دستم در برود، اما از دلم نه.

از آن دست رسانه ای هایی هم که بقول خودت غوره نشده راه مویز شدن پی گرفته اند در این آشفته بازار وسیع و قلمشان را بادِ ناپختگی و شاید هرزگی به هر سو می کشاند و واعظان و همه فن حریفان و اساتید یک روزه همه عرصه ها می شوند هم نیستم. راستش اینها را گفتم که حسابم را روشن کرده باشم فردا مرا با آن که در آن رسانه سوپر دولتی چرند نوشت و چقدر شاکی بودی مقایسه نکنی و ...... هرچه هست از دل است..

...

می گوییم درد، می گوییم برای مان سنگین بود برای چه می گوییم؟

برای اینکه اندازه تو این نبود و نیست آقا ابراهیم. برای اینکه هیچوقت کوچک نبوده ای و ندیده ایمت این گونه، هیچ وقت دردهایت را با زبان نابُرّا و کم شخصیتِ طعنه هایِ غیر منصفانه مطرح نکرده بودی حاج ابراهیم. اندازه تو بیش از اینهاست، شان و وزن تو بیش از اینهاست، تو سرمایه آن سینمای اسیری.

.

نه می توانیم قضاوتت را در مورد اصغر فرهادی ها بپذیرم و نه می توانیم مانند برخی ، صفاتی که اصلا و ابدا نمی توان چون تو بزرگِ دوست داشتنی را به آنها متصف کرد شاخص در نظر بگنجانیم و صد البته نه می توانیم ناراحتی صادقانه و دلسوزانه قلمت را گرچه تلخ و طعنه آلود، از بیخ و بن منکر شوم.

تو منصف بودی. راستش واقعا نمی فهمم،..... نظرت در مورد برخی را که نیاز نیست اسمشان برده شود می فهمم، نیز می توانم درک کنم مسیر و چرایی انتقاداتت را هرچند باور ندارم ندای امیدی که مدعی هستی برخی ها دارند در این سینما از جامعه دریغش می کنند اصلا محلی از اعراب در این روزگار داشته باشد.

بعد دیگر ناراحتی ات را هم از این سینمایی که خنده، سطحی نگریی، امکان تخمه شکستن با خانواده و لودگی از یک درش می زند بیرون و دنیای عمیقش بختِ مبارک برخی کوتوله های سفارشی ساز برای داخل و خارج است، نیز درک می کنیم.

بیاد دارم در مورد "دعوت" و حواشی آن چیستا یثربی نامه ای برایت نوشته بود و چه خوب به برخی نکته ها اشاره کرده بود و دلم نمی آید بخش هایی از نامه او را دوباره نگنجانم در این متن .. شاید بهتر بتوان ثابت کرد که هر چه این راقم و چندی چون او می گویند و ممکنست بگویند از سر درد و همدردی و دلسوزیست.

گفته بود و نوشته بود: "من مي‌توانم بدون سينما هم زندگي كنم، چون نويسنده‌ام و مي‌توانم رمان بنويسم. اما هميشه به شما فكر مي‌كنم و به نسل شما، شماياني چون رسول صدر عاملي، تهمينه ميلاني، ابوالحسن داوودي و خيلي‌هاي ديگر و به بهرام بيضايي و داريوش مهرجويي. به شماياني فكر مي‌كنم كه حرفه‌تان سينماست و از طريق سينما تنفس مي‌كنيد، همانطور كه من از طريق قلم. به راستي چه بر سينماي ما رفته است كه مردم فرق بين فيلم‌هايي چون دلارا، دلبر، نازنين و ... را با «دعوت» نمي‌دانند. چند روز پيش تهمينه ميلاني به من زنگ زد و گفت كه فيلم «دعوت» را در DVD‌ ديده است، به من تبريك گفت و به شما، گفت: "فيلم آنچنان تأثيرگذار بود كه براي هميشه در ذهن باقي مي‌ماند، پس چرا منتقدان جوان آن را چنين كوبيدند؟" همين سؤال در سميناري در آلمان از من پرسيده شد، كه چرا «دعوت» يك فيلم نوگرا، متفاوت و جسورانه در سينماي ايران است و آن هم يك كارگردان مرد به ابعاد جهاني و فراجنسيتي آن اشاره داشته است و چنين ظريف تماشاگر را در 5 اپيزود به دنبال خود مي‌كشاند، در ايران با بي‌مهري مواجه شد، من پاسخي براي آن منتقد آلماني نداشتم جز اين كه به شوخي بگويم، "اگر «دعوت» را يكي از نسل سومي‌ها ساخته بود، مطمئن باشيد تا به حال چندين جايزه خارجي هم گرفته بود." و بالاخره خلاصه كنم آقاي حاتمي‌كيا، كارگردان سخت‌گيري كه مرا وادار به نوشتن «دعوت» كرد، در دانشگاه فردوسي مشهد خيلي از بچه‌ها حتي اسم فيلم «دعوت» را نشنيده‌ بودند و آن وقت از من ايراد مي‌گرفتند كه چرا امضاي حاتمي‌كيا را ندارد، اين اوج تراژدي مدرن در كشور ما است، همين كه در همه عرصه‌ها با آن روبرو هستيم، يعني برچسب چسباندن به آدم‌ها و طبقه‌بندي كردنشان، مثلا اگر من 10 نمايشنامه هم راجع به دين‌ام بنويسم، باز چون اسمم «چيستا يثربي» است، يك فمينيست، ضد انسان به شمار مي‌آيم، در حالي كه من عاشق انسانم و شما اگر ده‌ها فيلم موفق بسازيد، باز هم مردم در وجود شما به دنبال حاج كاظم مي‌گردند.

خوش به حال اصغر فرهادي‌ها و سامان مقدم‌ها و سامان سالورها ... چون در سني پا به سينما گذاشتند كه كسي به آنها زود برچسبي نچسبانده و بدا به حال ما كه براي تراژدي سينماي از دست رفته‌اي، دل مي‌سوزانيم كه دست كم من در مقام يك منتقد و شما در مقام يك فيلمساز، عمرمان را پاي آن گذاشتیم."

آقا ابراهیمِ گُل، با این همه احساس نمی کنی داری بر خلاف خودت و سابقه ات، وارد یک جریان حضم میشوی؟. حوزه اش اگر بتوان چنین عنوانی بر آن نهاد فرق نمی کند، ولی کمی دقت کنی می توانی احساسش کنی. باز خورد چنین جبهه گیری های گرچه از سر دلسوزی اما به غایت ناعادلانه ای بخشی از همان جریانِ هضمی که دافعه داشتی همیشه نسبت یه آن نیست؟

تو با زبان خودت و فرهادی با زبان خودش و رضا میر کریمی و ....... هر یک از نگاه خودشان، حوزه های دارند سلایقی و علایقی و مخاطبانی و اغلب دردهایی که جنسشان شاید بیش و کم با هم فرق کند را می زنند اما این بحث دریغ از تزریق اندکی امیدت کمی گنگ است و قضاوتت البته گنگ تر و صد البته غیر منصفانه.

نمی توان تو و سابقه و تجربه و همه بودن های مدام و پر و پیمانت را با تازه کاران یا اقلا کم تجربه ترها مقایسه کرد و قصدی اینچنین ندارم اما بیا بگو .. بگو فرهادی و فرهادی ها کدام سپید را سیاه نشان داده اند؟ کدام طلا را مس معرفی کرده اند؟ آقا ابراهیم مگر آهِ جان سوز سعید کنار آب شب تیره راین آتش به جان سعیدهای سینه سوخته نینداخت؟ مگر بغض حاج کاظم در گلوی خیلی از بچه های جنگ نترکید؟ مگربا حاج کاظم آژانس و مرتضی راشد ِ موجِ مرده و هوشنگِ به رنگ ارغوان مشکل نداشتند؟ مگر اینها درد نبود؟ تو مگر نگفتی شان؟ سیاه نمایی کردی؟ امیدها را نا امید کردی؟ حالا یکی بیاید بگوید که بارها (هم آنها که تا دیروز منافقت می خواندند و این روزها با آب و تاب نامه ات را پوشش رسانه ای می دهند) حاتمی کیا سیاه نمایی کرده، در تک تکِ آثارش، چرا؟ چون درد را گفته

گیر دادی آقا ابراهیم... تو که بهتر می دانی آن ملکت مدینه دردهاییست که هر کدامشان، روز به روز و ساعت به ساعت دارد فرزندانش را می بلعد، مرگ زدگی عمومی را حس نمی کنی؟ سوژه جر درد می توان یافت به سهولت و روزنه ای به امید شاید؟

ثانیا درد مگر همه اش درد حاج کاظم است؟ آقا ابراهیم درد مگر همه اش درد سعید است؟ درد مگر همه اش دردِ دلداده یوسف است؟ درد، درد است آقا ابراهیم. ثانیا سینماگر بر چه اساسی باید همه کارهایش از جنس بازنمایی دردهای روشن باشد یا بر چه اساسی باید خود را متعهد و ملتزم به ارائه تصویری خوشایند که بارقه های امید را بر انگیزاند نشان دهد؟.

آقا ابراهیم ما انتظارمان این بود این روزها از تو بشنویم و ببینیم واکنش به آنچه باید نه این. اگر صریح و مستقیم همجنسِ روحیه ات انتقاداتت را مطرح می کردی و بدور از طعنه حتی، ملالش کمتر بود و زیانش به تو نیز. اما تو یک طرف قضیه که به ده ها دلیل روشن نمی توانی مستقیم حرف بزنی را نمیگویی و یک طرف دیگر را اما دیواری کوتاه تر از فرهادی ها را گیر نیآوردی؟

تو دلت نگران است، دلت آتش است، می دانیم، اما این راهش نبود آقا ابراهیم، این شان تو نبود حاتمی کیای بزرگ.

چرا اینقدر عصبی؟ چرا اینقدر تلخ؟ غلط می کند و می کنند آنانکه نامه تو را دستآویز عقده پراکنی ها و حسادت هایشان کرده اند این چند روز، اما ...........

اما استاد مسلم، اما بزرگ دلسوز، اما مرد همیشه متعهد، اما هنرمند همیشه مسئول، حاتمی کیای محبوب، چرا باید خود را اینچنین درگیر مساله ای کند که گرچه می تواند نوعا ابراز نگرانی و دلسوزی باشد اما نه لزوما حقیقت و نه اینچنین تلخ و گزنده و بدور از شان و انصاف؟

می دانی آقا ابراهیم.. پرگویی کردم و می دانم این عرصه حوزه من نیست و این سوژه نیز.. در محیط نماندم و اینجا و آنجای متن به صحرای کربلا هم زده ام شاید، اما همه اش از دلم بود، و سوزشش برای شخصیت حاتمی کیا وسینمای درستش.. همه اش آقا ابراهیم... در تمام این نیم ساعتی که داشتم این متن را می نوشتم موسیقی متن خاصره انگیز مجید انتظامی را به جان سپردم و تنهایی سعید را کناره راین حس کردم و بوی پیراهن یوسفت را با گوش جان شنیدم و اشک هایت برای دردهایی که نگذاشتند و نمی گذارند بگویی را بیاد می آوردم .... می خواستم با دلم نوشته باشم، در دلم مانده بود، بزرگ بمان آقا ابراهیم، تو کوچک نیستی..... دوستت داریم.

.

متن نامه ابراهیم حاتمی کیا به رضا میرکریمی


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016