جمعه 4 آذر 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

احمد رضايی به روايت محسن رضايی: احمد بدون اطلاع خانواده به آمريکا رفته بود، پايگاه اطلاع رسانی محسن رضايی

- در سال ۱۳۵۵ در حالی که پدر و مادرش به دليل مبارزات انقلابی پدر عليه رژيم پهلوی، شديداً تحت تعقيب سازمان امنيت شاه بوده و در مخفيگاه زندگی ميکردند ديده به جهان گشود.

مردم ايران زمين خصوصاً مردمان خونگرم زاگرس نشين، به رسم ديرين خود آنگاه که فرزندی برايشان متولد ميشود به ويژه اگر فرزند اول باشد، مجلس جشن و سروری بر پا ميکنند و اقوام و فاميل و همسايگان به قدم مبارکی نورسيده می آيند.

- تولد احمد رضايی اما حکايتی ديگر دارد. پدر و مادرش در سال ۱۳۵۵ مخفيانه از تهران به دزفول ميروند. در دزفول تحت تعقيب قرار ميگيرند و از آنجا به قم ميروند. در قم نيز تنها پس از گذشت چند ماه شناسايی ميشوند و ناگزير به کاشان و سپس به اصفهان ميروند که پس از مدتی مجدداً ناچار به بازگشت به دزفول ميشوند. محسن رضايی از مادر احمد در چنان شرايطی که در انتظار تولد فرزند است ميخواهد که با او همراهی نکند اما او نمی​پذيرد و چون خود را در مبارزات انقلابی همسرش سهيم ميداند با او همراه ميشود.

- روزهای نزديک به تولد احمد فرا می رسد و مادر او از اضطرار مخفيانه به خانه پدری محسن رضايی رفته و در آنجا به دور از شور و هيجانات مرسوم وضع حمل ميکند و به گوش احمد اذان و اقامه ميخواند. با اين حال نيز ساواک متوجه حضور همسر محسن رضايی در خانه پدری وی ميشود اما قبل از رسيدن مامورين ساواک، مادر با طفل شيرخواره​اش آنجا را ترک و به مخفيگاه نزد شوهرش بر می گردد.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


- دوران طفوليت احمد رضايی در همان شرايط سخت مبارزاتی پدرش سپری ميشود تا در نتيجه مبارزات جوانمردانه جوانان مومن و پايداری مردم مسلمان ايران انقلاب شکوهمند اسلامی به رهبری امام راحل به پيروزی ميرسد. پس از پيروزی انقلاب با توجه به نقش موثر پدرش در مبارزه با گروههای ضدانقلاب، دفاع مقدس و سپس فرماندهی سپاه پاسداران، دوران کودکی و نوجوانی احمد نيز مانند دوران طفوليتش متفاوت از همسن وسالانش رقم می خورد، به طوری که معمولا هرچندماه يکبار چشمان کودکانهاش چهره خسته پدر را به نظاره می نشيند.

- در چنان شرايطی سنگينی بار اداره خانه بر دوش مادر است. احمد، برادر و سه خواهرش در جريان حضور کمرنگ پدر در کانون خانواده و تنها در سايه محبت مادرشان به مدرسه می روند. سختی های زندگی هيچگاه بر زبان مادر احمد جاری نمی شود تا پدر احمد تمام توانش را روی جنگ و بيرون راندن متجاوزان از مرزهای کشورمان متمرکز نمايد. احمد بارها گفته بود يکی از آرزوها​يش اين بوده است که در دوران کودکی روزی دست در دست پدر به خيابان، پارک يا تفريح ميرفت. آرزويی که البته هيچگاه برآورده نشد.

- احمد بزرگ می شود، با معدل بالايی دوران متوسطه را سپری می کند، در دانشگاه تربيت معلم پذيرفته می شود. ولی پس از دو ترم به حوزه علميه آيت الله مجتهدی رفته و مدتی هم در آنجا به تحصيل علوم حوزوی مشغول می شود. سپس به فکر ادامه تحصيل در خارج از کشور می افتد. تصميم می گيرد که به اين منظور به استراليا و نزد دايی های مادرش عزيمت نمايد. در اين هنگام گروهی بر سر راهش قرار می گيرند و او را به ادامه تحصيل در امريکا تحريک می کنند.

- خانوادهای که يکی از بستگانشان در سازمان فضايی امريکا (ناسا) مشغول به کار است به ايشان پيشنهاد رفتن به امريکا و ادامه تحصيل در آنجا را می دهند. احمد چنين امکانی را در امريکا ممکن ندانسته و پيشنهاد آنها را رد می کند. تا اينکه آنها پروفسوری از بستگان فردی که در ناسا شاغل بوده را به ايران دعوت می کنند و از طريق او به احمد قول ادامه تحصيل و شغل مناسب در امريکا می دهند و در نتيجه او را متقاعد به رفتن به امريکا می نمايند.

- از آنجا که احمد می داند چنين اقدامی با مخالفت پدرش مواجه خواهد شد، موضوع را کتمان کرده و بدون اينکه چيزی به پدر يا ساير اعضای خانواده بگويد به امريکا می رود. چند ماه پس از سفر متوجه می شود که از تحصيل و شغل خبری نيست. لذا از آن خانواده فاصله می گيرد.

- دو هفته بعد از طرف پليس فدرال امريکا (F.B.I)احضار و تحت بازجويی قرار می گيرد. پليس پس از انگشت​نگاری احمد به او می گويد که اطلاعات آنها حاکی از آن است که شما از سوی پدرت محسن رضايی فرمانده سپاه پاسداران برای اقدامات خرابکارانه به امريکا آمده ای.

- درحين بازجويی نيز اطلاعات دقيقی درباره محل زندگی پدر و حتی مدرسه خواهرانش به او نشان می دهند و او را تحت فشار قرار ميدهند سپس از او ميخواهند که هر گاه از خانه خارج شد و به هر کجا که ميرود بايد به پليس اطلاع دهد. شرايط سختی برای احمد رقم می خورد در بلاتکليفی و ابهام قرار ميگيرد. تا اينکه کسانی با او تماس گرفته و تنها راه نجاتش از بلاتکليفی را مصاحبه عليه نظام جمهوری اسلامی با رسانه​های خارجی ميدانند. احمد نيز در آن شرايط طی يک ماه سه بار با رسانه​های خارجی مصاحبه می نمايد و پس از آن نيز برای هميشه سکوت کرده و هيچگونه موضعی نميگيرد.

- حتی در جريان حوادث پس از انتخابات خرداد ۸۸ نيز با وجود مراجعات مکرر گروههای ضدانقلاب به احمد و تمايل آنها به موضعگيری ايشان عليه نظام جمهوری اسلامی، وی کوچکترين موضعی اتخاذ نکرده و دست رد به سينه آنها ميزند.

- در طول ۱۴ سال اقامت احمد در خارج از کشور و رفت و آمدش به ايران و ساير کشورها با هيچ گروه ضدانقلابی ارتباط برقرار نکرده بلکه همواره گروههای ضدانقلاب خصوصا منافقين مورد نفرت احمد بوده و آنها را قاتلين ملت ايران ميدانست.

- احمد برای امرار معاش و گذراندن زندگی مدتی در رستورانهای امريکا به عنوان کارگر و بعد از يک سال به دليل دستمزد پايين کار در رستوران در يک شرکت مخابراتی مشغول به کار می شود. بعد از مدتی متوجه ميشود که منافقين به اسم کمکهای انسانی و بشردوستانه، ميليونها دلار جمع آوری و برای پادگان اشرف و نيروهای نظامی خود هزينه ميکنند لذا برای جلوگيری از اين فريبکاری موضوع را با پليس امريکا در ميان ميگذارد و بارها پيگير موضوع ميشود.

- احمد نسبت به مردم بسيار مهربان بود. معتقد بود که نه تنها به انسانها که حتی به هيچ موجود زندهای نبايد آزار رساند. شديدا به نذورات معتقد بود. براساس اعداد مقدس نذر می کرد و نذورات خود را با کمک اطرافيان در مناطق جنوبی شهر بين نيازمندان و در مناسبتهای مختلف توزيع ميکرد. انس احمد با قرآن مثال زدنی بود.

- حتی در هنگام خواب قرآن را بالای سرش ميگذاشت. بخش اعظمی از آيات قرآن را حفظ بود. در هر موضوعی که بحث ميکرد به آيهای از قرآن کريم استناد ميکرد. در طول عمر کوتاه خود سه بار به خانه خدا مشرف شد. در جريان يکی از سفرهايش به مکه آقای نجفی از مداحان قديم تهران با احمد همسفر بود و نقل ميکند در خانه خدا و مدينه آن قدر نماز امام زمان(عج) را به صورت مستمر ميخواند که ما شگفت زده شديم. وقتی احمد تازه ديپلم گرفته بود بارها نزد مرحوم آيت الله آقای بهاءالدينی عارف بزرگ در شهر قم ميرفت.

روزی يک کيلو کيوی که تازه در بازار ميوه و سبد خوراکی مردم قرار گرفته بود خريده بود پدرش از او ميپرسد برای چه کسی خريدهای؟ ميگويد برای آقای بهاءالدينی چون دکتر گفته کيوی برايش خوب است.

- نقل می کنند روزی خانواده رضايی گوسفندی نذر کرده و توزيع می کردند فردی از دوستان از آنها ميخواهد که يک ران از گوسفند را برای خودشان بردارند مادر احمد تعجب ميکند چند شب بعد احمد نزد آيت الله بهاءالدينی بوده بدون اينکه سوالی مطرح کند آقای بهاءالدينی خطاب به احمد ميگويد به مادرت بگو هر وقت نذر ميکنيد ميتوانيد به اندازه يک سهم برای خودتان برداريد. احمد معمولا پنجشنبه شبها پيش آيت الله بهاءالدينی ميرفت و جمعه ها در منزل ايشان از ميهمانان آيت الله پذيرايی ميکرد يک روز احمد به اتفاق پدر؛ مادر و اعضای خانواده به ديدار آيت الله بهاءالدينی ميروند آيت الله رو به جمع ميکنند و ميفرمايند احمد آقا با عشق به اينجا می​آيند و من برای او دعا می کنم انشاءالله عاقبت بخير شوند.

لازم به ذکر است تا آن ديدار اعضای خانواده از ملاقاتهای منظم احمد با ايشان بی اطلاع بودند. طی دو سال اخيری که در ايران زندگی ميکرد هر شب چهارشنبه به مسجد جمکران در قم ميرفت و در آنجا به عبادت مشغول می شد.

- امامزاده ای به نام «روزبهان» در ميان ارتفاعات سر به فلک کشيده زاگرس در اطراف شهرستان لالی در استان خوزستان واقع شده است. برای رسيدن به امامزاده بايد بيش از سه ساعت پياده روی کرد. احمد اين اواخر به زيارت امامزاده روزبهان ميرفت، شب را درآنجا بيتوته و عبادت می کرد.

- احمد هميشه به ايرانی بودن خود افتخار می کرد، گرچه در اين اواخر به منظور رعايت مسائل امنيتی گاهی از گذرنامه غير ايرانی و اسم مستعار استفاده می کرد اما هرگز مليت و تابعيت ايرانی خود را تغيير نداد و برای هميشه به عنوان يک ايرانی باقی ماند. لازم به ذکر است از احمد دو دختر به نام های ديانا و ريحانه هفت و سه ساله به يادگار مانده است.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016