سه شنبه 29 آذر 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

جنگ اول به از صلح آخر، محمد فيروزيان

اما کدام جنگ و در برابر کدام نوع صلح؟ شايد بتوان گفت که مصالحه حاکميت با نيروهای منتقد و نوانديش و با دول اروپايی بسيار سخت و دور از انتظار شده است؛ چرا که در پشت سر پلی استوار باقی نمانده است. گذشته از اين، پس از شش سال هيچ نمود و نشانه ای از ظهور و بروز آلترناتيو سياسی در برابر - به اصطلاح- فتنه گران و نيز در برابر منحرفان امروز و هم انديشان ديروز، هويدا نيست. محافظه کاران چند پاره شده و حاکميت، ناتوان از مديريت جريان هايی که از دل خودی ها مانند قارچ های سمی اينجا و آنجا سر بر می آورند؛ نگران و پريشان است. واقعيت آن است تا اين لحظه تشکل و جريان سياسی تنومند و توانمند که بتواند به صورت آلترناتيو آبرومند و شناخته شده برای جايگزينی وضعيت بغرنج و پيچيده کنونی مطرح شود، در هر دو کمپ دعوا به چشم نمی آيد. با اين همه، ضرورت ها، دغدغه ها و بغض های فروخورده شده اين ملت، در آينده نزديک موجب درک و عزم مشترک برای دست زدن به ابتکار و اقدامی سرنوشت ساز خواهد شد. اين در حالی است که جنگ هنوز به عنوان يک گزينه محتمل روی ميز هر دو طرف- ايران و غرب- قرار دارد. به نظر می آيد مردم، هم اکنون، بسيار نگرانند که جنگ بيشتر از هر زمانی اجتناب ناپذير گشته است. در گوشه و کنار کوچه و خيابان اين دغدغه همگانی احساس می شود که جنگ با کی و کی- با آمريکا، با اسرائيل، با آمريکا و اسرائيل، با ناتو، با ناتو و همپيمانان منطقه ای آن و يا با همه جهان؟ به هر روی و به قرينه برخی شواهد، باوری فراگير می گويد که دير يا زود جنگی در خواهد گرفت. پرسش اينجا است، چه جنگی ممکن و يا شايد حتا مفيد باشد- جنگ هوشمندانه و هدفمند، جنگ همه جانبه و فراگير، جنگ فرسايشی اقتصادی، جنگ ديپلماتيک جهانی، جنگ غير متعارف، جنگ نا متوازن محدود و يا جنگ های عرضی و طولی؟ گزينه ای که نگارنده آن را مقابله جويی عرضی- طولی می خواند، مجموعه ای از چالشهای سخت روانی- رسانه ای، سياسی- ديپلماتيک و اقتصادی است که در نهايت با درگيری نظامی تکليف دو سوی دشمنی روشن می گردد. به نظر می آيد چنين جنگی، دست کم از يک سال پيش با نيت مشخص و با جديت در جريان است و آنچه هنوز خيلی روشن نيست اينکه آن جنگ پايانی و سرنوشت ساز که بايد مسير تحولات را در ايران و منطقه يک کاسه کند کدام نوع جنگ است؟



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


افرادی چون نويسنده که سياست خوانده اند- اما معلوم نيست سياست را آنگونه که شايسته است بدانند- و کسانی که از روی خوش اقبالی يا از بد حادثه سياست ورزی کرده اند، بيشتر می خواهند به عقلانيت سياسی اعتماد کرده و راه های برون رفت کم هزينه را برجسته ساخته و بر آن تأکيد ورزند. اما گويا شرايط به گونه ای پيش می رود که پای سياسييون چوبين شده و در حلقه سياست ورزان، گرايش به پذيرش ارزيابی های مردم غير سياسی، روز به روز گسترده تر می شود. آنها که سير تحولات را در تاريخ سياسی- اجتماعی کشور و چند و چون گذرگاه ها و بزنگاه های تحول ساز و نيز تجربه گذار سياسی ساختارهای خارجی کم و بيش همسان را رصد کرده اند، حال با نگرانی، به قبول درک مردم، مبتنی بر واقعيت های روز، ناگزير می گردند. ای کاش شرايط آنگونه تغيير کند که نيازی به جنگ نباشد و اگر هم بناچار جنگی در می گيرد، فرسايشی نگردد چرا که در آنصورت هيچ تضمينی برای جلوگيری از فروپاشی ملی و سرزمينی وجود نخواهد داشت.

حال بايد ديد چه چيزهايی می تواند از دست برود و چه تهديدهايی می تواند پديدار گردد. در يک سخن، حقيقت آن است که هر آنچه اين ملت در يک قرن گذشته، کشته و رشته است؛ دارد در سايه تکبر و تعصب- دو عامل کليدی برای بدبختی و خسارت- به باد می رود. کافی است يک نگاه گذرا به محيط زيست طبيعی و مدنی کشور بياندازيم تا روشن شود که به چه بزرگی، هستی خودمان را به مخاطره انداخته ايم. به کدام بهانه عاقلانه چنين بهای عامدانه و سنگين و هزينه ماندگاری را به خود و فرزندان خودمان تحميل کرديم؟! مگر محيط زيست طبيعی و فرهنگی( تاريخ، فلسفه و باورها) را می توان به سادگی درست کرد و آيا توان مالی و و فنی ما- به شرط فراهم بودن- می تواند در يک نسل يا دو نسل اين همه خرابکاری را جبران کند و يا بايد اين ننگ را تاريخ بشری به نام مسئولان و دست اندرکاران اين دوره تاريک بنويسد؟! از زاگرس تا البرز و از خزر تا خليج فارس تنوع زيستی ما به شدت تخريب شده است. نه تنها سطح وسيعی از پوشش گياهی و جانوری، جنگل و جلگه، کشتزار و مرغزار، مزارع و مراتع ايران آسيب ديده و ديگر آن رونق و صفای گذشته را ندارد که در اين سرزمين کم آب، دريا و رودخانه های کوچک و بزرگ ما يا خشک و شوره زار شده اند و يا زباله دان و فاضلاب شهر و روستا. باری، کوه های فراز ما نيز به کام بلدوزرها روز به روز فرسوده تر و گرفتار ساخت و سازهای بی رويه می گردد که اين خود دليل کساد فرهنگی ما است. باورهای فلسفی، ارزش های فرهنگی و بنيه فکری ما بر اثر تزريق آرزوبافی، خيال پردازی، مهمل گويی و موهوم گرايی طائفه ای موعظه گر و اهل عقاب و و عتاب و خطاب تا آنجا آسيب ديده که حتا سنت و مذهب هم در امان نمانده است. آری، سی سال است با کرامت دانش و حقيقت به گونه ای زشت و مستهجن بازی شده است. وضعيت تحصيل و کيفيت کارآمدی و کاربرد دانش، به وبژه در حوزه های نطری و انسانی، تا حد زيادی نااميد کننده و نگران کننده گشته است. علاقه فزاينده به عنوان گرايی در ميان مسئولين، بسان همان لقب گرايی زمان قاجار، اين روزها روی بيماری مزمن مدرک گرايی را سفيد کرده است. از مدرسه علميه تا دانشگاه و از دبستان تا سطح خيابان و بازار می توان بی سواد پروری را همسنگ گداپروری، دو دغدغه خرابکارانه سوداگران سياسی- اقتصادی ديد. از منابع و دارايی های مادی و انسانی که بگذريم، يادگارهای تاريخی ما که هر ايرانی و انسان فرهنگی بدان می نازد و می بالد؛ ديرگاهی است در معرض تهديد و تخريب و بی مهری است. حفظ و توسعه همين نيمچه زيرساخت صنعت و کشاورزی ما چند سالی است که تحت الشعاع بهينه سازی يک قلم کالا است که آن هم معلوم نيست هزينه اش به فائده اش بچربد يا نه؟ يک نگاه به خودمان بکنيم، متأسفانه، هميشه ما چهل پنجاه سال عقب تر از تمدن جهانی به فکر می افتيم. چرا چنين است، چون ما پرهيز از غرب زدگی را با غرب زدايی اشتباه گرفته ايم؛ چون غرور و هويت گران سنگ ايرانی را به تکبر و تعصب کور وانهاديم. روزی روزگاری فرمانروايان و خدايان خرد و سياست اين کشور نفت را لاطائلات می پنداشتند که بايد از دست آن راحت شد- سخنی که همين امروز برخی به شکلی ديگر می گويند؛ همان نفتی که کليد پيروزی قدرت های برتر بر دولت های محور در جنگ دوم جهانی شد. دهه ها بعد، نفت- به درستی- رمز ملی گرايی ما شد. اما همين که ما دولت رانتی خودمان را بر کوهی از دلارهای نفتی ساختيم، غرب با راهنمايی مردانی چون کسينجر- که ما مانند او را دهه ها است نداريم- دوران اتم گرايی صنعتی را با جديت دنبال کرد. حال که عصر اتم دارد جايش را به انرژی های پاک تر و کم خطر تر می دهد؛ ما حفظ و صدور اسلام گرايی خود را در اتميزه شدن دست چندم می دانيم. به هر روی، نويسنده هرگز نمی خواهد بگويد که بايد اين دستاوردها را ناديده گرفته و به کناری انداخت.

آنچه گفته شد گزيده ای- هر چند بدبينانه- بود از وضعيت امروز ما؛ يعنی آنچه تا اين لحظه از دست رفته و يا در شرف برباد رفتن است. اگر چنين باشد، خسارت يک جنگ حساب شده معنای چندانی ندارد. از زاويه ديگر، آيا تحول اصلاح گرانه و آشتی جويانه در درون و بيرون به اندازه کافی ممکن، مطمئن و قابل اتکا است؟ نويسنده چند سال پيش در مقاله" پس چه بايد کرد" توضيح داد که اصلاحات در ساختار فرمايشی ايدئولوژيک، شدنی نيست؛ آنچه ممکن است و بايد برای آن کار کرد و بر آن پای فشرد همانا بستر سازی برای اصلاحات است. تاريخ معاصر ما هم نشان داده که در ساختارهای تماميت خواه، اصلاحات، زودگذر، ناکارآمد و ابتر است. هرآينه، به نظر نمی آيد بستری برای کار عقلايی فراهم باشد. پر روشن است که جنگ به هر شکلی که رخ دهد و حتا اگر به صورت ادامه خرابکاری ها در کشور باشد، زيرساخت های ملی ما را تخريب خواهد کرد. با اين همه، چه بسا در شرايط ايستا و واپس گرا و در حاليکه هيچ کورسويی از بهسازی اوضاع ديده نمی شود و بلکه خطرخشونت و افراط گرايی بيشتر و بيشتر رخ می نمايد؛ جنگ، خود بتواند پلی بسوی يک تحول بزرگ و سازنده باشد. اما جنگی به غايت حساب شده و آزموده؛ و نه جنگی که فاشيسم را به جای ايده آليسم بنشاند. واقعيت آن است که جنگ هميشه همه چيز را خراب نمی کند و خوب و بد و تر و خشک را با هم نمی سوزاند؛ اما به شرط آنکه عاقلانه و عادلانه باشد. جنگی چنين، از صلحی ننگين و زندگی در سکوت سنگين بهتر است. شايد بتوان گفت با جنگ، مذهب و سنت از اين که هست بدتر نخواهد شد؛ اما چه بر سر تماميت و امنيت خواهد آمد؟ آيا مدنيت فردا گرفتار فاشيسم خواهد شد و يا دمکراسی عاريتی بر آن بار خواهد گشت؟

شگفتا که در غرب و در ايران گمانه زنی هايی به گوش می رسد که جنگ، به هر صورتی که رخ دهد، تنها ره رهايی است. شايد برخی در حلقه خودی های ساختار قدرت ايران، شرايط امروز را با دهه شصت يکی دانسته و جنگ را تنها چاره برای تحکيم و استقرار حاکميت قهقرايی- استبداد شرقی- در فضای ناکارآمدی سياسی- اقتصادی کشور بدانند. چنين انگيزه ای البته شوم و نا ميمون است. اين عقيده که جنگ گرم به هر شکلی و در هر شرايطی از جنگ نرم مفيد تر و مؤثر تر است؛ سخنی گزاف، احساسی و بلکه خطرناک و دردسر ساز است. اگر بپذيريم که سياست در دو سو و پيش و پس جنگ قرار دارد؛ بايد مطمئن شد که ورود به جنگ تنها و تنها در ادامه سياست، با مشی سياسی و سرانجام در پی به بن بست رسيدن هر ابتکار ممکن سياسی صورت پذيرد.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016