گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! مصائب سکولاربودن به روایت خشایار دیهیمی، رشید اسماعیلی«سکولارهای دموکرات» در پی حذف روشنفکران دینی نیستند و اتفاقا قدر زحمات و خدمات آنها در پیشبرد پارادایم دموکراسی و حقوق بشر خصوصا طی دو دههٔ اخیر را میشناسند. البته جای این انتظار هست که نواندیشان دینی هم قدردان مرارتهای روشنفکران سکولار در بسط و معرفی اندیشهٔ تجدد و مفاهیمی مانند جامعهٔ مدنی و دموکراسی باشند، بسیاری از نواندیشان دینی از این منظر وامدار امثال خشایار دیهیمی هستند.ویژه خبرنامه گویا «روشنفکر واقعی یعنی دردشناس، نه مدعی بیدرد، دردشناسی که درد را با گوشت و پوستش لمس کرده است. مشکل سارتر این بود که میخواست حتماً در مسیر آب شنا کند درست مثل آل احمد. کاری که کامو میکرد شهامت میخواست؛ توی جو چپ زده جهان و به ویژه فرانسه، توی جو فیدل کاسترویی، چه گوارایی، سارتری و... بایستی و بگویی من با انقلاب الجزایر مخالفم. چون انقلاب درد مردم آنجا را دوا نمیکند. این کجایش حرف بدی است؟ یکی از مشکلات جدی جامعه روشنفکری ما به ویژه قبل از انقلاب این بود که به جای روی آوردن به آدم اخلاقی و شریفی مثل کامو به یک شومن تمام عیار [سارتر] اقتدا کرد.» خشایار دیهیمی
«در کانون نویسندگان همه هجمه آوردند که خودت را فروختی. طرف صراحتاً گفت چرا بنزی را که مشارکت به تو داده سوار نمیشوی و با این پراید این طرف و آن طرف میروی. گفتم میخواهم مردم فریبی کنم اگر بنز سوار شوم کسی به حرفم گوش نمیدهد. ما از دو طرف کتک خوردیم آقاجان! به ما میگویند چوب دو سر طلا!» خشایار دیهیمی
مصاحبهٔ اخیر متفکر برجستهٔ لیبرال، خشایار دیهیمی با عبدالجواد موسوی حاوی نکات جالبی بود. دیهیمی در این مصاحبه به مسائل بسیار مهمی اشاره میکند، (۱) با این حال اندیشمند ارجمند جناب یوسفی اشکوری طی نقدی بر گفتار خشایار دیهیمی عموما حاشیهٔ این مطلب را به نقد گرفتهاند و بیم آن میرود که مطابق معمول در این بحث نیز «حاشیه بر متن» غلبه کند. (۲) به همین دلیل علیرغم اینکه دست کم بنا بر تعریفی که خشایار دیهیمی ارائه میکند خود را نه یک «روشنفکر» بلکه یک «فعال» یا به عبارت دقیقتر «کارآموز ِ جوان ِ سیاست» میدانم مناسب دیدم برای اینکه اصل حرف «خشایار دیهیمی» ذیل انتقاداتش به آل احمد و شریعتی اصطلاحا «شهید» نشود مدعاهای اصلی دیهیمی در این مصاحبه را بازخوانی کنم. چرا که به عنوان یک کنشگر سیاسی که مهمترین دغدغهاش نوسازی ِ سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جامعهٔ ایرانی است نکات مهمی را در این بحث مییابم که توجه به آن را دست کم برای نسل جوان فعالین سیاسی داخل کشور مفید میدانم. لب لباب دیهیمی نسل جدید و نو جوی ایرانی، آنها که دغدغهٔ «شناخت» و پیدا کردن «راه»، یک لحظه رهایشان نمیکند و در این مسیر «جدی» هستند قطعا «خشایار دیهیمی» را میشناسند، با این حال دیهیمی خصوصا در چند سال اخیر حضور چندانی در فضای «مدیا» نداشته است و به همین دلیل شاید بسیاری از آنها که خواسته و ناخواسته با جنبش سبز به میدان سیاست پرتاب شدهاند و منابع شناختشان به بیبی سی، صدای آمریکا و سایتهای اینترنتی محدود میشود او را چندان نشناسند. دیهیمی اما یکی از مهمترین اندیشمندان دوران ماست که همّ و غمش کوشش در جهت اشاعهٔ اندیشهٔ مدرن در ایران است. دیهیمی البته در این میان واجد دغدغههای اگزیستانسیالیستی خاص خود را هم هست، از این رو سخت دل در گرو «داستایوفسکی» و «کامو» دارد، به همین جهت بیاغراق میتوان گفت کمتر روشنفکر و حتی ادیب ایرانی را میتوان یافت که به اندازهٔ او کامو و داستایوفسکی را بشناسد. دیهیمی اما بر خلاف بسیاری از همقطارانش نگاهی عینی و واقع بینانه به میدان سیاست دارد و این را به شهادت مواضع سیاسیاش خصوصا در دورهٔ اصلاحات میگویم. حق با دیهیمی است، او حتی در آن دوره نیز ضمن استفاده از تریبون نواندیشان دینی و احزابی مثل جبههٔ مشارکت «استقلال ِ نظر» خود را قربانی ارتباط دوسویه با آنها نکرد. به عنوان یک عضو سابق جبههٔ مشارکت که بارها شاهد سخنرانیهای دیهیمی در این حزب بودهام به این مهم گواهی میدهم. به عنوان نمونه یک بار در دفتر جبههٔ مشارکت اصفهان و تنها اندکی پس از تکیه زدن احمدینژاد بر صندلی ریاست دولت، برنامهای برگزار کردیم در تحلیل آنچه در۲۷ خرداد و ۳ تیر ۱۳۸۴ اتفاق افتاد. به غیر از دیهیمی یکی از تئوریسینها و اعضای ارشد جبههٔ مشارکت هم مهمان آن برنامه بود، هرگز فراموش نمیکنم که دیهیمی چطور نبض آن جلسه را در دست گرفت و با انتقادات صریح، متین و مستدل خود از عملکرد اصلاح طلبان موجب این شد که عضو ارشد جبههٔ مشارکت در دفتر حزب خود و در میان اعضای جوان حزب احساس غربت کند! (۳) دیهیمی البته در طرح انتقاداتش از مسیر انصاف خارج نمیشد و به رغم صراحتش هرگز انتقادات خود را به کین توزی و دشمن کامی نمیآلود. آری او با اینکه زندانی و شکنجه دیدهٔ دههٔ ۶۰ بود و تا پای اعدام هم رفته بود، در پی این نبود که انتقام دههٔ ۶۰ را از اصلاح طلبان بگیرد. [در این میان باید یک آفرین هم به جبههٔ مشارکت گفت که در اوج قدرتش و در زمانی که دهها دفتر در سراسر ایران داشت و عملا بزرگترین شبکهٔ سراسری نیروهای اصلاح طلب بود دست کم به بخشی از منتقدان خود هم تریبون میداد، کاری که بسیاری از نیروهای سیاسی مدعی دموکراسی حاضر به انجام آن نبوده و نیستند.] اینها را برای این گفتم که تصویری از آن «خشایار دیهیمی» که میشناسم به خواننده ارائه کنم، باشد که این تصویر کمک بیشتری به فهم مدعای دیهیمی کند. اما مدعای اصلی دیهیمی در مصاحبهٔ اخیرش چه بود؟ او معتقد است: الف) بین اکتیویست سیاسی، ایدئولوگ و روشنفکر باید قائل به تفکیک شد. ب) وظیفهٔ اصلی روشنفکر «نقد» است و هر گونه وابستگی حزبی یا دولتی مانع از ایفای وظیفهٔ روشنفکری است، به این معنا روشنفکر باید مستقل از احزاب و قدرت سیاسی باشد، اینگونه وابستگیها ملاحظاتی را وارد کار روشنفکر میکند که او را از وظیفه و کارکرد اصلیاش باز میدارد. ج) روشنفکران غیر دینی امروز برای یافتن مخاطب در جامعه و تاثیر گذاری احتیاج به بهرهمندی از امکانات «سنتِ دینی» ندارند و اگر تریبون ِ خود را داشته باشند مستقل از اندیشه و گفتمان دینی هم میتوانند مخاطبینی گسترده برای خود دست و پا کنند. در واقع از نظر دیهیمی، امروز مشکل اصلی روشنفکران در جامعه این است که راهی برای ارتباط با عموم مردم ندارند اگر چنین راهی باشد آنها ابزارهای اندیشگی و گفتمانی لازم را –مستقل از نهاد دین و نه الزاما در تقابل با آن- برای تاثیر گذاری در جامعه دارا میباشند. بر این مبناست که دیهیمی میگوید: - روشنفکر باید انتقاد کند. ببینید انتقاد کردن با غر زدن و نق زدن فرق دارد. من بینهایت از تلخ اندیشی و اینکه فی المثل هی بگویند نمیگذارند کارمان را بکنیم بدم میآید. روشنفکر وظیفهاش خواندن و رصد کردن و نقد کردن و گوش شنوا داشتن است. روشنفکر فقط دهن نیست. روشنفکر باید علاوه بر دهن دو گوش گنده داشته باشد برای شنیدن. - ایشان [آقای خاتمی] در یکی از سفرهایش به اسپانیا گفته بود: بنده سیاستمدار نیستم، اهل فرهنگم. گفتم: آقا! ریاست جمهوری پست فرهنگی نیست پس شما بیخود رفتی آنجا. همان کتابخانه ملی میماندی، وقتی رئیس جمهوری باید سیاستمدار باشی چرا که این پست، پست سیاسی است. پست سیاسی هم اقتضائات خاص خودش را دارد. روشنفکری هم اقتضائات خودش را دارد. روشنفکری که رفت عضو حزب شد دیگر باید لباس حزب را به تن کند و بشود یک اکتیویست و مسوولیتهای یک اکتیویست را هم بپذیرد. - همین الان به من روزنامه بدهند. شرط میبندم روزنامه بدهند به اسم خشایار دیهیمی، اگر تیراژ همه این روزنامهها را نگرفتم لعنت به من. چهار صفحه هم بیشتر درنمی آورم. فحش نمیدهم، کاملاً قوانین عرفی و شرعی را هم رعایت میکنم. ولی انتقاد میکنم. انتقاد بسیار صریح - روشنفکر واقعی یعنی دردشناس، نه مدعی بیدرد، دردشناسی که درد را با گوشت و پوستش لمس کرده است. مشکل سارتر این بود که میخواست حتماً در مسیر آب شنا کند درست مثل آل احمد. کاری که کامو میکرد شهامت میخواست؛ توی جو چپ زده جهان و به ویژه فرانسه، توی جو فیدل کاسترویی، چه گوارایی، سارتری و... بایستی و بگویی من با انقلاب الجزایر مخالفم. چون انقلاب درد مردم آنجا را دوا نمیکند. این کجایش حرف بدی است؟ یکی از مشکلات جدی جامعه روشنفکری ما به ویژه قبل از انقلاب این بود که به جای روی آوردن به آدم اخلاقی و شریفی مثل کامو به یک شومن تمام عیار [سارتر] اقتدا کرد. - ما باید همانند سقراط در کوچه و بازار با مردم هم سخن شویم. نه اینکه راه بیفتیم توی کوچه و خیابان و با آنها حرف بزنیم. ما اگر در همان دانشگاه درست مسائل را طرح کنیم حرفمان به لایههای زیرین جامعه هم رسوخ میکند. چون در دانشگاه از همه قشری در کلاسهای درس حضور پیدا میکنند. غرض اینکه روشنفکر باید برای خودش مسئوولیت بتراشد، بالاترین مسوولیتها را. اگر یک ضعیفی بیاید بگوید تو مشکل مرا دیدی و صدای مرا به گوش مردم نرساندی، من متهمم، مجرمم و باید مجازات شوم. روشنفکر، فعال سیاسی یا ایدئولوگ؟ تعریف «روشنفکر» هم از آن کارهای اصطلاحا ً «سهل و ممتنع» است. تعاریف متعددی از روشنفکر و «رسالت» او ارائه شده است. زمانی این تعریف از وظیفهٔ روشنفکری را میپسندیدم که بر مبنای آن «روشنفکر کسی است که در شکاف سنت و مدرنیته حرکت میکند و رهبری جامعه از سنت به سوی مدرنیته را بر عهده دارد». با این حال گذار جامعه از سنت به مدرنیته در کشورهای اصطلاحا جهان سومی دغدغهٔ سیاستمداران هم میتواند باشد. یک تعریف هم همین تعریف خشایار دیهیمی است که روشنفکر را «منتقد مستقل» میداند و بر این مبنا قائل به تفکیک میان روشنفکر، سیاستمدار و ایدئولوگ است. و درست به همین دلیل «جلال آل احمد» را به خاطر اینکه در بخش عمدهٔ زندگیاش یک اکتیویست سیاسی محسوب میشد و «علی شریعتی» را به دلیل ایدئولوگ بودنش روشنفکر نمیداند. البته با تعریف دیهیمی دیگر تقیزاده، داور، ملکم خان، مستشار الدوله و امثالهم را نیز نمیتوان روشنفکر محسوب کرد. یوسفی اشکوری نسبت به قضاوت دیهیمی در مورد شریعتی و آل احمد معترض است، او گویا تضادی بین روشنفکری، سیاستمداری و ایدئولوگ بودن نمیبیند. حال این پرسش پیش میآید که پس معنای روشنفکر از نظر آقای اشکوری چیست؟ من فکر میکنم خلط این مفاهیم یکی از مشکلات اصلی سپهر سیاسی ماست، به این ترتیب که ما با چهرههایی مواجه هستیم که همزمان خود را روشنفکر، استراتژیست، سیاستمدار، فیلسوف و روزنامه نگار میدانند. زمانی و در اوج جنبش دوم خرداد «بیژن حکمت» طی مطلبی که در نقد «اکبر گنجی» نوشت به این معضل ومشکلاتی که درپی آن به وجود میآید اشاره کرد که بازخوانی آن مطلب امروز هم خالی از لطف نیست. (۴) به هر حال فکر میکنم بزرگوارانی مانند آقای اشکوری باید در مورد تمایز این مفاهیم دقت نظر بیشتری داشته باشند و اگر تمایز و تفکیک این مفاهیم را لازم نمیدانند این «عدم لزوم» را مدلل و تئوریزه کنند. البته این هم برای من قابل درک است که آقای اشکوری به دلیل ارادتی که به شریعتی یا آل احمد دارد اخراج آنان از دایرهٔ روشنفکری را بر نتابد و واکنش نشان دهد، چنانکه اگر مثلا دیهیمی گفته بود «احمد کسروی» و «صادق هدایت» یا «احسان طبری» روشنفکر نیستند چه بسا آقای اشکوری نه تنها شگفت زده نمیشد و در نقد این ادعا دست به قلم نمیبرد شاید خوشحال هم میشد! دستهای از نواندیشان دینی دفاع همه جانبه از شریعتی و آل احمد را وظیفهٔ همیشگی خود میدانند. من در مورد شریعتی البته صلاحیتی برای قضاوت ندارم چرا که تسلط چندانی بر نظام اندیشگی وی ندارم، بسیاری از آثار او را هم نخواندهام ضمن اینکه دعوا بر سر شریعتی گاهی شباهتی تام به یک دعوای حیدری-نعمتی پیدا میکند که شرکت درآن دست کم برای من چندان دلچسب نیست. اما در مورد آل احمد این دفاعیههای مطلق گرا موجب شگفتی فراوان است. آل احمد به شهادت آثارش فردی حداکثر میان-مایه با انصاف و دانشی اندک و تعصب و تندخویی بسیار بود؛ او به لحاظ شخصیتی نیز به هیچ وجه فرد دموکراتی نبوده و به هیچ گاه هم دغدغهٔ دموکراسی وحقوق بشر نداشته است. اتفاقا من هم وقتی میبینم چگونه فردی در حد واندازههای آل احمد به قبلهٔ آمال روشنفکری زمان خود تبدیل میشود مثل آن دوست آقای اشکوری احساس میکنم که بر پیشانیام نه یک شاخ، بلکه دو شاخ روییده است! اما یک نکته را هم نباید فراموش کرد، که اینگونه رویکرد به روشنفکری (که هر دو این بزرگواران در آن شریکند) تا حدودی بیانگر یک دیدگاه ارزشی هم هست که روشنفکر بودن را «ستارهٔ افتخار» میداند، ستارهای که میتوان با اعطا یا سلب آن افراد را ترفیع یا تنزل درجه داد. این نوع نگاه به روشنفکری هم قابل نقد است که جای طرح آن البته اینجا نیست. اما درمجموع نقد آقای اشکوری به دیهیمی در این زمینه مبهم است چرا که ایشان منظورخود را از روشنفکر بیان نمیکند. هر چند به نظر میرسد لازم است دیهیمی نیز در مورد حدود و ثغور این تفکیک سه گانه بین روشنفکر، اکتیویست سیاسی و ایدئولوگ توضیحات بیشتری بدهد و مرز آنها را دست کم روشنتر سازد. روشنفکران سکولار، مذهب و تاثیر بر جامعهٔ ایرانی مدتهاست که تزی در بین دستهای از اندیشه ورزان ایرانی وجود دارد و آن اینکه با توجه به اینکه اکثریت ایرانیان مسلمان هستند بهتر است که روشنفکران ایرانی در پیش برد منویات خود از ظرفیتهای گفتار و اندیشهٔ مذهبی استفاده کنند. مصاحبه کننده (عبدالجواد موسوی) نیز در طرح سئوالات خود از دیهیمی نشان میدهد که به این طرز فکر متمایل است و فی المثل موفقیت روشنفکرانی مانند شریعتی و سروش را به خاطر توجهشان به مذهب میداند و بر این اساس معتقد است که روشنفکران سکولار به خاطر عدم استفاده از امکانات گفتار و اندیشهٔ مذهبی تا کنون در ایران توفیقی نداشته و ندارند. خشایار دیهیمی اما آشکارا با این گزاره مخالفت میکند و معتقد است روشنفکری غیر دینی (و نه ضد دینی) در صورتی که تریبون آزاد و مستقل خود را داشته باشد میتواند در جذب مخاطب و تاثیر گذاری ِ اجتماعی موفق عمل کند. به نظر من این مهمترین مدعای دیهیمی در این مصاحبه محسوب میشود که شایستهٔ دقت و تأمل فراوان است. واقعیت این است که قدمت این بحث به آغاز تاریخ روشنفکری ایران باز میگردد. افرادی مثل «میرزا ملکم خان» و «میرزا یوسف خان مستشار الدوله» در بیان اندیشههای مدرن از زبانی مذهبی استفاده میکردند، از همان موقع هم اندیشه ورزانی مانند «میرزا فتحعلی آخوندزاده» با این رویکرد مخالف بودند. به نظر میرسد ۱۵۰ سال پیش افرادی نظیر مستشار الدوله در اتخاذ این شیوه (به رغم آفتهای غیر قبل انکارش) محق بودهاند چرا که واقعا شرایط جامعه وعرف وسنتهای سترگ مذهبی و نفوذ عمیق و غیرقابل انکار روحانیت اجازهٔ طرح اندیشههایی نظیر آنچه به عنوان مثال در رسالهٔ «یک کلمه» آمده است را به شیوهای دیگر نمیداد. اما نگارنده نیز مانند خشایار دیهمی فکر میکند که امروز و در شرایط فعلی روشنفکران سکولار برای نفوذ در مردم (البته منظور همهٔ مردم نیست) احتیاجی به استفاده از زبان مذهب ندارند. جامعهٔ ایران نسبت به ۱۵۰ سال گذشته تغییرات و تحولات عمدهای را پشت سر گذاشته است، نرخ با سوادی و شهر نشینی با آن دوره قابل مقایسه نیست، نفوذ ومرجعیت اجتماعی روحانیت به خاطر عملکرد سه دههٔ اخیر به شدت کمرنگ و تضعیف شده است. اکنون بخش عمدهای از طبقهٔ متوسط شهری نسبت به گفتارهای سیاسی و فکری سکولار روی خوش نشان میدهد وهمچنین آمادگی حمایت از یک «برنامهٔ سیاسی سکولار» را دارد. به نظرمی رسد لازم است نیروهای سکولار امروز به جای پناه بردن پشت پارادایمهای مذهبی به دنبال «پیکر بندی اجتماعی» و بر ساختن «نمایندگی سیاسی مستقل» خود باشند، این البته پروسهای طولانی مدت و زمانبر است که با موانع متعددی مواجه است و به هیچ وجه لقمهٔ سادهای برای فرو دادن نیست. پروسهای که تحقق آن با ایجاد تغییر در موازنهٔ نیروها به تحقق و نهادینگی دموکراسی نیز کمک میکند. به رغم همهٔ دشواریها به جد معتقدم اگر روشنفکری سکولار در ایران بتواند تریبون(های) مستقلی که هرگز-حتی در رژیم شاه- نداشته را به دست آورد چنانکه دیهیمی مدعی شده است موفقیتهای چشمگیری درجلب بخشهای عمدهای از طبقهٔ متوسط جدید کسب خواهد کرد. دست بر قضا معتقدم بر خلاف آنچه که اندیشیده میشود «فکر سکولار» در ایران نفوذ قابل توجهی یافته است و اتفاقا لیبرالیزه شدن روشنفکری دینی و تحولات آن طی دو دههٔ اخیر هم تا حدودی حاصل همین نفوذ بوده است. دلیل حساسیت ویژهٔ حکومت بر علوم انسانی نیز چیزی جز این نیست. آیا سکولارها، دشمن «نو اندیشی دینی» هستند؟ سکولار بودن الزما به معنای اسلام ستیزی نیست، (۵) سکولاریسم ِ افراطی و اسلام ستیز از آن گونه که امثال آقای «نوری علا» مبلغ آن هستند به پروژهٔ سکولاریسم در ایران ضربه میزند. نواندیشان دینی باید بدانند که بخش عمدهای از سکولارها اگر چه در برخی مواضع منتقد آنها هستند اما «دشمن» آنها نیستند. «سکولارهای دموکرات» در پی حذف روشنفکران دینی نیستند و اتفاقا قدر زحمات و خدمات آنها در پیشبرد پارادایم دموکراسی و حقوق بشر خصوصا طی دو دههٔ اخیر را میشناسند. البته جای این انتظار هست که نواندیشان دینی هم قدردان مرارتهای روشنفکران سکولار در بسط و معرفی اندیشهٔ تجدد و مفاهیمی مانند جامعهٔ مدنی و دموکراسی باشند، بسیاری از نواندیشان دینی از این منظر وامدار امثال خشایار دیهیمی هستند. حالت آرمانی برای جامعهٔ ایرانی رقابت دموکراتیک و مسالمت آمیز سکولارها و نواندیشان دینی است. با این حال سکولارها ونوانیشان دینی تا آن روز و حتی در آن روز هم نقاط اشتراک بسیاری دارند که میتواند مبنای همکاری آنها باشد. پی نوشت ها: 1) مصاحبه ی دیهیمی در این لینک قابل مشاهده است. 2) نقد آقای اشکوری را اینجا بخوانید. 3) بسیاری از انتقادات خشایار دیهیمی به خاتمی و اصلاح طلبان در نشریات اصلاح طلب آن دوره خصوصا روزنامه ی نوروز که ارگان جیهه ی مشارکت بود منتشر می شد. بخشی از این نوشته ها در قالب کتابی به عنوان این «ابرها خواهند بارید» توسط انتشارات طرح نو منتشر شد. 4) سیاست و گفتگو، بیژن حکمت،فصلنامه ی گفتگو شماره ی 26، زمستان1378 Copyright: gooya.com 2016
|