پنجشنبه 5 مرداد 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

افسانه‌های "پيرامون ‌- مرکزی"، از باندونگ تا وال استريت، شيدان وثيق

امروزه، فعالان چپ، در چند‌گانگی خود، نظريه‌هايی را در سه زمينه‌ی کلان سياسی، اجتماعی و تاريخی مطرح می‌کنند. يکی، در باره‌ی اوضاع جهان کنونی پس از فروپاشی «سوسياليسم واقعاً موجود» و پايان سِکانس تاريخی جنبش‌های ضد استعماری در نيمه‌ی دوم سده‌ی گذشته است. دومی، در مورد خصلت و ويژگی‌های جنبش‌های اجتماعی و مردمی امروزی برای تغيير وضع موجود در سطح‌ کشوری، منطقه‌ای و جهانی است. زمينه‌ی‌ سوم را مساله‌ی «گسست» يا خروج از سيستم سرمايه‌داری جهانی از موضع چپِ خواهان تغييرات ساختاری تشکيل می‌دهد.
از ميان ديدگاه‌های مختلف، نظريه‌ای برجسته می‌شود که من آن را «پيرامون‌-‌‌ مرکزی» می‌نامم. آن‌را «جهان‌ سومی»، «سه‌قاره‌ای» يا «جنوب- شمالی» نيز می‌خوانند. اين نگاه که بينشی سياسی و ايدئولوژيکی است، سابقه‌ای‌ دراز در تاريخ صد ساله‌ی گذشته دارد. در ميان چپ‌های ايران و جهان، به ويژه در کشورهای موسوم به «جهان‌ سوم»، اين نظريه همواره از وجهه‌ و استقبالی برخوردار بوده و می‌باشد. ديدگاه «پيرامون‌-‌‌ مرکزی» را بدينين جهت اکنون مورد توجه قرار می‌دهيم که مبلغان آن تلاش می‌ورزند نظريه‌ای که دوران تاريخی‌اش سال‌ها پيش به سر آمده را هم‌چنان با نوستالژی و افسانه‌پردازی در شرايط تاريخی متفاوت کنونی زنده نگهدارند.
يکی از هواداران فعال اين ديدگاه در ميان چپ‌های ايرانی يونس پارسابناب است. او در مقالات خود که در رسانه‌های مختلف‌‌(۱) انتشار يافته‌‌اند، به دفاع از نظريه «پيرامون‌-‌‌ مرکزی» از موضعی که «چپِ راديکالِ خواهان گسست از نظام جهانی سرمايه» می‌نامد، پرداخته است.
در اين جا لازم به تصريح و تأکيد نيست که هر تلاشی از سوی چپِ آزادی‌خواه و دموکرات برای تغيير ساختاری وضع موجود چون فعاليت‌های نظری پارسابناب را بايد گرامی داشت. نقدِ نظرات فعالان چپ چون او به معنای نفی خواست و مبارزه‌ی صادقانه‌ی آن‌ها برای آرمان‌های چپ سوسياليستی و رهايی خواه نيست.
با توجه به توضيح بالا، من در زير و در خطوط اساسی بينش «پيرامون‌-‌‌ مرکزی» موجود در نظرات پارسابناب را زير سه افسانه‌‌پرداری مورد تأمل قرار ‌می‌دهم. انتخاب نظرات اين مبارز سياسی برای نقد بينش «پيرامون‌-‌‌ مرکزی» از اين جهت است که او از شمار روشنفکران و فعالان جنبش چپ ايران است که بيش‌ترين و جدی‌ترين تلاش را برای دفاع‌ از اين نظريه طی ساليان گذشته انجام داده و هم‌چنان می‌دهد.
در اين نوشته، تمامی نقل قول‌ها با حروف ايتاليک از مقالات مندرج در رسانه‌های اينترنتی و نشريات برگرفته شده‌اند. شماره‌گزاری‌های داخل پرانتز در آخر فرازها به بخش يادداشت ها و ار اين طريق به عنوان مقاله و سايت مربوطه ارجاع می‌دهند.

افسانه‌ی‌اول: "سه ستون مقاومت" در عصر باندونگ.
می دانيم که در آن سِکانسِ تاريخی که پس از جنگ جهانی دوم و به طور مشخص از اويل دهه‌ی ۱۹۵۰ آغاز می‌شود و تا اواخر دهه‌ی ۱۹۸۰ به پايان می‌رسد، سه عامل اصلی نقش بارز و به سزايی ايفا می‌کنند.
۱- جنبش‌های آزاديبخش ملی بر ضد استعمار، نو‌ استعمار و برای استقلال ملی: کنفرانس باندونگ (اندونزی‌ ۱۹۵۵) و جنبش‌غير متعهد‌ها (بلگراد ۱۹۶۱).
۲- بلوک شرق به رهبری اتحاد شوروی، چين توده‌ای و انقلاب فرهنگی آن (۱۹۶۶). در يک کلام، سوسياليسم واقعاً موجود تا فروپاشی آن در پايان دهه‌ی ۱۹۸۰.
۳- جنبش‌های اجتماعی و کارگری در غرب. مبارزات ضد ‌امپرياليستی برای صلح؛ جنبش می ۱۹۶۸؛ جنبش‌های کارگری، فمينيستی، دانشجويی و زيست‌بومی؛ جنبش چپ، سوسيال-‌ دموکراسی و دولت رفاه.
بينش «پيرامون‌-‌‌ مرکزی»، در افسانه‌‌پردازی خود از اين سِکانس تاريخی، عناصر تشکيل‌دهنده‌ی آن را «سه ستون مقاومت در گسست و رهايی از يوغ نظام جهانی سرمايه» تلقی می‌کند. از جمله و به طور مشخص اتحاد جماهير شوروی و سويتيسم را ستون «سوسياليستی» اين مقاومت «سه سر» به شمار می‌آورد.
در فرازهای زير می‌توان به روشنی تعبير تخيلی از ماهيت ان دوران تاريخی را مشاهده کرد.
«سه چالش بزرگی که... در سه منطقه‌ی ژئوپوليتيکی جهان قد علم کرده بودند... اين سه ستون مقاومت عبارت بودند از: جنبش عظيم کارگری در اروپای آتلانتيک (در غرب)، بلوک سوسياليستی سويتی (در شرق) و جنبش‌های رهايی‌بخش ملی در جهان سوم (در جنوب).» ‌(۴)
«جنبش‌های رهائی‌بخش عهد باندونگ در آن دوره در کشورهای سه قاره پرچم گسست و رهايی از يوغ نظام جهانی را به اهتزاز درآورده بودند.»‌ ‌‌( ۲)
«واقعيت اين است که در دوره (۱۹۷۶ – ۱۹۹۱) با فروپاشی و تجزيه سه ستون مقاومت، سويتيسم، جنبش‌های رهائيبخش ملی در سه قاره و جنبش‌های کارگری در اروپای آتلانتيک، نظام جهانی سرمايه موفق شد دو باره با اشاعه نئوليبراليسم هر نوع حرکت در جهت گسست از نظام... را نابود سازد.‌» (۶)
«بعد از پايان جنگ جهانی دوم، يک رشته جنبش‌های عظيم رهايی‌بخش در کشورهای آسيا و آفريقا به وقوع پيوستند... آن‌ها موفق شدند "کنفرانس باندونگ" را در سال ۱۹۵۵ برگزار کرده و در سال‌های بعد اين جبهه مشترک را به سوی ايجاد سازمان‌های کشور‌های غير‌متعهد در نيمه اول ۱۹۶۰ سوق دهند. در يک پرسپکتيو تاريخی، ايجاد و رشد اين جبهه مشترک در مقابل نظام جهانی سرمايه مثمر ثمر واقع گشت...» ‌‌(۲)
«در آن دوره از جمال عبدل ناصر و احمد سوکارنو با افرادی مثل جواهر لعل نهرو و قوامی نکرومه و يا تيتو... اتحاد، هم‌دلی و هم‌زبانی ايجاد می‌کنند تا با محمد رضا شاه پهلوی و يا ايوب خان از پاکستان... معياری که در اين اتحادها و هم‌دلی‌ها مطرح بود نه دين و مذهب و نه زبان و مليت بلکه موضع رهبران آن کشورها در مقابل نظام جهانی سرمايه (امپرياليسم) بود.» (۲)
«جنبش‌های رهايی‌بخش ملی در آسيا و آفريقا در عهد باندونگ… از موقعيت قدر قدرتی و هم‌کاری چالشگران ديگر ضد نظام (شوروی و جنبش‌های کارگری اروپای غربی) نهايت بهره و حمايت را کسب کردند. در دوره عهد باندونگ کشورهای در بند پيرامونی با اتخاذ کمک‌های مالی، سياسی و به ويژه نظامی از طرف شوروی موفق گشتند از تهاجم کشورهای امپرياليستی تا اندازه‌ای در امان باشند. با حضور شوروی به عنوان يک ابر قدرت نظامی در سطح جهانی، برای امريکا مقدور و ميسر نبود همانند گانگسترها در روز روشن به هر کشوری در جهان حمله کرده و آن را بمباران کند.» ‌‌(۲)
«انقلاب اکتبر ۱۹۱۷در روسيه‌ی نيمه پيرامونی و انقلاب اکتبر ۱۹۴۹در چين پيرامونی بزرگ‌ترين و تاريخ‌ساز‌ترين نمونه‌های گسست جدی و اصيل از بدنه‌ نظام سرمايه‌داری جهانی بودند. مضافاً، در سال‌های بعد از پايان جنگ جهانی دوم عروج امواج جنبش‌های رهائيبخش ملی و دولت‌های برآمده از آن‌ها شرايط را در کشورهای سه قاره آماده کرد تا بشريت زحمتکش در جهت گسست از نظام، تلاش‌هايی را به منصه ظهور برساند.» ‌(۶)

در نقدِ چنين احکامی با توجه به واقعيت تاريخی چه می‌توان گفت؟
۱- کنفرانس باندونگ و جنبش کشورهای غير‌متعهد در مخالفت با استعمار و نواستعمار شکل گرفتند. آن‌ها، همان‌طور که از نام‌ «غير‌متعهد‌« بر‌می‌آيد، مخالف وابستگی به دو بلوک‌ موجودِ آن زمان يعنی آمريکا و شوروی بودند. با اين که پاره‌ای از اين کشور‌ها وابسته به اولی و پاره‌ای ديگر وابسته به دومی بودند. آن‌ها با همه‌ی نقش مثبتِ انکار ناپذيری که در آن زمان در تغيير سيمای جهانی در جهت استعمارزدايی ايفا کردند، نه ضد سرمايه‌داری بودند و نه به طريق اولی «ستون گسست از سيستم جهانی سرمايه». نه دولت‌های مصر، هند و اندونزی (بخش ملی‌گرا و ضد‌امپرياليست غير‌متعهدها) و نه دولت‌های ايرانِ رضا پهلوی، پاکستان ايوب‌خان و عربستان آل سعيد (بخش ارتجاعی طرفدار غرب غير‌متعدها) که هم در کنفرانس باندونگ شرکت کردند و هم عضو «کشورهای غير‌متعهد»‌ بودند، خواست و هدف گسست از نظام جهانی سرمايه‌داری را در سر می‌پروراندند و يا می‌توانستند بنا بر ماهيت‌شان در سر بپرورانند.
۲- دولت‌های مجتمع در کنفرانس باندونگ و سپس در جنبش غير متعهدها، در اکثريت‌شان، اقتدارگرا و مستبد بودند. پاره‌ای از همين‌ها، در عين حال، ملی‌گرا بودند و خود را ضد‌امپرياليست و مترقی معرفی می‌کردند و اين چنين نيز در تاريخ به رسميت شناخته شدند. اين ديکتاتوری‌های ناسيوناليست يا پوپوليست از طريق کودتاهای نظامی، قصری و يا به شکرانه‌ی انقلاب‌ها و جنبش‌های مردمی به قدرت رسيده بودند. در رأس فعال آن‌ها، دو رژيم ناصر و تيتو قرار داشتند که اولی از نوع ديکتاتوری نظامی‌‌ ناسيونال‌- پوپوليست و دومی از سنخ توتاليتر سويتيک ولی مستقل از شوروی بود. در پاره‌ای از اين کشورها که بورژوازی‌های ملی با پس زدن کمپرادورها به قدرت رسيده بودند، سيستم‌ دولتی Etatisme سلطه‌ی بلامنازع خود را بر همه‌ی امور اقتصادی، سياسی و اجتماعی اِعمال می‌کرد. اين همه‌ را نيز به نام «سوسياليسم ملی» انجام می‌دادند: يعنی حاکميت دستگاه نظامی‌-‌ پليسی و سرمايه‌داری دولتی- بوروکراتيک با پشتيبانی بلوک شرق که چنين نظامی را هم بر خود حاکم کرده بود و هم به «کشورهای دوست» تجويز می‌کرد.
۳- سياست، تاکتيک و استراتژی ابرقدرت شوروی و تا حدود زيادی چين توده‌ای بر اساس منافع ملی خود آن‌ها استوار بود و نه بر اصول انترناسيوناليسم يا همبستگی با خلق‌ها و زحمتکشان جهان. اين قدرت‌ها نيز می‌خواستند کشورهای غير‌متعهد را به منطقه‌ی نفوذ خود در برابر امپرياليسم غرب و منطقه‌ی نفوذش تبديل کنند. پشتيبانی سياسی و نظامی شوروی (و حتا تا حدودی چين توده‌ای) از برخی جنبش‌های ضدامپرياليستی جهان سوم و از غير‌متعهد‌ها نه به خاطر علاقه‌ی آن‌ها به آزادی و رهايی اين ملت‌ها از «يوغ سرمايه جهانی» و به طور کلی از هر گونه «سلطه»‌، بلکه، به دور از نيت و هدف انترناسيوناليستی، تنها به خاطر منافع ملی، دولتی و سيادت‌طلبانه‌ی خود آن‌ها در برابر ابرقدرت سيادت‌طلب ديگر يعنی ايالات متحده آمريکا بود. در اين جا بايد تصريح کنيم که وجود بلوک شرق و شوروی در اين دوران مانع تجاوزاتِ «گانگستری در روز روشن» توسط آمريکا يا غرب نگرديد. چه در اين سِکانس تاريخی بود که کودتاهای نظامی در اقسا نقاط سه قاره در روز روشن سازمان داده ‌شدند. در اين سِکانس تاريخی بود که مداخله‌ی‌های امپرياليستی غرب در همه جا از شرق آسيا تا آمريکای لاتين با گذر از خاورميانه و آفريقا انجام ‌گرفت. در اين سِکانس تاريخی بود که بزرگترين و طولانی ترين جنگ تجاوزکارانه امپرياليستی توسط آمريکا در ويتنام و مرزهای کامبوج و لائوس به وقوع پيوست.
۴- در اين سکانس تاريخی، مبارزه‌ی بلوک شرق به رهبری شوروی با بلوک غرب به رهبری آمريکا به هيچ‌رو مبارزه‌ی سوسياليسم بر ضد سرمايه‌داری نبود. «سويتيسم» روسيه نه سوسياليستی/ کمونيستی بود و نه به طريق اولی «ستون گسست از سيستم جهانی سرمايه». در سويتيسم يا سيستم لنينی‌- استالينی که پس از انقلاب اکتبر در اين کشور استقرار می‌يابد و در سال‌های مورد نظر ما به اوج قدرت و در عين حال انحطاط خود می‌رسد، سوسياليسمی دولتی و توتاليتر به ايدئولوژی و سياستِ حفظ و اقتدار مطلق دولتی بوروکراتيک، پليسی و فعال‌مايشا در می‌آيد. شيوه‌ی ديکتاتوری حزبی‌-‌‌ دولتی به جای شيوه‌ی دموکراتيک و شورايی می‌نشيند. حزب‌- ‌دولت به جای زحمتکشان و به نام آن‌ها قيموميت بر انسان‌ها و هدايت آمرانه‌ی امور جامعه در همه‌ی زمينه‌های سياسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی را به دست می‌گيرد. سرمايه‌داری از بين نمی‌رود بلکه صاحبان خود را عوض می‌کند، به طوری که تصاحب و تمرکز اقتصاد (توليد، توزيع و نيروهای مولده) در دست حزب- دولت با شدت هر چه تمام‌تر به نفع بوروکراسی جديد يعنی طبقه مديران و تصميم‌گيرندگان در دستگاه حزبی- دولتی، استمرار پيدا می‌کند.‌ ديالکتيک و ماترياليسم تاريخی در اشکال مبتذل و جبرباورانه‌اش برای توجيه سلطه‌ی بی‌‌مانندی در تاريخ بشر که ساختمان سوسياليسم در يک کشور نام می‌گيرد از سوی ايدئولوژی دولتی حاکم به خدمت گرفته می‌شوند.‌
۵- جنبش‌های کارگری در غرب در اين دوران هيچ‌گاه سومين «ستون گسست از سيستم جهانی سرمايه» را تشکيل ندادند. نه مبارزات کارگری و سنديکاليستی و نه احزاب کمونيست وابسته به اتحاد شوروی چنين سياست و هدفی را دنبال می‌کردند. «اورو‌- کمونيسم» يا کمونيسم اروپايی در اين سِکانس تاريخی شکل می‌گيرد. روند سوسيال‌دموکرات‌گرايی در احزابی چون حزب کمونيست ايتاليا در اين زمان رخ می‌دهد. زوال يکی از بزرگترين و مهمترين احزاب کمونيست اروپای غربی وابسته به شوروی يعنی حزب کمونيست فرانسه در اواسط اين دوره به ويژه پس از جنبش ماه می ‌۶۸ آغاز می‌شود.
ما در اين دوره، در جنبش کارگری و چپ، نه تنها از شکل گيری پديداری به نام «گسست از سرمايه‌داری» بيش از پيش دور می‌شويم بلکه، درست بر خلاف چنين جهتی، بيش از پيش به شکل‌گيری نظريه و عملی که می‌توان آن را فرايند سوسيال‌-‌ دموکراتيزاسيون چپ و جنبش کارگری ناميد نزديک می‌گرديم. به اين معنا که چپِ مارکسيستی در اين سِکانس تاريخی، به تدريج و گام به گام، نسبت به عدم امکان و حتا ضرورت برچيدن نظام سرمايه‌داری از طريق انقلاب يا تغييرات ساختاری اعتقاد پيدا می‌کند. اين نظام، از نظر چنين چپی، در بُن و اساس‌ يعنی در وجود مالکيت، سرمايه، کار مزدوری، بازار و دولت، به عنوان تنها نظم عقلانی، عملی و ممکن بشری به رسميت شناخته می‌شود. از نظر او جايگزين يا بَديلی بر اين سيستم تصورپذير نيست. پس آن چه که از چنين چپی باقی می‌ماند، سازمان‌ها و احزاب رفرميستی‌ هستند که مدعی انجام اصلاحاتی اجتماعی و عدالت‌خواهانه در نظام سرمايه‌داری در چهارچوبه‌ی حفظ و مديريت آن می‌باشند.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


۶- تنها در دو رخ‌داد تاريخی قابل توجه در اين دوره را می‌توان در شمار تلاش‌هايی نوين اما متزلزل و معمايی در جهت «گسست از سيستم» ناميد. يکی جنبش ماه مه‌ی ۶۸ در اروپای غربی به ويژه در فرانسه است. آن جا که مساله‌ی انقلاب چون رهايش Emancipation و نه تصرف دولت و اِعمال قدرت سياسی مطرح می‌شود. ديگری در لحظه‌‌ای کوتاه در انقلاب فرهنگی چين در نيمه‌ی دوم دهه‌ی ۱۹۶۰ است. آن جا که گاردهای سرخ انقلاب فرهنگی از «به توپ بستن ستاد فرماندهی» يعنی الغای حزب‌-‌ دولت و تشکيل کمون‌ها سخن می‌رانند. اما اين تلاش‌ها که بسيار در اقليت و محدود بودند، به دليل شرايط تاريخی، کوتاهی فرصت و کاستی‌های فراوان‌ در نظريه و عمل، نتوانستند و نمی‌توانستند مفهوم‌ها و نمونه‌های تجربی و مبارزاتی نوين، تعميم بخش و جهان‌روا در زمينه‌ی «رهايی» از نظم موجود يعنی از سه سلطه‌ی‌ اساسی مالکيت، سرمايه و دولت به جای گذارند.

افسانه‌‌ی دوم: «دو جهانِ» عصر کنونی.
بينش «پيرامون- مرکزی»، در ادامه‌ی تعبير و تفسير تخيلی‌ خود‌ از اوضاع جهان در «عهد باندونگ» و به سياق شيوه‌ی کلاسيک دوگانه‌انگاری در تفکر سنتی چپ، دنيای امروز را نير به دو بخش «پيرامون» و «مرکز» تقسيم می‌کند. از يک‌سو، «مرکزی» که «امپرياليسم سه سر» يعنی به طور «محوری» آمريکا، اتحاديه اروپا و ژاپن را در بر می‌گيرد و از سوی ديگر «توده‌ها و کشورهای جنوب» که در برابر اين «مرکز» ايستاده و «پيرامون» را تشکيل می‌دهند. «پيرامون» يا «جنوبی»‌ که در حال مبارزه با سيستم جهانی سرمايه‌داری و گسست از آن است. از آن جمله‌اند، چالشگران ضد‌نظام در کشورهای آمريکای لاتين که به عضويت سازمان «اَلبا» در‌آمده‌اند: چون کوبای برادران کاسترو و ونزوئلای خاندان شاوز.
فراز‌های زير گويای چنين نگاهی می‌باشند.
«در جريان پنج قرن گذشته جهان بر اساس نابرابری به کشورهای مرکز مسلط و کشورهای در بند پيرامونی تقسيم گشته است.»‌ (۲)
«… چند و چون "دو مدل انباشت"... با تأکيد بر تقسيم جهان به دو بخش مکمل و لازم و ملزوم کشورهای توسعه يافته مسلط مرکز و کشورهای توسعه نيافته در بند پيرامونی می‌پردازيم.» (۵)
«در جهان امروز... کشورهای مسلط مرکز به طور دائم وابسته به پروسه فعال استثمار کشورهای پيرامونی در بند هستند و اين در نتيجه کشورهای پيرامونی را توسعه نيافته نگاه می‌دارد. در پرتو اين امر، اقتصاد جهانیِ مالی شده و جهانی‌تر گشته، به طور دائم به نفع ثروت زائی کشورهای مسلط مرکز، شمال گلوبال، و در جهت ازدياد تعميق فقر زايی در کشورهای پيرامونی در بند، جنوب گلوبال، عمل کرده و تکامل می‌يابد.» (۶)
«بعد از پايان دوره جنگ سرد، ترکيب بندی امپرياليسم با گسترش بيش‌تر گلوباليزاسيون سرمايه در تحت بازار آزاد نئوليبراليسم شکل نوينی را کسب کرد که به اسم امپرياليسم دسته جمعی سه گانه (آمريکا، ژاپن، اتحاديه اروپا) معروف گشت. اين ترکيب بندی جديد امپرياليستی هسته اصلی کشورهای مسلط مرکز را در بر می‌گيرد.» (۲)
«امپرياليسم دوره بعد از جنگ سرد به صورت پيکان سه سره (آمريکا، ژاپن، اتحاديه اروپا) عمل می کند و در اين ترکيب‌بندی آمريکا در رأس اين هرم و کشورهای ناتو، جی ۷ به اضافه يک و کشورهای جی ۲۰ به ترتيب شرکا، متحدين و دوستان اين نظام جهانی‌تر شده محسوب می شوند.»‌‌ (۲)
«امروز بيش از هر زمانی در گذشته امکان تغيير جهان نه در شکم و مرکز خود نظام بلکه در درون بخش پيرامونی نظام ريشه پيدا کرده است. در حال حاضر سرمايه‌داری انحصاری بيش از هر زمانی در گذشته به طور سريع‌تر و شديد‌تری در کشورهای پيرامونی زير سؤال قرار گرفته است. زيرا تقسيم جهان به دو بخش مرکزی و پيرامونی و ويژگی‌های آن به اصلی‌ترين و يا انفجار آميز‌ترين تضاد در درون نظام جهانی تبديل گشته است.» (۶)
«امروز چالش‌گران ضدنظام در کشورهای آمرکای لاتين که به عضويت سازمان "اَلبا" درآمده‌ و به مبارزات خود با نظام و در جهت گسست از محور آن، شدت بخشيده‌اند... تلاش می‌کنند با هم‌دلی و هم‌زبانی خود را به يک بديل متحد چپ... تبديل سازند.» (۲)
«اگر علائم شکل‌گيری و گسترش پروسه گسست را ديروز (۱۹۹۵ – ۲۰۱۰) در آمريکای لاتن، ونزوئلا، بوليوی... و آسيای جنوبی، نپال، ديديم امروز (۲۰۱۱ – ۲۰۱۲) پيشرفت فراگير آن را در کشورهای خاور ميانه و آفريقای شمالی می‌بينيم.» (۵)

در نقد تقسيم‌بندی دو جهانی، ملاحظاتی را مطرح می‌کنيم.
۱- امروزه ما شاهد روندی هستيم که در مسير آن دنيای کنونی هر چه بيشتر از تقسيم‌ «دو جهانی» در شکل مرکز- پيرامون يا شمال-‌ جنوب دور و هر چه بيشتر نزديک به تصويری پاسکالی می‌شود: «کره‌ای که مرکزش همه‌جاست و پيرامونش هيچ جا» (انديشه‌ها). تقسيم جهان به «دو» بر اساس مرکزی به نام امپرياليسم غربی (آمريکا، اروپا و ژاپن) و پيرامونی به نام کشورهای ضد امپرياليستی، به طور عمده ساخته و پرداخته ايدئولوگ‌های اتحاد شوروی سابق و در خدمت منافع تاکتيکی و استراتژيکی اين ابرقدرت بود. البته بودند نظريه‌پردازان جهان‌سومی‌گرا و مستقلی چون سمير امين، متفکر فرانسوی و مصری تبار، که به تبليغ و ترويج اين تئوری با تفاوت‌هايی پرداختند و آن را به نام چپ ضد‌امپرياليست عرضه کردند. اما «تئوری دو جهان» حتا در دوره‌ای که مطرح شد يعنی نيمه‌ی دوم سده بيستم، سيمای درستی از واقعيت جهان به دست نمی‌داد. چينی‌ها، با طرح تئوری «سه ‌جهان» خود (دو ابرقدرت آمريکا و شوروی، اروپا‌ و ژاپن چون جهان دوم و کشورهای سه قاره از چمله چين که جهان سوم را تشکيل می‌دادند)، به واقعيت آن دوران نزديک‌تر بودند، با اين که اين تقسيم بندی نيز دارای اشکالات خود بود.
امروزه، نه يک، دو يا سه بلکه چند جهان در هم‌زيستی و هم‌ستيزی رقابتی و اقتصادی با هم قرار دارند. هر کشور بزرگ از چين و هند تا برزيل با گذر از آفريقای جنوبی و هر کشور کوچک‌تر از شرق و جنوب آسيا تا آمريکای لاتين با گذر از خاور ميانه، چون «جهان»‌های متفاوت، در جست و جوی جايگاه، قدرت و نفوذ خود هستند. اين قدرت‌های «پيرامونی» سابق و بيش از پيش «مرکزی» امروزی در فکر گسست از سيستم جهانی سرمايه نبوده‌ بلکه در خدمت و در کنار آن قرار دارند، با خواست دفاع از منافع خاص منطقه‌ای و جهانی خود. سه قدرت بزرگ اقتصادی و نظامی قرن بيستم يعنی آمريکا، اروپای غربی و ژاپن امروزه رو به افول می‌روند، در حالی که قدرت‌های جديدی در آتيه نزديک به جای آن‌ها می‌نشينند و يا هم‌سان آن‌ها می‌شوند. از آن جمله است چينی که با آميختن دو سيستم سرمايه‌داری عنان گسيخته و ديکتاتوری پليسی تک‌حزبی می‌رود که در سال‌های آينده نه تنها به بزرگترين قدرت اقتصادی جهان بلکه به بزرگ ترين قدرت نظامی و مداخله‌گر در دنيا تبديل شود... مگر آن که انقلاب يا تحولات بزرگ سياسی و اجتماعی در اين کشور سمت ديگری به آن دهند.
۲- فرمول «سرمايه‌داری جهانی شده است» امروزه به اين معناست که اين مناسبات نه مرکز يا محور دارد و نه پيرامون يا مدار به گِرد خود. سرمايه‌گذاری، استثمار و انباشت در هر جا و نقطه از کره زمين که سودآوری داشته باشد انجام می‌پذيرند. اينان سرزمين، منطقه، ميهن و مليتی نداشته‌اند، ندارند و نمی‌شناسند. به همين‌سان، توسعه- عدم توسعه، وابستگی‌- عدم‌ وابستگی، نابودی‌- سازندگی، ثروت‌زايی‌- فقر‌زايی... چون شاخص‌های ماهوی و متضاد حرکت بازار و سرمايه، جايگاه، منطقه، ميهن و مليتِ ويژه ندارند، جز آن چه که الزامات امر بازدهی و سود‌آوری حکم نمايند. صاحبان سرمايه نيز بيش از پيش نيروهايی نامرئی می‌شوند. بدون نام و نشان حقيقی. بدون چهره. بدون مليت، سرزمين و ميهن. بدون جايگاه و مقر ثابت. بدون رنگ، بو و زبان خاص. در اين جا نيز تقسيم بندی‌های سابق از سنخ تقسيم جهان سرمايه به دو بخش مرکز‌ و پيرامون، دسته‌بندی‌هايی که هم‌چنان می‌خواهند برای حرکت بازار و سرمايه مِلک و مُلک و مليتی تعيين کنند، در برابر واقعيت‌ِ جهانی شدن سرمايه به معنای واقعی کلمه فرو‌ می‌‌ريزند.
۳- پايان جهان «دو ‌قطبی» پيامدهای خود را به همراه دارد. از آن جمله است، با استفاده از واژگان رايج در دنيای «سياست»، تبيين «دوست و دشمن» در مبارزه سياسی و اجتماعی. امروزه، اين دو عنصر و تضادِ آن‌ها را نبايد در جايی ديگر و خاص يعنی در «خارج» جُست و جو کرد. آن‌ها در همه جا هستند از جمله و به ويژه در «درون ما» يعنی در داخل هر جامعه‌. «دشمن» خانگی است و نزد ما لانه کرده است. از اين‌رو «مبارزه»، در هر «جا» و «مکان» که قرار داريم و برای رهايی از سلطه تلاش می‌کنيم، تنها بين شرق و غرب، مرکز و پيرامون يا جنوب و شمال نيست بلکه به طور عمده با رژيم خودی، با نيروهای حاکم خودی و اقشار و طبقات خودی است. مبارزه‌ای که در عين حال امروزه نمی‌تواند تنها خصلت ملی يا منطقه‌ای داشته باشد بلکه جهانی و جهان‌رواست. در هر جا که مبارزه‌ی اجتماعی هست، مبارزه تنها ميان خلق و ضد خلق ، کارگران بر ضد سرمايه‌داران ... نيست بلکه در درون خودِ خلق، در درون خودِ مردم و زحمتکشان نيز جاری است. از اين نگاه هم که به بغرنج‌های زمانه‌ی خود نگاه بياندازيم، می‌بينيم که تقسيمات گذشته چون تقسيم‌‌ بر مبنای طبقه، مليت... اعتبار خود را بيش از پيش از دست داده‌ و می‌دهند.
۴- امروزه ميان کشورها در مناطق مختلف جهان هم‌کاری‌ها و اتحاد‌های اقتصادی، تجاری و حتا سياسی برای دفاع از منافع خاص‌شان شکل می‌گيرند. سازمان اَلبا (ائتلاف بوليواری برای خلق‌های آمريکای لاتين)‌(۷) يکی از آن‌ها و بلکه مهم‌ترين است که ابتدا پيمانی تجاری ميان کوبا و ونزوئلا در آمريکای لاتين بود. سپس با پيوستن کشورهای بوليوی، نيکاراگوا و اکواتور... اين پيمان به اتحادی اقتصادی و سياسی در مخالفت با سياست‌های نئوليبرالی و در حمايت از ملی کردن صنايع از جمله صنعت نفت تبديل شد. شايان توجه است که ايران احمدی‌نژاد و روسيه‌ی پوتين نيز به عنوان ناظر در نشست‌های اين ائتلاف دعوت می‌شوند. اين هم‌کاری‌ها و تعاونی‌های منطقه‌ای امروزی را نبايد به معنای آغاز فرايند گسست از سيستم جهانی سرمايه تلقی کرد. اين‌ها بيش از هر چيز برای دفاع از منافع ملی و ايجاد مناسباتی کمتر نابرابرانه در اقتصاد جهانی به وجود می‌آيند. با اين حال در اين حد نيز می‌توانند مفيد واقع شوند.
۵- تغيير نظم موجود امروزه بيش از پيش در همه‌ی کشورهای جهان وابسته به خروج يا گسست از مناسبات سرمايه‌داری در اشکال و درجات مشخص، مختلف و ويژه شده است. اما اين ضرورت در حالی و در زمانی خود را مطرح می‌سازد که راه‌حل‌های تاکنونی به اصطلاح ضد‌ (يا غير) سرمايه‌داری از نوع تمرکز مالکيت و اقتصاد در دست دولت‌های توتاليتر، پوپوليست و اقتدارگرا (چون راه حل «سوسياليسم دولتی» که سازمان اَلبا مروج آن در آمريکای لاتين شده است) و يا اصلاحات رفرميستی توسط «دولت رفاه» در چهارچوب حفظ مناسبات بازار و سرمايه (راه‌حل‌های سوسيال‌دموکراتيک)،‌ در هر جا که طی يک‌صد سال گذشته تجربه شده‌اند، نشان داده‌اند که به واقع نه عدالت اجتماعی می‌آورند و نه برابری و بهزيستی برای مردم و به طريق اولی سوسياليسم و رهايی. امروزه، پربلماتيکِ تصاحب جمعی و دموکراتيک نيروهای مولده و کنترل جمعی آن‌ها در اشکالی که نه دولتی باشد و نه خصوصی همواره چون بغرنجی پيچيده بدون پاسخ باقی مانده‌اند. بدون ترديد، اين پاسخ را، حتا در مقدماتی‌ترين عناصر آن، نمی‌توان در کوبا، ونزوئلا، بوليوی و يا نپال... جست و جو کرد.
۶- برای تبيين سوسياليسم رهايی‌بخش، چپِ دِگر، در گسست از دو چپ قدرت‌طلبِ توتاليتر (لنينی‌- استالينی) و اصلاح‌طلب نظم موجود سرمايه‌داری (سوسيال‌دموکراسی)، ناگزير بايد از نو و دوباره يعنی به تقريب از ابتدا و اساس، در هر جا و مکان، در سطح ملی و جهانی، دست به ابداع و تاسيس ايده‌ها، نظريه‌ها، راه‌کارها و اشکال نوين زند. چه، بايد گفت که سرآغاز چپِ رهايی‌خواه در گذشته‌ی او نَيارميده است بلکه پيشاپيش‌ او سر‌بلند می‌کند. برای ايجاد چنين سوسياليسمی که ناشناس است و برای چنين چپِ دِگری که بايد از نو تاسيس شود، البته می‌توان و بايد شرط‌بندی و مبارزه کرد. اما هم‌زمان بايد دريافت که برآمدن آن‌ها در وضعيت امروز جهانی امری دشوار و بغرنج است.

افسانه‌ی سوم: جنبش‌‌جهانی گسست، از تحرير تا وال‌استريت.
نگاه «پيرامون‌- مرکزی»، در تکميل افسانه‌پردازی‌های خود، جنبش‌ها و انقلاب‌های مردمی کنونی از مصر و تونس تا «فتح وال‌استريت» را «جنبش های جهانی گسست از سيستم سرمايه‌داری» به شمار می‌آورد.
فرازهای زير چنين دريافتی را به خوبی نمايان می‌سازند.
«تشديد پروسه‌ی مدام و لاينقطع انباشت در فاز فعلی سرمايه‌داری انحصاری به ثروتمند‌تر شدن بی‌سابقه‌ی "يک‌درصدی‌ها" (صاحبان مونوپولی‌ها و اوليگارشی‌های فرمانبر آنان) و افزايش محروم‌تر سازی و فقرتر زايی "۹۹ درصدی‌ها"... منجر گشته است.» ‌(۳)
«امروز نظام جهانی سرمايه به بن بست و به آخر عمر خود رسيده است. اين نظام به خاطر "اشباع" در امر انباشت ديگر مثل گذشته‌های تاريخی خود نمی‌تواند به مسائل و مشکلاتی که در جامعه به وجود می‌آورد پاسخ‌ها و راه‌حل‌های حتا موقتی ارائه دهد. در نتيجه برای اين که خود را از اين بحران عميق عبور دهد عليه نيروهای کار و زحمت در کشورهای مسلط مرکز و عليه خلق‌های کشورهای پيرامونی اعلام جنگ کرده است.» (۳)
«امروز بشريت در سر راه يک گذرگاه پر اهميت تاريخی قرار گرفته است. سرمايه‌داری تقريباً تمام مشروعيت‌ها و "هژمونی فرهنگی" را که احتمالاً در گذشته بين بخشی از قشرهای مردم داشته، از دست داده است. تنها مشروعيتی که سرمايه‌داری دارد اين است که شرايط را برای گذار به سوسياليسم آماده کرده است. به هر رو اين نظام امروز ... در بستر "موت" افتاده است.» (۳)
«هم اکنون در آغاز دهه دوم قرن بيست و يکم ما شاهد شکل گيری و رشد اين جنبش جهانی رهائيبخش در اکناف جهان از "بهار عربی" در کشورهای خاورميانه و آفريقای شمالی گرفته تا "جنبش فتح وال استريت"... هستيم.» (۶)
«جنبش‌ها و خيزش‌های رهائی‌بخش در... اواخر قرن بيستم و اوايل قرن بيست و يکم بزرگ‌ترين وقايع دنيای معاصر را در ارتباط با پديده گسست تشکيل می‌دهند. اين جنبش‌ها که ديروز در آسيا، به طور مثال در نپال، و آمريکای لاتن، به طور مثال در ونزوئلا، بوليوی...، و امروز در آفريقا و خاورميانه، به طور مثال در مصر و تونس...، به منصه ظهور رسيده‌اند، هم اکنون تحت نام "اشغال و فتح وال استريت" و ديگر کاخ‌ها نيز به آن سوی اقيانوس‌های آرام و آتلانتيک رسيده‌اند.» (۶)

در نقد اين احکام شورانگيز نيز چند نکته را بايد يادآور شويم.
۱- عمر سيستم جهانی سرمايه‌داری بر خلاف ادعای بالا که آن را در بستر موت می‌پندارد به سر نيامده است. اين نظام، با وجود بحران‌های ساختاری ژرف امروزی‌اش، بحران‌هايی که هم‌واره با سرمايه‌داری هم‌زاد و هم‌راه بوده‌اند اما در عين حال به فروپاشی آن نيز نيانجاميده‌اند، از يک سو با ايحاد نهادهای جهانی کنترل جمعی و تنظيم روابط از طريق مذاکره و هم‌کاری ميان خود و از سوی ديگر با ورود کشورهای پيرامونی سابق چون چين، هند و برزيل... ‌در خانواده قدرت‌های بزرگ سرمايه‌داری، هم‌چنان از توان‌مندی‌هايی برای حفظ و بقای خود برخوردار است. از قابليت کنترل بحران‌هايش گرفته تا امکان انباشت، سودآوری تا گسترش بازار و سرمايه‌گذاری در هر گوشه‌ی جهان. بحران نظام سرمايه‌داری همواره شرط لازم اما کافی برای گذر از سرمايه‌داری نبوده است. به اين منظور شرط‌های ديگری بايد فراهم شوند که يکی از آن‌ها برآمدن نيروی آگاه و کلکتيو اجتماعی در بستر رخدادها و جنبش‌های اجتماعی جهت تغييرات بنيادين سيستم و ايجاد «مناسباتی دٍگر» به جای ابقا يا تکرار «‌همان»، هم در سطح ملی و منطقه‌ای و هم در مقياس جهانی است. نيرويی که تا کنون برنيامده و هم‌چنان برآمدنش تاخير می‌کند.
۲- جنبش‌های ميدانی در يک‌سال گذشته از تونس و ميدان تحرير قاهره تا وال‌استريت نيويورک با گذر از ميدان پواِرتا دِل ‌سُل Puerto del Sol در مادريد و سن‌تاگما ‌Syntagma در آتن... جنبش‌هايی خودجوش با خواست‌هايی گوناگون و متنوع و گاه متضاد بودند. همگی آن‌ها نيز اقليت کوچکی نسبت به کل جمعيت آن کشور‌ها را تشکيل می‌دادند. اقليتی فعال و آگاه که در بزن‌گاه رخداد تاريخ‌ساز و تنها در آن لحظه‌ی کوتاه تاريخی ترجمان خواست‌ها و اراده‌ی اکثريت بزرگ مردم می‌شوند و بس. جنبش‌های ميدانی برآشفته‌شدگان را نمی‌توان و نبايد در کليشه‌‌ای واحد با فرمولی واحد تعريف کرد و توضيح داد. آن‌ها را نبايد «جنبش‌های رهايی‌بخش در گسست از سيستم جهانی سرمايه‌داری» تلقی نمود. در تونس، مصر و به طور کلی شمال آفريقا و خاورميانه عرب، مساله‌ی مرکزی بيرون راندن ديکتاتورهای مادام‌العمر و فاسد است تا چيزی به نام «گذر به سوسياليسم». در اسپانيا و يونان، موضوع اصلی خيزش اجتماعی مخالفت با سياست‌های اولترا ليبرالی اتحاديه اروپا و دولت‌های بی‌کفايتی است که رياضت‌کشی و فشار اصلی بحران بدهی و مالی... را بر مردم خود تجويز و تحميل می‌کنند. در جنبش «فتح وال ‌استريت»، اصل وجودی سياست‌مداران و حاکمان منتخب مردم به زير سوال می‌روند، آنان که که هميشه و همواره در خدمت «۱ ‌درصدی‌‌های» جامعه يعنی اوليگارشی مالی و کلان سرمايه‌داران و ثروتمندان... و دفاع از منافع آنان در مقابل «۹۹‌ در صدی‌های» جامعه‌ی زحمتکش، متوسط، جوان شاغل يا بيکار... عمل می‌کنند.
۳- با اين همه اما نقطه‌های مشترکی را می‌توان در اين جنبش‌های ميدانی متنوع که در مضمون، خواست‌ها و شعارها متفاوت‌اند پيدا کرد که دارای اهميت‌اند اما مورد توجه چپ کلاسيک، به دليل نگاه سنتی‌ او به مبارزه در شکل تحزب واقعاً موجود برای تصرف قدرت، قرار نمی‌گيرد. آن چه که در همه‌ی اين جنبش‌ها به گونه‌ای زير سوال برده می‌شود، به ويژه از سوی فعالان اجتماعی‌-‌ سياسی جديد که به ميدان مبارزه برای تغيير اوضاع کشيده می شوند، سيستم يا سيستم‌های موجود «نمايندگی کردن» امروزی در حوزه‌ی سياست و اداره‌ی امور جامعه، کشور و جهان است. از آن جمله است «دموکراسی واقعاً موجود» چون عالی‌ترين نماد «نمايندگی» سياسی در عصر مدرنيته. اين سيستم که نقش تاريخی مثبت خود را تا کنون ايفا کرده است، امروزه بيش از پيش محدوديت‌ها و ناتوانايی‌های خود را در ايجاد شرايط و زمينه‌ها برای تغييرات بنيادين و ساختاری که برای شکوفايی و رهايی انسان‌ها در آزادی و مشارکت با هم لازم و ضروری اند به نمايش می گذارد. پارادُکس زمانه‌ی ما اکنون در اين جاست: تغييرات ساختاری لازم، حياتی و بنيادين را نه می‌توان بدون دمکراسی واقعاً موجود انجام داد، چه در اين صورت، به‌سان بلشويک‌ها در انقلاب اکتبر، ديکتاتوری و استبداد را حاکم می‌کنيم و نه می توان آن‌ها را با دموکراسی واقعاً موجود انجام داد چون در دموکراسی، توده‌ی محافظه کار می‌تواند راه را بر تغييرات انقلابی مسدود کند. به عنوان نمونه، کافی است نگاه کنيم به نتايج انتخابات دموکراتيک در پی جنبش‌های اجتماعی اخير در تونس، مصر، اسپانيا و يونان. به بيان ديگر، از يک‌سو، بدون دموکراسی و انتخابات دموکراتيک يعنی بدون مشارکت داوطلبانه‌ و آزادانه خود مردم، تغييرات ساختاری و بنيادين نمی‌توانند انجام پذيرند و از سوی ديگر با دموکراسی موجود و انتخابات دموکراتيک نيز اکثريتی برای تغييرات ساختاری و بنيادين نمی‌تواند شکل گيرد و دوام آورد . تا کنون تجربه‌ای نداشته‌ايم که نافی چنين پارادُکسی باشد.
۴- امروزه در رد شکل‌ها و شيوه‌های سنتی فعاليت سياسی و سازمانی، جنبش‌های احتماعی در همه جا، از جمله جنبش‌های ميدانی اخير، در تکاپوی ابداع شکل‌های نوينی از کار سياسی، مشارکت و خود‌‌‌سازماندهی‌اند. همه‌ی آن‌ها نيز در برابر چالش‌هايی جديد و سخت قرار دارند. اشکال تاريخی و سنتی کار سياسی، آن چه که ما «سياست واقعاً موجود» می ناميم، به زير سؤال می‌روند. امروزه مساله‌ی «تغيير جهان بدون تصرف قدرت سياسی» يا به عبارت ديگر در راستای احتضار دولت مطرح می‌باشد. امروزه اشکال تاريخی و سنتی سازماندهی‌ شناخته شده که در سده‌ی بيستم در نمونه‌ی حزب‌-‌ دولت، جبهه... برای رهبری و متحد کردن مردم، تصرف قدرت سياسی و حفظ آن عمل می‌کردند و هم‌چنان می‌کنند، در بحران ساختاری ژرفی فرو رفته‌اند و نمی‌توانند نيرو‌های اجتماعی‌ را مانند سابق متشکل و به حرکت درآورند. اشکال خود‌ ‌سازماندهی‌ در جنبش‌های اجتماعی امروزی، با وجود موانع و مشکلات‌، دارای چنين خصوصياتی‌اند که هر گونه انحصار‌طلبی، قدرت‌طلبی و سيادت‌طلبی را رد و مشارکت مستقيم، بدون واسطه‌ و برابرانه همه‌ی داوطلبان و مداخله‌‌گران را تشويق می‌کنند. فعالان و کنشگران اجتماعی امروزه به شيوه‌های خودگردان سازماندهی تمايل دارند که مشخصه‌ی‌‌ آن ايجاد روابط تشکيلاتی از نوع ديگری است. به گونه‌ای که افراد و گروه‌های مختلف شرکت کننده امکان يابند نقش خود را به منزله‌ی دخالت‌گران و تعيين‌کنندگان مستقيم و بدون واسطه در شرايطی برابر ايفا کنند. جنبش‏های اجتماعی برای دگرديسی تمايل نيرومندی به خودمختاری، خودگردانی و خودرهايی دارند. خودمختاری به معنای استقلال، حاکم شدن، حاکم بودن و حاکم ماندن بر سرنوشت خود است. خودگردانی به معنای نفی رهبری توسط يک مرکز (ولو مرکزی انقلابی، آگاه و پيشرو) و خود‌-‌ مديريت برابرانه و گردان امور است. خود‌‌رهايی به معنای آزادی و رهايی انسان‌ به دست خود از «سياستِ واقعاً موجود» و از «حزب - دولت» چون نيروهايی بَرين و جدا از جامعه و مسلط بر آن و بنا بر اين رهايی از سه سلطه‌ی‌ اساسی يعنی مالکيت، سرمايه و دولت است.

نتيجه‌گيری
نظريه «پيرامون‌- مرکزی» مدعی است که از نقطه نظر چپِ انقلابی و سوسياليست، سه مساله‌انگيز کلان امروز جهان را توضيح می‌دهد: شکل‌گيری جنبش جهانی ضد سرمايه‌داری، گسست از سيستم جهانی سرمايه‌داری و گذار به سوسياليسم. در هر سه زمينه اما، اين نظريه، با حفظ ديدگاه‌ چپ سنتی، موفق به توضيح وضعيت موجود جهان، تغييرات و تحولات کنونی و آتی آن و نقش چپِ رهايی‌خواه در اين ميان نمی‌شود.
جهان کنونی، به دور از کليشه‌‌سازی‌های دو جهانی يا «پيرامون‌- مرکزی» رايج در دوران استعمار، باندونگ و جنبش‌های ضد امپرياليستی نيمه‌‌ی دوم سده‌ گذشته، با برآمدن قدرت‌های جديد و افول قدرت‌های ‌کهنسال سرمايه‌داری، جهانی چندانه و چند "قطبی" (اگر بتوان از اين واژه استفاده کرد؟) شده است. با وضعيتِ جديدِ جهانی شدن سرمايه‌داری به معنای واقعی کلمه، تئوری سنتی تقسيم جهان به «پيرامونِ در بند» و «مرکز مسلط» که در گذشته می‌توانست مشروعيتی داشته باشد، امروزه دگرگون شده است. امروزه، «مرکز» و «پيرامون» جهان سرمايه در همه جا می‌باشد و در عين حال در هيچ جای مشخص نيست. از اين‌رو، «دوست و دشمن» به طور اساسی در خانه لانه کرده‌اند و نه در جايی دِگر.
جنبش‌های اجتماعی امروزی در جهان برای تغيير وضع موجود را ديگر نمی‌توان با فرمول‌های ضد‌امپرياليستی يا طبقاتی سابق چون تضاد خلق‌ها و کشورهای پيرامونی يا امپرياليسم آمريکا‌- ‌اروپا، تضاد طبقه کارگر با بورژوازی... توضيح داد. اوضاع جديد ملی و جهانی با طرح پروبلماتيک‌‌هايی چون تبيين سوژه‌‌ی اجتماعی کُلکتيو برای تغييرات بنيادين که به کارگران محدود نمی‌شود، چون جهانی شدن مبارزه برای تغييرات اجتماعی که راه‌حل در چهارچوبه‌های کشوری يا ملی را غير ممکن می‌سازد، چون شکل‌ها و شيوه‌های نوين مبارزاتی و خود‌سازمان‌يابی که لازمه‌ی آن گسست از سياست و تحزب کلاسيک يعنی «سياست واقعاً موجود» و «تحزب واقعاً موجود» است... چپ رهايی‌خواه را در برابر پرسش‌هايی بغرنج قرار داده‌اند. از آن جمله است سه پرسش اصلی دوران کنونی ما: کدام تغييرات بنيادين در وضع موجود با کدام نيروهای اجتماعی و برای کدام رهايش يا سوسياليسم؟ سوسياليسمی که دوباره بايد از سر انديشيده و ابداع شود، در گسست از دو آزمون تاريخی شکست خورده در قرن بيستم: «سوسياليسم واقعاً موجود» (سوسياليسم لنينی‌- ‌استالينی) و «سوسياليسم برای مديريت نظم موجود» (سوسيال‌دموکراسی).
در تمام اين زمينه‌ها، مشکل نگاه «پيرامون‌- مرکزی» در اين نيست که پاسخی برای اين پرسش‌ها ندارد. چه، در حقيقت، کمتر کسی يا جريانی امروزه پاسخی برای آن‌ها دارد.
درام بينش «پيرامون‌- مرکزی» در اين است که در بند ايقان‌های منسوخ خود‌ پرسشی ندارد.

شيدان وثيق
ژوييه ۲۰۱۲ – مرداد ۱۳۹۱
cvassigh@wanadoo.fr

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
يادداشت‌ها
(۱) از جمله در تارنمای اخبار روز و در نشريه طرحی نو (شورای موقت سوسياليست‌های چپ ايران). برای دست رسی به مقالات يونس پارسابناب رجوع کنيد به آرشيو سايت اخبار‌ روز www.akhbar-rooz.com و يا آرشيو سايت طرحی‌نو: www.tarhino.com
(۲) ضرورت و چرايی برآمدن امواج رهايی در کشورهای سه قاره و نقش چالشگران ضد نظام جهانی.
- طرحی نو شماره ۱۷۵-۱۷۶
- اخبار روز : ۲۹ اکتبر ۲۰۱۱
(۳) جهان پر از تلاطم و ضرورت تاريخی.
- طرحی نو شماره ۱۷۸
- اخبار روز : ۹ فوريه ۲۰۱۲
(۴) صاحبان ثروت و قدرت، اشباع انباشت، انحطاط نظام سرمايه داری و ضرورت ايجاد جهانی بهتر.
- طرحی نو شماره ۱۷۹
- اخبار روز: ۳ ژانويه ۲۰۱۲
(۵) فراز امواج "گسست" از محور نظام جهانی (بخش اول).
- طرحی نو شماره ۱۸۰
- اخبار روز: ۳ آوريل ۲۰۱۲
(۶) فراز امواج "گسست" از محور نظام جهانی (بخش دوم).
- طرحی نو شماره ۱۸۱
- اخبار روز: ۱ می ۲۰۱۲
(۷) اَلبا ALBA : Alianza Bolivariana Para Los Pueblos De Nuestra América
برای اطلاع رجوع کنيد به : www.alianzabolivariana.org


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016