دوشنبه 6 شهریور 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

اعتراض نسل اولی ها - اعتصاب نسل دومی ها، ياور

کانون مدافعان حقوق کارگر ـ روز دوم ماه رمضان است. بامداد امروز لکه های سفيد ابر در آسمان خاکستری پارس جنوبی با بی تحرکی و سکون خود شرجی بودن هوا را اعلام می کند. لکه های پراکنده با شکل های متنوع بر بالای پروژه ايستاده اند و خيره به اين همه اسکلت فلزی و لوله های تو در تو چشم دوخته اند. سازه هايی که سه سال است کند پيش می رود و معلوم نيست کی مشکلات فنی اش به پايان رسد.
ابرها و آدم ها در آرزوی نسيمی از سوی دريا هستند. حتا تش باد را به اين وضع ترجيح می دهند. (تش باد به لهجه برازجانی به معنای بادهای بسيار گرم هستند. تش به معنای آتش است) تا آنها را از اين وضعيت آلوده به گازهای بودار و بی بو، ترش و شيرين نجات دهد. بومی ها می گويند در فاصله ی جزر و مد دريا اين حالت هميشه اتفاق می افتد. کارگران بيل و کلنگی به خصوص بلوچ ها همه روزه هستند. بعضی ها با لباس های مندرس کارگاهی آبی رنگ با لکه های رنگ و رو رفته ی فرسوده و برخی با لباس های بلوچی و دستارهای بلند و با شلوارهايی گشاد و پرچين درست مانند لباس هايی که بر تن سنگ نگاره های تخت جمشيد بر پای سربازان است. بيل و کلنگ بر دوش در ميان کارگران به وسيله ی سرکارگر تقسيم شده اند. با بالا آمدن خورشيد اثرات شرجی شديدتر می شود و دم هوا هر لحظه افزون تر. شرايطی که همه را کلافه می کند. گاهی حتا تنفس به دليل بالا بودن رطوبت مشکل می شود. همه بی وقفه عرق می ريزند. رودهای کوچک عرق که هميشه يک قطره ی آن جلودار است با شتاب از سرو گردن آغازمی شود و تا توی کفش بر گوشت و پوست جاری می گردد.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


تن و جان آدمی به اين گونه دما و رطوبت هوا را به چالش می گيرد. دستار بلند بلوچ ها وسيله ی خوبی برای خشک کردن اين رودهای جاری و پرشتاب است . اگر چه اکثريت کارگران به خصوص بلوچ ها روزه هستند ولی کلمن های پرآب و يخ در کنارشان است تا هر لحظه که فشار کار و گرما آنها را به تنگ آورد، يک ليوان آب سرد را بر روی سر و صورتشان بريزند. آب سرد با عرق تن به سرعت در همه سوی تنشان جاری و آهی ناشی از رضايت از حلقومشان خارج می شود. سرکارگر اهل لرستان است و چاق و درشت هيکل. او هم با کاری پر تنش و پرچالش، روزه است. از يک سو بايد کارگران را سازمان دهد و به کار وادارد واز سوی ديگر ناگزير است فشار اوامر و فرمان های مديرانی را تحمل کند که در فضای خنک در زير کولر گازی لميده اند. درهمين حال بايد بسيار پرتحرک باشد تا جاهای مختلف کار را سرکشی نمايد. اين سرکارگر که با وجود اضافه وزن زياد , بيش از حد دچار مشکل شده است , يک چفيه عربی دور گردنش دارد و مرتب با آن عرق هايش را خشک می کند. بيسيمی به کمر بسته که مرتب او را صدا می زند. علی از موقعيت ...علی از ...بفرما...علی هر چه زودتر آن فنداسيون...را آماده ی بتن ريزی کن. بايد امروز به طور حتم بتن ريزی شود. مفهوم بود؟ ... چشم دارم می روم توی موقعيت...و با سرعت خود را به محل فنداسيون می رساند. چند کارگر بلوچ و يک کارگر ياسوجی در حال خاک برداری از محل فنداسيون هستند.با شدت گرفتن گرما و زبان روزه , کار مانند هر روز پيش نمی رود. علی باز با فرياد:
- اين چه وضعيه؟ بايد کار را تمام کرده باشيد. بجنبيد. مگه با شما نيستم؟
کارگران مثل اين که هيچ نشنيده اند، آرام با بيل خاک ها را به بيرون محل فنداسيون می ريزند. در چنين مواقعی روال هميشگی سرکارگر پس از چند غرولند از آن محل دور می شد و به ديگران سر می زد. ولی امروز برای کار در اين قسمت دستور کار ويژه ای داشت از اين رو در محل باقی مانده تا کارگران بدون وقفه کار را ادامه دهند. کار آرام کارگران او را عصبی کرده است . بی حوصله مرتب قدم می زند. به فکرش نمی رسد که با اين تعداد نيرو , بازده کار بيش از اين نخواهد بود به خصوص با روزه ی کارگران و هوای واژگون شده ی امروز. از سوی ديگر به کار گرفتن تعداد بيشتر کارگر با توجه به محدود بودن محل فنداسيون امکان پذير نيست. او بايد با همين تعداد افراد و اين شرايط معجزه کند. والا حقوق سرکارگری را به او نمی دهند. به ياد قسمت ديگری می افتد که آنجا نيز در اولويت خاک برداری است. فشار کارهای پيمانکاری که از يک نيروی کار چندين کار طلب می کند و تنها يک حقوق می دهد او را از کوره به در برده است. باعصبانيت:
- مگه باشما نيستم. ميگم سريع تر کار کنيد.
کارگر ياسوجی که پيرمردی است بالای هفتاد سال با خشم و لهجه لری کهکيلويه ای:
- هی هولو( دايی) په چه ته؟ بره ريز،‌اندای وکنت نشون ای دم...
- اگه من فردا تو را آوردم سرکار
- تو که ديگ (ديروز) التماس ای کردی، بره ، بره آقای گير.
سرکارگر به سوی کارگران بلوچ برمی گردد و آنها را زير فشار غرولندهايش می گيرد. آنها ساکت با بيل خاک ها را زير و رو می کنند. و بعد به بالا می اندازند . خوراک افطاری آنها همان ناهاری است که در ظرف يک بار مصرف گرفته و در اين هوای گرم آن را در يک گوشه ی سايت تا غروب مخفی می کنند. مشتی برنج نامرغوب خارجی آغشته به زردچوبه و چند دانه لپه و مقداری آب و روغن جامد. وعده ی سحری هم نان است و چای . از اين رو توان کار به شدت پايين آمده است. ولی در اين جهنم آلوده به گازهای زيان بار و هوای دم و گرم جز کارگران بلوچ عده ی انگشت شماری از جاهای ديگر برای کار در اينجا پيدا می شوند. برای کسی اهميت ندارد که اين مردمان سرزمين مان چه بر سرشان می آيد. سرکارگر که سکوت و بی اعتنايی آنها را می بيند که حتا تظاهر به شدت کار هم نمی کنند، با اعصاب به هم ريخته مقداری خاک را با نوک پوتينش به طرف کارگران شوت می کند:
- هی با توام.
کارگر بلوچ که کارد به استخوانش رسيده ، خاک توی بيلش را به طرف سرکارگر پرت می کند.
- هی پدرته.
خشم و نفرت در آنها نيرويی می آفريند که غيرمنتظره است. هر دو با سرعت از گودال فونداسيون بالا می آيند. سرکارگر که صورت و لباس خيس از عرقش خاکی شده ، آماده ی درگيری فيزيکی است. ولی وجود بيل در دست کارگران او را به ترديد می اندازد. در اين فاصله بقيه کارگران دور آنها جمع می شوند. پير يا بزرگ بلوچ ها با سرعت خود را به محل درگيری می رساند. او نمی خواهد کار به درگيری فيزيکی بکشد. وقتی او به معرکه می رسد، کارگران بلوچ ساکت می شوند و در حضور او اقدام به عمل يا حرفی نمی کنند. پير با خشم:
- تو فکر کردی کی هستی؟ رفتارت را درست کن. والا مغزت را تو سايت پخش می کنم.
در حال فرياد زدن دستش را به شدت تکان می دهد. سرکارگر درمحاصره بيل به دستان به شدت ترسيده است. او حتا تصور نمی کرد کارگرها شهامت برخورد با او را داشته باشند. رنگش پريده و به سفيدی می زند.
- هی تويی که فشار می ياری کار کنيد، کار کنيد، چرا پول ما را نمی دين. ما روزمزد هستيم بايد هر عصر به عصر پول ما را بدهيد. نه بيمه هستيم نه دارو و درمان و دکتر داريم. نه خوراک و نه خوابگاه. آن وقت به ما توهين هم می کنی؟
با بيان اين واقعيت ها خشم پير افزون شد. کف اطراف دهان روزه گرفته اش را گرفته بود و صدايش دور رگه شده و به سختی از گلويش بيرون می آمد:
- تو غلط می کنی به کارگر توهين بکنی
و دستش را با تهديد تکان می دهد. از شدت خشمی که لحظه به لحظه بيشتر می شود ديگر نمی تواند به فارسی حرف بزند. چند جمله بلوچی می گويد و بعد دست چپ را به علامت تعطيلی کار در هوا تکان می دهد و با اين اشاره همه ی کارگران بلوچ بيل و کلنگ ها را بر دوش انداخته و دست از کار می کشند. و به دنبال پيرشان به سوی دفاتر اداری به راه می افتند تا تسويه حساب کنند. خبر به مسوولان پيمانکار دست اول می رسد که در حکم کارفرمای اين پيمانکاری است. فرياد مسوولان بالا از پشت بيسيم ها سرکارگر را به شدت به باد انتقاد و توهين می گيرد.
- علی باز ، علی باز جواب بده
- بله قربان
- مردک مگه قرار نبود امروز بتن ريزی بشه؟ چه غلطی کردی...
علی باز کلافه و پريشان درمانده و نمی داند چه کار کند. همه ی نيروی کار او همين کارگران زحمتکش بلوچ هستند که او نمی توانست درکشان کند. به سوی پير بلوچ می دود تا شايد باخواهش او را راضی کند و به کار برگردند.
کارگران در سايه کاروان ها نشسته اند ، کاروان هايی که درونش به لطف اختراع کفار(کولر گازی) بهشت و بيرونش جهنم سوزان است همه ی کارگران ساکت به خاک ها و ريگ ها ور می رفتند. تنها پير خشمگين که همه ی شرايط دست به دست هم داده بودند تا او را دراين سن بالا مانند آتشفشان کند، نا آرام و بی قرار بود و در زير خورشيد سوزان قدم می زد. هر چند لحظه يک بار دستار بلندش را بر دوشش می انداخت و يا از روی دوش برمی داشت. او به خوبی می دانست که چقدر به کارشان نياز دارند. ولی نمی دانست چگونه از اين شرايط به خوبی بهره ببرد. در سويی ديگر اربابان در پی راهی برای برون رفت از چاله ای بودند که توقف کار برايشان ايجاد کرده بود. مذاکره ای که در اين مصاف با پيمانکار به نفع بلوچ ها خاتمه يافت. و يک ساعت بعد کار ادامه يافت. کارگران بلوچ قول گرفتند که آخر ماه حقوق بگيرند . پيمانکار نيز خود را در شرايطی ديد که ناگزير تعدادی از ديپلمه های بلوچ را از روزمزدی خارج کرد و به آنها خوابگاه داد. البته بدون تخت خواب ولی با سه وعده ی خوراک که برای کارگران امتيازی بزرگ و ويژه بود.
***

تا مدتی پيش مديران اين پيمانکاری، خود از کارگران فنی بودند. آنها با کار سنگين و مداوم برای پيمانکاران اعتماد آنها را نسبت به توانايی های فنی و پشت کار خود جلب نمودند و به مرور به صورت پيمانی از آنها کارهای کوچک گرفتند و به سرعت انجام دادند. به مرور ياد گرفتند که يک پيمانکار موفق پيمانکاری است که به راحتی حقوق کارگران را نديده بگيرد و بتواند با نهادهای قدرت ارتباط موثر داشته باشد. اولين اقدام عملی برای پيمانکار موفق شدن، ضايع کردن حقوق قانونی کارگران است وحالا به طور کامل در مقابل کارگران قرار گرفته اند.
در همين منطقه در روزهای منتهی به انتخابات مجلس در سال ۹۰ کارگرانِ با تجربه تصور می کردند که بهترين فرصت برای گرفتن حقوق قانونی شان است که توسط پيمانکاری غارت شده است که اتفاقا از همشهری های خودشان هم بوده اند. همه ی کارگران پيمانکار که بيش از يک صد تن بودند دست به اعتصاب زدند. خواست های کارگران همان حقوق قانونی بود که در قانون کار جمهوری اسلامی اعلام شده بود. دو روز و نيم مرخصی ماهانه که آخر سال به دليل نوع کار پروژه ای و عدم استفاده از آن بايد پولش پرداخت شود و معادل يک ماه حقوق کارگر است، سنوات ، عيدی و پاداش آخر سال که هر ساله توسط دولت اعلام می شود. خواست کارگران دريافت همان حداقل هايی بود که قانون کار موجود هم بر آنها مهرتاييد زده بود. ولی شرکت ها با پشتوانه هايی که دارند با قدرت از پرداخت آن خودداری می کنند. حتا شرکت کره ای دايليم هم اعلام نموده اين سه مورد را پرداخت نمی کند. در حالی که هنوز قانون کار ملغی نشده است و کارمزد منعطف رسمی نشده است. ولی پيمانکاران و حتا پيمانکاران خارجی به استقبال آن رفته اند. تا به حال ادارات مربوطه از جمله اداره کار و سازمان تامين اجتماعی اطلاع داده اند که در پروژه ها ليست بيمه تعديلی شده است و بيمه کامل کارگران پرداخت نمی شود. ولی مسئولين سازمان تامين اجتماعی نسبت به اين قانون شکنی پيمانکاران چشم می بندند.در حقيقت کارگران قربانی منافع کوتاه مدت پيمانکاران و منافع دراز مدت تامين اجتماعی می شود. به هر حال اعتصاب سه روز ادامه يافت. خواست های سه گانه ی کارگران در حقيقت معادل ۲ الی ۳ ماه حقوق طی يک سال می شود که پيمانکاران آن را مال خود کرده اند. آن هم با کاری معادل حداقل ۱۲ ساعت در روز. کاری که ۲۳ تا ۲۵ روز از ماه را مدام و شبانه روزی درخدمت پروژه و پيمانکار هستند. ودر ماه فقط ۵ الی ۷ روز با خانواده ی خود زندگی می کنند. اين حقوق در حقيقت پول خون کارگران است و پول بيماری های روحی و نابهنجاری هايی روانی است که اين نوع کار برايشان به ارمغان می آورد. آقای پيمانکار امروز و کارگر ديروز به سوی کارگران می ‌آيد و با اخم اعلام می کند:
- يا سرکارتان می رويد يا بلايی سرتان می آورم که به خواب هم نديده باشيد.
کارگران بی اعتنا به اعتصاب ادامه می دهند پيمانکار به نهادهايی در منطقه اطلاع می دهد که مشتی خرابکار برای اخلال در کار پروژه و انتخابات کارگران را تحريک کرده اند و اعتصاب به راه انداخته اند. باکمال تاسف آقايان هم بدون آن که علت اعتصاب را که يک دزدی آشکار است بررسی کنند، دزدی ای که طبق قوانين شرع بايد دست مدير پيمانکارش قطع شود، ليست کارگران اعتصابی را می خواهند و ايشان هم ۵۰ نفر از صد و اندی کارگرانش را معرفی می کند. که منجر به اخراج ۸ نفر می شود. نام همه محرکين! در بلک ليست( ليست سياه) قرار می گيرد , اين عمل يعنی اين کارگران در هيچ يک از پروژه های پارس جنوبی نمی توانند کار پيدا کنند. همه ی اين اعمال برخلاف قانون کار است. ولی تعديل ساختاری و خصوصی سازی برای مستقر شدن در ساختار اجتماعی ما حذف قانون را از جامعه ی ما از قانون کار شروع کرده است. اعلام اين وضعيت روحيه کارگران را به کلی ويران کرد. بقيه کارگران اعتصاب را رها کردند و به کار ادامه دادند ولی کار بيشتر تخريبی بود تا توليدی. دستگاه های پيمانکار به سرعت دچار اشکال فنی می شد و هيچ کارگری بر خلاف ديروز تلاش نمی کرد ابزار کار را تعمير کند. همه می نشستند تا پيمانکار وسيله در اختيارشان بگذارد. پيمانکار به چنان تنگنايی افتاد که خود اعلام کرد همه ی حقوق قانونی را پرداخت خواهد کرد. ولی ديگر اعتمادی وجود نداشت. اخراجی ها هم به نهادهای مربوطه مراجعه کردند و توضيح دادند. آنها خواستار آن حقوقی شدند که دولت آن را تاييد کرده و پيمانکار خودسرانه لغو کرده بود و خواستار خارج شدن از ليست سياه شدند.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016