سه شنبه 18 مهر 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

آيا می‌دانيد چرا چنين رژيمی تاکنون برپاست؟ بخش ۹: قدرت مدارها تا مرگ زندانی ذهن بيمار خود هستند، محمد جعفری

محمد جعفری
نقش احمدآقا در بازی قدرت و قبضه کردن و انحصارِ آن، نقشی اساسی است که بدون همراهی احمدآقا نه انحصار قدرت و نه حذف منتظری از رهبری و نه اين‌که آقای خامنه‌ای کرسی رهبری را قبضه کند، ممکن می‌شد. پس پرداختن مختصر به اين مقوله ضروری است

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


از ويژگی ديکتاتوران، قدرتمداران و انحصارگران اين است که در دنيای مجازی ذهن خود زندگی می کنند و کمتر به دنيای واقعيت و خارجی جز آنچه به حفظ قدرت خود مربوط می شود، توجه دارند. حقيقت را بخواهيد، آن را هم به موقع جز به هنگام مرگ و يا فروپاشی نمی بينند. انسان تا ديکتاتور نشده و قدرت را قبضه نکرده، انسانی است، که وضع عادی دارد، با همه مردم می جوشد و نشست و برخاست دارد. البته هر شخصی به درجات مختلفی مؤلفه های قدرت(= پول و ثروت، پست و مقام، تشخص طلبی، ابرازِ وجود کردن، ديگران از او حرف شنوائی داشتن، ازاو حساب بردن، شهرت داشتن، شخصيتش مورد قبول واقع شدن، مدارج و مدارک علمی داشتن و...) را دوست دارد و ظاهراً تا حدودی آزادی و حقوق همه را حد اقل به لحاظ نظری ويا در بحث قبول دارد. اما از همين اشخاص عادی در بين دوستان و آشنايان خود در زندگی روزمره افرادی را مشاهده می کنيد که به محض اينکه به پست و مقامی و يا پول و ثروتی و يا... می رسند، ناگهان رنگ عوض می کنند وتغيير ماهيت می دهند. وقتی مسئله در بين افراد عادی چنين است، می توانيد حدس بزنيد که وضعيت در نزد ديکتاتوران به چه شکلی در می آيد. ديکتاتور و يا کسی که به هر دليلی قدرت را قبضه کرده، فکر می کند که اين قبضه کردن قدرت به علت استعداد و توانائی شخصِ شخيصِ خود وی است- و اگر هم در ابتدای کار چنين تصور نکند، بعد از زمانی که حلقه قدرت را در دست داشت، چنين تصور ذهنی به او دست می دهد، چون می خواهد چنين باشد- و اصلاً و کمتر به اين نکته توجه دارد، که عوامل مختلفی دست به دست می دهند و کسانی به دلايلی نردبان قدرت می شوند تا وی به قدرت رسيده است. و بدين علت خود را مطلق می پندارد و به خود حق تام و تمام می دهد. حتی تا دم مرگ هم حاضر نيستند، حقايق و واقعيتها را آنطور که اتفاق افتاده است برای مردم بازگو کنند، زيرا: تمامی ديکتاتوران حرف و سخن خود را ما فوق قانون و بل خود قانون می دانند که بايد بدون چون و چرا بدان عمل شود. شاه که خود حد اقل دوبار اذعان داشت که خارجی ها او را به قدرت رسانده اند: اولی بعد از جنگ بين الملل دوم و تبعيد رضا شاه به جزيره موريس شاه در مأموريت به وطنش نوشت، که متفقين تصميم گرفتند که من پادشاه ايران باشم. و حتی اينقدر برای شاه احترام قائل نبودند که در تهران مجبور شد«برای ديدار روزولت و چرچيل» به سفارت شوروی برود (۱) وی می گويد که تنها ژزف استالين بود که شخصاً « با رعايت اصول تشريفاتی سياسی» به ديدنم آمد (۲) و «با صراحت به من گفت: " بری پنجاه سال آينده آسوده خاطر باشيد".» (۳) دومی هم در کودتای ۲۸ مرداد است که تاج و تختش را مرهون کودتای ۲۸ مرداد آمريکا و انگليس می دانست. و به همين علت هم در پايان کارش اذعان کرد« تنها چيزی که می توانم بگويم اين است که ربيعی فرمانده نيروی هوائی ايران طی " محاکمه" اش به "قضات" گفت: ژنرال هايزر شاه را مثل يک موش مرده به خارج از کشور پرتاب کرد» (۴) و الا اگر واقعاً خودش با توانائی و استعداد خود حاکم مطلق گشته بود، هايزر چکاره ولايت بود که او را بنا به قول خودش و يا ربيعی مثل « موش مرده به خارج از کشور پرتاب » کند؟ از کشورهای ديگر که بگذريم ، ازهر دو نمونه در تاريخ کشوما فراوان ديده می شود.البته کسانی هم با استعداد و توانائی خود (اين بدان معنا نيست که ديگران به او کمک نمی کنند) به قدرت می رسند و فعال مايشاء می شوند، کسانی را هم ديگران با دسيسه و توطئه به قدرت می رسانند. آقای خمينی نوع اول و خامنه ای را می شود نوع دوم به حساب آورد. ولی در هر دو نوعِ ديکتاتور، اين خاصيت يکسان است که وقتی به قدرت می رسند، خود را حق مطلق در تمام زمينه ها می پندارند و هيچ قانونی را جز آنچه آنها می گويند که بايد بدون چون و چرا بدان عمل شود، قانون نمی دانند. باز اشتباه نشود، صحبت بر سر اين نيست که آنها از قانون و يا قانون اساسی صحبت نمی کنند، چرا زياد هم می کنند. ولی در حقيقت همان قانون را هم عصای دست خود تلقی می کنند و نه بيشتر. چه می گويم در نوع دينی آن، وقتی رهبريتشان تثبيت شد، دين و قرآن را همان می دانند که خود می گويند، در حقيقت خود دين، قران و خدا می شوند و راستش را بخواهيد از خدا بالاتر. برای اينکه خدا که خود قادر مطلق است، به خود اجازه نمی دهد که که جز حق، عملی از او صادر شود. انسان را هم مختار می کند که هر راهی را که بخواهد، در پيش بگيرد وبه او هشدار می دهد که هر کدام از راه ها را که در پيش گرفت، دستآورد و نتيجه عملش را در قيامت خواهد ديد. ولی اينها به جزئی ترين امور مردم بنام دين و خدا، حتی به رختخواب مردم هم کار دارند. چون چنين روشی را در جهت نگهداری و حفظ قدرت خود تصور می کنند. از اين زاويه وقتی به آقای خمينی نگاه کنيد با وجودی که خود مُصِر بود که قانون اساسی تهيه و به تصويب برسد، بعد از اينکه قانون اساسی مصوب سال ۵۸ را خود تصويب، امضاء و بدان رأی داده بود و در نزد جامعه عهدو پيمان جمعی تلقی می شد، تا در قيد حيات بود، بيش از يکصد بار آنرا نقض کرده بود. اين قانون وسيله ای بازی در دست وی بود، و هرجا که گير می افتاد و يا مشکلی پيش می آمد، ورای قانون اساسی دستورالعملی به عنوان قانون صادر می کرد. شايد کمتر کسی باشد که تا به امروز نفهميده باشد که آقای خمينی به هيچ قانون و عهد و پيمانی پای بند نبود، مگر به آنچه که در همان لحظه و زمان به فکر خودش می رسيد وبه همين علت هم بود که بعد از اينکه با غوغا سالاری و چماقداری زبانها را در کام بريده و توده عوام هم مسخ و تحميق شده بودند، با جرأت و جسارت گفت:
«من ممکن است ديروز حرفی زده باشم و امروز حرف ديگری و فردا حرف ديگری را، اين معنا ندارد که من بگويم چون ديروز حرفی زده‌ام بايد روی همان حرفی باقی بمانم.» (۵) و يا «اگر يک در ميليون احتمال، يک احتمال بدهيم که حيثيت اسلام با بودن فلان آدم يا فلان قشر در خطر است، ما مأموريم که جلويش را بگيريم، تا آن قدری که می‌توانيم هر چه می‌خواهند به ما بگويند که کشور ملايان حکومت آخونديسم و از اين حرفهايی که می‌زنند... » (۶)
تصور بفرمائيد، ماکياول که اين جمله: « هدف وسيله را توجيه می کند» مشهور است که از اوست، آيا تا اين حد جرأت و جسارت داشت که به ملتی چنين حرفهائی بزند و به همين نحو هم عمل کند؟ به خدا خير! (۷) و همين آخوندها تا به قدرت نرسيده بودند، چقدر بابت اين روش و منش ديگران را مورد حمله و تير تهمت قرار می دادند. با توجه به مقدمه کوتاه فوق به ادامه مطلب می پردازم.
نقش احمد آقا در بازی قدرت و قبضه کردن و انحصارِ آن، در اين دوران، نقشی اساسی است که بدون همراهی احمد آقا نه انحصار قدرت و نه حذف منتظری از رهبری و نه اينکه آقای خامنه کرسی رهبری را قبضه کند، ممکن می شد. پس پرداختن مختصر به اين مقوله ضروری است.

ذهن بت ساز احمد آقا
اگرچه آقای خمينی غالب اوقات خواسته های خلاف قانون خود را با نام قانون اعمال می کرد ولی احمد آقا صاف و پوست کنده از بت سازی و حفظ قدرت سخن به ميان می آورد.
اولين بار که قدرت طلبی و بازيگری احمد آقا را احساس کردم، به ۱و يا ۲ بهمن ۵۷ و زمانی که آقای خمينی در پاريس بود بر می گردد. وقتی کيهان در صفحه اول مصاحبه خبرنگارش در پاريس را با بنی صدر، تيتر کرده بود که «بنی صدر: نبايد عکسی را پايين بياورند و عکس ديگری را بالا ببرند.»(۸) احمد آقا در اعتراض به بنی صدر گفت: « تا بتی نسازی، بتی را نمی‏شود از بين برد» (۹) آن روز اين حرف جدی گرفته نشد و به حساب خود احمد آقا گذاشته می شد و نه آقای خمينی. بعداً مشخص شد که نظر هر دو يکی است با اين تفاوت که آقای خمينی در لفافه و انواع و اقسام پوشش های توريه، دروغ مصلحت آميز، تقيه، مصلحت انقلاب و اسلام و... حرف خود را می زند ولی احمد آقا بی پرده و آشکار. بعد از آن ۶ يا ۷ ساعتی قبل از پرواز انقلاب بر اثر روابط شخصی قدرت که در پرواز انقلاب به وجود آمده بود، و تعدادی حذف شده بودند، به حالت اعتراض و در حضور عده ای با صدای بلند در باغ نفلوشاتو به احمد آقا گفتم : « حالا که اول کار است و شما اينطوری عمل می‏کنيد، خدا به داد مردم ايران برسد با اين حکومت اسلامی که شما می‏خواهيد برايشان برقرار سازيد » (۱۰)
اواخر سال ۵۹، شبی احمد آقا برای بحث با دوستان و همکاران رئيس جمهوربه منزل ما آمده بود. هرگز فراموش نمی کنم که وقتی يکی از بچه ها در رابطه با مسئله ای گفت، اين مخالف خواست مردم است، احمد آقا در کمال ناباوری پاسخ داد: «مردم خرِ کيند، هرچه آقا گفت همان است و بايد بشود» و درهمان جلسه احمد در مقام نصيحت به رئيس جمهور، در جمع دوستان آقای بنی‏صدر قريب به اين مضمون گفت:" نه آقای خمينی خوابش را می‏ديد که يک روزی رهبر ايران بشود و همه کشور در اختيار مطلق وی قرار بگيرد و نه آقای‏بنی‏صدر خواب رياست جمهوری را. پس حالا که اينها بدست آمده است نبايد فرصت را از دست داد و بايد محکم اينها را چسبيد و نگه داشت.
پنج ماه بعد از انتخاب آقای بنی‌صدر به رياست جمهوری، طی نامه‌ای در ۱ مرداد ۵۹، به آقای خمينی پيشنهاد کرد «...حجت الاسلام حاج احمد آقا يکی از مناسبترين اشخاص برای تصدی نخست‌وزيری است در صورتی‌که موافقت فرمائيد عين صواب است.» آقای خمينی نيز پاسخ داد «بنا ندارم اشخاص منسوب به من متصدی اين امورشوند.» (۱۱)
البته آقای بنی صدر در اين مورد توضيح داده اند: « هر چند آقای خمينی قصد از دادن اين پيشنهاد را خراب کردن خود تصور کرد . اما الف- پيشنهاد دهنده فرزند او بود و ب- بنی صدر با پيشنهاد موافقت کرد به اين اميد پدر و فرزند را از زور پرستانی جدا کند که بدون آقای خمينی، به استقرار استبداد خون ريز توانا نمی شدند» (۱۲) در اينکه احمد آقا مشتاق نخست وزير شدن بود من شک ندارم. اما توضيح آقای بنی صدر را هم درست نمی دانم يعنی تا جائی که من می فهمم با موازنه منفی که آقای بنی صدر کوشش کرده اند که ابعاد مختلف آن را در روابط مختلف شرح و بسط دهند نمی خواند و به نظر می رسد، در اينجا بيشتر نوعی توازن قوا مطرح است.
در پی آن احمد آقا در گفتگويی با خبرنگار راديو که از او پرسيد:«...چون آقای بنی‏ ‏صدر نسبت به شما نظر خاصی دارند و اين تقاضا را کرده اند خواهش می‎کنيم نظرتان‏ ‏را راجع به اين موضوع بفرماييد؟ " پاسخ داد: " جناب آقای بنی صدر نسبت به‏ ‏من لطف دارند و خوب حالا که امام آن را قبول نفرمودند من نظر خاصی غير از‏ ‏حضرت امام ندارم». (۱۳)

مورد ديگری از نخست وزيری احمد آقا
آقای امير حسينی مشاور آقای بنی صدر در امور روحانيت فکر کنم در اواخر ارديبهشت ماه ۶۰ ، که اختلاف بين بنی صدر و رجائی شدت گرفته بود و حتی چند وزارتخانه بدون وزير بودند و کار مملکت پيشرفتی نمی کرد، برايم تعريف کرد: به جماران رفته بودم، در آنجا احمد آقا را ديدم . به احمد گفتم که چرا شما داريد اين کار ها را می کنيد. مملکت دارد از بين می رود. چرا نمی گذاريد مشکلات و مسائل حل شود. احمد گفت قضيه اين است که آقا به رجائی اعتماد دارد و به آقای بنی صدر اعتماد ندارد. من گفتم که خوب آقا کس ديگری را انتخاب کند . چرا اين قدر روی اين شخص پافشاری می کند. گفت: آقای رجائی هر چه آقای خمينی بگويد، می کند و آقا هم اطمينان دارد. کس ديگری را سراغ نداريم.
گفتم افراد ديگری هم هستند که مورد اعتماد آقا باشند. چرا فقط رجائی را چسبيده ايد؟ گفت من کسی را سراغ ندارم. شما سراغ داريد؟ گفتم بلی من سراغ دارم. گفت مثلاً چه کسی را. گفتم خود شما. چه ايراد و اشکالی دارد، آيا رجائی چه توان و استعدادی دارد که شما نداريد.؟
گفت داری مسخره می کنی، گفتم نه! چرا مسخره کنم. مورد اعتماد و اطمينان آقای خمينی که هستی، توان و استعداد شما هم اگر از آقای رجائی بالاتر نباشد، کمتر نيست. ديگران هم که روی شما حساب می کنند، پس چرا مسخره کنم . گفت آقای خمينی حاضر نيست مرا نخست وزير کند. گفتم بلی چرا حاضر نيست. شما بايد قبول کنيد. آقای بنی صدر هم حکم نخست وزيری شما را بدهد و به آقای رجائی هم بگويد استعفا کن. تا مسئله کشور حل بشود و کارها روبراه گردد.
بعد که احمد آقا ديد که مسئله جدی است و من شوخی نمی کنم خيلی خوشحال شد و گفت خوب حالا اين را قبول کردم . من که خودم نمی توانم به آقا بگويم. بايد کس ديگری اين کار را بکند. چه کسی اين کار را انجام دهد؟ گفتم تو خودت می دانی، چه کسی برای اين کاراز همه بهتر است. او گفت آقای اشراقی برای اين کار مناسبترين کس است. در اين هنگام آقای اشراقی هم سر رسيد. احمد آقا به آقای اشراقی گفت، ببينيد که اينها چه می گويند. من باز همان استدلالها را برای آقای اشراقی توضيح دادم و بعد گفتم که بهترين راه حل فعلی و نجات کشور از بن بست نخست وزيری احمد آقا است. شما برويد پيش آقا و هر طور که خود صلاح می دانيد مسئله را مطرح و نظر آقا را به آن جلب کرده و مسئله را حل کنيد. روز بعد که بعد جماران رفتم و و احمد آقا و آقای اشراقی را ديدم پرسيدم که مسئله چی شد؟ گفتند که ظاهراً آقا راضی است. من خيلی خوشحال شدم و گفتم حال که آقا راضی است، بيائيد برويم پيش آقای بنی صدر و حرفها را آنجا بزنيد و کار را تمام کنيد. آقای اشراقی گفت لازم نيست که من بيايم . شما برويد و پيغام را برسانيد . من گفتم نه خير! لازم است که شما بيائيد و حضوری با آقای بنی صدر صحبتهايتان را بکنيد و مسئله را حل کنيد که در اين بين مشکل ديگری پيش آمد و جريان امور به کلی عوض و اصلاً مسئله منتفی شد. (۱۴) احمد آقا، هم سودای نخست وزيری، رئيس جمهوری و هم رهبری را در سر داشت. اما شرايط برايش آماده نبود. فکر نکنيد که قدرت طلبی احمد آقا را من در ذهن خود بافته ام. خانم زهرا مصطفوی خواهرش، هم در مصاحبه ای آشکار کرده است که احمد آقا در پی دستيابی به مقام رياست جمهوری ايران بوده است. ‏بنا به گزارش واشنگتن پست خانم مصطفوی طی مصاحبه ای که در تاريخ ۲۲/۳/۱۳۶۸، از‏ ‏راديو آمريکا نيز پخش شد، گفت که « برادرش حاج احمد آقا ازهشت سال پيش مايل به کسب‏ ‏مقام رياست جمهوری بود ولی امام خمينی گفته بود تا هنگامی که زنده است به‏ ‏فرزندان خويش اجازه نخواهد داد وظايف سياسی به عهده بگيرند. وی می‎گويد که‏ ‏يک هفته قبل از جراحی امام نيز موضوع رياست جمهوری احمد آقا را با امام در ميان‏ ‏گذاشته و گفته است که برادرش از شرايط لازم برای تصدی رياست جمهوری برخوردار‏ ‏است ، اما امام اين بار هم با اين پيشنهاد مخالفت کرده و گفته است « بعد از مرگ‏ ‏من می‎توانيد خودتان در اين باره تصميم بگيريد.» (۱۵). سودای رهبری داشتن فی نفسه گناه‏ ‏نيست و هر کس می‎تواند چنين سودايی در سر داشته باشد و از اين بابت اشکال و ايرادی بر احمد آقا وارد نيست. ايراد و اشکال در اينجاست که احمد آقا جهت رسيدن‏ ‏به اين هدف در چه توطئه و دسيسه ها وارد شده و چگونه ديگران برای قدرت خود او را بازی داده و چه کارهايی مرتکب شده است. و الا اگر کسی با توانائی، کار و استعداد خودش به پستی برسد، اين نشان دهنده شخصيت و رشد او است و نه تنها ايرادی ندارد بلکه تحسين برانگيز و مايه افتخار است.
به نظر می رسد که در خلال همين يادداشت های روزانه آقای هاشمی رفسنجانی که در دو مقاله قبلی آمده، مشخص شده باشد که در مورد مرحوم منتظری هدف: در اختيار گرفتن دفتر و خود وی بوده است و ساير مسائل بهانه ای برای رسيدن به هدف ذکر شده می باشد و به تعبير درست خود منتظری هدف انحصار گرانی که پشت کوه خمينی کمانه گرفته اند " ولايت بر فقيه" است و نه ولايت فقيه. يکی از بازيگران اين عرصه آقای احمد خمينی است که آقای هاشمی رفسنجانی با وجودی که به عنوان مليجک آقای خمينی مشهور بود، و نفوذ زيادی بر آقای خمينی داشت اما بدون در دست داشتن و همياری احمد آقا، قادر به انجام بسياری از امور نبود. آقای هاشمی رفسنجانی از اينکه در سال ۶۰ احمد آقا به جرگه باند بهشتی - هاشمی - خامنه‏ای پيوسته و يا ناگزير او را به بدان باند کشانده و پيوند داده اند، اظهار شادی و رضايت از يادداشتهای او آشکار است:
۸ فروردين۱۳۶۰، «... سپس با احمد آقا صحبت هايی داشتيم. احمد آقا می‏خواست بفهمد که بالاخره ما با آقای بنی صدر چه خواهيم کرد. گفتم ايشان اگر قانع باشد که رئيس جمهور در حد قانون اساسی باشد و از مقام رياست جمهوری عليه ارگانهای قانونی سوء استفاده نکند، می‏توانيم ايشان را تحمل کنيم » ( عبور از بحران، ص ۴۲)
۲۳ فروردين ۱۳۶۰، «اطلاع يافتم که حاج احمد آقا خمينی مصاحبه مطبوعاتی انجام داده و برخلاف مصاحبه های گذشته، ايشان با خط امام نسبتاً هماهنگی نشان داده و موضعگيری حسين آقا، اخوی زاده‏اش را محکوم کرده و توضيحی از معنای خط سوم داده است» (عبور از بحران،ص ۶۶.)
احمد آقا در مصاحبه خود(۱۶) خط سوم را چنين توضيح داده است: « سئوال شد نظرتان در باره خط سوم چيست؟ وی گفت بگذاريد کمی به عقب برگرديم. شبی گفتند آقای علی تهرانی در جائی بود، رفتم تا به ايشان بگويم اين گونه موضع گيری ها را چگونه توجيه می کنند، آنجا که رفتيم جمعيتی را ديدم که به محض اينکه نشستم يک سری سئوال مطرح شد. من اول عقيده ام اين بوده است که عده ای هستند که مکتبی و معتقد که روی چشممان. عده ای هم هستند که مکتب را عنوان کرده اند و از آن نان می خورند. عده ای هم هستند اهل قلم و بيان و به اصطلاح روشنفکر، که هيچگونه شناختی از جامعه ندارند و فقط مواظبند عقب نيفتند که خطرشان از دسته دوم کمتر نيست. من گفتم و می گويم بايد به اسلام راستين توجه کرد و اين دو خط که باطل است را کنار گذاشت و خط سوم راستين است و تنها راه نجات است را دنبال کنيم. من بيش از اين هيچ نگفتم خط سومی که امام راهبر آن است. بعد شنيدم اين نوار را پخش کرده اند و گفته شده که من جلساتی چه قبل از زمان صحبتم و چه بعد با اشخاصی داشته ام. اين را تکذيب می کنم. من با هيچکس جلسه ای نداشته و ندارم. البته در آن جلسه صحبتهائی شد که اگر فرزند امام نبودم جواب می دادم. ولی سکوت را نافع دانستم.» (۱۷) کمی ديرتر به اين خط سوم باز خواهم گشت. اما دروغِ احمد آقا ازهمين مختصر آشکار است. اگر احمد آقا در جلسه ذکر شده با علی تهرانی و ديگران چيزی نگفته است چه نگرانی از نوارِ خود داشته که پخش شده است که می گويد:« بعد شنيدم اين نوار را پخش کرده اند و گفته شده که من جلساتی چه قبل از زمان صحبتم و چه بعد با اشخاصی داشته ام. اين را تکذيب می کنم. من با هيچکس جلسه ای نداشته و ندارم. » اگر شما چيزی نگفته ايد و در نوار نيست، چه چيزی را تکذيب می کنيد؟ احمد آقا بعد هم ديده که صدای خودش را که نمی تواند تکذيب کند، گفته: « البته در آن جلسه صحبتهائی شد که اگر فرزند امام نبودم جواب می دادم. ولی سکوت را نافع دانستم. » وقتی پدر ماکياوليستی و بدتر از آن عمل می کند، پسرهم که دست پرورده اوست وچون سودای قدرت در سر دارد و چوب رهبر همراه اوست کسی هم جرأت ندارد حرف بزند، اينگونه حرفهای خود را تکذيب می کند.

خط سوم و احمد آقا
از ويژگی نظامهای ديکتاتوری و بويژه نظام انقلابی ديکتاتوری اين است که در اطراف کسی که رهبر انقلاب است و حلقه قدرت را در دست دارد، به عناوين و شکلهای مختلف، توطئه و دسيسه های مختلف برای ربودن و تصاحب قدرت از چنگ يکديگر شکل می گيرد. در دستگاه رهبری کسی که قابل اعتماد تر و نزديکتر به رهبر است، طبعاً امکان بازی بيشتری دارد و هم ممکن است بيشتر آلت دست اين و آن شود. اظهرمن الشمس است و نيازی به استدلال و آوردن سند و مدرک ندارد که احمد آقا قابل اعتمادترين و نزديکترين فرد به آقای خمينی است. از نظر من احمد آقا بعد از اينکه حلقه انحصاری قدرت در دست پدرش قرار گرفت، خودش هم در پی به دست آوری پستهای کليدی قدرت می سوخت اما نه شرايط مناسبی داشت و نه جلوش باز بود. بنابر اين او در لباس خدمت به پدرش و حفظ قدرت او، دست به کارِ دست و پا کردن برای رسيدن به حلقه قدرت شد. از اولين بازی آشکار او، بازی خط سوم است. احمد آقا در زمانهای مختلف و بنا به وضعيت جديد و توازن قدرت – به حساب خودش- از خط سوم تعبير گوناگونی کرده است، از زبان ديگران نيز. اما در حقيقت احمد آقا را می شود مبتکر خط سوم دانست. بعد از تشکيل حزب جمهوری اسلامی که از همه قماشی عضو حزب و کادر مرکزی آن شدند و در جامعه نتوانست محبوبيت دلخواهی را که مؤسسين آن در پِیَش بودند، کسب کند و حتی در بين بخش مهمی از روحانيت اگر نگويم منفور، مورد قبول واقع نشد. در اين برهه از زمان احمد آقا قدرت آينده را در مرحوم منتظری و دوستان منسجم و فعال او و چند نفر از نزديکان آقای خمينی و دفتر او که بر دورش حلقه زده بودند می ديد. و به اين علت خط سوم را که خط درست و نجات دهند است و آينده از آنِ او است، خط آقای خمينی و منتظری و ياران دفترش عنوان می کرد.
کمی بعد که مجاهدين به ظاهر - و با تبليغات دروغين و بزرگ وقدرتمند و کردن بی حد خود که خوشان را هم به بيراهه کشاند- خط سوم تلفيقی شد، از خط آقای خمينی و خط مجاهدين و ياران احمد آقا که در دفتر خمينی و در بيرون از دفتر جمع بودند. نا گفته نماند که ريشه اين خط و طرز تلقی آن از آقای دکتر بهشتی است وبه مرداد ماه سال ۵۷ بر می گردد. در آن سال تزی که من آن را تز «سه بعدی» نام نهادم در اتحاديه انجمنهای اسلامی در اروپا مطرح شد. آن تز می گفت:
۱- آقای خمينی رهبر ملت ايران توده ها را بسيج می کند.
۲- دکتر شريعتی نهضت فکری و ايدئولوژيک را راهنماست.
۳- سازمان مجاهدين خلق، رهبری مبارزات مسلحانه ملت ايران را راهبر است.
بنابر اين تلفيقی از اين سه خط بايد رهبری و انقلاب ايران را هدايت و کشور را اداره کند. بعد ها معلوم شد که اين تز از آقای بهشتی سرچشمه گرفته است. (۱۸)
در آذر ماه سال ۱۳۵۹، روزی يکی ازدوستان که کار بخشی از امور روزنامه به عهده اش بود بنام (م- پ) به من اطلاع داد که فردا شب جلسه ای در منزل مرحوم شريعتی با شرکت احمد آقا، لاهوتی، شيخ علی تهرانی، علی بابائی، خانم متحدين و رضائی، خانم شريعتی و ... بر پاست، آيا شما در آن شرکت نمی کنيد؟ در دوران مسئوليت روزنامه چون وضعيت عادی نبود، و ممکن بود، در دام و تله و پرونده سازی گرفتار آيم، در مورد ملاقاتها و اين طرف و آنطرف رفتن خيلی محتاطانه عمل می کردم و مثل اينکه احساس می کردم شايد روزی برای هر امری بايد پاسخگو باشم. اين بود که دوستم وقتی اسمامی شرکت کنندگان را گفت، به او گفتم که من معذورم و شما اگر چيزی بود به من اطلاع خواهيد داد. روز بعد دوستم تمام ماوقع و گفته های احمد آقا در مورد خط سوم و مطالب ديگر را برايم گزارش کرد. و بعد هم نوار آن جلسه به بيرون درز کرد و بنا به گفته احمد آقا که :« بعد شنيدم اين نوار را پخش کرده اند» احمد آقا پيشنهاد کرد جريان مستقلی از جريانات حاکم، که تلفيقی از خط خمينی و مجاهدين و دوستان دکتر علی شريعتی است تشکيل شود که از تلفيقی از خط خمينی و مجاهدين و دوستان دکتر علی شريعتی که در همان زمان " خط سوم "‏ ‏نام گرفت. اصل ماجرای فوق، مشروحتر در کتاب «واقعيتها و قضاوتها» نيز آمده است.(۱۹)
مدتی بعد که بنی صدر با اقبال عامه روبرو شده و تييراژ روزنامه ما به بالای چهار صد هزار نسخه رسيده بود، در جلسه ای که احمد آقا با دوستان و همکاران بنی صدر داشت، خط سوم متشکل از خط آقای خمينی و بنی صدر را مطرح کرد. به اين علت است که همچنانکه در بالا ذکر شد وقتی احمد آقا در مصاحبه ۲۳ خرداد ۶۰، گفته بود، « خط سومی که امام راهبر آن است.» آقای هاشمی رفسنجانی از آن اظهار شادی کرده و نوشته که« و برخلاف مصاحبه های گذشته، ايشان با خط امام نسبتاً هماهنگی نشان داده» يعنی اينکه با خط بهشتی- هاشمی – خامنه ای همراه شده است. احمد آقا نظر به اينکه مشتاق به دست آوری قدرت بود، ومی ديد که در اين نظام حساب و کتاب، استعداد وشايستگی، علم و تخصص در کار نيست و بيشترِ پستها و مقامات بر رابطه و در خدمتِ رهبر و مرکز قدرت بودن است. با خود زمزمه می کرد که خودش از اينهائی که وزير، نخست وزير، رئيس جمهور می شوند، چه کم دارد. چند باری هم برای نخست وزير شدن و حسب گزارش خواهرش رئيس جمهور شدن خيزش برداشت. اما آقای خمينی در اين يک مورد سدی جلو راه احمد آقا بود. و باز حسب اين گزارش آقای خمينی گفته است: تا من هستم خير! و « بعد از مرگ‏ ‏من می‎توانيد خودتان در اين باره تصميم بگيريد» بنابر اين و با اين شرايط احمد آقا که در پی تصاحب قدرت بود، با امکاناتی که در رابطه با رهبر داشت و مورد اعتماد او و تنها کانال ارتباطی آقای خمينی با ديگران بود، انحصار گران اصلی هم که از اين قدرت طلبی او آگاه بودند، برای حفظ و نگهداری انحصاری قدرت خويش، او را به بازی گرفته و اغفال می کردند. و وی نيز ، برای فراهم کردن زمينه ی به دست آوردن رهبری بعد از آقای خمينی وارد توطئه ها و دسيسه سازيها می شد. اين است که مشاهده می کنيم که از فرووردين سال ۶۰ هميشه جد اقل تا مدتی بعد از اينکه آقای خامنه ای را رهبر کردند، در کنار آقای هاشمی رفسنجانی و در واقع آلتِ فعلِ او بوده است.

احمد آقا و قدرت و رهبری
آقای خمينی بر اثر کهولت سن و بيماری مزمنی که داشت و از آن رنج می برد، خود کمتر با مردم و حتی مسئولين درجه اول جز در مواقع بسيار ضروری رابطه داشت. بنابر اين، همه امور از کانال دفتر آقای خمينی رتق و فتق می شد. و همه امر و نهی ها و دستورات درست و نادرست آقای خمينی و يا بنام او، از طريق اين دفتر صورت می پذيرفت. اگر شما به يادداشتهای آقای هاشمی رفسنجانی توجه کرده باشيد، دريافته ايد که ايشان به طور مداوم می نويسد، احمد آقا آمد. فرمان و يا نظر و يا پيام امام را در مورد فلان و يا بهمان مورد آورد. وی نيز چون احمد آقا را در اختيارِ خود دارد، پيامهای شفاهی و يا غير شفاهی آقای خمينی و يا بنام خمينی را به کلای مجلس، نخست وزير ، قوه قضائيه، سپاه و ارتش و ساير ارگانها فرمان می دهد و صدايشان را می بُرد. و بدين ترتيب دفتر رهبری انقلاب به تنها کانون‏ ‏قدرتمند در کشور تبديل شده بود و قدرت آن مافوق قوای سه گانه به حساب‏ ‏می‎آمد و متأسفانه همه هم آنرا پذيرفته و سر خود را مانند بچه خوب پائين انداخته و جرأت نطق کشيدن ندارند. و طبيعی است که احمد آقا که متولی دفتر و تنها شخص مورد اعتماد آقای خمينی است، عملا‏ ‏دخالت و نقش تعيين کننده ای در امور داشت.
بعد از اينکه احمد آقا موفقيتی در نخست وزير و يا رئيس جمهور شدن به دست نياورد و حسب گزارش خواهرش زهرا مصطفوی،« بعد از مرگ‏ ‏من می‎توانيد خودتان در اين باره تصميم بگيريد»، برای رسيدن به قله رهبری کشور در ذهن خود خيزش برداشت. و در اين انديشه با آقايان هاشمی رفسنجانی و خامنه ای که در صدد به دست گرفتن انحصار قدرت بعد از خمينی بودند، و در تسخير مرحوم منتظری شکست خورده بودند و به همين علت نقشه عزل او را از رهبری فراهم آوردند، همانی پيدا کرد.

سکته کردن آقای خمينی در سال ۶۵ و بيمارستان اختصاصی
برای قطع کامل ارتباط آقای خمينی ازمردم و هر کسی را که بخواهند، و برای اينکه بشود در مواقع ضروری ملاقاتهای آقای خمينی را کنترل کرد و بيماری و کسالت وی را کاملاً مخفی نگه داشت (۲۰)
احمد آقا بيمارستان مجهز کوچکی مخصوص آقای خمينی در جماران، در جنب منزل وی ساخته اند (۲۱) آقای خمينی در تاريخ ۷ فرودين ۶۵، در حالی که در دستشوئی بوده اند ناگهان حمله قلبی به او دست داده و سکته کرده، بيهوش می شود و به بيمارستان مخصوص منتقل می گردد. (۲۲) و قلب او بی نظمی نشان داده و احتمالاً برای عمل قلب و آنژيوگرافی قرار می شود توسط بنياد شهيد پزشکی از خارج برايش آورده شود (۲۳) دستگاه فيلم برداری کامل اتوماتيک در بيمارستان ويژه تعبيه شده که هم حرکت ها را فيلم می گيرد و در اتاق ديگر کنترل می شود.(۲۴)
حال با چنين وضعيت بيماری که آقای خمينی درگير آن است و از آن رنج می برد، توطئه گران با از دست دادن مرحوم منتظری، فقيه و مجتهد جامع شرايطی که مورد اعتماد آنها و منطبق با شرايطی که در قانون اساسی برای رهبری آينده آمده است را نداشتند. از مدتها قبل هم زيرآب شورای رهبری را هم در نظر خمينی (۲۵) و هم بعداً در بيرون و در بين زعمای قوم بوسيلۀ احمد آقا و دوستانش زده شده بود (۲۶) را ه حل اين بود که با تغيير قانون اساسی، مساله مرجعيت از رهبری تفکيک شود، تا جاده برای آنها باز شود.


[ادامه مقاله را با کليک اين‌جا بخوانيد]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016