گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
21 مهر» من و «حق» بیژن جزنی و کشتار ۳۰ فروردین ۱۳۵۴، ايرج مصداقی18 شهریور» نگاهی دوباره به سناریوی «سربازان گمنام امام زمان» و قربانیان آن، ایرج مصداقی (قسمت دوم) 18 شهریور» نگاهی دوباره به سناریوی «سربازان گمنام امام زمان» و قربانیان آن، ایرج مصداقی 3 اردیبهشت» «فرقان» در آیینه تاریخ، ايرج مصداقی (بخش سوم) 3 اردیبهشت» «فرقان» در آیینه تاریخ، ايرج مصداقی (بخش دوم)
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! من و «حق» بیژن جزنی و کشتار ۳۰ فروردین ۱۳۵۴، ايرج مصداقی (بخش دوم)برای مطالعه بخش اول مطلب اینجا را کلیک کنید بررسی اعترافات بهمن نادریپور (تهرانی) در دادگاه بهمن نادریپور (۵) معروف به تهرانی یکی از بازجویان کمیته مشترک پس از دستگیری در خرداد ۱۳۵۸ در دادگاه انقلاب در مورد چگونگی این کشتار میگوید: «بعد از ترور رضا زندیپور رئیس كمیته مركز شهربانی و رانندهاش در اواخر سال ۵۳ و پایان یافتن مراسم عزاداری، یك روز در ۷ فروردین ۵۴ محمدحسن ناصری معروف به عضدی مرا به اطاق خود خواست و گفت قرار است عملیاتی انجام شود كه آقای ثابتی گفته شما هم باید در عملیات باشید. پرسیدم چیست گفت فضولی نكنید، من به اطاق خود رفتم و موضوع را فراموش كردم. در روز پنجشنبه 29 فروردین رضا عطارپور تلفنی به من اطلاع داد كه كاظم ذوالانوار را به بازداشتگاه اوین منتقل نمایم، در آن موقع سرهنگ وزیری رئیس زندان اوین بود و تأكید كرد كه این كار باید فوری انجام شود و قرار گذاشت كه ناهار را در رستوران هتل امریكا واقع در خیابان تخت جمشید حاضر شوم. كاظم ذوالانوار به بازداشتگاه با یك نامه فرستاده شد، ساعت دو نیم به رستوران رسیدم. رضا عطارپور، محمدحسن ناصری، پرویز فرنژاد معروف به دكتر جوان، سعدی جلیل اصفهانی معروف به بابك، ناصر نوذری معروف به رسولی و محمدعلی شعبانی معروف به حسینی هم تقریباً همزمان با من آمده بودند. تركیب افراد برای صرف غذا با هم جور در نمیآمد. مشغول كوفت كردن ناهار بودیم كه عطارپور گفت آن عملیاتی را كه قرار بود، الآن موقع آن است و جزئیات كار را ثابتی بررسی كرده و تصویب شده و سرهنگ وزیری در جریان قرار گرفته و باید همانطور كه آنها در دادگاههای انقلابی خود وقت و بی وقت تصمیم به ترور میگیرند ما هم چند نفر از اعضای این سازمانها را بكشیم و من، ماتم برده بود. عطارپور ادامه داد كه حسینی و رسولی زندانیان را از زندان اوین تحویل میگیرند و ما در قهوهخانه اكبر اوینی در نزدیكی بازداشتگاه اوین منتظر میشویم و با سرهنگ وزیری به محل میرویم. رسولی و حسینی زودتر حركت كردند و بعد از نیم ساعت به سوی قهوهخانه راه افتادیم و به قهوهخانه رسیدیم. رسولی و حسینی زندانیان را تحویل گرفته و سرهنگ وزیری در حالی كه لباس نظامی به تن داشت خود را آماده كارزار با عدهای كرده بود كه هم دستشان بسته بود و هم چشمشان. با راهنمایی او و به دنبال مینیبوس حامل زندانیان به بالای ارتفاعات بازداشتگاه اوین رفتیم و سرهنگ وزیری با بی سیم گفت هیچ كس اجازه ندارد تا دستور ندادم بالا بیاید. زندانیان را پیاده كرده به ردیف روی زمین نشاندند در حالی كه دستها و چشمانشان بسته بود، سپس رضا عطارپور فاتحانه پا پیش گذاشته و گفت همان طور كه شما و رفقای شما در دادگاههای انقلابی خود رهبران و همكاران ما را محكوم كرده و حكم را اجرا میكنید ما هم شما را محكوم كرده و میخواهیم حكم را اجرا كنیم. بیژن جزنی و چند نفر دیگر به این عمل اعتراض كردند. اولین كسی كه رگبار مسلسل را به سوی آنها بست سرهنگ وزیری بود و از آنجایی كه گفتند همه باید شلیك كنند همه شلیك كردند، من نفر چهارم یا پنجم بودم كه شلیك كردم. ... بعد سعدی جلیل اصفهانی بالای سر همه رفت و تیر خلاص را شلیك كرد ... من و رسولى چشم بندها را سوزاندیم و اجساد را داخل مینىبوس گذاشتیم و حسینى و رسولى جنازه آنها را به بیمارستان ۵۰۱ ارتش بردند و پزشكى قانونى از آنها بازدید كرد و اجازه دفن صادر شد.» روزنامه اطلاعات, اول خرداد ۱۳۵۸ برخلاف روایت نادریپور، روز پنج شنبه، ۲۸ فروردین است. چنانچه گزارش معاینه جسد ضیاظریفی توسط پزشکی قانونی را بپذیریم که اعلام کرده کشتار در روز ۲۹ فروردین اتفاق افتاده دیگر نمیتوان از پایان ساعت کار اداری در روز جمعه گفت که طبیعتاً روز تعطیل است. به این ترتیب گزارش نادریپور (تهرانی) هم تا حدودی مخدوش است. به ویژه که حضور سربازجوهای مهم (به جز منوچهری و ازغندی) و مسئولان کمیته مشترک و بحث بر سر مسئلهی امنیتی به این مهمی در یک رستوران عمومی قابل تأمل است. از روایت بهمن نادریپور در مورد چگونگی این کشتار ۳۳ سال میگذرد و به لحاظ تاریخی ثبت شده است. وی با شرح جزئیات مدعی شده که شخصاً در این عملیات شرکت داشته است. مادر او با مراجعه به منزل میهن جزنی تلاش کرد رضایت او را جلب کند. سرهنگ عباس وزیری، محمدعلی شعبانی و محمدحسن ناصری روی در نقاب خاک کشیدهاند بدون آن که توضیحی در مورد نقش خود در این جنایت دهند. تاریخ، بی اطلاعی و تکذیب متهمان شرکت در این کشتار از جمله پرویز ثابتی، رضا عطارپور، ناصر نوذری، پرویز فرنژاد و سعدی جلیلاصفهانی را نخواهد پذیرفت. این استدلال که «در دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی، حیطهبندی وجود دارد. شما نمیتوانید درباره کارهایی که به شما مربوط نیست، دخالت و تجسس کنید،» (در دامگهحادثه ص ۲۵۷) از هرکسی پذیرفته باشد از بالاترین مقام دستگاه اطلاعاتی و امنیتی کشور پذیرفته نیست. پافشاری روی داستان کشته شدن زندانیان در حال فرار با توجه به توضیحاتی که در بالا دادم توهین به عقل و شعور آدمی است. موضوع آنقدر بدیهی است که داریوش همایون وزیر اطلاعات و جهانگردی و قائم مقام حزب رستاخیز نیز آن را «بدتر از جنایت» مینامد و اشتباه بزرگ رژیم سلطنتی. چنانچه از میان افراد یاد شده کسی در جریان آن کشتار شرکت نداشته و نادریپور به هر دلیل از وی نامبرده بایستی تردیدها را کنار گذاشته و تا فرصت باقی است لب به سخن بگشاید و حقیقت ماجرا را آنگونه که بوده و شنیده توضیح داده و با ذکر جزئیات مقصرین را معرفی کند. نادریپور اعتراف دیگری در مورد محمدحسن ناصری (عضدی) یکی از کسانی که در جوخهی اعدام زندانیان بیدفاع شرکت داشته میکند که با توجه به تحقیقاتی که کردم صحت آن برایم مسلم است. او در مورد ناصری میگوید: «او از جبهه ملی خبرچینی میكرد و گروهی هم درست كرده بود برای اینكه مقابله بكند با نیروهای ملی و در تظاهرات هم شركت میكرد. وقتی دانشجویان حقوق كه او هم دانشجوی حقوق بود موضوع را فهمیده او را كتك زده و دستش را شكسته بودند، او هم به خاطر عقدهای كه از این بابت داشت هروقت در بازجویی میآمد دست متهم را میگرفت و میچلاند و فشار میداد.» محمدرضا روحانی حقوقدان و وکیل دادگستری که شاهد کتک خوردن محمدحسن ناصری (عضدی) بوده تاریخ آن را پاییز ۱۳۴۱ (۶) میداند: «در دورانی که شاه میخواست در ارتباط با اصلاحات ارضی رفراندوم کند حسن ضیا ظریفی مسئول جبهه ملی دانشکده حقوق بود. ضیاظریفی در سرسرای دانشکده روی سکوی مرمرین نشسته بود و به پیشنهاد او شعار «اصلاحات بلی، دیکتاتوری شاه نه» را دانشجویان روی پلاکاردی نوشته و بر شاخهی دو درخت بلند مقابل درب ورودی دانشکده افراشته بودند. در همان روز محمدحسن ناصری که پیشتر مدتی خود را هوادار جبههی ملی در کلاس جا زده بود و برای ساواک خبرچینی میکرد به اتفاق برادرش که چهرهاش مانند خود وی به مغولها میرفت، پیشهور، محمدی، و تعدادی دیگر از دانشجویان هوادار رژیم و ساواک با چاقو به دانشجویان حمله کردند. محمدی را بعداً دانشجویان دانشکده فنی در جلوی دانشکده حقوق دستگیر کردند و با ماشین اصلاح موی سرش را به شکل صلیب تراشیدند. ناصری که متوجهی وخامت اوضاع شده بود در دانشکده حاضر نمیشد. وقتی در اواخر پاییز ۱۳۴۱ بطور مخفیانه و در غیر ساعت امتحان برای گذراندن امتحانات شفاهی در اتاق آقای نبهی ناظم دانشکده که او هم متأسفانه متهم به همکاری با ساواک بود حاضر شد به محاصرهی دانشجویان در آمد. هاشم سلطانی مسئول جبههی ملی سال دوم دانشکده حقوق با صدایی غرا فریاد زد «به نام نامی ملت ایران تو را توقیف میکنم» و به اتفاق چندین دانشجو از جمله محمدرضا روحانی، عبدالرحیم روزبهی و ... به تفتیش بدنی او پرداختند. ناصری که به شدت ترسیده بود در حین دستگیری و تفتیش بدنی مقاومت نکرد. آقایان هاشمی و شهابی که در دفتر دانشکده کار میکردند متوجه شده و تلاش کردند دانشجویان وی را کتک نزنند. در همین موقع دانشجویان دانشکده فنی نیز به جمع دانشجویان حقوق اضافه شده و ناصری را که به حیاط مقابل دانشکده آورده بودند محاصره کردند. دو دانشجوی دانشکده حقوق تلاش کردند مانع حملهی دانشجویان دانشکده فنی شوند اما با اجتماع بزرگ دانشجویان دفع حملات غیرممکن شد. ناصری به زمین افتاد و او را کشان کشان به طرف پشت دانشکده(سمت خیابان شانزده اذر) بردند. دکتر احمد هوشنگ شریفی استاد حقوق بینالملل که بعداً وزیر آموزش و پرورش و رئیس دانشگاه تهران شد التماس میکرد دانشجویان او را نکشند. ناصری که زیر ضربات مشت و لگد دانشجویان خشمگین قرار داشت به وسیلهی حسن ضیا ظریفی که علیرغم جسم نحیفاش صاحب ارادهای بسیار قوی بود و احترام زیادی نزد دانشجویان داشت از مرگ نجات یافت. او در حالی که از عصبانیت میلرزید با لهجهی غلیط گیلکی بر سر دانشجویان فریاد زد: «حیوانات! با یک آدم بدبخت بیدفاع چنین نکنید». دانشجویان نه میتوانستند مقابل ضیاظریفی بایستند و نه قادر به کنترل خشم خود بودند. به هر حال ناصری که به خر خر افتاده بود به واسطهی تلاش حسن ضیاظریفی که کمتر کسی را در زندگیام به اندازهاش قابل احترام دیدهام از مرگ حتمی نجات یافت و پیکر نیمه جانش را از طریق در کوچک حدفاصل دانشکده حقوق و دانشکده فنی به خیابان شانزده آذر انداختند که متعاقباً به بیمارستان «هزار تختختوابی پهلوی» منتقل شد.» از خاطرات منتشر نشدهی محمدرضا روحانی
www.irajmesdaghi.com
۱- میانهی رهبران نهضت آزادی با داییام خوب بود. ظاهراً روز ۲۳ بهمن ۱۳۵۸ به پیشنهاد آیتالله طالقانی وی به سمت سرپرست ژاندارمری کل کشور انتخاب شد. متن حکم مهندس بازرگان خطاب به داییام چنین بود: «تیمسار سپهبد احمدعلی محققی! بدین وسیله جناب عالی موقتاً به سرپرستی ژاندارمری کل کشور منصوب میشوید. دستور فرمایید در اسرع وقت افراد ژاندارمری جمعآوری و به پادگانهای مربوطه اعزام و تجدید سازمان لازم با کمال دقت و نظم به عمل آید. پس از مدت کوتاهی نیز هاشم صباغیان به داییام تلفن کرده و یادآور میشود که تیمسار اوضاع خوب نیست بهتر است سرکارتان حاضر نشوید. از همان موقع داییام مخفی شد و در سال ۱۳۵۸به آمریکا رفت تا ۴ سال پیش که به ایران بازگشت و در اردیبهشت ۱۳۸۸ فوت کرد. در ضمن دکتر فریدون سحابی فرزند دکتر یدالله سحابی که اولین رئیس سازمان انرژی اتمی ایران پس از انقلاب بود باجناق داییام رحمتعلی محققی بود. ۲- حسنعلی منصور توسط اعضای هیئتهای مؤتلفه ترور شد که پس از به حاکمیت رسیدن جمهوری اسلامی، بازماندگانشان چون عسگراولادی، حاجحیدری، امانیها، لاجوردی، بادامچیان، شفیق، توکلیبینا، قدیریان، و ... نه تنها مرتکب بزرگترین جنایتها شدند بلکه با غارت و چپاول اموال عمومی و منابع ملی و سوءمدیریت، اقتصاد کشور را به ورطهی نابودی کشانده و فسادی بیمانند را بر شئونات جامعه حاکم کردند. ۳- کریستین دلانوا از قول پرویز ثابتی در مورد کشتار زندانیان سیاسی مینویسد: «زندانیان با کندن نقبی زیر سلولشان در زندان قصر سعی کرده بودند از آنجا فرار کنند. به این دلیل آنان به زندان اوین انتقال یافتند و آنجا شروع کردند به تحریک زندانیان دیگر به شورش. پس از آن بود که تصمیم گرفته شد آنان را برای مراقبت بهتر به زندان کمیته مشترک انتقال دهند. بین راه انتقال به زندان جدیدشان، آنان سعی کردند از دست زندانبانانشان بگریزند و اینان تیراندازی کردند. چند نفری از آنان کشته شدند. ثابتی در ادامهی سخنانش میگوید، این توطئه کثیف، آنان را به مرتبه قهرمانی ارتقا داد، در حالیکه برخی از آنان در دو یا سه سالی که در پیش بود از زندان آزاد میشدند. » (ساواک، کریستین دلانوا ترجمهی عبدالحسین نیکگهر، انتشارات طرح نو، چاپ اول تابستان ۱۳۷۱ صفحه ۲۱۷) زندانیان در سال ۱۳۴۸ نقبی زیر سلولشان نزده بودند بلکه سعی کردند از طریق پشتبام زندان فرار کنند. زندانیان مزبور به زندان اوین که هنوز احداث نشده بود منتقل نشدند بلکه بیژن جزنی به قم، عباس سورکی به همدان، عزیز سرمدی به برازجان و سپس شیراز، سعید کلانتری به بندرعباس، احمد جلیل افشار به اراک، حسن ضیا ظریفی به رشت، محمد چوپانزاده به زاهدان منتقل شدند. کمیته مشترک بازداشتگاه و محل بازجویی و شکنجه بود و نه زندانی که در آن متهمان دوران زندان خود را سپری کنند. ۴- از مرداد تا اسفند ۱۳۵۳ عملیات نظامى سازمان چریكهاى فدایى خلق گسترش زیادى یافت و آنها موفق به انجام ده عمل نظامى شدند كه از جمله آنها مىتوان به ترور سروان علینقی نیكطبع افسر اطلاعات شهربانی در ۱۹ دى ۱۳۵۳ و ترور سروان یدالله نوروزى افسر گارد دانشگاه در ۱۲ اسفند ۵۳ اشاره كرد. اما مهمترین عملیات این سازمان ترور «عباسعلى شهریارى نژاد» بود كه روز ۱۴ اسفند ۵۳ رخ داد. ترور سرتیپ زندى پور نیز در ۲۶ اسفند ۱۳۵۳ توسط مجاهدین صورت گرفت. این ترورها بیش از پیش ساواك را به فكر انتقامجویى انداخت. پس از آن بود که حدود ۴۰ زندانی از زندان شماره یک قصر (بندهای ۴ و ۵ و ۶) به اوین منتقل شدند. ۵- جدا از اعتراف در مورد چگونگی کشتار فروردین ۵۴، مقامات رژیم با دادن وعدهی تخفیف مجازات به تهرانی، به او اجازه دادند که در دادگاه علیه زندانیان سیاسی رژیم سابق به جز وابستگان حوزه و بازار صحبت کند و حرفهای او علیه وابستگان سازمانهای سیاسی مخالف از جمله فدائیان و مجاهدین چندین بار در ساعات پربینندهی تلویزیون پخش شد. تهرانی همچنین در نامهای خطاب به آیتالله طالقانی و آیتالله لاهوتی خواستار آن شد که او را زنده بگذارند تا با کمونیستها مبارزه کند. همین سناریو سی سال بعد توسط عرفان قانعیفر به نیابت از سوی دستگاه اطلاعاتی و امنیتی رژیم در گفتگو با پرویز ثابتی تکرار میشود. در جاهایی که پرویز ثابتی در حاشیه به حوزه و بازار و روحانیت میپردازد در زیرنویس کتاب به جبران آن پرداخته میشود. همچنین هرکجا که کمبودی در گفتههای پرویز ثابتی علیه مصدق و نیروهای سیاسی مخالف نظام ولایت فقیه دیده میشود در زیرنویس کتاب ادعاهای دستگاه امنیتی و تبلیغی نظام برای تقویت آن به کار گرفته میشود. در پروژهی گفتگو با ثابتی، مسئول امنیتی نظام سابق از بد «حادثه»، «در دامگه» پروژهی امنیتی رژیم جمهوری اسلامی میافتد. ۶- محمدرضا روحانی میگوید: «در زمانی که دانشجویان ناصری را زیر مشت و لگد گرفته بودند من فریاد میزدم او را میکشید، دانشگاه را میبندند و میگویند اینها همدست فئودالها و قاتلان مهندس ملک عابدی هستند.» ۲۱ آبان ۱۳۴۱ مهندس ملک عابدی، مأمور تقسیم اراضی، در مسیر شیراز به فیروزآباد در تنگ آب به قتل رسید. رسانههای دولتی قتل وی را به تحریک مالکین و مخالفان اصلاحات ارضی نسبت دادند و از وی به عنوان «قربانی اصلاحات ارضی» یاد شد و مجلس شورای ملی و سنا برای خانوادهی وی مقرری تعیین کردند. توضیح: این مقاله را در فروردین ۱۳۹۱ ویژهی نشریه آرش شمارهی ۱۰۸ نوشتم. از آنجایی که در خاطرات میهن جزنی خواندهام که بیژن هر سال در ۲۱ مهرماه، سالگرد ازدواجشان را جشن میگرفت و هدیهای برای او میخرید و در زندان هم این روز را به یاد داشت، بیمناسبت ندیدم این مقاله را در این روز و به یاد بیژن انتشار دهم. Copyright: gooya.com 2016
|