پنجشنبه 27 مهر 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

در سلام ميرحسين هم "دلجويی" يافتم، هم "دلگيری"! بابک داد

بابک داد
اگر در ششصدمين روزهای اين حبس کشدار، خبردار می شدم مردمی که آن عهد را فراموش کردند و به زندگی شان چسبيدند و حقيقت را واگذاشتند؛ امروز دارند دلار ۴۱۰۰ تومانی می خرند و هنوز هم سکوت کرده اند، حتما" به آنها "سلام" می فرستادم! سلامی که هم مهر و محبتم را به آنها برساند و هم دلگيری ام را از سکوتی که کردند، از قدمی که برنداشتند، و از رضايتی که بر ادامه اين ظلم ها دادند! کمی که خود را به جای ميرحسين بگذاريم، می بينيم چرا با دقت گفته سلام مرا به "ملت ايران" برسانيد!

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


ويژه خبرنامه گويا

من در «سلام» ميرحسين، هم مهر يافتم، هم سرزنش! سلام او هم بوی «دلجويی» می داد، هم نشانی از «دلگيری» داشت. ميرحسين موسوی در ششصدمين روز حبس خود و همسرش، سلامی فرستاد که مرا در اين نيمه شب بيخواب کرده! تاريکی است و هجوم فکرها و من، يکباره خود را در خانه ای محبوس فرض کردم. خيال کردم ميرحسينی هستم با همسرم محبوسيم و بيخبر از دخترانم و از خانواده هايمان. ميرحسينی هستم که هنوز بر عهدم با مردمی که می خواستند سرنوشت شان اين سياهی نباشد، مانده ام. مرا برای تغيير اين وضع نامزد کردند و به ميدان رقابت فرستادند. و من به دعوت آنان آمدم. توکلم بر خدايی که می پرستم و بر مردمی که پشتم بودند، لابد خيلی زياده بوده که عهد کردم تا پای جان بر سر حرفم و خواسته مردمم خواهم ايستاد. خواهرزاده ام را به جرم نسبتش با من کشتند و من باز ماندم. ماهها زندانی شدن برادر همسرم را مخفی کردم تا در مقابل خانواده های داغدار شرمنده نشوم که بگويم من هم داغی و دردی دارم. دشمنان اما پيش آمدند و از دو سو مرا در حلقه ای تنگ فشردند. سربازان حکومت از روبرو تاختند و سربازان تاريکی شان را از جبهه پشت فرستادند تا مردم را از من جدا کنند. برخی از سربازان حکومت «در بين مردم مصيبت زده» قرار گرفتند و خود را به عنوان کسانی جا زدند که عزيزی را در کشتار تابستان ۶۷ از دست داده اند. آنها مرا به محکمه های بی قاضی بردند و عقوبت همه آن سالها را از من طلب کردند در حالی که همه می دانند مسئول آن کشتارها ديگرانی بودند که امروزه هم در حکومت و دولت هستند. آنها اما به قصد اين آمدند تا حلقه مردمی اطراف مرا با عربده هايشان خلوت کنند. برای همين گروه فشاری ساختند که هرکجا نام مرا بردند و مهری نثارم شد، آنها بريزند و بزنند و بگويند از عامل کشتار ۶۷ و آرمانهای امامش دفاع نکنيد. در حالی که گوشت من و خانواده ام، زير دندان حکومتی قرار داشت که منتقد و مخالفش بودم. و اين رسم جوانمردی نبود که در آن شرايط، جنان کنند.

سربازان حکومت دور خانه ام حصاری آهنی ساختند و سربازان نامرئی شان دور نامم حصاری نامرئی ساختند، و مرا از مردم جدا کردند تا حتی نتوانم جواب پرسشهای مردم را بدهم يا حقايقی که می دانم را برملا نمايم. در دوران حبس، قلبم تاب دردهای بيشمار را نياورد و چندباری آزارم داد. يک بارش به گوش شما مردم رسيد و لابد چندبارش را هم خبر نداريد. اما بيمار قلبی در خانه و حصار تنگ، قلبش هر روز می گيرد. و قلب من آن روز بيشتر گرفت که نگذاشتند زير جنازه پدرم را هم بگيرم و در آخرين سفرش او را مشايعت کنم. و آن روز که...

اگر در ششصدمين روزهای اين حبس کشدار، خبردار می شدم مردمی که آن عهد را فراموش کردند و به زندگی شان چسبيدند و حقيقت را واگذاشتند؛ امروز دارند دلار ۴۱۰۰ تومانی می خرند و هنوز هم سکوت کرده اند، حتما" به آنها «سلام» می فرستادم! سلامی که هم مهر و محبتم را به آنها برساند و هم دلگيری ام را از سکوتی که کردند، از قدمی که برنداشتند، و از رضايتی که بر ادامه اين ظلم ها دادند! کمی که خود را به جای ميرحسين بگذاريم، می بينيم چرا با دقت گفته سلام مرا به «ملت ايران» برسانيد!

شايد او در کنار اين مهر و سرزنش ها، کنايه معناداری هم برای احمدی نژاد فرستاده که همواره خود را «ملت ايران» می داند و روزگاری به پشتيبانی رهبر دلگرم بود و تقلب کرد و آدم کشت و امروز مانند دستمالی به دور انداخته می شود، مشاورش را زندانی کرده اند و برای خودش هم نقشه ها دارند. کسی نمی داند! هرچه هست اين «سلام» برای من مانند رازهای لبخند موناليزا پيچيده و معماگونه می نمايد. ترديد ندارم که ميرحسين اين سلام را از عصاره ساعتها و روزها و ماهها تأمل و انديشه ساخته تا اگر روزی يک «روزنه» به بيرون پيدا شد، مقصودش را رمزگونه و در يک کليدواژه معنادار با همه در ميان بگذارد. اينک هرکسی از ظن خود و با فهم خود، می تواند اين سلام را تفسير کند. اما آن قسمتی که مرا به عنوان يکی از اين مردم نشانه رفته، بدجور کاری بود! ديگر دم صبح شده و من هنوز بيدارم و هنوز به آن سلام و مهرها و سرزنش هايی که در آن مستتر است فکر می کنم. براستی که سلام «مهندسی شده ای» بود.

پی نوشت: سه نکته را صراحتا" بگويم؛ اول اينکه من به آقای کروبی رأی داده ام پس از موضع حامی يا عضو ستاد آقای موسوی اينها را ننوشته ام. دوم اينکه به آرمانهای امام راحل(!) به اندازه «خواب و خيال دوران شاهی» بی باروم و راه را در يک جمهوری مردمی می دانم پس به اشخاص به عنوان سوپرمن آرزوهای سرزمينم باور ندارم. و سوم اينکه در اين نوشته، به عنوان يک مرد سياسی محبوس و نه يک «نامزد احتمالی برای تصاحب قدرت در آينده» از آقای موسوی ياد می کنم و از منر احساسم، از ظلمی که به او شده و سکوتی که کرده ايم، به سهم خود احساس سرافکندگی دارم. پس گمان بيهوده نبرند کسانی که اين روزها در خياطخانه ها، قبای رياست پروو می کنند و تا نام ديگران می آيد برآشفته می شوند! شايد اين «سلام» پرمعنای ميرحسين، در عين حال کنايه ای هم به اين دو سال بی عملی و بی مايگی همه کسانی باشد که او را از صحنه اعتراضها راندند و خود هم «ناخدايان فرومايه ای» بيش نبودند. پس بر من نشوريد که واکنش من، احتمالا" چيزی در شأن همان بی عملی و سکوت خود شما خواهد بود. يا حق.

فرصت نوشتن. وبلاگ بابک داد
www.babakdad.blogspot.com

فيس بوک همگانی بابک داد
www.facebook.com/babakdad.page


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016