یکشنبه 5 آذر 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

علل و پيامدهای خشونت‌های درون خانواده، مهرداد درويش‌پور

مهرداد درويش‌پور
چرا خشونت عموماً ابزار اعمال قدرت مردان است؟ رابطه عشق و خشونت چگونه است و چرا بدرفتاری عليه زنان می‌تواند دائماً تکرار شود، بی‌آنکه با واکنش مناسبی روبه‌رو گردد؟ آيا خشونت در خانواده حادثه مجزايی است که تحت تأثير مناسبات زناشويی رخ می‌دهد يا آن‌که متأثر از مناسبات جنسی ـ اجتماعی و عوامل ديگر است؟ در اين گفتار سعی شده است به صورت فشرده به پرسش‌های فوق پاسخ داده شود

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


به مناسبت ۲۵ نوامبر، "روز بين المللی مبارزه با خشونت عليه زنان"

پيشگفتار

خشونت و بدرفتاری عليه زنان يکی از رايج ترين جرايم اجتماعی و از عريان ترين جلوه های اقتدار مردسالاری در جهان امروز است که در بين تمام مليت ها، طبقات و گروه های اجتماعی به چشم می خورد. اگر چه در اغلب جوامع امروزی خشونت در خارج از خانواده جرم به شمار می رود، اما به محض رخ دادن اين امر در خانواده، قوانين و اخلاقيات حاکم در بسياری مواقع عقب نشينی نموده و با سکوت و بی توجهی، به تداوم آن ياری می رساند. ريشه اين رياکاری و کاربرد معيارهای دوگانه را بايد در فرهنگ و اخلاق پدرسالار جستجو نمود که با ممانعت از مداخله جامعه در "حريم خصوصی" در پی حفظ سلطه مرد در خانواده است.

به رغم عمومی بودن اين پديده، خشونت در جوامع مختلف از کم و کيف يکسان و مشابهی برخوردار نيست. برای نمونه در حالی که در ايران همچنان کتک خوردن زن دليل محکمه پسندی برای صدور حکم طلاق از جانب دادگاه نيست، در سوئد اعمال خشونت عليه زنان در خانواده از سال ۱۸۶۴ رسماً ممنوع گشت. با اين وجود فقط از سال ۱۹۸۲ است که خشونت در خانواده موضوع شکايت عمومی شناخته شد و پيگرد قانونی آن، نيازمند شاکی خصوصی نيست؛ امری که نشان گر تغيير طرز تلقی جامعه نسبت به اين مسئله است. اين امر همچنين بخشی از مطالبات جنبش فمينيستی است که با سياسی و عمومی خواندن "امر خصوصی" خواهان مداخله در امور خانوادگی به منظور جلوگيری از اعمال سلطه نسبت به زنان است. با اين همه از حوزة قوانين تا زندگی واقعی روزمره، فاصله عميقی وجود دارد. نخست آنکه بسياری از شکايت ها به دليل کمبود مدارک کافی پيگيری نمی شود. ديگر آن که بسياری از بدرفتاری ها و خشونت ها در خانه، به دليل ترس، وابستگی، چرم و يا اميد به بهبود رابطه و پايان يافتن خشونت ها هرگز گزارش نمی شوند و يا شکايت ها پس گرفته می شود. همچنين بسياری از زن ها تنها پس از بارها کتک خوردن، به شکايت روی می آورند.

گرچه انگيزه ها و توجيهات خشونت عليه زنان و کم و کيف آن در خانواده های ايرانی با سوئدی يا ديگر مليت های غربی متفاوت است، اما ويژگی های مشترکی تمامی آنها را به هم پيوند می دهد که نيازمند بررسی است. برای مثال چرا خشونت عموماً ابزار اعمال قدرت مردان است؟ رابطه عشق و خشونت چگونه است و چرا بدرفتاری عليه زنان می تواند دائماً تکرار شود، بی آنکه با واکنش مناسبی روبرو گردد؟ آيا خشونت در خانواده حادثه مجزايی است که تحت تأثير مناسبات زناشويی رخ می دهد يا آنکه متأثر از مناسبات جنسی_اجتماعی و عوامل ديگر است؟ برداشت زنان و مردان از اين پديده چه تفاوتی با هم دارد؟ تأثير و پيامد خشونت در زندگی خانوادگی چيست؟ چه عواملی موجب خشونت بيشتر در خانواده های مهاجر است؟ در اين گفتار سعی شده است به صورت فشرده به پرسش های فوق پاسخ داده شود.

مفهوم خشونت و زمينه های اجتماعی و فردی بروز آن

خشونت را می توان عملی آسيب رسان برای پيشبرد مقاصد خويش دانست که صرفاً جنبه فيزيکی (بدنی) نداشته، بلکه می تواند ابعاد روحی (فحاشی، تحقير، منزوی نمودن فرد، داد و فرياد)، جنسی (آزار و مزاحمت جنسی، تجاوز) و اقتصادی (شکستن وسايل خانه) به خود گيرد. البته مردان و زنان برداشت واحدی از خشونت ندارند. تحقيقات مارگارت هيدن پژوهشگر سوئدی نشان می دهد که زنان عموماً با تکيه بر تأثيرات و پيامدهای خشونت معتقدند که مهم ترين ويژگی بدرفتاری و خشونت مردان عليه زنان اعمال قدرت بلامنازعی است که هر نوع تلاش برای تغيير وضعيت را با حمله فيزيکی پاسخ ميدهد. اما از نظر مردان مصاحبه شونده، خشونت رفتاری آگاهانه و کنترل شده است. به زبان روشن تر آنها خشونت را از زاويه شرايط حاکم بر رابطه قربانی و مجرم توضيح ميدهند. از اين رو کتک کاری های بدون قصد و خارج از کنترل را اعمال خشونت ندانسته، بلکه آن را "دعوا" می نامند و بدينسان تلاش می کنند که به کردار خود مشروعيت بخشيده و از خود سلب مسئوليت کنند.

در واقع خشونت نه عامل حل تضادها بلکه سرپوشی موقتی بر آن است. نتايج مصاحبه های هيدن نشان می دهد که دليل اصلی جدايی ها خشونت است. به عبارت ديگر خشونت پديده مشروعی در خانواده نيست، بلکه بالعکس، روابط ميان زوجين را دشوار می کند. با اين همه خشونت گر چه از نظر قانونی در بسياری از جوامع ممنوع است، اما از نظر فرهنگی پذيرفتنی است. به عبارت روشن تر فرهنگ پدرسالاری در عادی نمودن و تکرار خشونت، در خانواده نقشی اساسی دارد. در واقع خشونت عملی صرفاً مجزا و لحظای نيست بلکه جزئی از استراتژی مردان برای نهادی نمودن مردانگی و زنانگی و تحکيم سلطه آنهاست. در فرهنگ پدرسالاری، نيروی بدنی مرد ابزار اعمال قدرت و زنان قربانيان مناسبی برای خشونت فيزيکی و روحی می شوند. با اين همه بسنده نمودن به مفهوم پدرسالاری برای توضيح خشونت کافی نيست. برای مثال بين خشونتی که از سوی مردان آشنا و يا غريبه نسبت به زنان اعمال می شود چه تفاوتی وجود دارد؟ همچنين خشونتی را که از جانب زنان صورت می گيرد چگونه می توان توجيه کرد؟ بسنده نمودن به ارائه تحليلی کلی از خشونت، مانع از درک رابطه پيچيده عشق و خشونت می گردد. تنها زمانی که بپذيريم خشونت همواره عملی مشروع نيست، اين امر که چرا برخی از مردان به آن متوسل می شوند، در حالی که برخی ديگر هرگز به آن مبادرت نمی ورزند، جای بررسی می يابد. گر چه خشونت عليه زنان يک پديده اجتماعی است، اما تبيين آن با توضيحات کلی روشنگر علت واقعی يک خشونت خاص نمی تواند باشد، بلکه می بايست آن را با بررسی رابطه بين ضارب و قربانی روشن نمود. هر چند که مسئوليت آن متوجه ضارب است و قربانی مسئوليتی در اين رابطه ندارد.

بو برگمن روانکاو سوئدی در توضيح اين که چرا خشونت در تمامی خانواده ها روی نمی دهد، بر نقش عوامل فردی تأکيد می نمايد. او نشان می دهد که در خانواده هايی که اعضای آن خود در دوران کودکی در معرض خشونت قرار گرفته اند (شاهد خشونت پدر و مادر بوده و يا خود مورد خشونت واقع شده اند)، احتمال بروز خشونت و يا تن دادن به آن به مراتب بيشتر است. به عبارت روشن تر خشونت در نزد آنان امری عادی و آشناست. فشارهای ناشی از انزوا نيز می تواند در مردان، ارتکاب به خشونت و در زنان تن دادن به آن را افزايش دهد. همچنين در ميان شخصيت های پرخاشگر و خودشيفته نيز احتمال بروز خشونت بيشتر است. عدم اعتماد به نفس نيز در ارتکاب خشونت از سوی مردان و همين طور پذيرش و عدم مقابله با آن از سوی زنان ذی نقش است. صرف نظر از خصوصيات فردی، شرايط اجتماعی افراد نيز در افزايش و يا کاهش خطر ارتکاب خشونت مؤثر است. برای مثال فشارهای روانی و تنش های محصول آن خطر بروز خشونت را افزايش می دهد. علاوه بر ويژگی ها و شرايط اجتماعی افراد، طرز تلقی و توقع آنان از يکديگر نيز نقش مهمی در امکان بروز خشونت و تداوم آن دارد. در خانواده ای که تلقی حاکم از روابط زن و مرد پدرسالارانه و خشونت از مشروعيت ضمنی برخوردار است، احتمال بروز و پذيرش آن بيشتر می گردد. همچنين در خانواده هايی که توقع افراد از يکديگر کمتر برآورده می شود ميزان تضاد و خشونت می تواند افزايش يابد. با اين همه عوامل فردی و روانی و ارتباط متقابل آنها برای توضيح علل خشونت به مثابه يک واقعيت اجتماعی و کم و بيش ساختاری در مناسبات خانوادگی کافی نيست. برای نمونه وابستگی به الکل و مصرف بالای آن، در نهايت تسريع کننده استفاده از خشونت است و نه علت آن. غالب کسانی که قصد اعمال خشونت دارند، با مصرف الکل شرايط ارتکاب آن را تسهيل می نمايند؛ چه در اجتماع الگويی وجود دارد که بنا بر آن ارتکاب خشونت هنگام مستی بيشتر قابل بخشش است و اين در انکار و يا توجيه خطا در توسل به خشونت مؤثر است. هيدن پژوهشگر خشونت های خانوادگی، پروسه ارتکاب و عادی شدن خشونت را چنين توضيح می دهد:
در مرحله اول هيچيک از طرفين بر ديگری تسلط نداشته، هر يک برای تضعيف موقعيت ديگری و به کرسی نشاندن خواست خويش در موضوع مورد مشاجره می کوشد. مرحله دوم هنگامی است که خشونت و کتک کاری به وقوع می پيوندد و معمولاً به سلطه آمرانه مرد می انجامد. در مرحله سوم زن قدرت را به دست می آورد و مرد برای نجات زندگی خويش بايد از خشونت خودداری کند و يا اظهار پشيمانی و تقاضای بخشش نمايد. البته قدرت زن در اين مرحله موقتی و محدود است. زمانی که اين سه مرحله دائماً تکرار شوند در شخصيت زن تغيير ايجاد شده و خود را بی پناه می يابد؛ امری که می تواند به عادی شدن خشونت منجر گردد.

پرسش اين است که تا چه حد اميد بستن زنان به قطع خشونت و غلبه جنبه مثبت شوهر بر جنبه های منفی و پرخاشگر او می تواند رابطه زن و مرد را پايدار نگه دارد؟ و يا تا چه حد همان گونه که فمينيست ها تأکيد می ورزند، بی پناهی اين زنان محصول ناکامی تلاش هايی است که آنها برای خروج از اين وضعيت بدان متوسل می شوند؟

خشونت آشکارترين ابزار قدرت برای حفظ سلطه

خشونت در اساس ريشه در تضاد منافع دارد که بدون وجود آن، نه ضرورت می يابد و نه کاربردی دارد. از سوی ديگر جامعه شناسی نوين نشان می دهد که تفاوت و تضاد علائق در خانواده، بخشی از ساختار آن است. آيا بدين ترتيب خشونت در خانواده امری اجتناب ناپذير است؟ آيا تضاد در پويايی روابط خانوادگی می تواند نقش مثبتی ايفا کند؟ با استفاده از مفهوم وبری قدرت و اتوريته می توان مدعی شد که خانواده هايی بيشتر با تضاد و درگيری روبرويند که در آنها مرد ضمن اينکه فاقد قدرت کافی برای تابع نمودن ديگری است، در پی سلطه خويش است.با اين همه تئوری تضاد برای روشن نمودن خشونت و علل کاربرد آن کافی نيست. چه، بنابر اين تئوری هر چه تضاد بيشتر باشد، احتمال بروز خشونت بيشتر است. اما تحقيقات مری اشتراوس و ديگران نشان ميدهد که به رغم بيشتر بودن تضاد و کشمکش در خانواده هايی که افراد آن از برابری بيشتری برخوردارند، ارتکاب خشونت کمتر است و معمولاً تضادها با گفتگو حل می شوند. از آن رو است که اين نوع خانواده ها از تحمل و بردباری بيشتری در رويارويی با تضادها برخوردارند. همچنين در اين روابط بهای ارتکاب خشونت آن چنان سنگين است که توسل به آن، به جای تحکيم قدرت و پيشبرد خواست ها، به از دست دادن رابطه منجر می گردد. تحقيقات اشتراوس نشان می دهد که در خانواده ای که مرد تسلط بر ديگر منابع قدرت ندارد کاربرد خشونت به عنوان آخرين ابزار قدرت برای حل تضادها افزايش می يابد. هم از اين روست که در خانواده های طبقات پايين اجتماع که با فشارها و تنش های بيشتری روبرويند خطر توسل به خشونت بيشتر است. چه آنها در قياس با ديگران از منابع قدرت کمتری برای پيشبرد خواست ها و ايجاد توازن در زندگی خانوادگی شان برخوردارند.

تفاوت های فرهنگی نيز می تواند در بروز خشونت و کم و کيف آن، نقش ايفا کند. در بين اقشار و طبقات کم درآمد اجتماع و برخی گروه های قومی، هنجارهای فرهنگی وجود دارد که کاربرد خشونت را تسهيل و حتی مشروع می نمايد. به عبارت ديگر، خرده فرهنگ حاکم بر اين گروه ها نسبت به فرهنگ حاکم در جامعه مدرن، مردانه تر و به گونه ای است که حتی واکنش همه افراد يک گروه قومی و يا اجتماعی در رابطه با خشونت يکسان نيست بلکه تحت تأثير عوامل روانی فردی می تواند متفاوت باشد. هر چه غرور و اعتماد به نفس مردان در محيط پيرامونشان بيشتر زير سئوال برود، خطر توسل به خشونت عليه زنانشان بيشتر خواهد بود. زيرا آنها در محيط و فرهنگی (يا خرده فرهنگی) پرورش يافته اند که سلطه بلامنازع مردان بر زنان را می طلبد. از اين رو هر چالش جدی توسط زنان عليه نقش و موقعيت آنان می تواند با خشونت مواجه شود. به عبارت روشن تر در ميان گروه هايی که در آنها اعتقاد به پدرسالاری حاکم است، خطر توسل به خشونت بيشتر است و تعصبات مذهبی نيز می تواند در شدت بخشيدن و مشروع نمودن آن نقش ايفا نمايد. به طور کلی هر چه فرد بيشتر در فرهنگ و خرده فرهنگی که خشونت عليه زنان را مجاز ميشمارد مستحيل شده باشد، خطر توسل او به خشونت بالاتر است. در نتيجه فاصله گيری افراد از اين فرهنگ ها و آشنايی بيشتر با ارزش های مدرن و برابری طلبانه می تواند به کاهش خشونت در ميان آنان بيانجامد. اگر خشونت در ميان طبقات اجتماعی پايين بيشتر است، از آن روست که زنان در اين گروه ها از کمترين منابع قدرت عينی و ذهنی برای مقابله با سلطه طلبی شوهرانشان برخوردارند. هر چه فرهنگ و روابط مردسالارانه در جامعه و در خانواده ضعيف تر باشد خطر توسل به خشونت کاهش می يابد.

بدين ترتيب به گمان نگارنده، سلطه جنسی بيش از موقعيت طبقاتی و تعلق قومی و موقعيت سنی افراد در بروز خشونت در خانواده ذی نقش است. از اين روست که در عين حال می توان بسياری از خانواده های کم درآمد را مشاهده نمود که چون در بين آنها فاصله ميزان قدرت کمتر است، ميزان خشونت نيز پايين تر است. از سوی ديگر می توان خانواده هايی در ميان طبقات متوسط و بالا و متعلق به جامعه ميزبان مشاهده نمود که در آن به دليل فاصله بسياربالای قدرت مردان نسبت به همسرانشان، خطر خشونت بيشتر است. اگر در مورد گروهی از مردان، بی قدرتی در جامعه و نداشتن منابع ديگر قدرت برای اعمال نظر در خانواده، در روی آوردن آنها به خشونت نقش اساسی داشته است، در مورد زنان بی قدرت مهم ترين عامل تن دادن به خشونت بوده است. به طور کلی انزوای زنان در قبول خشونت سخت مؤثر است.

کلام آخر

بررسی های تجربی نشان می دهد که مهم ترين عامل عادی شدن خشونت در خانواده ها بی قدرتی زنان و وابستگی شان به مردان است. از اين رو افزايش منابع قدرت زنان مهم ترين عامل برای مقابله و قطع خشونت مردان است. اما منابع قدرت زنان چگونه افزايش می يابد؟ افزايش سطح فرهنگ، موقعيت اجتماعی و اقتصادی مناسب تر، ايجاد شبکه های زنان و مداخله گسترده تر جامعه و ارگان های گوناگون در جلوگيری از اعمال خشونت مردان، تشديد مجازات خشونت و حمايت هر چه گسترده تر از زنان کتک خورده، بخشی از راه حل است. بخش ديگر مربوط به تغيير و تصحيح تلقی مردان از نقش جنسی خود و چگونگی حل تضادها است. گسترش مداخله مردان در کار خانگی، مراقبت از کودکان، ايجاد شبکه های مردان برای مقابله با خشونت و ايجاد شرايط مناسب برای زندگی فارغ از فشارهای مادی و روانی و اجتماعی، گرايش مردان به فرهنگ برابری را افزايش می دهد.

اما اين همه به يک باره حاصل نمی گردد و آنچه در گام اول بايد برداشته شود، رساتر نمودن صدای اعتراض و تشويق افکار عمومی در جا انداختن اين پيام است: خشونت موقوف! و اين که: کسی که برای حل اختلافات خود به خشونت متوسل می شود شايسته عشق ورزيدن و هيچ احترام و سازشی نيست!

به نقل از مدرسه فمينيستی


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016