گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
20 آذر» بهمن، پهلوان زندانی، در آرزوی ديدار با ژيلا در پشت ميله های زندان، طلعت تقی نيا19 مهر» روزهايی که در اوين می گذرد، روايت ژيلا بنی يعقوب، روزنامه نگار زندانی 28 شهریور» بهمن احمدی امویی: نمونه بارزی از یک زندانی عقیدتی در ایران، پیر وانری، برگردان از انور ميرستاری 16 شهریور» گزارشگران بدون مرز: ايران زندان زوجهای روزنامهنگار 29 تیر» آزادی یا هیچ، از وبلاگ ژان پل مارتوز، روزنامه نگار روزنامه لوموند درباره بهمن احمدی امویی و یارانش، برگردان از انور ميرستاری
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! نامه ژيلا بنی يعقوب از زندان اوين: چه کسی ديدار ما را مخالف امنيت ملی می داند؟کلمه ـ ژيلا بنی يعقوب، روزنامه نگار زندانی که از شهريورماه سال جاری برای اجرای حکم يک سال زندانش راهی اوين شده تاکنون نتوانسته همسرش بهمن احمدی امويی ديگر روزنامه نگار زندانی را که در زندان رجايی شهر به سر میبرد ملاقات کند. به گزارش کلمه، حالا ممنوعيت ملاقات بهمن و ژيلا وارد پنجمين ماه خود میشود و ژيلا دلتنگ همسرش از روزی میگويد که منتظر بوده او هم مانند چند نفر ديگر از هم بندانش با همسرش ملاقات کند به قول خودش روزی که «بيشتر از هميشه دلم در هوای بهمن پر زد.» او از حال و هوای آن روز ش مینويسد: «کم کم پنج ماه میشود که از ملاقات با بهمن محروم هستم. در اين مدت بارها آيين نامه سازمان زندانها را ورق زدهام، در هيچ ماده و تبصره آن ملاقات يک زوج زندانی ممنوع اعلام نشده است و من هر بار از خودم میپرسم در کجای اين سيستم و چه کسی، ملاقات من و بهمن را مضر به حال امنيت ملی تشخيص داده؟ بر اساس کدام استدلال به اين نتيجه رسيده که حتی من حق ندارم نيم ساعت روبروی همسرم بنشينم وبرای دقايقی دستهايش را در ميان دستانم بگيرم و به او بگويم «: بيشتر از هميشه دوستت دارم.» ژيلا بنی يعقوب به يک سال زندان و سی سال محروميت از حرفه روزنامه نگاری محکوم شده است. بهمن احمدی امويی نيز چهارمين سال زندان خود را در حالی میگذراند که حکم پنج سال و چهارماه حبس را در پرونده خود دارد. اين زوج روزنامه نگار فقط به خاطر نوشتن مقالات انتقادی به ماندن در زندان و گذراندن سال های حبس و محروميت از حرفه محکوم شدهاند. متن کامل نامه ی اين روزنامه نگار دربند که در اختيار کلمه قرار گرفته به شرح زير است: وقتی يکی از زندانبانها، نام مهسا امر آبادی، فاران حسامی و لوا خانجانی را برای ملاقات با بستگانشان (همسر يا برادر) میخوانند، تقريبا همه زندانیهای بند زنان منتظرند که نام من را هم بخواند اما زندانبان میگويد که منتظر نباشيد همه ی نامها فقط همين بود. سوال های پی در پی دوستان در بندم انگار مامور زندان را به يکجور همدلی میکشاند که میگويد همين الان به مسوولان تلفن میزنم، شايد نام ژيلا بنی يعقوب را به اشتباه جا انداختهاند. من اما کاملا سکوت کردهام، من در اين باره هيچ سوالی نمیکنم، من به زندانبان اعتراض نمیکنم و از او درخواست پيگيری نمیکنم. من خيلی خوب میدانم که نام من و بهمن در فهرست ملاقاتها به اشتباه از قلم نيفتاده. من میدانم در فهرستی که از سوی مسوولان زندان برای ملاقات کسانی که به صورت خانوادگی زندان هستند، طبق روال معمول اداری نام من و بهمن هم وجود داشته است. من میدانم کسانی نه سهوا که کاملا عمدی روی نام من و همسرم قلم کشيدهاند تا برای پنجمين ماه متوالی از ملاقات با يکديگر محروم باشيم. مهسا، فاران و لوا با هيجان زياد برای ملاقات با همسر و برادر آماده میشوند و من بيشتر از هميشه دلم در هوای بهمن پر میزند. اغلب بچهها دور من جمع شدهاند، هر کس سعی میکند دلخوریاش را از اين اتفاق در محبت آميزترين واژهها برای من و بهمن بريزد و آن را بارها تکرار کند. شبنم مددزاده که برادرش در زندان رجايی شهر است و نام او هم مثل من از فهرست ملاقات خط خورده است مثل هميشه با انرژی و روحيه زياد دستش را روی شانهام میگذارد و میگويد: «قوی باش. روزی نه چندان دور تو بهمن را و من فرزاد را میبينيم.» مهوش شهرياری چه سريع با خط خوشش روی يک کاغذ سفيد شعری برايم گفته و آن را به دستم میدهد: به بینهايت خويشتن رسيدهای کسی میگويد: “حتما دادستان با ملاقات ژيلا و بهمن مخالفت کرده،” کسی در جوابش میگويد: “اين ملاقاتها بدون اجازه و نظر وزارت اطلاعات نيست، حتما بازجوها با آن مخالفت کردهاند، و باز کسی میگويد شايد هم…” ادامهاش را نمیشنوم. انگار دهها اسم و عنوان و سمت توی گوشم يکی میشود. قوه قضاييه، وزارت اطلاعات، دادستانی و… برای من همه نامهای يک سيستم هستند، همهٔ نام های سيستمی که که من و همسرم و دهها روزنامه نگار ديگر را به جرم مقالات انتقادی که دربارهاش نوشته بوديم به زندان میاندازد و از ملاقات نيم ساعته يک زوج زندانی پس از پنج ماه مخالفت میکند. کم کم پنج ماه میشود که از ملاقات با بهمن محروم هستم. در اين مدت بارها آيين نامه سازمان زندانها را ورق زدهام، در هيچ ماده و تبصره آن ملاقات يک زوج زندانی ممنوع اعلام نشده است و من هر بار از خودم میپرسم در کجای اين سيستم و چه کسی، ملاقات من و بهمن را مضر به حال امنيت ملی تشخيص داده؟ بر اساس کدام استدلال به اين نتيجه رسيده که حتی من حق ندارم نيم ساعت روبروی همسرم بنشينم و برای دقايقی دستهايش را در ميان دستانم بگيرم و به او بگويم: “بيشتر از هميشه دوستت دارم.” … دوستانم برای ملاقات آماده شده و راهی دادسرای اوين هستند تا عزيزانشان را در آغوش بکشند. دلم میخواهد توسط آنها نامه يا يادداشت کوتاهی را برای بهمن بفرستم اما میدانم چنين چيزهايی در اين سيستم، اقلام به شدت ممنوع تلقی میشوند. فکری میکنم و يک بسته کوچک آدامس نعنايی را که از فروشگاه زندان خريدهام، برمی دارم و رويش مینويسم: «بهمن جانم دوستت دارم» بهمن طعم آدامس نعنايی را دوست دارد و میدانم فروشگاه زندان رجايی شهر فقيرتر از آن است که آدامس نعنايی داشته باشد. هنوز نمیدانم اين بسته کوچک آدامس نعنايی توانسته از سد ماموران اوين و بعد هم ماموران رجايی شهر بگذرد و توی دست بهمن قرار بگيرد يا نه؟ همچنان که نمیدانم جمله ی “بهمن جانم دوستت دارم” مشمول سانسور ماموران زندان شده است يا نه. شايد تا حالا ماموری روی آن خط کشيده باشد. شايد هم روی قلب يک مامور مهربان اثر خودش را گذاشته باشد و بالاخره راهش را به سوی بهمن باز کرده باشد. زندان اوين Copyright: gooya.com 2016
|