گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
2 بهمن» بهمن احمدی امويی و مهسا امرآبادی به مرخصی آمدند1 بهمن» ادامه ممنوعيت ملاقات زندانيان سياسی خانوادگی در زندان اوين و رجايی شهر 21 آذر» نامه ژيلا بنی يعقوب از زندان اوين: چه کسی ديدار ما را مخالف امنيت ملی می داند؟ 5 آذر» از مبارزه با خشونت عليه زنان تا شکستن خشونت عليه خود، تقديم به نسرين ستوده، طلعت تقی نيا 19 مهر» روزهايی که در اوين می گذرد، روايت ژيلا بنی يعقوب، روزنامه نگار زندانی
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! بهمن، پهلوان زندانی، در آرزوی ديدار با ژيلا در پشت ميله های زندان، طلعت تقی نيامدرسه فمينيستی: بهمن احمدی امويی را اولين بار از نزديک در يک روز خوش بهاری ديدم و با او آشنا شدم؛ همان روزی که ناهيد کشاورز از زندان آزاده شده بود و همه در خانه نوشين احمدی خراسانی جمع شده بوديم، در اين جمع شادمان از آزادی دوست، ژيلا بنی يعقوب و بهمن امويی هم آمده بودند. پيش از آن ديدار، در گفتگو و همنشينی با ژيلا متوجه شده بودم که تکيه کلامش بهمن است و آن قدر بهمن، بهمن می کرد که ما نديده بهمن را می شناختيم. اما بعد از آن ديدار و پس از آشنايی بيشتر با بهمن احمدی، فهميدم که ژيلا حق دارد. آن روزها فعالين مدنی حقوق زنان و منتقدان دلسوز و خشونت پرهيز ديگر، هنوز چنين «هيولاگونه» تلقی نمی شدند و حداقل در چارچوبی منطقی و مطابق با فعاليت هايشان تعريف می شدند. بهمن احمدی امويی را يک تحليل گر اقتصادی و روزنامه نگار اما فوق العاده حرفه ای و متعهد می شناختم. ولی در آن روز شادمانی در منزل نوشين، مردی را ديدم درشت اندام و با هيبتی پهلوانی خوشرو، بی نهايت مهربان و همراه و همدل، گوشه ای ايستاده و سر به زير و فقط کافی بود که احساس کند که بايد باشد سرپا نشناخته می دويد. آری بهمن را اين گونه ديديم. به کمکم آمد، قابلمه بزرگی را که نمی توانستم بلند کنم برداشت. حجب و حيايش را نمی توانم توصيف کنم. بر اين باورم که هر کسی که او را ديده و با او هم صحبت شده حتی همه بازجوها و مأمورها و قاضی ها بی شک اذعان می کنند که او انسانی والا با خصوصيات پهلوانی است ! و باز به ياد می آورم که برای برپايی کارگاهی آموزشی در روستايی به لردگان رفتيم. خانواده بهمن احمدی امويی در آن جا زندگی می کردند. با گشاده رويی پذيرای ما شدند. همان جا بود که با مادر بهمن آشنا شدم. مادر بهمن با لباس زيبای محلی با گويشی لری مرتباَ به من تأکيد می کرد که تو با بهمن و ژيلا دوست هستی! اگر دوستی، چرا تشويق شان نمی کنی که بچه دار شوند؟ و بعد می پرسيد تو خودت بچه داری؟ و بعد از آن که من حرفش را تأييد می کردم، دوباره و دوباره از اشتياق اش برای نوه دار شدن می گفت. حال اين مادر هشتادساله نه تنها نتوانسته فرزند بهمن را ببيند، بلکه حتی نمی تواند به دليل دوری راه و کهولت، خود بهمن و ژيلا را ببيند. اکنون بيش از سه سال و نيم از زندانی شدن بهمن می گذرد. او به پنچ سال و نيم حبس محکوم شده است و در زندان «رجايی شهر» بدون ملاقات و تلفن، دوران محکوميتش را می گذراند. بهمن احمدی امويی و همسرش ژيلا بنی يعقوب ۳۰ خرداد ماه سال ۸۸ و پس از انتخابات رياست جمهوری ايران بازداشت شدند. ژيلا پس از برگزاری دادگاه به يک سال زندان و ۳۰ سال محروميت از حرفه روزنامه نگاری محکوم شد. او مدتی را با قيد وثيقه بيرون از زندان گذراند. در همين دوره بود که هر زمان که ژيلا را می ديدی چمدانش بسته و آماده برای رفتن و سپری کردن دوران محکوميتش بود. شايد به اين خيال که در نزديکی بهمن زندگی می کند، اما زهی خيال باطل . بهمن احمدی امويی در خرداد ماه، قبل از رفتن ژيلا به اوين، به زندان رجايی شهر منتقل شد. او پس از انتقال، ۲۰ روز را در انفرادیهای زندان رجايی شهر گذراند. سلول هايی که گفته می شود از نظر استانداردهای نگهداری زندانيان و بهداشت در شرايط بسيار بدی هستند. چند هفته پس از خروج بهمن از اين سلولها بود که همسرش ژيلا بنی يعقوب نيز برای گذراندن حکم يک سال حبس خود از سوی دايرۀ اجرای احکام به زندان اوين فراخوانده شد. ژيلا را در روز يکشنبه ۱۲ شهريور ماه و قبل از اينکه موفق به ديدار همسر زندانیاش شود به بند زنان زندان اوين منتقل کردند. اکنون اين زوج روزنامه نگار، ژيلا بنی يعقوب و بهمن احمدی امويی، چهار ماه است که بدون هيچ گونه ملاقات و تماسی در دو زندان مجزا، در رجايی شهر و اوين، حبس خود را سپری می کنند. در اين روزها دغدغه ژيلا نه تنها ديدن بهمن و شنيدن صدای اوست بلکه بيشتر نگران محروميت بهمن است که هيچ ملاقات کننده ای در زندان رجايی شهر ندارد. ژيلا در نامه کوتاهی به خواهرزادۀ ده سالهاش از محروميت های اين روزهايش سخن میگويد: «امير گُلم میدانم برايت خيلی سخت بود که چند ساعت کنار تلفن نشستی تا من به تو زنگ بزنم و آخر هيچ زنگی از زندان اوين برای تو به صدا در نيامد، شنيدم خيلی نگران شده بودی. بزرگتر که شدی خودت میفهمی که خيلی از آدم بزرگها وقتی تصميم میگيرند، وقتی دستور میدهند، وقتی مجوز يک تلفن يا ملاقات را باطل میکنند، هيچ بچهای را در نظر نمیگيرند... آنها وقتی مجوز تلفنهای چند زندانی را باطل میکنند به امير کوچولوهايی مثل تو فکر نمیکنند، به سارا کوچولوها و نيماها هم فکر نمیکنند. سارا را که يادت هست همان دختر هفت ساله مريم منفرد را میگويم. او چهارشنبه برای ملاقات با مادرش آمده بود و در آن سرما چند ساعت جلو زندان اوين منتظر ماند و آخرش بدون ديدن مادرش به خانه بازگشت... امير گُلم، نمیدانم چطور بايد از تو معذرت بخواهم به خاطر بدقولی آن روزم. البته خودت میدانی من بدقولی نکردم، آنها به من اجازه ندادند که به قولم وفا کنم و به تو تلفن بزنم. همان طور که اين روزها اجازه نمیدهند برای ثانيهای دايی بهمن را ببينم و يا حتی صدايش را بشنوم. اميدوارم من را ببخشيد».(۱) در تخيل و رويا با خود می گويم که چه خوب می شد، مسئولان، منتقدان و متعرضين مدنی را که دلسوزانه برای اين آب و خاک تلاش می کنند، دستگير نمی کردند. آنها که تمام ابزار قدرت، رسانه، زندان، پول همه چيز دارند پس از چه واهمه دارند؟ چه می شد که حتا اندکی شده به نظرات و نقدهای دلسوزانه اين افراد نيز گوش می سپردند. اما از تخيل دست برمی دارم و باز هم پايم را بر روی زمين سخت می گذارم و می پرسم: حال اگر دستگير می کنيد حداقل به قوانين خود عمل کنيد و خارج از قانون، خانواده ها را تنبيه نکنيد، آيا تا به حال به دل پردرد و رنج مادر هشتاد ساله بهمن فکر کرده ايد؟ قانون زندان می گويد: «زندانيانی که به صورت خانوادگی در زندان نگهداری میشوند ماهی يک بار میتوانند با يکديگر ملاقات کنند»، اما به رغم وجود چنين مقرراتی در آيين نامه زندان ها، با وجود پی گيریهای مکرر خانواده اين دو زندانی (ژيلا و بهمن) تاکنون هيچ نتيجهای در بر نداشته است. اين درحالی است که پهلوان ما، با وجود مادری بيمار در شهرستانی دور، به غير از يار و همسرش (ژيلا) کسی را برای ملاقات در زندان ندارد. باز در تخیّل از خود می پرسم که چرا اين دستگاه عريض و طويل، از ملاقات زندانی ها با مادران يا کودکان و يا همسرانشان ممانعت می کند؟ آيا فضای زندان به اندازه کافی آزاردهنده نيست؟ شايد فکر می کنند که شرايط زيستن در زندان آن چنان «گل و بلبل» است که اين گونه محروميت ها را اجرا می کنند تا ديگر کسی جرئت ابراز سخن مخالفی نداشته باشد. آيا اين چنين است رسم داوری و نگهداری از زندانيان؟ آنانی که چنين با اسيران خود رفتار می کنند بايد از خود بپرسند که در آينده و تاريخ چگونه ارزيابی خواهند شد؟! پانوشت: Copyright: gooya.com 2016
|