چهارشنبه 22 آذر 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

عُمَرکُشون: شناعتِ نوعی از دگرانديش‌ستيزی، مسعود نقره‌کار

مسعود نقره‌کار
فايل‌های صوتی مداحان سياسی درباره‌ی عُمَرکُشون يا عيدالزهرا، و نيز ده‌ها تارنما شبيه تارنمای "وحدت و تفرقه" نوعی از دگرانديش‌ستيزی مذهبی‌ای که در جامعه‌ی ما جان‌سخت و ريشه‌دار حضور دارد را به نمايش گذاشته‌اند، نوعی از دگرانديش‌ستيزی که در هيچ متن و تاريخ و فرهنگی پيدا نخواهيد کرد. من در کودکی شاهد انواع مراسم شنيع و مستهجن عُمَرکُشون بودم. آن‌چه می‌خوانيد درباره‌ی يکی از اين مراسم است که از رمان "بچه‌های اعماق"، منتشرشده به سال ۱۳۷۰، برگرفته‌ام

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


منصوره در حالی که با خوشحالی به طرف ننه جُون می دويد، داد می زد:
- معصومه سياه عُمر کُشون گرفته
نشسته در چارچوب در اتاق، گيس های کم پشت ِ حنا بسته اش را می بافت . موهای فرق سرش ريخته بود. نگاه اش به برگ ها و گل های رازقی بود، که لَخت و خسته ، انگاری غرق خواب قيلوله بودند. سيبی بر شاخه درخت سيب قندک نمانده بود، به هوای سيب ، بچه ها شاخ و برگ اش را هم کنده بودند. مادروقتی عصبانی می شد نفرين می کرد:
- جوون مرگ شده ها، سيب قندک ِ تر و تميزتو سبد پُره، باز دست از سر اين چند تا سيب درخت ور نمی دارين، کارد بُخوره به اون خندقِ بلاتون .
اقلش روزی يکی دو بار ننه جُون قسم می خورد که :
- به سر بريده ی ابا عبالله الحسين و پهلوی شکسته ی فاطمه زهرا ميدم اصغر اين درختو از بيخ و بُن اره کنه .
که نکرد.
مراد کنار حوض صدای شلپ شلوپ آب در آورد ه بود، ماهی ها سريع و رقصان به سوی صدا آمدند و دور و بر موج ها مستِ رقصی شدند که زيبا و شگفت انگيز بود. منصوره که هنوز از شادی خبر عُمرکُشون نا آرام بود، دستی روی سر مراد کشيد:
- ای ولد ِ چموش ِ هفت خط ، گربه هان بايس از تو ياد بگيرن.
صدای پای مادر که در بُن بست کوچک پيچيد، مثل برق از جا پريد. دست های اش را با پيژامه اش خشک کرد و به سرعت کنار ننه جُون نشست . مادر برافروخته و پرخاش کنان در حياط را محکم پشت سرش بست:
- خجالتم خوب چيزيه، زنيکه لگوری به من ميگه لابُد عُمری هستی که عيد ِ عُمررو نمی يای، پاچه ورماليده ی پتياره ، داره نوه دار ميشه اما حيا نمی کنه با اون سر و وضع و لباسای اجق وجقش.آخه يکی به اين بگه اگه با دين و ايمون ِ تو اينکارو بکنن خوشت می آد ؟
با غيظ چادر گل باقالی اش را از پای در اتاق به روی صندوق آهنی گوشه ی اتاق پرت کرد. سراغ پارچ آب رفت تا برای سماور آب بياورد. ننه جُون هنوز با گيس های اش ور می رفت . قصد کرد مادر را آرام کند:
- حرص و جوش خوردن نداره ننه، شايد منظوری نداشته باشه، آخه الان وقته عيد ِ عُمر گرفتن نيس، بدل نگير. در ضمن عُمَرَم خيلی بد کرده ننه .
چشم غُره ی مادر ساکت اش کرد.
مراد سرگرم بازی با فرفره هايی که از جوی جلوی ساعت سازی پيدا کرده بود ، شد.آب پاشی حياط ، هوائی خنک با بوی گل های رازقی ِ در آميخته با نای آجر های خيس خورده و خاک باغچه به مشام اش ريخت. مادر پای پاشوره استکان و نعلبکی می شست و ننه چُون چارقد بلند سفيد ململ اش را راست و ريس می کرد، صدای سوت بلبلی ماشاءالله و " ا ِاو- ا ِاو" ی مرتضی از جا کندش :
- اگه می گفتن پاشو برو دنبال قابله اين جوری مثه شصت تير و برق از جات نمی پريدی ، پاشو ، پاشو، برو ببين چه خبره، سليطه ها و خانوم رئيسا عُمرکُشون دارن ، آبجی ها تم، که يواشکی جيم شدن رو اگه ديدی بگو زود بيا ن خونه ، فهميدی ؟
" آره" را پائی در حياط و پائی در کوچه گفت، و رفت.
جلوی خانه سه طبقه ی معصومه سياه زن ها و دختر ها جمع بودند، خانه ای سه طبقه که برای تماشای اش از کوچه پسکوچه های و محله های ديگر می آمدند، تنها خانه ی سه طبقه ی محله بود. دختر ها شليته ی قرمز و جوراب کوتاه و کفش بندی قرمز به تن و پا داشتند. زن ها بزک کرده بودند، فقط صورت خانم جان – مادر قلی- که روی بند و پيچه می زد، ديده می شد. به منصوره و محبوبه نگفت مادر چه گفته است.
چهار نفری می خواستند لابلای دختر ها پا به حياط بگذارند که معصومه سياه ديدشان:
- هری بابا، هری ، جای پسر بچه ها نيس ، برين رد ِ کار ِتون.
اما خودشان را به حياط رساندند، معصومه سياه هم ديد، چيزی نگفت. مراد و ماشاءالله و مرتضی سرحال و شنگول بودند، اما اکبر ساکت بود." اين پا و اون پا" می کرد که بزنذ بيرون، خجالتی بود، مخصوصا" پيش ِ دخترها و زن ها . کناره پنجره ی اتاقی که درون آن جمع بودند، نشستند. معصومه سياه به راه اتاق و آشپزخانه ، مواظب شان بود.
- خوب خودتونو به موش مرده گی زدينا، خلاصه حواسه تون باشه که از جاتون تکون نخورين، شتر ديدين، نديدين ، شير فهم شد؟ "
با تکان دادن سر آره ای تحويل اش دادند:
معصومه سياه با دندان های سفيد و براق اش، که ميان لب هائی کلفت و سياه بيش از چشم های درشت ِ قيرگونه اش به چشم می خورد، مو های سياه و بلندش را روی شانه های اش رها کرده بود.
- نيگا چه ماتيک و سرخابی به دَک و پوز ِ سياه سوخته ش ماليده ، چه بندی ام انداخته ، انگاری واجبی کشيده ، مو هاشم که ميزامپيلی کرده ، پيرهن ِ شم که انگاری زير پوشه ، قاچ ممه رو ديدی؟ عليتو، لامصب چه طاقچه ای زده ، کَپَلارو حال کن ، عينهو......"
که صدای معصومه سياه مرتضی را ساکت کرد:
- قرارشد اينجا که اومدی خفه خون بگيرين ، مخصوصا" تو بچه خوشگل.
و کاسه ای آجيل و نقل و چُس ِ فيل جلوی شان گذاشت.
- بخورينو باد ِشم خير ِ سر عُمر در کنين
معصومه سياه پسر ها و شوهر سوم اش را هم از خانه بيرون کرده بود.
زن ها و دختر های محله نَم نَمک می آمدند. زن عمو عسگر و زن ِ " سيد علی بدبخت " هم آمدند. زن عمو عسگر وقتی چادرش را باز و بسته کرد ، ديدند او هم شليته ی قرمز پوشيده و جوراب قرمز به پا کرده بود. زن ها و دختر ها وقتی چشمشان به آن ها می افتاد اعتراض کنان سراغ معصومه سياه می رفتند . می شنيدند که معصومه سياه با گفتن اينکه " بابا اينا هنوز بچه ن" آن ها را قانع می کرد که به ماندن شان رضايت بدهند. وقتی همه وارد اتاق شدند هر چهار نفر خودشان را به زير داربست در خت مو، که هنوز آجر های زيرش نم و نای آب پاشی عصرانه به خود داشتند، کشاندند. کم کَمَک به پنجره ی اتاقی که زن ها و دختر ها توی آن جمع شده بودند ، نزديک شدند. معصومه سياه باز برای شان آجيل و نقل وچُس ِفيل آورد، خم شد تا ظرف تنقلات را جلوی آن ها بگذارد که سينه های بزرگ و سبزه اش چشم های هرچهار نفر را خيره کرد. چيزی نگفتند، فقط همديگر را نگاه کردند.
و غروب از راه نرسيده بود که هلهله زن ها و دختر ها ، و صدای دايره زنگی و تنبک و گارمون (اکاردئون) و کوبيدن طشت و قابلمه ، و آواز های دسته جمعی شان شروع شد. ميل ديدن ِ درون اتاق به جان شان افتاده بود. اکبر خودش را عقب می کشيد. ماشاءالله اما غُر زنان به سوی پنجره کشيد اش :
- بابائی آدم اينقده خجالتی و بی بُته ؟ نکنه زبونم لال اشکل پشکلی داری و آل ِ اوضات کار نمی کنه؟ .
مرتضی پا پيش گذاشت و پاورچين پاورچين خودش را کنار پرده ی نی ای و حصيری ِ آويخته شده ی جلوی پنجره کشاند. صدای باز شدن در اتاق به سرعت او را به زير داربست مو برگرداند. معصومه سياه اگر می ديد بيرون شان می کرد ، اما نديد. معصومه سياه به آشپزخانه رفت و با سينی ای پُر از ترب سياه ِ پوست کنده و قاچ شده به اتاق بر گشت.
وير ِ ديد زدن درون اتاق به جسم و جان هر چهار تا ی شان افتاده بود. دل به دريا زدند و دزدکی و پاورچين پاورچين خودشان را به کنار پنجره رساندند. از کنار ه ی پرده ی نی ای و حصيری ، از شکافی باريک ، چهارسر ، که پله وار روی هم سوار شده بودند ،همه ی اتاق را می ديدند:
دور تا دور اتاق ، کيپ در کيپ ، زن های قرمز پوش نشسته بودند. حتی خانم جان شليته ی قرمز پوشيده بود اما جوراب اش مشکی بود.ديوار های اتاق با منگوله ها و پارچه های قرمز آذين شده بود. کنار بخاری ای خاموش طوبا گارمون می زد، کنار طوبا عروسک پارچه ای ِ بزرگی با پارچه ی قرمز به ديوار تکيه داده بودند. آن را روی چوبی نشانده بودند. با کاموا های سياه برای عروسک مو و چشم و ابرو و سوراخ دماغ و دهان درست کرده بودند. عمدی در کار بود تا آنگونه زشت ازآب در آيد. ماشاءالله به آرامی گفت:
- توشم پُره پوشالو و کاه و پارچه ست، بيچاره عُمر .
دايره زنگی در دستان زن عمو عسگر آرام نداشت. طشتی کوچک ميان پاهای معصومه سياه بودو قابلمه ای روی ران های سفيد و کشيده ی زن سيدعلی بدبخت . صورت خانم جان را برای اولين بار می ديدند . معصومه سياه را بلند کردند. بر هر انگشت دست اش طشتکی بود که با حلقه ای کِش، انگشتری دستان اش شده بودند.طشتک ها را به وقت ِ قروغربيله به هم می زد.زن سيد علی بدبخت را هم بلند کردند، با شليته ای کوتاه که رديفی طشتک پپسی بر آن دوخته شده بود ، چهل تکه را می مانست. پيراهن قرمزش پُر از منجوق و پولک بود، پولک ها برق می زدند. موهای بور و دم اسبی بسته شده اش را باز کرد، بلند و مواج روی شانه های مثل بلورش يله شدند.دايره زنگی بالای سر برد. موهای کوتاه شده ی زير بغل اش ، ميان رنگ های قرمز و سفيد ، و برق پولک هاحکايتی بودند .معصومه سياه هم بلند شد. هيکلی سبزه ی به سياه زده، و گوشتالو در کنار پيکری خوش تراش و سفيد و کشيده . چرخی زدند. انگاری قصدی در کار بود که آن دو را برای رقصيدن بر پا کردند. چرخيدند، و شليته ها سقفی دايره وار بالای ران هائی سبزه و بلورين زدند. صدای مرتضی بلند شد :
- باغت آبادشه انگوری
و سقلمه ی مراد ساکت اش کرد. اکبر که می خنديد، صورت ميان کف دست های اش فرو برد.
منصوره و محبوبه کنار خانم جان نشسته بودند، بی شليته و جوراب قرمز. دست می زدند و می خنديدوهلهله می کردند. بازار آجيل و چُس ِ فيل و ترب سياه خوری گرم بود. عمه ربابه که با قابلمه ضرب گرفته بود، می خواند:
- عُمرعُمروو، هو هو- سگ پدروو، هو هو – عُمر نگو بلا بگو – سنگ ِ در ِ خلا بگو
و معصومه سياه هم پشت بنداش می آمد :
- عُمرعُمروو، هو هو- صد پدروو، هو هو – عُمر نگو بلا بگو – سنگ ِ ...
زن سیّد علی بدبخت و معصومه سياه آرام نمی گرفتند، نا آرامی ای که حسی مطبوع و گرم اما غريب به جسم و جان چهار نفر ريخته بود . نه فقط مراد، سه ديگر هم به يقين چنان احساسی داشتند ، نگاه های شان به يکديگر، و حرکات شان نشان می داد.
زن ها و دختر ها به يکباره ساکت شدند ، و بعد صدای انفجار قهقهه و هلهله پنجره ی اتاق را لرزاند. پس ِ قهقهه ها همه با هم فرياد زدند :
- خير ِسر ِ عُمر
و تازه فهميدند حکمت آن همه ترب سياه و آجيل و چُس ِ فيل خوردن در چه بود. معصومه سياه لای پنجره را که باز کرد تا هوای اتاق عوض شود حياط را بوی گند برداشت .
عمه ربابه را بر پا کردند.قلمبه و چاق و کوتاه ، چرخ که زد معصومه سياه به ناگهان شورت عمه ربابه را پائين کشيد.خنده و جيغ محله را پوشاند. مراد با کف دست جلوی چشمهای اش را گرفت ، مرتضی لُپ های اش سرخ شده بودند.ماشاءالله و اکبر هم غش و ريسه گرفته بودند.
ديگر نای رقصيدن نداشتند. معصومه سياه در اتاق را که باز کرد، چهار نفری مثل برق خودشان را به زير تاق و داربست درخت مُو رساندند. بوی گند باز حياط را پُر کرد.
- هّری ، ديگه جای شما نيس، بزنين به چاک.
بيرون شان کرد. عُمر ، آن عروسک پارچه ای را می بايد می سوزاندند.
اتاق به حياط خالی شد. صدای دايره زنگی و تنبک و گارمون و طشت و قابلمه و جيغ و خنده و آواز، محله را پُر کرد.
- ای عُمَر ِ گُه نفتی - بگو کجا در رفتی
- عُمرعُمروو، هو هو- صد پدروو، هو هو – عُمر نگو بلا بگو – سنگ ِ ...
بوی پارچه و پوشال سوخته ، و دود، کوچه را پوشاند. دود که کم تر شد، صدای انفجار قهقهه و جيغ محله را لرزاند. بوی شاش به کوچه ريخت .
قلی و همايون کمر کوچه چندک زده بودند. قلی با ترکه لجن های جوی آب را زير و رو می کرد.جمع شدند اما آن چهار نفر هنوز فکری بودند.گيج ِ همه چيز، و بيشتر گيج ِ گرمای مطبوع ِ جنسی، که برخی از آن ها برای نخستين بار بود تجربه می کردند.
ننه جون گوشه ی اتاق نماز مغرب و عشاء می خواند. مادر بساط قند خُرد کردن اش را پهن کرده بود. آقا شريعت هم آمده بود و گوشه ای ديگر روزنامه می خواند. با سبيل اش ور می رفت .
مادر برآشفته شد:
- سير شدين؟ لکاته ها کرماشونو ريختن،اَی بر پدر هر چی خر تر از خر ِ لعنت. حيا که نمی کنن هيچ ، تازه اسم ِ کثافت کاری شونو هم گذاشتن عيد ، آبروی هر چی عيده بردن .
- خُب مادر عيد ِ عُمَر بود ديگه، مگه نه اينکه حاج جليل ام گفته عيد الزهرا ست وثواب داره، خب همه ميگن عُمَر حضرته زهرا رو کشته ، ديگه چرا شما اينقده بد ميگين ؟.
مادر به الله اکبر گفتن های ننه جوُن، که قنوت نماز می خواند، گوش نکرد ، و به منصوره بُراق شد:
- حاج جليل اگه عقل داشت عمه تو نمی گرفت ،آخه اين کثافت کاری کجاش ثوابه ،غلط کرد، مرتيکه ی کودن و ابله به گور جد و آبادش خنديد.
خنده دندان های زرد آقا شريعت را از ميان انبوهی مو بيرون ريخت:
- اين يابو علفی چه می داند قضيه چيست، نمی فهمد که کار کار ِ انگليسی های هفت خط است، کله پوک هائی مثل حاج جليل و معصومه سياه هم چه می فهمند قضايا چيست، بايد توی دهان آنهائی که به عُمَر بد می گويند و توهين می کنند سُرب مذاب ريخت، نه ،حيف ِ سُرب ، بايد سرگين گاو ريخت . اين ها يک مشت اباطيل اند که در باره ی عُمَر ساختن ، اين جماعت ِ " منتال ريتارد " از عُمَر با سواد تر و با شعور تر نداشته و ندارند.
و اين بار صدای الله اکبر گفتن ننه جُون اتاق را لرزاند. آقا شريعت روزنامه اش را تا کرد ، روی تاقچه، کنار راديو گذاشت و غُرغُرکنان از در بيرون زد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــ
زيرنويس:
۱- اخيرا" فايل صوتی ای ، که فايل ِ رکيک ترين الفاط و جوک هاست، در فضای مجازی ( اينترنتی ) منتشر شده است.برخی گفته اند اين فايل صوتی ِ مراسم عُمَرکُشون يا عيدالزهرا مداحان سياسی حکومت است که توسط دارو دسته ی احمدی نژاد و رحيم مشائی مخفيانه از مراسم مداح ها ضبط و منتشر شده است. عده ای نيز اين فايل صوتی را قديمی و مربوط به عيد عُمَرسال ۱۳۹۰ می دانند و مطرح کرده اند مداح آن نيز دستگير شده است .برخی اين فايل را غير واقعی می دانند و می گويند صدای سعيد حداديان ، مداح محبوب ولی فقيه ،درآن تقليد شده است.( سعيد حداديان از سازمان گران اصلی تشکل مداحان سياسی از جمله" هيئت رزمندگان اسلام" ست ، او کسی ست که مشائی را به عورت احمدی نژاد تشبيه کرد). اين گمانه ها درست يا نادرست اين واقعيت را تغيير نمی دهند که اين جماعت فايل های صوتی فراوان ، تشکل های مختلف و سايت های متعدد دارند که ماهيت و شخصيت طيفی از اراذل و اوباش حکومتی را بر ملا می کنند. شناخت نزديک من از پاره ای از مداحان گواه است که اکثر آنان بدرستی آدم ها و مداح همين فايل صوتی اند، و مراسم عيدالزهرا هم همانی ست که به نوعی در مداحی اين فرد شنيده می شود . اگر چه به دلايل سياسی و مخالفت برخی از روحانيون با عُمَرکُشون نام عمر در اين فايل آورده نمی شود اما سنت تشيع بر اين بوده است که رکيک تری حرف ها و مستهجن ترين رفتارها در مجلس عُمرکُشون گفته و انجام شود تا مجلس لايق عُمر و عيد او گردد.
۲- تارنمای " وحدت و تفرقه " و برخی ديگر از تارنماها :
http://vahdatotafraqe.blogfa.com/post-243.aspx
http://narenjitube.blogspot.com/2012/12/Download-leaked-sound-file-of-maddah-meeting.html
http://ali.hosh.ir/?p=826


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016