شنبه 2 دی 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

گفته‌های فلسفی، ناصر کاخساز

ناصر کاخساز
دين به آدم داده می‌شود فلسفه اما در درون آدم می‌جوشد. ارسطو نوشت: "آدم - هر آدمی - يا می‌فلسفد يا نمی‌فلسفد. اما اگرهم نفلسفد ناچار است بفلسفد که نمی‌فلسفد." پس انسان محکوم به فلسفه است. ولی به دين نه

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


آزادی و مهارت
آزادی فرايند ماهر شدن ذهن است در هدايت عمل بدون اعتقاد به يک مرجع. آزادی چون مهارت است محصول تمرين و سخت کوشی برای رسيدن به خود مختاری در زندگی فکری است. وابستگی به يک خطِ سازمانی امکان خود مختاری فکر را از بين می برد. طور ديگری بگو ييم ، آزادی يک توانايی است که در نتيجه ترکيب دو عمل منفی و مثبت به دست می آيد : ۱ ــ توانايی مقاومت کردن در برابر مراجع گوناگونی که مانع خود مختاری ذهن اند.
۲ ــ توانايی تبديل عمل آزاد بی مسئوليت به اراده ی آزاد اخلاقی.
به قول کانت هر اراده ی آزادی اراده ی اخلاقی است. پس عمل آزاد مساوی با اراده ی آزاد نيست . با اين ترتيب عمل يا گفتاری که در موقعيت خشونت و استبداد دينی، ولايت فقيه را تلطيف کند ستم به انبوه قربانيانی است که مصيبت های بسيار ديده اند. پس عمل يا گفتار ياد شده چون رها از جهات اخلاق همزيستی و انسانی است تهی از اراده ی اخلاقی است. در حالی که آزادی مهارتی است که انسان از ترکيب اخلاق و عمل و در بحث ما اخلاق و سياست بدست می آ ورد . سياستِ بی اخلاق چون از درون وبيرون مرجع سازی می کند توانايی تبديل عمل آزاد به اراده ی آزادِ مشروط به جهات اخلاقی را ندارد.

جهنم در خدمت بهشت
يک عارف يهودی می گويد شکنجه هايی که در جهنم بکار گرفته می شود حکايت از يک روحيه ی ساديستی می کند .من در يکی از نوشته های « ايران و ذات» نوشتم جهنم مادر همه زندان ها است . اکنون اما می خواهم بگويم که اسطوره ی جهنم به سبب نياز به مجازات بزهکاران ساخته نشده است . يعنی معنای آن در ذات خودش نهفته نيست .بلکه بخاطر توجيه فضای کسالت آور بهشت به هستی آمده است.بهشتی ها با تصور شکنجه های ساديستی در اين خشن ترين زندان تمثيلی است که می توانند زندگی تمثيلی در بهشت را و رنج ابدی رفاه خسته کننده آن را تحمل کنند تا هرگز فکر اعتراض يا نارضايی از اين تساوی چوب کبريتی ــ که تجلی کامل نفی فرديت انسان است ــ به سر آنها نزند .

جبهه متحد سياستمداران و روحانيان
اگر می خواهيم سناريويی به نام زندگی را با وجدانی آسوده به پايان برسانيم به دو حرفه نبايد اعتماد کنيم.
۱ ــ روحانيان
۲ ــ سياستمداران
سقراط را اينها کشتند . فيلسوف کنوت اِمينگ می گويد :« سقراط دشمن شماره يک سياستمداران و روحانيان بود » سقراط به خدای دولتی ها و به خدای خصو صی متعلق به کولت ها و کيش ها باور نداشت . و می گفت خدای من دايمونيا است که همگانی و درونی و برای همه يکسان است . و می گفت باران به خدا ربطی ندارد به ابر مربوط است.
سياستمداران که با روحانيان سازش کردند و دموکراسی را به زوال کشاندند گفتند سقراط حرف هايی می زند که به او مربوط نيست و در باره ی همه چيز حرف می زند .ملِِتوسِ قاضی او را متهم به نفی دين ـ کفر ــ کرد و کاليوس قاضی به او لقب سازش ناپذير داد وايتيماخوس که حکم اعدام را خواند گفت : سقراط يک « اِ فه تيست » است اتهام اين بود.
سياستمداران او را با ابزار دموکراسی و کلکِ رای گيری کشتند. چرا؟ برای اينکه جرم واقعی هيچکدام از اتهام های اعلام شده نبود بلکه کوتاه نيا مدن در دادگاه بود. دستگاه قضايی سياستمداران و روحانيان در عمل از او می خواست که از فلسفيدن يعنی از طرح پرسش های «اَپوری» يعنی از جوهر جان اش دست بکشد . اما او گفت :هرگز از فلسفيد ن دست نخواهم شست و تا جان دارم شما را به « اپوری» می کشانم. به قول فيلسوف اِمينگ «او به خوبی می دانست که ثمره ديالوگ با قضات مرگ است .»

تفاوت آزادی عينی با آزادی ذهنی
آزادی عينی آنگونه آزادی است که آدم از آن استفاده می کند يعنی آن را مصرف می کند آتنی ها در دوران سقراط آزادی عينی داشتند سقراط اما آزادی را در بُعد ذهنی اش توليد می کرد و علت اين که بسياری از آتنی ها از او دلِ خوشی نداشتند تضاد بين اين دو گونه آزادی بود سقراط وقتی که در دادگاه با قضات ديالوگ کرد در حقيقت به اتهام توليد آزادی کشته شد.يک ايرانی که در غرب زندگی
می کند وشيفته دموکراسی غربی است آزادی عينی دارد ولی از آزادی سوبژکتيو برخوردار نيست. آزادی عينی ــ ابژکتيو ــ انتقادی نيست ، مصرفی است آزادی ذهنی ــ سوبژکتيو ــ
انتقادی و مولد است .آنکسا گوراس ، زنون ،پرو تا گوراس ، چون حاضر نبودند به آزادی عينی اکتفا کنند بوسيله روحانيان و سياستمداران بازداشت و محکوم شدند .

تفاوت فلسفه با مذهب
فلسفه واژه ی متواضعانه ايست . فيلسوف خود را دانا نمی داند بلکه رابطه اش با دانستن عاشقانه است . اگر خود را دانا می دانست بدنبال راه نمی بود عاشق چون در تلاش برای رسيدن به معشوق است به کشف راه علاقه مند است . راه رسيد ن به دانستن چيزی جز استفاده از دليل ها، مفهوم ها و اصول نيست . برای همين است که او به کشف دليل علاقه مند است .يعنی کار فلسفه، کار با دليل و استدلال است .
يعنی فلسفه با ندانستن آغاز می شود و دين با دانستن . تفاوت ديگر اين است که فلسفه حرف غير عادی يعنی حرفی را که همه نمی توانند بگويند می زند. تفاوت ديگر : فلسفه اتوريته ی واژه را به هم می زند . به قول فِرگه : سلطه ی واژه را نبايد پذيرفت . تفاوت ديگر : پرسش فلسفی
به پاسخ ــ حد اکثر ــ اهميت فرعی می دهد .در حالی که پاسخ در مذهب ، مشاق ِ ژنده پوشی است
که قلم های نئين را قط می زند .
فلسفه دستگاهی است که فکر در آن کار می کند . با فکری که در دستگاه ديگری ــ مثلا در مذهب ــ کار می کند نمی توان به آن وارد شد . يعنی رابطه فکر با فلسفه در درون خود اين دستگاه عمل می کند و از بيرون نمی توان به آن وارد شد .برای همين است که فکر با اعجاب ، با پرسش و با اگاهی به ندانستن به آن وارد می شود .
تفاوت ديگر : دين به آدم داده می شود فلسفه اما در درون آدم می جوشد . ارسطو نوشت :«آدم ــ هر آدمی ــ يا می فلسفد يا نمی فلسفد .اما اگرهم نفلسفد ناچار است بفلسفد که نمی فلسفد .»پس انسان محکوم به فلسفه است . ولی به دين نه.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016