گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان![]()
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
2 دی» گفتههای فلسفی، ناصر کاخساز31 شهریور» زمانِ فراطبيعیِ ديکتاتور، بازبينی کامل متن، ناصر کاخساز 9 شهریور» لاشهی بوناک عدم تعهد، ناصر کاخساز 29 مرداد» ۲۸ مرداد، روز سرکوب نهضت ملی ایرانیان، ناصر کاخساز 25 مرداد» جمهوری خواهی در محاق نابینایی سپید، ناصر کاخساز
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! بداههگويیهای سياسی - فلسفی، ناصر کاخساز![]() يک تقسيم بندی ساده از سازمان های سياسی دو گونه سازمان سیاسی ــ یا سازماندهی سیاسی ــ که در تضاد با یکدیگر تکوین یافته اند را می شناسیم . نتیجه اینکه هم ساز مان های ذات گرا و هم مانیریسم سیاسی با همه انشعابات داخلی شان ، همه در یک نقطه مشترک اند . و آن هم حرکت خطی است . در جایی گفتم که آزادی خواهی جز با خروج مداوم از خط مستقیم امکان پذیر نیست . *** رابطهی رتوريک و پوليتيک روشنگری، آئينِ بيانِ دموکراسی است. رتوريک يعنی آئين بيان يا فن خطابه. سوفيستها که آموزگاران اصلی رتوريک بودند، گرچه خود را از سياست – پوليتيک – دور نگه میداشتند، اما در حقيقت با تدريسِ آئينِ بيان، روشنگری برای دموکراسی را تدريس میکردند. اين نشان میدهد که سياستِ حرفهای مضمون روشنگرانه ندارد. سوفيستها خطابه را به يک رسانه تبديل کردند. پروتاگوراس در پنج قرن پيش از مسيح گفت خدمت به ضعيف هدف رتوريک است. میدانيم که وظيفهی اصلی رسانه اين است که تعادل و بالانس در جامعه بوجود بياورد. سوفيستها با تقويتِ ضعيف، تعادل اجتماعی را تقويت میکردند. بيهوده نيست که گفتهاند رتوريک –اينجا يعنی سوفيسم- بنيانگزار دموکراسی است. برای اين که رابطهی تقويت ضعيف و بالانس اجتماعی را بدانيم به يک مثال توجه کنيم: آنکس که هميشه از چپ يا از راست انتقاد میکند خطی حرکت میکند و کسی که همواره از يکی از آنها دفاع میکند نيز همين کار را میکند. در حالی که مطابق اخلاق رسانهای وقتی راست در جامعه ضعيف است بايد تقويت شود تا تعادل اجتماعی برقرار شود. اما اگر راست همواره تقويت شود چپ ضعيف میشود. هدف رتوريک در اين صورت تقويت چپ است. نتيجه: کسی که خطی حرکت میکند آزاديخواه نيست. *** عيب پيری براستی چرا چپ ها گاه راست میشوند ولی راستها هرگز چپ نمیشوند؟ برای اين که راه برون رفت از پيری بسته است. تنها عيب پيری بی چشم اندازی است. حيف است آدم در جوانی بی چشم انداز بشود. *** زمان و عشق عشق محدود به زمان است. ابدی بودن يا مادام العمر بودن با عشق منافات دارد. عشق در زمان کلی رخ نمیدهد، بلکه در هر لحظه از زمان از نو زاده میشود. پس زمانِ عشق مجموعه ای از لحظه های مستقل است. زمان کلی که نام ديگرش ابديت است، به قلمرو ايمان اختصاص دارد. اين است که هر لحظه از زمان در عشق، کاراکتر مستقل خود را دارد. با اين همه وجه مشترک همهی اين لحظهها شهودی بودن آنهاست. اين عنصر شهودی – يعنی ديدن از درون- را که چونان زنجيرهای مجموعهی لحظههای مستقل را به يکديگر پيوند میدهد، عشق می ناميم. عشق مخالف عادت است. عادت تشخص لحظه ها را میگيرد و آنها را بیچهره و از آگاهی تهی میکند. برای همين است که میگوييم عادت نا بيناست در حالی که عشق سرتا به پا چشم است چون بايد پيوند بدهد. عشق از طريق مخالفتی که با عادت دارد خودآگاه است. مارسل پروست در بارهی رابطه عادت با آگاهی میگويد: آگاهی اطاق را از وسايل پر میکند در حالی که عادت آن را خالی میکند. ديدنِ درونی، درهای را که سنت بين سر و دل بوجود آورده است پر می کند. عشق با اخلاق پيشينی نيز مخالف است چون خود مولد اخلاق است. *** جبهه متحد سياستمداران و روحانيان اگر می خواهيم سناريويی به نام زندگی را با وجدانی آسوده به پايان برسانيم به دو حرفه نبايد اعتماد کنيم. سقراط را اينها کشتند . فيلسوف کنوت اِمينگ می گويد :« سقراط دشمن شماره يک سياستمداران و روحانيان بود » سقراط به خدای دولتی ها و به خدای خصو صی متعلق به کولت ها و کيش ها باور نداشت . و می گفت خدای من دايمونيا است که همگانی و درونی و برای همه يکسان است . و می گفت باران به خدا ربطی ندارد به ابر مربوط است. سياستمداران که با روحانيان سازش کردند و دموکراسی را به زوال کشاندند گفتند سقراط حرف هايی می زند که به او مربوط نيست و در باره ی همه چيز حرف می زند .ملِتوسِ قاضی او را متهم به نفی دين ـ کفر ــ کرد و کاليوس قاضی به او لقب سازش ناپذير داد وايتيماخوس که حکم اعدام را خواند گفت : سقراط يک « اِ فه تيست » است اتهام اين بود. سياستمداران او را با ابزار دموکراسی و کلکِ رای گيری کشتند. چرا؟ برای اينکه جرم واقعی هيچکدام از اتهام های اعلام شده نبود بلکه کوتاه نيا مدن در دادگاه بود. دستگاه قضايی سياستمداران و روحانيان در عمل از او می خواست که از فلسفيدن يعنی از طرح پرسش های «اَپوری» يعنی از جوهر جان اش دست بکشد . اما او گفت :هرگز از فلسفيد ن دست نخواهم شست و تا جان دارم شما را به « اپوری» می کشانم. به قول فيلسوف اِمينگ «او به خوبی می دانست که ثمره ديالوگ با قضات مرگ است .» Copyright: gooya.com 2016
|