پنجشنبه 21 دی 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

بداهه‌گويی‌های سياسی - فلسفی، ناصر کاخساز

ناصر کاخساز
عشق مخالف عادت است. عادت تشخص لحظه‌ها را می‌گيرد و آن‌ها را بی‌چهره و از آگاهی تهی می‌کند. برای همين است که می‌گوييم عادت نابيناست در حالی که عشق سر تا به پا چشم است چون بايد پيوند بدهد. عشق از طريق مخالفتی که با عادت دارد خود‌آگاه است

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


يک تقسيم بندی ساده از سازمان های سياسی

دو گونه سازمان سیاسی ــ یا سازماندهی سیاسی ــ که در تضاد با یکدیگر تکوین یافته اند را می شناسیم .
1 ــ سازمان های ذات گرا یعنی سازمان هایی که بر اساس خط اعتقادی ــ ایدئو لوژیک ــ حرکت می کنند .این ها را می توان سازمان های اعتقادی نیز نامید . ساز مان های اعتقادی نیز ما بین یکدیگر رابط ی آنتاگونیستی دارند .
2ـــ ساز مان های ــ یا سازماندهی های مبتنی بر مانیریسم سیاسی
مانیر ــ Manier ــ در هنر نیز غالبا" به صورت منفی بکار می رود. در اینجا منظور از آن این است که سازمان اعتقادی پس از اینکه به اصطلاح مدرن می شود یعنی از مرحله اعتقادی می گذرد از مجموعه روش های خود شبه اعتقاد یا شبه ایدئو لوژی بوجود می آورد و از آنها پیروی می کند. مهمترین ویژگی مانیریسم سیاسی این است که هدفی جز بُرد سیاسی ندارد یعنی فاقد اِتیک سیاسی است . مانیریسم سیاسی نیز در درون خود منقطب و متضاد است . فرض کنیم در یک سو در برابر جمهوری اسلامی آلتر ناتیو سازی می کنند و در سوی مقابل برای صیانت جمهوری اسلامی خط سازی می کنند.

نتیجه اینکه هم ساز مان های ذات گرا و هم مانیریسم سیاسی با همه انشعابات داخلی شان ، همه در یک نقطه مشترک اند . و آن هم حرکت خطی است . در جایی گفتم که آزادی خواهی جز با خروج مداوم از خط مستقیم امکان پذیر نیست .

***

رابطه‌ی رتوريک و پوليتيک

روشنگری، آئينِ بيانِ دموکراسی است. رتوريک يعنی آئين بيان يا فن خطابه. سوفيست‌ها که آموزگاران اصلی رتوريک بودند، گرچه خود را از سياست – پوليتيک – دور نگه می‌داشتند، اما در حقيقت با تدريسِ آئينِ بيان، روشنگری برای دموکراسی را تدريس می‌کردند. اين نشان می‌دهد که سياستِ حرفه‌ای مضمون روشنگرانه ندارد. سوفيست‌ها خطابه را به يک رسانه تبديل کردند. پروتاگوراس در پنج قرن پيش از مسيح گفت خدمت به ضعيف هدف رتوريک است.

می‌دانيم که وظيفه‌ی اصلی رسانه اين است که تعادل و بالانس در جامعه بوجود بياورد. سوفيست‌ها با تقويتِ ضعيف، تعادل اجتماعی را تقويت می‌کردند. بيهوده نيست که گفته‌اند رتوريک –اينجا يعنی سوفيسم- بنيان‌گزار دموکراسی است. برای اين که رابطه‌ی تقويت ضعيف و بالانس اجتماعی را بدانيم به يک مثال توجه کنيم: آنکس که هميشه از چپ يا از راست انتقاد می‌کند خطی حرکت می‌کند و کسی که همواره از يکی از آن‌ها دفاع می‌کند نيز همين کار را می‌کند. در حالی که مطابق اخلاق رسانه‌ای وقتی راست در جامعه ضعيف است بايد تقويت شود تا تعادل اجتماعی برقرار شود. اما اگر راست همواره تقويت شود چپ ضعيف می‌شود. هدف رتوريک در اين صورت تقويت چپ است.

نتيجه: کسی که خطی حرکت می‌کند آزاديخواه نيست.

***

عيب پيری

براستی چرا چپ ها گاه راست می‌شوند ولی راست‌ها هرگز چپ نمی‌شوند؟ برای اين که راه برون رفت از پيری بسته است. تنها عيب پيری بی چشم اندازی است. حيف است آدم در جوانی بی چشم انداز بشود.

***

زمان و عشق

عشق محدود به زمان است. ابدی بودن يا مادام العمر بودن با عشق منافات دارد. عشق در زمان کلی رخ نمی‌دهد، بلکه در هر لحظه‌ از زمان از نو زاده می‌شود. پس زمانِ عشق مجموعه ای از لحظه های مستقل است. زمان کلی که نام ديگرش ابديت است، به قلمرو ايمان اختصاص دارد. اين است که هر لحظه از زمان در عشق، کاراکتر مستقل خود را دارد. با اين همه وجه مشترک همه‌ی اين لحظه‌ها شهودی بودن آن‌هاست. اين عنصر شهودی – يعنی ديدن از درون- را که چونان زنجيره‌ای مجموعه‌ی لحظه‌های مستقل را به يکديگر پيوند می‌دهد، عشق می ناميم.

عشق مخالف عادت است. عادت تشخص لحظه ها را می‌گيرد و آن‌ها را بی‌چهره و از آگاهی تهی می‌کند. برای همين است که می‌گوييم عادت نا بيناست در حالی که عشق سرتا به پا چشم است چون بايد پيوند بدهد. عشق از طريق مخالفتی که با عادت دارد خود‌آگاه است. مارسل پروست در باره‌ی رابطه عادت با آگاهی می‌گويد: آگاهی اطاق را از وسايل پر می‌کند در حالی که عادت آن را خالی می‌کند.

ديدنِ درونی، دره‌ای را که سنت بين سر و دل بوجود آورده است پر می کند.

عشق با اخلاق پيشينی نيز مخالف است چون خود مولد اخلاق است.

***

جبهه متحد سياستمداران و روحانيان

اگر می خواهيم سناريويی به نام زندگی را با وجدانی آسوده به پايان برسانيم به دو حرفه نبايد اعتماد کنيم.
۱ ــ روحانيان
۲ ــ سياستمداران

سقراط را اينها کشتند . فيلسوف کنوت اِمينگ می گويد :« سقراط دشمن شماره يک سياستمداران و روحانيان بود » سقراط به خدای دولتی ها و به خدای خصو صی متعلق به کولت ها و کيش ها باور نداشت . و می گفت خدای من دايمونيا است که همگانی و درونی و برای همه يکسان است . و می گفت باران به خدا ربطی ندارد به ابر مربوط است.

سياستمداران که با روحانيان سازش کردند و دموکراسی را به زوال کشاندند گفتند سقراط حرف هايی می زند که به او مربوط نيست و در باره ی همه چيز حرف می زند .ملِتوسِ قاضی او را متهم به نفی دين ـ کفر ــ کرد و کاليوس قاضی به او لقب سازش ناپذير داد وايتيماخوس که حکم اعدام را خواند گفت : سقراط يک « اِ فه تيست » است اتهام اين بود.

سياستمداران او را با ابزار دموکراسی و کلکِ رای گيری کشتند. چرا؟ برای اينکه جرم واقعی هيچکدام از اتهام های اعلام شده نبود بلکه کوتاه نيا مدن در دادگاه بود. دستگاه قضايی سياستمداران و روحانيان در عمل از او می خواست که از فلسفيدن يعنی از طرح پرسش های «اَپوری» يعنی از جوهر جان اش دست بکشد . اما او گفت :هرگز از فلسفيد ن دست نخواهم شست و تا جان دارم شما را به « اپوری» می کشانم. به قول فيلسوف اِمينگ «او به خوبی می دانست که ثمره ديالوگ با قضات مرگ است .»


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016