گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
25 آذر» آقای جعفر پناهی "مرزهای جغرافیائی عشق" کجاست؟ رضا علامه زاده13 اردیبهشت» کلن (آلمان): نمايش فيلم تابوی ايرانی با حضور رضا علامه زاده کارگردان فيلم، پنجم ماه مه 30 فروردین» بهمناسبت ٣٠ فروردين، ٣٧مين سالگرد کشتار ٩ زندانی سياسی، رضا علامهزاده 5 فروردین» تابوشکنی هوشمندانه علامه زاده یا تلاش دیرهنگام برای پشتیبانی از حقوق بهائیان ایرانی؟ علی اصغر سلیمی 7 اسفند» علیه دگراندیش ستیزی، مسعود نقره کار
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! چاوز، احمدی نژاد نيست، رضا علامهزادهچاوز، احمدینژاد نيست و هرگز هم نبوده است. اگر سفر اخيرش به کوبا آخرين سفر زندگيش باشد آنچه از دوازدهسال رياست جمهوری او برای مردم ونزوئلا باقی میماند همانی نيست که از احمدینژاد پس از هشتسال رياست جمهوری برای مردم ايران برجا خواهد ماند. شباهت آنها در داشتن دهانی گشاد و در شعارپردازیهای توخالی کافی نيست تا تفاوتهای بنيادیشان را در عرصههای اجتماعی و اقتصادی نديده بگيريم و با "اينهمانی" پنداشتن ايندو به کوررنگی دچار شويمساده کردن مسائل سياسی و سياهوسفيد ديدن افکار و اعمال سياستمداران يکی از مشکلاتی است که موجب میشود تحليلگران سياسی ما از درک عميقتر واقعيتهای عينی باز بمانند. آنچه برخی آن را "کوررنگی" سياسی مینامند ريشه در دو کمبود اساسی دارد. يک: کمدانشی و عدم تلاش لازم برای بررسی همه جانبهی نظرات و واقعيتها. دو: فعال باقیماندن ويروسی که در دنيای دوقطبی جنگسرد بر ذهن تحليلگران سياسی ايران تسلط داشت و به آنان ديکته میکرد که قبل از هرچيز معين کنند در "تحليل نهائی" اين يا آن سياستمدار به کدام "قطب" تعلق دارد. و البته برای رسيدن به "تحليل نهائی" و تعيين "قطب" کافی بود (و برای خيلیها هنوز هم هست) که يک انديشه يا يک عمل او را زير ذرهبين بگذارند و "قطب" او را يکبار برای هميشه تعيين کنند! و ديگر اين زحمت را به خود ندهند که آيا باقی انديشهها و اعمال اين فرد با اين تحليل نهائی همخوانی دارد يا نه. و يا از اين مهمتر، آيا گذشت زمان و تغيير شرائط بررسی مجددی را برای تعيين "قطب" طلب میکند يا خير. يک نمونه آشکار از اين گونه کوررنگی در بينش سياسی تحليلگران ايرانی همرنگ ديدن "هوگو چاوز" رئيس جمهور ونزوئلاست با همتای ايرانیاش محمود احمدینژاد. آنچه موجب يکیپنداری ميان آن دو شده يکی گرايش پوپوليستی آندو، و دومی رابطه صميمانه و نزديک ميان دولتهايشان است. و از اين دو مهمتر البته شعارهای ضدامريکائی و بهظاهر ضدامپرياليستی آندو است. ولی آنچه از چشم تحليلگران ايرانی پنهان مانده است تفاوتهای بنيادی در عرصههای ديگر (و حتی ميان همان شباهتهای ظاهری) است که برای بررسی آن بايد به جستجوی واقعياتی برآمد که مثل چند عکس يادگاری مشترک، يا جملات شعارگونهی دو رئيسجمهور بهراحتی در دسترس نيستند! اين را مقايسه کنيد با موقعيت قانونی احمدینژاد و ماجرای مفتضح انتخابات قبلی! حالا از فيلتر شورای نگهبان و رد صلاحيت بسياری از طرفداران رژيم حتی، درمیگذرم و به ممنوعيت هرگونه تحزب و سازمانگری در ايران که آزادی فعاليتشان اولين شرط زمينهچينی برای هر انتخابات آزادی است نيز حرفی به ميان نمیآورم. در مقابل مضحکه انتخابات در ايران که جز "ولی فقيه" و "جنتی" و امثال خودشان کسی بر آزادبودنش باور ندارد، هيچ يک از چهار انتخاباتی که چاوز در آن پيروز شد مورد ترديد مجامع جهانی قرار نگرفته است (همينجا انتقادم را به چاوز فراموش نکنم که با برگزاری يک رفراندم قبل از پايان دور سوم رياست جمهوریاش با اطمينانی که به محبوبيتش ميان اکثريت مردم داشت قانون اساسی را بهگونهای تغيير داد تا بتواند برای بار چهارم هم کاندايدا شود؛ کانديداتوریای که گرچه با پيروزی او همراه شد ولی همزمانی آن با ابتلايش به سرطان شانس در قدرت ماندنش را باترديد جدی مواجه کرده است) چاوز در اولين انتخابات در سال ١٩٩٩ با اختلاف قابل ملاحظهای بر رقيبش پيروز شد ولی چون دوسال بعد در يک رفرندوم سراسری، قانون اساسی تازهای به تصويب ملت رسيد انتخابات رياستجمهوری بايد تجديد میشد. در تجديد انتخابات نيز چاوز با رای بالائی برای شش سال در مقام خود باقی ماند. برنامههای اقتصادی او بويژه برای ايجاد کار در ميان طبقات پائين جامعه و استفاده از ثروت طبيعی نفت برای بالا بردن سطح زندگی مردم عادی محبوبيت کمنظيری برايش فراهم کرد. همين شيوهی پوپوليستی اقتصاد که خودش به آن نام "سوسياليسم قرن بيستويکم" داده است موجب خشم سرمايهداران ونزوئلائی و کارتلهای نفتی جهانی عليه او شد. اين خشم تا بدانجا پيش رفت که فقط يکسال پس از دور دوم رياست جمهوريش چند افسر عالیرتبه نظامی با حمايت سرمايهداران و شرکتهای نفتی دست به کودتا زدند (آوريل ٢٠٠٢) و رئيسجمهور قانونی را دستگير و به نقطه امنی در کشور بردند و بدون کمترين توجه به آراء مردم، قانون اساسی قبلی را ملغا اعلام کرده و دولت انتقالی برای جانشينی چاوز تشکيل دادند. اين عمل تودههای مردم و اتحاديههای کارگری را به اعتراضات وسيعی واداشت که در کمتر از چهارروز کودتاگران تسليم خواسته مردم شدند و چاوز بهقدرت بازگشت. حمايت فعال آمريکای دوران "جورج دبليو بوش" نه تنها از رقيب چاوز در انتخابات که حتی از کودتای نافرجام نظامی برای سرنگونی او بيش از عقايد سياسی و اقتصاديش چاوز را به کوبای سوسياليستی نزديک کرد (همين جا بگويم که اين نزديکی نه در تلاش برای برپائی سيستم تکحزبی يا کنترل دولتی بر رسانهها مثل کوبا، که بيشتر برای کپی کردن شيوههای توزيع ثروت در ميان طبقات کمدرآمد - مسکن، بهداشت، تحصيل - بوده است. چاوز اگر هم میخواست -که مطمئنم بیميل نبود- نمیتوانست دموکراسی را در ونزوئلا تعطيل کند چرا که سنديکاهای کارگری، ان جی اوها، و احزاب و تشکلهای اجتماعی، قویتر از آنند که اين کار بدون کودتامانندی خونبار در ونزوئلا عملی باشد.) برخورد خصمانه دولت بوش با چاوز که حالا خود را نه تنها منتخب مردم که رهبر انقلاب (!) آنها در مقابل کودتاگران میديد زمينه را برای گسترش شعارهای توخالی ضدامريکائی فراهم کرد. چاوز که همواره حسرت محبوبيت انقلابی فيدل کاسترو در دو دههی اول حکومتش را میخورد حالا با خودشيفتگی – شباهتی ديگر با احمدی نژاد- شعارهای ضدآمريکائی رهبران کوبا را طوطیوار تقليد کرد. زمينه تاريخی حک شده بر ذهن مردم آمريکای لاتين، که نتيجهی دشمنی دولتهای متعدد آمريکا نهتنها با فعالين کارگری و کمونيست و سوسياليست که با هر انسان مردمدوست مخالف با دخالت چپاولگرانهی آمريکا در کشورشان بود، بستر پذيرش اين شعارها را در جوامع مختلف آمريکای لاتين از قبل آماده کرده بود (ما ايرانیها با اين مسئله خوب آشنائيم. نفرتی که به دليل کودتای آمريکائی ٢٨ مرداد در مردم ما ايجاد شد بستری بود که شعارهای توخالی "مرگ بر آمريکا" را از دهان مرتجعترين رهبران ايران پس از انقلاب پذيرفتنی کرد). علاوه بر احساسات ضدامريکائی که هنوز هم پس از گذشت چهاردهه که از سرنگونی وحشيانهی "سالوادور آلنده" رئيس جمهور منتخب مردم شيلی میگذرد از ذهن مردم سراسر آمريکای لاتين پاک نشده، بايد به يک فاکتور مهم ديگر هم دقت داشت؛ محبوبيت غيرقابل بحث "سيمون بوليوار" و نگاه مردمی او به اتحاد مردم اين قارهی بزرگ. بوليوار، قهرمان جنگهای رهائیبخش اين مردم عليه کلونياليسم اسپانيا (در سه دههی اول قرن نوزدهم) نه تنها به رياست جمهوری در کشور خودش ونزوئلا رسيد بلکه در آزاد کردن ملل ديگر از يوغ اسپانيا مثل بوليوی، پرو، اکوادور و کلمبيا نقشی تعيينکننده بازی کرد. او سمبل بلامنازع مردمگرائی، دموکراسی و استقلال در آنسوی جهان است. چاوز گرچه در حرف و شعارهای توخالی به کاستروها تنه میزند - و در اينجا نيز به همتای ايرانیاش شبيه میشود - عملکرد اجتماعی و نظرات اقتصاديش بر مدل سيمون بوليوار تکيه دارد. میدانيد که برخلاف کشورهای همسايهاش، ونزوئلا، کشور بسيار ثروتمندی است. هم اکنون با کشف منابع نفتی تازه گفته میشود که از نظر ذخائر نفتی بالاتر از عربستان سعودی قرار گرفته و در واقع در رده اول کشورهای جهان است. وجود همين ذخائر است که کارتلهای نفتی أمريکائی را به سنگاندازی در مقابل چاوز که در معامله با آنان چموشی میکند واداشته است. تماس نزديک چاوز با برادران کاسترو هم بهانه لازم را برای دشمنی اين شرکتها و دولت آمريکا فراهم آورده است. اين نکته را هم لازم به يادآوری میدانم که در چشم مردم آمريکای لاتين چهرهی فيدل کاسترو هيچ شباهتی به آنچه در نگاه آمريکائيان، و از آنطريق در نگاه اروپائيان تصوير شده، ندارد. حتی امروزه که ناکارآمدی رژيم توتاليتر او و برادرش برای مردم آمريکای لاتين روشنتر از هميشه شده آنها رژيم کوبا را رژيم متجاوز به حقوق تودههای مردم نمیشناسند. کوبا کشوری فقير است. مردم آمريکای لاتين در يک مقايسه ساده بين کوبا با کشورهائی مثل بوليوی و کلمبيا و اکوادور به اين نتيجه روشن میرسند که مردم کوبا دستکم مثل مردم کشورهای فقير ديگر از امکان تحصيل و لقمهای نان و سقف شکستهای بر سر فرزندانشان محروم نبودهاند. ازاينرو رابطهی دولت چاوز و دادن نفت ارزان در مقابل همياریهای پزشکی و مبارزه با بيسوادی، که کوبائیها بالاترين استانداردها و تجربهها را در اين زمينهها در جهان دارند، اگر از نظر دولت آمريکا نشانه دشمنی با خود تلقی میشود از ديد مردم آمريکای لاتين و بويژه محرومان ونزوئلائی عملی بسيار مثبت و ضروری است. از اين گذشته اغلب کشورهای آمريکای لاتين که پس از چند دهه تسلط نظاميان مورد حمايت آمريکا امروزه کم و بيش به شکل دموکراتيک اداره میشوند روابط بسيار خوبی با کوبا دارند. اعلب فعالين سياسی که از ديکتاتوریهای نظامی در منطقه جان سالم به در بردند به کوبا پناهنده شده بودند. اگر عينک سياهوسفيد ديدن را از چشممان برداريم کوبای دوران جنگ سرد تفاوتهای چشمگيری با کشورهای به اصطلاح "سوسياليستی واقعا موجود" داشت. شوروی که در چپاول دسترنج مردم جمهوریهای آسيائی و اروپای شرقی تحت سلطهاش و حرام کردنشان در مسابقات تسليحاتی يد طولائی داشت به دليل اهميت سوقالجيشی بسيار حساس کوبا از هيچ کمک مالی و غذائی و پوشاکی به دولت کاسترو دريغ نمیکرد. وقتی گورباچف حتی قبل از فروپاشی امپراتوری موريانهخوردهی شوروی کمکهايش را به کوبا قطع کرد تلخترين دوران زندگی مردم کوبا (بر مبنای آنچه در ادبيات و هنر دهه نود قرن پيش در آثار هنرمندان کوبائی انعکاس يافته) آغاز شد. کوبا هميشه فقير بوده و امروز هم هست اما فقر به معنای نداشتن نان شب برای اولين بار در کوبای کاسترو در آن دوره به واقعيت روزمره تبديل شد. برای کاسترو يک دهه طول کشيد تا روی پای خود ماندن بدون عصای شوروی را بياموزد. اتفاقا به قدرت رسيدن چاوز در سال دوهزار در کشور ثروتمند ونزوئلا، و حمايتش از کاسترو در دادن نفت ارزان به کوبا در ذهن مردم هر دو کشور نقطه پايان اين دوره تلخ محسوب میشود. مشابه گرفتن اين عمل انسانی چاوز با عمل ضدانسانی همتايان ايرانيش در ريختن ثروت ايران به پای سازمانهای تروريستی برای آشوبآفرينی در منطقه نشانهی سادهپردازی در مسائل پيچيده سياسی است. هماکنون در بسياری از کشورهای امريکای لاتين مثل برزيل و شيلی و اکوادور و نيکاراگوا و بوليوی بسياری از سياستمداران مردمگرا با گرايشات سوسياليستی در اقتصاد، همچون هوگو چاوز ولی به دور از خودبزرگبينی و شعارپردازیهای او، بر سر کارند و در پيوندی مستحکم جبههی قابلاتکائی در آمريکای لاتين ايجاد کردهاند. حالا عملکرد دولت چاوز را در رابطه با همسايههايش مقايسه کنيد با روش دولت احمدینژاد با کشورهای منطقه (تا مسئله را پيچيدهتر از آنچه هست نکنم اين واقعيت مسلم را موقتا نديده میگيرم که احمدی نژاد بيش از يک تدارکاتچی برای "رهبر" نيست). حمايت از تروريسم در منطقه، از عراق و افغانستان گرفته تا کشورهای آفريقائی، و حمايت فعال از رژيم بشار اسد و اخلال در اتحاد جريانات مختلف در جنبش مردم فلسطين به سياست رسمی و پيگير رژيم ايران بدل شده که در پيشبرد آن بحثی ميان "رهبری" و "تدارکاتچی"اش وجود ندارد. اهل آوردن آمار و ارقام در مقالهام نيستم وگرنه خيلی راحت میتوانستم نشان دهم که برمبنای آمار رسمی از سوی سازمان ملل متحد سطح زندگی مردم در ونزوئلا در دهه گذشته چه از نظر درآمد سرانه و چه از نظر اشتغال ارتقاء محسوسی داشته در حاليکه بر مبنای همان آمار، وضع اقتصادی و معيشتی مردم ايران در هشت سال مديريت احمدینژاد تا سطح نگرانکنندهای سقوط کرده است. برای ما ايرانيان آنچه چهره چاوز را بيش از پيش مخدوش میکند همپيمانی و همنوائی دولت اوست با دولت جمهوری اسلامی ايران در عرصه بينالمللی. آنچه را که در اين رابطه فراموش میکنيم اين است که در صفبندیهای موجود در عرصه جهانی ايجاد يک بلوک و يا همبستگی با يک بلوک سياسی موجود از لوازم اجتنابناپذير سياست خارجی هر حکومتی است. در اين گونه صفبندیها دولتها تنها به تقويت بلوک خود و تضعيف بلوک مقابل میانديشند و به مسائل ديگر اهميتی نمیدهند. اين است که آمريکای موافق برابری زن و مرد در بلوکبندی سياسیاش عليه تروريسم به طور مثال با عربستان سعودی که زنان در آن حق رانندگی حتی ندارند همپيمان و همبلوک میشود. بنابراين هم بلوک شدن ونزوئلای سکولار با ايران مذهبی، يا ايران مذهبی با کوبای دينستيز نبايد تعجب يک عنصر اهل سياست را برانگيزد. سخن را کوتاه کنم: چاوز، احمدینژاد نيست و هرگز هم نبوده است. اگر سفر اخيرش به کوبا آخرين سفر زندگيش باشد آنچه از دوازدهسال رياست جمهوری او برای مردم ونزوئلا باقی میماند همانی نيست که از احمدینژاد پس از هشتسال رياست جمهوری برای مردم ايران برجا خواهد ماند. شباهت آنها در داشتن دهانی گشاد و در شعارپردازیهای توخالی کافی نيست تا تفاوتهای بنيادیشان را در عرصههای اجتماعی و اقتصادی نديده بگيريم و با "اينهمانی" پنداشتن ايندو به کوررنگی دچار شويم. Copyright: gooya.com 2016
|