جمعه 27 بهمن 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

بزرگ مردی بود، هوشنگ کشاورز صدر، علی کشتگر

keshsavarz.jpg
آرزو داشت و امید به این که آزادی ایران را از دست حاکمان جمهوری اسلامی که با ایران و ایرانی بیگانه شان می دانست ببیند و با رضایت و آرامش خاطر در سرزمینی که عمری را به عشق آزادی و آبادانی اش در تلاش و تحرک زیسته بود، نقاب خاک بر چهره کشد. دریغ، دریغ برای هوشنگ و برای ایران که بزرگانش، فرزندان صدیق اش، به دور از آغوش گرم مام وطن در سرمای غربت بمیرند.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


ویژه خبرنامه گویا

روز پنجشنبه 26 بهمن ماه، هوشنگ کشاورز صدر در آمریکا چشم از جهان فروبست. پدرش از همراهان سرشناس و صدیق مصدق بود. هوشنگ تا واپسین لحظه های زندگی، به اندیشه و اخلاق "مصدقی" وفادار بود و آن را آئین ضروری گذار ایران به دموکراسی می دانست. اگر کسی از او می پرسید "مصدقی" بودن یعنی چه، چنین پاسخ می داد:

تلاش برای تحقق مطالبات آزادی خواهانه و عدالت جویانه انقلاب مشروطه با تکیه بر اصل خدشه ناپذیر استقلال و رد هرگونه وابستگی به قدرت های خارجی، و بعد به سراغ اخلاق می رفت. این که نباید برای هیچ هدف سیاسی شریفی از ابزار ناشریف مثل دروغگویی، باند بازی سیاسی و روشهای غیردمکراتیک بهره جست. می گفت مصدق "قدرت مدار" نبود و در منش و روش اثبات کرد که در هیچ شرایطی با قدرتی که در خدمت آزادی و استقلال نباشد، سازش نمی کند. می گفت "مصدقی بودن" از جمله یعنی با دوستان مروت، با دشمنان مدارا.

از نخستین روز تولد جمهوری اسلامی، حساب خود را از دولت دینی جدا کرد و با وجود دوستی وهمکاری با ابوالحسن بنی صدر هیچ گاه حاضر به پذیرش سمت های رسمی دولتی نشد.

احزاب و اشخاص را بر اساس وفاداری آنها به دو اصل آزادی و استقلال داوری می کرد. هوشنگ به گرایش چپ طیف نیروهای ملی (مصدقی) تعلق داشت. در دوره کوتاه ریاست جمهوری بنی صدر در زمره مشاوران او بود. و همزمان با عزل بنی صدر ناچار به زندگی در تبعید شد. هوشنگ در همه سالهای تبعید یکی از پرچمداران پیگیر و خستگی ناپذیر مبارزه علیه نظام دینی حاکم بر ایران بود. در آخرین روزهای زندگیش با وجود رنجی که از بیماری سرطان می برد، هیچ گاه لبخندهای امید از چهره اش محو نشد. هیچ گونه اعتقاد مذهبی نداشت و دخالت دین در امر دولت را دشمنی با آزادی و عدالت تلقی می کرد. با این همه به ابوالحسن بنی صدر علاقه ویژه ای داشت و برای وی احترام قائل بود. می گفت بنی صدر برتفکر مصدقی ایستاد و زیر فشاروتهدید خمینی حاضر نشد بخاطر قدرت (پست ریاست جمهوری) از اندیشه و منش خود بگذرد، و در تبعید نیز با محکوم کردن قاطع همکاری مجاهدین با رژیم صدام حسین و کناره گیری از ریاست "شورای ملی مقاومت" اعتقاد خود را بر اصل استقلال نشان داد.

هوشنگ کشاورز صدر دفتر زنده تاریخ 65 ساله گذشته ایران بود و ریزه کاری ها و ظرافت تحولات و حوادث سیاسی این دوره طولانی را به دقت در خاطر داشت. و هرگاه زبان به روایتی از دفتر خاطرات می گشود با واژگان به جا و کلام گرم و دلنشین گوشه ای ازگذشته را در برابر دیدگان مخاطب زنده می کرد. مصاحبت با او غنیمتی بود که همه دوست می داشتیم! ای کاش کسی خاطرات ارزشمند هوشنگ را ضبط کرده باشد.

آخرین بار، تابستان گذشته طبق معمول همیشگی در منزل دوست مشترکمان دکتر فرهاد نعمانی که هر از چندی فرصت دیدار با هوشنگ را فراهم می کرد بخت دیدارش داشتیم. سرطان در همه وجودش ریشه دوارنده بود. اما هیچ تاثیری در کلام گرم و امید بخش هوشنگ نکرده بود. مگر، شاید آنجایی که گفت آرزویم این بود که آزادی ایران را ببینم اما انگار این لعنتی (سرطان) دست بردار نیست و بی درنگ زبان به شوخی گشود. و نگذاشت فضای گرم مهمانی عوض شود. آرزو داشت و امید به این که آزادی ایران را از دست حاکمان جمهوری اسلامی که با ایران و ایرانی بیگانه شان می دانست ببیند و با رضایت و آرامش خاطر در سرزمینی که عمری را به عشق آزادی و آبادانی اش در تلاش و تحرک زیسته بود، نقاب خاک بر چهره کشد. دریغ، دریغ برای هوشنگ و برای ایران که بزرگانش، فرزندان صدیق اش، به دور از آغوش گرم مام وطن در سرمای غربت بمیرند.

در قلب پاریس بنای باشکوهی وجود دارد به نام پانتائون یا خانه خدایان (بزرگان) فرانسوی ها بزرگان خود را پس از مرگ در این بنای باشکوه به خاک می سپارند و در کنار آرامگاه هریک جمله ای از خود آنان را بر سنگ حک می کنند.

بر سر در این بنای بزرگ قدیمی چنین نوشته شده است. "میهن ارج گذار فرزندان بزرگ خویش است." من هربار که به این سردر و این جمله می نگرم بی اختیار می گریم. می گریم به یاد بزرگان ایران. برای سرنوشت نخبگانی که به جای ارج، به مرگ آنی و یا تدریجی محکوم می شوند.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016