حجتالاسلام محسن دعاگو، امام جمعه، بازجو، شکنجهگر و فرمانده کمیته، ايرج مصداقی
دعاگو، تنها یکی از "روحانیونی" است که شخصاً در شکنجه و کشتار جوانان شرکت داشت. جمهوری اسلامی از این بابت میتواند به خود ببالد که خیل عظیمی از "روحانیون" را که پیشتر به فریب و سرکیسهکردن مردم مشغول بودند به شکنجهگر و قاتل تبدیل کرد
محسن دعاگو در سال ۱۳۳۱ در بخش فیضآباد محولات، از توابع تربت حیدریه، به دنیا آمد. زمانى كه هفت ساله بود، همراه خانواده به تربت حیدریه كوچ کرد و در بدو ورود به تحصیلات حوزوی روی آورد و سپس در مشهد آن را ادامه داد و مدتی نیز شاگرد خامنهای بود. دعاگو بازداشت کوتاه مدتی در سال ۵۰ داشت و در سال ۵۵ توسط ساواک دستگیر و تا آذرماه ۵۷ در زندان بود. وی طی این سالها در روستاهای دورافتاده منبر میرفت و از وضعیت مالی بسیار بدی برخوردار بود. وی در مورد محل زندگی و نوع غذای خود در سال ۵۱ مینویسد:
«دو اتاق اجاره كردیم. اتاق قدیمى وضع بدى داشت. پشت بام این اتاق از كاه و گل بود وقتى باران مىآمد از سقف آن آب جارى مىشد، ظرف هایى در زیر محل ریزش آب مىگذاشتیم... از نظر مالى خیلى تحت فشار بودیم، بسیارى از مواقع با مقدارى آرد، شكر و روغن غذایى درست مىكردیم به اسم اشكنه و بعد نان را خرد مىكردیم و داخل آن مىریختیم و مىخوردیم»
او در سایهی نظام جمهوری اسلامی در حالی که از هیچ تخصصی برخوردار نیست صاحب میلیاردها تومان ثروت شده است.
دعاگو آنقدر در مورد شکنجههایی که در ساواک شده لاف و گزاف میگوید که انسان تعجب میکند از این همه استعداد در دروغگویی.
وی که پس از انقلاب به بازجو و شکنجهگری قهار تبدیل شد در مورد استفادهی ساواک از دستگاه آپولو برای شکنجهاش گفته است در حالی که شکی نیست به عمراش چنین دستگاهی را ندیده است.
دعاگو پس از پیروزی انقلاب ضد سلطنتی به حزب جمهوری اسلامی که برای قبضهی قدرت تأسیس شده بود پیوست و به عضویت شورای مرکزی این حزب درآمد و مسئولیت واحد ایدئولوژی آن را پذیرفت.
دعاگو در سال ۱۳۶۰ در حالی که به حکم خمینی، امام جمعه شمیرانات (رودبار و قصران) و دبیر شوراى ائمهى جمعهى استان تهران بود با نام مستعار محمد جواد سلامتی مسئولیت شعبهی ۱۲ اوین را به عهده گرفت و در سال ۱۳۶۱ در زمانی که پست قضایی داشت به معاونت پرورشی نیروی انسانی وزارت آموزش و پرورش انتخاب شد که خود نقض قانون اساسی مبنی بر تفکیک قوا است. وی در آن دوره از سوی هیئت دولت و میرحسین موسوی به نمایندگی قوهى مجریه در سازمان صدا و سیما انتخاب شد و هر بار مأموریت او تمدید شد.(۱) ظاهراً از آنجایی که بازجویی و شکنجهگری را «فیسبیلالله» انجام میداد شغل و پست قضایی محسوب نمیشد.
http://zabete.ir/law/n/18940
بعید میدانم در هیچکجای دیگر دنیا یک شکنجهگر همزمان «معاون پرورشی» آموزش و پرورش هم باشد و با مقولهی تعلیم و تربیت کودکان و نوجوانان کشور رابطه داشته باشد. این هم از معجزات «دولت امام زمان» است.
وی در مورد چگونگی اشتغالش در اوین و تصدی امر شکنجهگری میگوید:
«بعد از جریان شهادت آقاى دكتر بهشتى و حوادثى كه به دنبال آن پیش آمد، من خیلى ناراحت بودم. در آن زمان به آقاى لاجوردى، كه عضو شوراى مركزى حزب جمهورى و همچنین دادستان انقلاب بود، گفتم كه آمادگى دارم تا براى خدا در دادگاه انقلاب با شما همكارى كنم و در ادارهى كار و رسیدگى به پروندهها كمك و یاورتان باشم. آقاى لاجوردى از پیشنهادم استقبال كرد. تقریباً تمامى زندانیان ضدانقلاب تهران در زندان اوین مستقر بودند. آقاى لاجوردى مسئولیت شعبهى ۱۲ دادسراى انقلاب اسلامى تهران را به من داد.»
چنانچه از اعترافات دعاگو برمیآید در سیاهترین سالهای میهنمان تنها بر اساس ابراز تمایل و «اعلام آمادگی»، و انباشته بودن از حس کینهجویی و انتقامگیری، فرد به شغل بازجویی و شکنجهگری مشغول میشد و به استخدام دستگاه قضایی در میآمد.
دعاگو که سربازجو و سرشکنجهگر اوین بود به اعتراف خودش سه بازجو و شکنجهگر زیر نظر او مشغول به کار بودند. وی در مورد محافظاناش و اقداماتی که در شعبهی ۱۲ اوین انجام داده میگوید:
«در آن زمان سه محافظ داشتم، محافظان من از افراد متدین و با انگیزهاى بودند كه در سپاه پاسداران آموزش دیده بودند. محافظان و رانندهى من آقایان كاظم مهدىزاده، زمردیان و اشرف بودند كه اعضاى تیم بازداشتكننده را تشكیل مىدادند و در ضمن كارهاى مقدماتى و زمینهسازى براى بازجویى را برعهده داشتند. این شعبه همزمان با ورود من تأسیس شد. ما كار شناسایى را انجام مىدادیم، پس از آن من حكم بازداشت را صادر مىكردم و اعضاى تیم بازداشت نیمه شب كار عملیات و دستگیرى را انجام مىدادند. حدود 170 نفر از شاخهى كارگرى سازمان مجاهدین خلق (تقریباً تمام آنها) را دستگیر كردیم. شاخهى كارگرى سازمان مجاهدین بیشتر در تهران متمركز بود. البته اعضاى آن را بیشتر افراد شهرستانى تشكیل مىدادند. بیشترین دستگیرىها در تهران انجام مىشد؛ ولى اگر در شهرستان هم كسانى شناسایى مىشدند، آنها را دستگیر كرده، در تهران به ما تحویل مىدادند.»
منظور دعاگو از «كارهاى مقدماتى و زمینهسازى براى بازجویى» همان شکنجه است که فرد پس از تحمل آن آمادهی بازجویی و پاسخ به سؤالات میشود.
امام جمعه و جماعت رژیم به منظور ایجاد رعب و وحشت در جامعه و گرفتن خواب از چشمان و آرامش خیال از مردم، حکم حمله و یورش به خانهها را در نیمههای شب صادر و نسبت به دستگیری مخالفان اقدام میکرده است.
برای شناخت قسیالقلبی و بیرحمی او به برخوردی که با سیفالله کاظمیان یکی از کسانی که در دوران شاه مدتها با او هم بند و هم سلول بوده توجه کنید. وی در مورد کاظمیان که توسط او شکنجه و بازجویی شده بود میگوید:
«یكى از افرادى كه به پروندهاش رسیدگى كردم و در اواخر كار مرا شناخت، سیفالله كاظمیان بود. او یكبار گفت: «فكر مىكنم فلانى باشى.» من پروندهى او را به طور ویژه خواستم، چون در جریان فعالیتهاى سیفالله كاظمیان بودم. خودم مراحل بازجویى، تكمیل پرونده و محاكمهى او را انجام دادم.»
محسن دعاگو مدعی است که در مقام بازجو در محاکمهی کاظمیان نیز دخالت داشته است. امروز همین افراد از دخالت بازجویان وزرات اطلاعات در دستگاه قضایی و شعبات دادگاه مینالند!
سیفالله کاظمیان یکی از بازاریان جزء در تهران و هوادار مجاهدین بود که از سوی این سازمان کاندیدای نمایندگی مجلس شورای اسلامی از مازندران شده بود. وی در سال ۶۱ دستگیر و در زیر فشار شکنجه شکست و به همکاری با بازجویان پرداخت. وی پس از آن که از یک مرخصی یکماهه به زندان بازگشت در تاریخ ۵ اردیبهشت ۱۳۶۴ در دوران علی رازینی به جوخهی اعدام سپرده شد.
کاظمیان در دوران شاه یکی از سمپاتهای مرتضی صمدیه لباف بود که در جریان ضربات متوالی به مجاهدین در سال ۵۴ دستگیر و در زندان با دعاگو آشنا شد.
دعاگو در مورد نحوهی کارش در شعبهی بازجویی میگوید:
«در آن روزها من و افراد تیم به طور شبانهروزى كار مىكردیم، خواب و استراحت نداشتیم. اگر خیلى خسته بودیم، در داخل شعبه نیم ساعتى استراحت مىكردیم. گاهى عملیات ساعت سه و نیم بامداد انجام مىشد؛ چون بعضى از قرارهاى مجاهدین در آن ساعت تعیین شده بود. براى مثال ما یك نفر را دستگیر مىكردیم و او به ما مىگفت كه ساعت چهار صبح در فلان جا قرار دارم. تیم ما باید ساعت چهار صبح عملیات خود را شروع مىكرد تا كار دستگیرى و گاهى بازرسى خانهى تیمى، گردآورى اسناد، مدارك، اسلحه، نارنجك و فشنگ را انجام دهد. در آن مقطع به دلیل شوكى كه در اثر شهادت دكتر بهشتى به من وارد شده بود، وارد عمل شدم و هدفم از این كار خشكاندن ریشهى سازمان مجاهدین خلق بود. فشارهایى كه ما از داخل كشور بر این سازمان وارد آوردیم، آنها را ناچار به فرار ساخت.»
تردیدی نیست که در ساعت سه و نیم صبح هیچ عاقلی قرار تشکیلاتی اجرا نمیکند و او برای توجیه حمله به خانههای مردم چنین دروغی را سرهم میکند. بازجویان به محض این که از وجود خانهی تیمی مطلع میشدند به آن حمله میکردند فرقی نمیکرد روز باشد یا شب. تنها پایگاه موسی خیابانی در ۱۹ بهمن ۶۰ و پایگاهمحمد ضابطی و دیگر پایگاههایی که در ۱۲ اردیبهشت ۶۱ مورد حمله قرار گرفتند از قبل تحت نظر بودند و حمله به این پایگاهها هم صبح عملیات آغاز شد و نه نیمههای شب.
وی در مورد شکنجه و آزار و اذیت زندانیان که خبرش به مجلس شورای اسلامی هم رسیده و موجبات نگرانی آنها را فراهم کرده بود میگوید:
«گاه بعضى از دوستان ناشى ما از مجلس شوراى اسلامى به داخل زندان مىآمدند و مىگفتند، آقا مبادا یك وقت كسى را شكنجه كنید. ما شبانهروز زحمت مىكشیدیم تا این جریان را متلاشى كنیم؛ ولى هر چند مدت یك بار عدهاى وارد زندان مىشدند و با پرسشهاى ویژهاى از مسئولین، كادر قضایى و زندانیان منافق را امیدوار مىكردند. روزى آقاى اسدالله بیات با یك نفر همراه به زندان آمد و گفت: «نكند اینها را بزنید تا اطلاعات بگیرید، به ما شكایت شده كه شما اینجا زندانىها را كتك مىزنید.» در جواب ایشان گفتم: «ما وظیفهى شرعى خودمان را مىدانیم و كار خلاف شرع نمىكنیم، شما خیالتان راحت باشد.» حقیقت این بود؛ تصمیم من این بود كه تا مرحلهى ریشهكن شدن جریان نفاق در ایران پیش بروم.»
البته شکنجه تا مرگ و تقطیع و ... جزو «وظایف شرعی» آقایان بود و قطعاً «خلاف شرع» که همانا برخورداری از رأفت و عطوفت بود در این امثال دعاگو راهی نداشت. « ریشهكن شدن جریان نفاق» بخوبی هدف و نیت امثال دعاگو را میرساند و این که برای تحقق آن در سالهای اولیه دههی ۶۰ چه جنایات عظیمی را بیرحمانه در کشور مرتکب شدند. کسانی که پشت سر این فرد نماز میخوانند بایستی بدانند دستان او چه جانهایی را گرفته و چه بدنهایی را زیر شکنجههای وحشیانه له و لورده کرده است. آنها به محض آگاهی از این امر در جنایات او سهیم هستند. جنایاتی که در اوین اتفاق میافتاد موجب نگرانی نمایندگان مجلس رژیم هم شده بود.
موضوع نگرانی نمایندگان مجلس که دعاگو مطرح میکند بر میگشت به دیالیز شدن و مرگ حسن بهروزیه نمایندهی منتخب اما رد صلاحیتشدهی کلیبر در مجلس شورای اسلامی که پس از دستگیری در اوین فوت کرد. (۲) البته پیش از او در هفت آبانماه ۶۰ آیتالله حسن لاهوتی اولین نمایندهی خمینی در سپاه پاسداران و پدر دامادهای رفسنجانی، اولین امام جمعه رشت که نماینده مجلس از این شهر هم بود در اوین با سم به قتل رسیده بود. (۳) همان موقع غفور صادقی گیوی نماینده خلخال و برادر کوچکتر صادق خلخالی هم که نمایندهی مجلس از خلخال و گیوی بود دستگیر و در اوین زندانی شده بود. (۴) همچنین احمد غضنفرپور نماینده نماينده لنجان استان اصفهان (۵) دستگیر و زیر شکنجه به همکاری با رژیم پرداخته بود. پیشتر ابوالفضل قاسمی رهبر حزب ایران نمایندهی منتخب درگز دستگیر و به حبس ابد محکوم شده بود. (۶) مجلس شورای ملی که هنوز نامش اسلامی نشده بود و در سیطرهی حزب جمهوری اسلامی بود اعتبارنامهی او را تصویب نکرد. اتحادیهی بینالمجالس پیگیر پروندهشان بود و از رژیم در این مورد توضیح خواسته بود. البته در سال ۶۲ هم سرگن بیتاوشانا نمایندهی آشوریها و رئیس کمیسیون بهداری مجلس در ارتباط با حزب توده دستگیر ولی به سرعت آزاد شد.
ظاهراً هیأتی هم که خمینی و مجلس شورای اسلامی در شهریورماه ۱۳۶۱برای بررسی وضعیت زندان اوین مرکب از هادی خامنهای، سیدمحمود دعایی و محمدعلی هادی نجفآبادی تعیین کرده بودند از همینجا ناشی میشد.
جفنگ گویی یکی از ویژگیهای اصلی خاطرهنویسان رژیم و به ویژه مسئولان دادستانی اوین است. دعاگو نیز از این خصیصه مستثنی نیست. او در مورد لو رفتن پایگاهی که موسی خیابانی و اشرف ربیعی در آنجا کشته شدند داستان مضحکی را سرهم کرده که هیچجای آن با واقعیت نمیخواند:
«پس از ماجراى سخنرانى بنىصدر و شهادت دكتر بهشتى، آنها در نزدیكىهاى كمیتهى سعدآباد خانهاى تیمى تشكیل دادند. این خانه، خانهاى معمولى بود كه در آن انواع كمپوتها و كنسروها و كلیهى خواروبار را براى مدت شش ماه تهیه كرده بودند. لباسهاى بسیار زیبا و گرانقیمتى آنجا بود، سلاحها در محل خاصى جاسازى و نگهدارى مىشد. دو اتومبیل پژوى سفید درست مثل هم در این خانه بود كه دو فرد شبیه به هم سوار پژوها مىشدند و در خیابان حركت مىكردند. یكى از این اتومبیلهاى پژو مخصوص موسى خیابانى بود و اتومبیل دیگر را بدل او سوار مىشد. آنها اتومبیلها را با هم از پاركینگ بیرون مىآوردند. بدل موسى خیابانى به محض اینكه متوجه خطرى مىشد، به كمك بىسیم با او ارتباط برقرار مىكرد و وى را فرارى مىداد و خود به جاى موسى خیابانى قرار مىگرفت، بدینترتیب مأموران به اشتباه او را تعقیب مىكردند. پلاك این دو اتومبیل با یك شماره و رانندهها شبیه به هم بودند. ... دقیق یادم نیست خانهى تیمى موسى خیابانى چگونه كشف شد، فكر مىكنم از رفت و آمدهاى مشكوكى كه به این خانه مىشد آن را شناسایى كرده باشند. خانهى تیمى متعلق به اعضاى سازمان نبود، بلكه آن را اجاره كرده بودند. ظاهر زندگى آنها بسیارى عادى و طبیعى بود و ترددها و رفت و آمدهاى معمولى داشتند. به هر حال كمیته اطراف خانهى تیمى را محاصره كرد. پس از درگیرى، 17 جنازه در خانه دیدم كه اكثر آنها مرد و تعدادى از آنان زن بودند. جنازهى اشرف ربیعى - همسر رجوى - موسى خیابانى، بدل موسى خیابانى و افراد دیگر از آن جمله بودند. یكى از افراد كمیتهى سعدآباد كه براى نجات جان فرزند مسعود رجوى به داخل خانه رفته بود، به ضرب گلولهى منافقین شهید شد. تنها فرزند سه سالهى مسعود رجوى جان سالم از مهلكه به در برد. فرماندهى كل عملیات با آقاى داوود روزبهانى بود.»
تقریباً هرآنچه راجع به خانهی مذکور، جای سلاحها و لباسهای زیبا و گرانقیمت و غذای تهیه شده برای ششماه و ... میگوید لاطائلات است. در خانهی مزبور تنها یک ماشین پژو بود و موسی خیابانی بدلی نداشت. جدای از اطلاعات شخصیام فیلم خانهی خیابان زعفرانیه که اجارهای بود و اشیاء به دست آمده در آن در فیلمی که رژیم تهیه کرده و لاجوردی دروغی نبود که در آن بر زبان نیاورد نشان میدهد که ادعاهای دعاگو واقعی نیست.
http://www.youtube.com/watch?v=87vN0qJY3kM
عکس کلیه کسانی که در درگیری ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ کشته شدند، موجود است، هیچیک کوچکترین شباهتی به موسی خیابانی ندارند. من در همان ساعات اولیه کلیهی جنازهها را از نزدیک در زیرزمین ۲۰۹ اوین دیدم کسی که کمترین شباهتی به خیابانی داشته باشد در میان اجساد نبود.
این دروغی بود که لاجوردی در سال ۶۰ تولید کرد و بقیه نیز آن را تکرار کردند؛ حتی بعدها زندانیانی که خاطره نوشتند نیز از براساس شنیدههایشان به موضوع فوق اشاره کردند و از مشاهدهی جسد بدل موسی خیابانی هم خاطره تعریف کردند. در مورد نحوهی تعقیب و مراقبت موسی خیابانی و بدلاش در خیابانها هم دروغ میگوید. نیروهای رژیم هنگام حمله به پایگاه مزبور حتی نمیدانستند موسی خیابانی در آنجا حضور دارد. خیابانی ظاهراً بطور اضطراری شب قبل را در خانهی مزبور که در زعفرانیه قرار داشت سپری کرده بود. در اوین بود که جنازهی او مورد شناسایی قرار گرفت. فرزند مسعود رجوی یک ساله بود و هنوز نمیتوانست به درستی راه برود. عکس و فیلم وی در بغل لاجوردی هم بخوبی بیانگر سن اوست.
http://www.youtube.com/watch?v=87vN0qJY3kM
وی در جای دیگر کتاب خاطراتش در مورد بازرگان و بنى صدر مىنویسد : «پس از پیروزى انقلاب ، كودتاهایى در ایران كشف شد. در كودتاى نوژه آقاى قطبزاده و شریعتمدارى نقش داشتند. در طى آن قرار بود رهبرى سیاسى - مذهبى به دست آیتالله شریعتمدارى باشد و تشكیلات ادارى كشور را به مجاهدین خلق ایران و امثال بنی صدر و سلطنت طلبان بسپارند و آمریكا هم بلافاصله از آنان حمایت كند.»
کودتای نوژه در سال ۵۹ قرار بود اجرا شود که شکست خورد. از جمله افراد و نیروهایی که در افشای آن نقش داشتند بنی صدر و مجاهدین بودند.
کودتای قطب زاده و شریعتمداری مربوط به سال ۶۱ بود و دستپخت مشترک محمدیری شهری و حزب توده. این توطئه به منظور ضربه زدن به «لیبرالها» توسط اتحاد جماهیر شوروی و حزب توده برنامهریزی و توسط ریشهری اجرا شد و قطبزاده به خاطر جاهطلبیهایی که داشت در دام آنها افتاد و با حیله و نیرنگ آیتالله شریعتمداری رقیب اصلی خمینی را نیز به آن سنجاق کردند تا با حصر وی و خلع از مرجعیت خمینی را بیش از پیش یکهتاز و بدون رقیب کنند.
دعاگو یکی از حامیان سعید امامی و قاتلان حرفهای وزارت اطلاعات بود و در حالی که آنها به صراحت به انجام قتلهای زنجیرهای و احکام صادره از سوی مجتهدان رژیم اعتراف کرده بودند، برای انحراف افکار عمومی «عوامل دولت بازرگان و بنیصدر» را عامل قتل سعید امامی و قتلهای زنجیرهای و «کودتای سیاسی» معرفی میکرد. به گزارش رادیو فردا از خطبهی نماز جمعهی او توجه کنید.
«امام جمعه شمیران از سعید امامی، عامل قتلهای زنجیرهای به عنوان خدمتگذار بی پناهی نام میبرد كه در بین نیروهای اطلاعاتی به بهرهمندی از هوش سیاسی، دیانت و سلامت مشهور بوده و میافزاید او قربانی و همسر دیندار و پاكدامنش تا حد مرگ شكنجه شدند و در عوض اصلاحطلبان مجلس ششم برای فوت یك خبرنگار كانادایی ایرانی(زهرا کاظمی) كمیسیون ویژه برپا كردند و در فضای افكار عمومی به سوگش نشستند و هم اكنون به منظور فراموش شدن ماجرای غمبار قتل و شكنجه نیروهای اطلاعاتی به آرامی از كنار قتلهای زنجیرهای میگذرند.
امام جمعه شمیران مرگ سعید امامی را فاجعه مصیبت باری میداند كه پس از انتخابات دوم خرداد سال 1376 روی داده و اصلاح طلبان با شعار اصلاحات و مردمسالاری میخواهند آن را به حافظه تاریخ بسپارند. امام جمعه شمیران خواهان مجازات عاملان قتلهای زنجیرهای و شكنجه نیروهای اطلاعاتی شد و گفت: عواملی كه در دولت بازرگان و بنی صدر در صدد كودتا علیه نظام بودند پس از دوم خرداد با جذب استحاله شدههای فرهنگی، منحرفان سیاسی، جاهلان مغرض و معاندان مفسد همه توانشان را در خط بحران سازی به كار انداختند و قتلهای زنجیرهای را به انگیزه تخریب چهره نظام جمهوری اسلامی و نابودی سازمان اطلاعاتی و امنیتی كشور به كار انداختند. امام جمعه شمیران خواهان هماهنگی دستگاه قضایی با نیروهای نظامی و جلوگیری از گسترش ناامنی در جامعه شده است. امام جمعه شمیران در نمازجمعه، قتلهای زنجیره ای را كار اصلاح طلبان دانست و گفت: عواملی در دولت لیبرال و پس از آن در دولت بنی صدر به قصد بدنام كردن چهره نظام و كودتای سیاسی اقدام به قتلهای زنجیرهای و نابودی سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی كردند و اكنون باید به اتهام آن قتلها و مرگ سعید امامی محاكمه و مجازات شوند.»
http://www.radiofarda.com/content/article/343269.html
به خوبی میتوان حدس زد کسی که در سال ۸۳ در ملاءعام و در خطبهی نماز جمعه این گونه صریح و آشکار دروغ میگوید و برای کسانی که کوچکترین دستی در قدرت و به ویژه سرویسهای امنیتی نداشتند پاپوش میدوزد و خواهان مجازات آنها توسط دستگاه قضایی میشود در شعبهی بازجویی و در حالی که از قدرت شکنجه و کابل و قپانی و ... برخوردار بود چهها که نکرده است، چه دروغهایی را که با زور شکنجه به افراد تحمیل نکرده و بر اساس آن چه بیگناهانی را که به جوخهی اعدام نسپرده است.
دعاگو در جای دیگری با خدعه و نیرنگ «حجتیه» را به «نهضت آزادی» وصل میکند:
«احتمال ارتباط حامیان حجتیهایها و نهضت آزادی هست هرچند که طراحان این دو جریان حتما با یکدیگر در ارتباطند زیرا هر دو طرح خارجی است. اینها مزدورانیاند که غالبشان متوجه نیستند در یک بستر عاملیت خارجی، دارند فعالیت میکنند.»
http://khabaronline.ir/detail/86446/politics/parties
این ادعاهای کذب در حالی مطرح میشود که آیتالله خزعلی از سرمداران حجتیه است و بسیاری از صاحبمنصبان رژیم از علیاکبر پرورش گرفته تا ولایتی از فعالان آن بودهاند. «بنیاد الغدیر» در اختیار حجتیه است و از بودجههای دولتی و «بیت رهبری» استفاده میکند. محمود لولاچیان پدر عروس خامنهای نبی حبیبی دبیرکل مؤتلفه و محمد نیازی رئیس تشکیلات قضایی نیروهای مسلح سابق و علیرضا افشار از فرماندهان سپاه و ... اعضای آن هستند. مصباح یزدی از مرتبطین انجمن حجتیه است. این تفکر، امروز از تریبون نمازجمعه و رسانهها به تحمیق مردم پرداخته و آنها را فریب میدهد اما در دههی ۶۰ که کابل و زنجیر از دستش نمیافتاد تلاش میکرد با فشار شکنجه اعترافات مورد نظر را بگیرد.
دروغگویی او حد و حصر ندارد. به گزارش خبرآنلاین او «حمله به بیوت علما در قم و تهران و برگزاری برخی راهپیماییها پس از نماز جمعه و سردادن شعارهای تند در آن را به انجمن حجتیه منصوب کرد.»
او همچنین نهضت آزادی و انجمن حجتیه را عامل تحریک و سرکوب مردم پس از کودتای ۸۸ نامید. در حالی که فرمان آن را خامنهای در نماز جمعه اعلام کرده بود و فرماندهان سپاه و بسیج و نیروی انتظامی و ... علناً مردم را به سرکوب تهدید میکردند:
«متاسفانه همان طور که عدهای همسو با جریان نهضت آزادی میشوند عدهای هم با جریان حجتیه همراه میشوند و در خیابانها راه میافتند و حرکتهای افراطی انجام میدهند. از سوی دیگر انجمن حجتیه با تندوریهای خود نیز در خدمت اثبات منطق ضد انقلاب درباره نظام جمهوری اسلامی هستند و تفکرات آنان را جا میاندازد.
دخالت دعاگو در امر سرکوب و بسط و گسترش اختناق تنها منحصر به بازجویی و شکنجهگری در اوین نیست. بلکه پس از آن که آیتالله مصطفی ملکی پیشنماز مسجد همت تجریش و فرمانده کمیته انقلاب اسلامی شهرستان شمیران در مرداد ماه ۱۳۶۱ فوت کرد وی از سوی علی اکبر ناطق نوری وزیر کشور به این سمت گمارده شد. در دوران مذکور علی فلاحیان قائم مقام ناطق نوری و گرداننده اصلی کمیتهها بود. دعاگو در مورد چگونگی انتخابش به این پست میگوید:
«پس از مرحوم ملكى، آقاى ناطق، كه فرد مناسبى براى این مسئولیت نیافته بود، ابلاغ فرماندهى كمیتهى انقلاب اسلامى شهرستان شمیرانات را براى من صادر كرد. به ایشان گفتم براى من كه روحانى و امام جمعهى اینجا هستم خیلى مناسب نیست كه كسى را دستگیر كنم؛ ولى آقاى ناطق نورى به دلیل وضعیت خاصى كه در شهرستان شمیران حاكم بود، بر ضرورت این امر تأكید كرد و من با اصرار ایشان به ناچار پذیرفتم. از اوایل تشكیل كمیتههاى انقلاب اسلامى، كمیتهى شهرستان شمیرانات داراى پایگاههاى مختلفى بود و در رأس هر پایگاه یك روحانى به عنوان مسئول قرار داشت. در پایگاه یكم (این پایگاه در منطقهى جماران قرار داشت) امام جمارانى، پایگاه دوّم مرحوم شهید شاهآبادى و پایگاه سوم آقاى كروبى و مسئولیت ادارهى پایگاه ششم را بنده برعهده داشتم. مرحوم آقاى حاجشیخ مصطفى ملكى نیز مسئولیت فرماندهى شهرستان شمیران را برعهده داشت. پایگاه ششم در لشكرك واقع شده بود، چون نماز جمعه هم در لشكرك اقامه مىشد، مسئولیت این پایگاه را نیز من برعهده داشتم. مسئولان پایگاهها هفتهاى یك بار دور هم جمع مىشدیم و راهكارهایى را براى حل مشكلات كمیته و ادارهى آن پیدا مىكردیم و همین سابقه موجب شد كه پس از مرحوم آقاى ملكى، مسئولیت ادارهى كمیتهى شهرستان به گرفتارىهاى كارى من اضافه شود.» (۷)
تزویر و ریا را ملاحظه کنید، آخوندی که در نیمههای شب با لباس مبدل به خانهی مردم میریخت و آنها را دستگیر و روانهی شکنجهگاه میکرد و خود مأمور شکنجه و آزار و اذیت آنها بود چگونه مدعی میشود که «براى من كه روحانى و امام جمعهى اینجا هستم خیلى مناسب نیست كه كسى را دستگیر كنم»
فرق ریاست کمیته با ریاست شعبهی بازجویی در این بود که در اولی مجبور بود با نام و عنوان خودش در کمیته و انظار عمومی حضور یافته و حکم دستگیری مردم را بدهد و در دومی در شعبهی بازجویی با لباس شخصی و با اسم مستعار و دور از چشم مردم به شکنجه و کشتار میپرداخت و متهمان با چشمبند در حالی که کوچکترین شناختی از او نداشتند به زیر کابل و شکنجه میرفتند و چه بسا زنده نمیماندند که بعدها شناختی از بازجویشان به دست بیاورند.
وی که جزو باند رفسنجانی محسوب میشود و به همین دلیل این روزها تحت فشار جناح مقابل قرار دارد از همکاریاش با هاشمی رفسنجانی و فائزه و فاطمه هاشمی یاد میکند:
«آقاى هاشمى رفسنجانى در زندان برنامهى منظمى را دنبال مىكرد. ایشان اهل نماز شب و تهجد بود. هر روز پس از اقامهى نماز صبح تا ساعات مشخصى - مثلاً در ساعت پنج تا هفت صبح - به طور كامل روى قرآن كار مىكرد. ایشان دفتر بزرگى داشت كه در آن، موضوعات مختلف مطرح شده در هر آیه را یادداشت مىكرد. به این ترتیب یك دورهى كامل قرآن به وسیلهى آقاى هاشمى تهیه شد. (۸) ایشان براى بعضى از آیات حتى حدود 30 موضوع پیدا كرده بود. بعدها وقتى كه مسئول واحد ایدئولوژى حزب جمهورى شدم، به كمك عدهاى كه سرپرستى آنان با من بود، این مجموعه را تا حدودى آماده كردیم. ما موضوعات را به چند روش دستهبندى كردیم. موضوعات تمام آیاتى را كه در دفتر ایشان آمده بود، تبدیل به فیش كردیم و از فیش به برگههاى مخصوصى منتقل كردیم و در زونكنهایى كه براى این كار اختصاص داده بودیم، گذاشتیم. خانمها فائزه و فاطمه هاشمى نیز در این كار با ما همكارى كردند.»
دعاگو در حالی که مسئولیت واحد «ایدئولوژی» حزب جمهوری اسلامی را به عهده داشت بازجو و شکنجهگر هم بود. از همین جا میتوان به «ایدئولوژی» این نظام و خاستگاه آن پی برد. ایدئولوژی که بر پایهی خشونت و آسیب رساندن به دیگران شکل گرفته است. وی در حال حاضر نیز معاون فرهنگی «جامعه روحانیت مبارز» است. جامعهای که جنایتکارانی چون مصطفی پورمحمدی، ابراهیم رئیسی، احمد سالک و ... در آن نقش فعال دارند.
دعاگو در دوران ولایت فقیهی خامنهای قدرت بیشتری یافت و علاوه بر آن که به معاونت بررسی دفتر خامنهای برگزیده شد، به عضویت شورای «سیاستگذاری ائمه جمعه سراسر كشور»، و «شورای سیاستگذاری مركز رسیدگی به امور مساجد» در آمد و از سال ۷۴ نمایندهى ولىفقیه در امور دانشجویان آسیا و اقیانوسیه شد. وی علاوه بر آن که همراه با قدرتالله علیخانی، مسیح مهاجری، سیدمحمود دعایی، سیدرضا اکرمی و محمدعلی نظامزاده، روحالله حسینیان، علی رازینی و ... هیئت منصفهی دادگاه ویژه روحانیت را تشکیل میدهند عضو هیأت منصفهی دادگاه مطبوعات هم بود که در سال ۸۸ همراه با فاطمه کروبی به علت عدم شرکت در جلسات این هیآت از سوی قوهی قضاییه برکنار شد.
دعاگو، تنها یکی از «روحانیونی» است که شخصاً در شکنجه و کشتار جوانان شرکت داشت. جمهوری اسلامی از این بابت میتواند به خود ببالد که خیل عظیمی از «روحانیون» را که پیشتر به فریب و سرکیسهکردن مردم مشغول بودند به شکنجهگر و قاتل تبدیل کرد.
ایرج مصداقی
مارس ۲۰۱۳
www.irajmesdgahi.com
[email protected]
ـــــــــــــــــــــــ
پانویس:
۱- وی در سال ۱۳۶۲ به خاطر اختلاف نظر با علی اکبر پرورش وزیر آموزش و پرورش از این سمت کنارهگیری کرد. و نمایندهی قوه مجریه در سازمان صدا و سیما شد و به مدت ۶ سال در این سمت ماند.
وی در سال ۶۸ توسط خامنهای به عضویت و همچنین ریاست شوراى سیاستگذارى صدا و سیما انتخاب شد.
وی در مورد نقش خود در تعین افراد این شورا میگوید: «در تعیین اعضاى شوراى سیاستگذارى اول و دوم، من افرادى را پیشنهاد مىكردم و مقام معظم رهبرى افراد مورد قبولشان را تعیین مىفرمودند یا آنكه به شخصه كسى یا كسانى را اضافه مىكردند.»
۲- حسن بهروزیه یکی از عوامل بیرحم رژیم در تبریز و کلیبر بود که به اعتبار صورت جلسات مجلس شورای اسلامی سوابق جنایتکارانهای از جمله قتل و شکنجه و ... داشت.
http://www.ical.ir/index.php?option=com_mashrooh&view=ajax&id=2734&Itemid=38&task=pagePrint&tmpl=component
http://www.ical.ir/index.php?option=com_mashrooh&view=ajax&id=2732&Itemid=38&task=pagePrint&tmpl=component
http://www.ical.ir/index.php?option=com_mashrooh&view=ajax&id=2738&Itemid=38&task=pagePrint&tmpl=component
۳- وحید لاهوتی پسر آیتالله لاهوتی در آبانماه ۱۳۶۷ به حکم لاجوردی دستگیر شد. ظاهراً او را نیز در اوین به قتل رساندند و سپس اعلام کردند که سرقرار خود را از بالای ساختمان پلاسکو به پایین پرتاب کرده و کشته شده است. البته بعدها سقوط از تخت بیمارستان را نیز ذکر کردند. فائزهی هاشمی رفسنجانی بعدها اعلام کرد که در تحقیقات شخصی او هیچکس در محل چنین واقعهای را تأیید نکرد. چند روز بعد از دستگیری وحید، آیتالله حسن لاهوتی نیز به دستور لاجوردی بازداشت و به اوین منتقل شد و روز بعد اعلام شد که وی در اثر سکتهی قلبی درگذشته است. خانوادهی لاهوتی در مصاحبه با هفته نامه شهروند امروز شمارهی ۷۰ اعلام کردند که بنا به گزارش پزشکی قانونی در معده وی اثر سم استریکنین وجود داشته و به مرگ طبیعی نمرده است. با این حال رفسنجانی اجازه نداد فرزندانش موضوع را پیگیری کنند. سعید و حمید لاهوتی به ترتیب همسران فاطمه و فائزه هاشمی هستند.
آیتالله لاهوتی با فاطمه و فائزه
وحید لاهوتی
http://www.cloob.com/timeline/article_1152216_20587
http://www.tourjan.com/?tag=%D9%88%D8%AD%DB%8C%D8%AF-%D9%84%D8%A7%D9%87%D9%88%D8%AA%DB%8C
۴- غفور صادقی گیوی پس از پایان محکومیت چندماههاش، با رأی گیری در مجلس ماند. ظاهراً عذرش موجه تشخیص داده شد! در آن دوران در هواخوری خواندن سرود «خمینی ای امام» اجباری بود و پاسداران وی را مجبور به خواندن این سرود میکردند که برایش سنگین بود.
۵- غضنفرپور پس از دستگیری در پاییز ۶۰ مجبور شد توبهنامهاش را در یک شو تلویزیونی تحت عنوان «شب اول قبر» بخواند که در ۱۷ اسفند ۱۳۶۰ از تلویزیون جمهوری اسلامی پخش شد. سودابه سدیفی همسر سابقاش که همراه با همسر بنیصدر دستگیر شده بود نیز چندین بار توبهنامه خواند و یکی از توابین زندان بود. خمینی شب اول ورودش به پاریس به منزل عضنفر پور رفت و چند روزی را آنجا بود.
احمد غضنفرپور
رفسنجانی در کتاب خاطرات خود از سال ۱۳۶۰ که با نام عبور از بحران انتشار یافته در صفحهی ۴۶۴ در تاریخ 10 بهمن سال ۱۳۶۰ مینویسد:
«شب را در مجلس خوابیدم. نامهای از آقای [احمد] غضنفرپور [نماینده مردملنجان] از زندان رسید که توبه کرده، گذشته خودش و همراهانش را محکوم کرده،اعتراف به گناه نموده ونواری پر کرده به زبان فرانسه در همین مضمون که برایبینالمجالس بفرستیم. بینالمجالس درباره سرنوشت او، خطیبی و قاسمی توضیح خواسته.»
۶- من مدتها با زندهیاد ابوالفضل قاسمی همبند بودم. وی به دستور بهشتی و با پرونده سازی مهدوی کنی دستگیر شده بود.
ابوالفضل قاسمی در جشن پیروزی در انتخابات
حزب توده علیه او جوسازی زیادی میکرد. حاکم شرع دادگاهش ریشهری بود. یک برادرش در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ کشته شده بود و برادر دیگرش با توطئه و سردمداری منوچهر متکی یکی از جنایتکاران علیه بشریت در بندرگز در سال ۱۳۶۰ به جرم محاربه با خدا، مفسد فی الارض و عضو حزب آمریکایی «ایران» تیرباران شد. ابوالفضل قاسمی بدون آن که اتهام خاصی داشته باشد شش سال زندان ماند و عاقبت به علت کبر سن و بیماری قلبی و ... آزاد شد. و در اول آذر ۱۳۷۲ فوت کرد. وی پیشتر ۶ بار در زمان پهلوی دستگیر شده بود. قاسمی نویسندهی کتابهای «الیگارشی» یا خاندانهای حکومتگر در ایران و «قربانیان استعمار در ایران» بود و آرزو میکرد کتابی علیه ادعاهای مطهری در کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» بنویسد.
۷- در آن دوران مسئولیت مساجد شمیران به عهدهی پارهای از آخوندهای صاحبنام رژیم بود که کمیتههای محلی را نیز اداره میکردند و به این ترتیب نقش مستقیم در دستگیریها و سرکوب داشتند:
۱- آیت الله مصطفی ملکی امام جماعت مسجد همت تجریش
۲- حجت الاسلام سید مهدی امام جمارانی امام جماعت مسجد جماران
۳- حجتالاسلام مهدی شاه آبادی امام جماعت مسجد رستم آباد
۴- حجت الاسلام مهدی کروبی امام جماعت مسجد حصارک و مسجد حکمت
۵- حجت الاسلام سید محمد موسوی خوئینی ها امام جماعت مسجد جوزستان
۶- حجت الاسلام سید مهدی دینپرور امام جماعت مسجد اعظم تجریش
۷- حجت الاسلام سید هاشم رسولی محلاتی امام جماعت مسجد امامزاده قاسم
۸- حجت الاسلام موحدی ساوجی امام جماعت مسجد فرمانیه
در بین این افراد ملکی، امام جمارانی و دین پرور اصالتاً اهل شمیران بودند اما بقیه در شمیران مقیم شده بودند. ملکی به مرگ طبیعی فوت کرد، موحدی ساوجی در تصادف اتوموبیل و شاهآبادی در سقوط هواپیما کشته شدند.
۸- این افراد که چنین دست بازی در زندان شاه داشتند خود حاضر نبودند بخشی از این حقوق را در ارتباط با زندانیانشان به رسمیت بشناسند. حجتالاسلام محمد محدث بندرریگی که در نجف مترجم خمینی بود در زندان گوهردشت روی ترجمهی نهجالبلاغه کار میکرد. به همین جرم او را به سلول انفرادی منتقل کرده و تحت فشار گذاشتند تا عاقبت با بریدن رگ دستش خودکشی کرد اما خوشبختانه نجات یافت.