رو در رو با فائزه هاشمی و "عبرت روزگار" (بخش دوم)، ايرج مصداقی
[بخش نخست مقاله را با کليک اينجا بخوانيد]
خانم هاشمی آيا تاکنون زنی را ديدهايد که همسرش توسط جوخههای مرگ رژيم ربوده شده و به قتل رسيده باشد؟ از آنجايی که دستگاه امنيتی از پذيرش مسئوليت جنايتی که مرتکب شده سرباز میزند آنها میترسند دوباره ازدواج کنند.
خانم هاشمی! شما در ادامه آوردهايد:
«ولی با وجود اين محروميتها زندانيان سياسی زن اوين سختیها را به جان خريده و در راه آرمانهايشان آنها را تبديل به فرصت میکنند و با تمرين دمکراسی در محيط کوچک خود آزادی را نويد میدهند.»
آيا میدانيد آرمان زنان زندانی اوين، محو و نابودی رژيم جمهوری اسلامی است که بر پايهی تبعيض جنسيتی شکل گرفته است؟ آيا هنوز فکر میکنيد که در نظام جمهوری اسلامی «آزادی» زنان امکانپذير است؟ شما بهتر میدانيد حتی اجازه نداشتيد و نداريد با روسری و مانتو و کاملاً پوشيده در مجامع حاضر شويد، چرا؟ مدتها سوژهی مطبوعات و تنگدلان و سختسران بوديد چرا که میگفتند شلوار جين زير چادر پوشيدهايد. آيا هنوز به عمق جنايتی که پدرتان و امثال او در حق شما و زنان ايرانی مرتکب شدند پی نبردهايد؟ آيا او را تافتهی جدا بافته میدانيد؟ خانم هاشمی آيا واقعاً چادر را «حجاب برتر» میدانيد؟ شمايی که هنوز نتوانستهايد از «چادر» سياهی که به زور بر سرتان کردهاند بيرون بياييد چگونه میخواهيد زن ايرانی را آنهم در نظام جمهوری اسلامی آزاد کنيد؟
خانم هاشمی! شما در مورد حاکميت آزادی در زندان نوشتهايد:
«اينجا آزادی حاکم است: کارهايی که بيرون از زندان در شرايط فعلی تقريبا شدنی نيست در اينجا جزء امور معمولی و عادی است. برگزاری جلسات درباره موضوعات روز و در حيطههای متفاوت، جلسات برای برنامه ريزی آينده، برگزاری جلسات برای اداره بند و تصميم گيری در مقابله با فشارها و محدوديتهای حاکم در زندان، دادن بيانيههای اعتراضی، حرکتهای اعتراضی و جمعی، سرودخوانی و شعار برای بيان اعتراض.»
آيا در ۳۱ سال گذشته و به ويژه در دوران قدرقدرتی پدرتان انجام کارهايی که بر شمرديد در جمهوری اسلامی «شدنی» بوده است؟ فکر میکنيد نسل ما را برای انجام چه اموری به قربانگاه بردند؟
چقدر خوشحالم به جايی رسيدهايم که لااقل «آزادی» در زندانهای رژيم موجود است. ما که خوابش را هم نمیتوانستيم ببينيم. هرچند در بدترين شرايط حتی هنگامی که ۲۲ نفر در چهارمتر مربع محبوس بوديم هم جلساتمان در مورد برنامهريزی برای ادارهی سلول و چگونگی خوردن و خوابيدن و آشاميدن و تصميمگيری در مورد مقابله با فشارها و محدوديتهای حاکم را برگزار میکرديم. و تنگی جا و دهشتناکی شرايط هم باعث نمیشد از وظايفمان باز بمانيم اما تصديق کنيد جايی برای دادن «بيانيههای اعتراضی»، «سرود خوانی» و سردادن «شعار» برای بيان اعتراض نبود و چنانچه کسی اقدام به چنين کارهايی میکرد جان سالم به در نمیبرد. شما زندانيان خوشبخت نظام جمهوری اسلامی هستيد. قدر اين شرايط را بدانيد.
شما در توصيف روابط حاکم بر محيط زندگیتان در زندان نوشتهايد:
«اينجا دموکراسی حاکم است: تصميمها در اينجا جمعی است، هر کسی يک رای دارد، همه به طور مساوی و با انگيزههای قوی در تصميمگيریها مشارکت میکنند و رهبر و قيم وجود ندارد و هر کسی آزادانه نظر خود را بيان میکند.اينجا دموکراسی حاکم است: گفتگوی اديان در بحثهای سياسی همه گونه مذهب و جريان های فکری و سياسی حضور دارند. مسلمان، مسيحی، بهايی، لائيک، جنبش سبز، مجاهدين، چپ و… اينجا همه به عقايد هم احترام میگذارند در ضمن اينکه به اعتقادات خود نيز پای بند هستند فرصت صحبت به يکديگر میدهند و بحث میکنند.»
چه خوب به جای جامعه در زندان دموکراسی حاکم است. از ابن بابت هم جمهوری اسلامی در دنيا نمونه است. اما چه کسی مانع حاکم شدن دموکراسی در کشور شد؟ به گذشته فکر کنيد چه کسی «بهار آزادی» را به مسلخ برد؟ چه کسی حقوق ديگران را نفی کرد؟ چه کسی مانع حرف زدن ديگران شد و با بسيج چماقدار و «امت حزبالله» به ميتينگها و اجتماعات و دفاتر گروههای سياسی حمله برد؟ شما را به آنچه اعتقاد داريد سوگند میدهم مانند گذشته ادعا نکنيد که خودشان به خودشان حمله میکردند. چه کسی رأی مردم در انتخابات رياست جمهوری سال ۵۸ را پايمال کرد و اجازه نداد اولين دوره رياست جمهوری در کشور به انتها برسد؟ چه کسی تلاش کرد تا کانديدای گروههای سياسی نتواند در انتخابات رياست جمهوری شرکت کند؟ چه کسی توطئه کرد تا حتی يک نفر از مخالفان به مجلس شورای ملی راه نيابند؟ شما بهتر از من میدانيد مجاهدين بنا به اعلام وزرات کشوری که تحت نظارت پدر شما بود بيش از ۲۴ درصد آرا را داشتند. چه کسی وقتی از صندوق رأی درآمد اولين کاری که کرد فراهمآوردن شرايطی بود که مخالفان و رقبا نتوانند از صندوق رأی بيرون بيايند؟ چه کسی در سال ۶۰ با ايدهی «رفراندوم» مخالفت کرد؟ چه کسی حجاب را به زنان ميهنمان تحميل کرد؟ چه کسی سرکوب شديد عليه زنان را سازماندهی کرد؟
به دقيقه سه و ۱۸ ثانيه گفتگوی پدرتان با «مايک والاس» خبرنگار معروف بينالمللی توجه کنيد. ببينيد پدرتان چگونه در مقابل يک سؤال ساده در مورد زنان ميهنمان از کوره در میرود و زشتترين کلمات را زير لب میگويد. وقتی مايک والاس از پدرتان میپرسد: «ما دائم از جوانان میشنويم، از زنان میشنويم که میگويند ما در خيابان حتی نمیتوانيم با مردان صحبت کنيم چرا که پاسداران، بسيجیها مانع ما میشوند» او پيش از آن که مترجم گفتهها را ترجمه کند متوجهی منظور وی شده و زير لب در حالی که خندهی مليحی که قطعاً برای شما آشناست برلب دارد خطاب به مايک والاس میگويد «ای خوار مادر ج...» در آدرس زير خودتان ملاحظه کنيد:
www.irajmesdaghi.com/maghaleh-440.html
آيا باز هم میتوانيد به داشتن چنين پدری افتخار کنيد؟ چه کسانی وقتی خمينی در خرداد ۶۰ گفت اگر ۳۶ ميليون نفر بگويند آری من میگويم نه، جشن گرفتند و هلهله به پا کردند؟ چه کسی خودسرانه و به منظور قبضهی قدرت ۶ سال جنگ ضد ميهنی را کش داد؟ چه خانوادهها که طی اين مدت دربهدر نشدند، چه عزيزانی که از دست نرفتند، چه مادران و پدرانی که داغدار نشدند، چه فرزندانی که يتيم نشدند. چه سرمايههايی که نابود نشد. آيا پدر شما کوچکترين صلاحيت نظامی داشت که جانشين فرمانده کل قوا شده بود و فرماندهی نظامی میکرد؟ آيا پدر شما اجازه میداد يک امير ارتش به جای او روضه بخواند و پيشنماز بايستد؟ که البته هيچ تخصصی نمیخواهد و هر بیسروپايی قادر به انجام آن است.
چه کسی خامنهای را از خم رنگرزی مجلس خبرگان به عنوان ولی فقيه بيرون آورد و به عنوان «آيتالله» به مردم قالب کرد؟ غير از پدر شما که در «سقيفه»ی معروف حمايت احمد خمينی را هم داشت؟ باز هم جای شکرش باقيست که شما و ديگر اهل خانواده همگی سالم و زنده هستيد. آن بيچاره «يادگار امام» که جانش را رويش گذاشت و پسرش حسن برای آن که همچنان «آفتابهداری» مرقد پدربزرگش را حفظ کند و رياست «مؤسسه نشر و آثار امام خمينی» را يدک بکشد بر اين ظلم بزرگ در حق خانوادهاش چشم پوشيد و همچنان به خدمتگزاری خامنهای مشغول است.
البته فهم اين گونه رفتار برای من عجيب نيست. قرنهاست که آخوندها بالای منبر از چگونگی کشته شدن «امام رضا» به دست مأمون خليفهی عباسی میگويند و در همان حال در مورد «امام محمد تقی» توضيح میدهند که دختر ديگر مأمون را به همسری خود گرفت. وقتی رفتار «امام» شان چنين باشد که با قاتل پدر بسازد و داماد او شود از پيروان چه انتظاری داريد؟
خانم هاشمی دوران خاتمی را به ياد بياوريد، پدرتان چگونه برای حفظ موقعيت و قدرت خودش پشت خامنهای رفت و از سرکوبی که توسط او سازماندهی میشد حمايت کرد. چگونه از بستن روزنامهها و اتهام وابستگی آنها به خارج که دست پخت خامنهای بود دفاع کرد. شما هم چشمتان را بر روی واقعيتهای جامعهمان بستيد و تنها به حمايت از پدر برخاستيد. به مواضعتان در آن دوران رجوع کنيد. با آن که دوران «اصلاحات» بود و قاعدتاً فضای بيشتری برای حرکت شما بود اما شما کمترين تحرک را داشتيد. چرا که شاقول شما با پدرتان تنظيم میشد. حالا هم شما و هم پدرتان و هم مهدی مزد خدمت آن روز پدرتان به خامنهای را میگيريد. ديديد خامنهای چگونه پدرتان را با پاسداری دون پايه چون احمدینژاد که تا پيش از آن «آدم» پدرتان محسوب میشد تحقير کرد؟ اين «عبرت روزگار» است اما چه کسی در تاريخ از اين «عبرت» ها درس گرفته است که شما و خانوادهتان دومی باشيد؟
شما از «گفتگوی اديان» در زندان گفتهايد؛ چه کسی اديان مختلف را حتی از تبليغ کردن دينشان در جامعه باز داشت؟ دين حاکم و قدرتمدارانی چون پدرتان هنوز «مصلحت» ندانستهاند که سنیها در پايتخت و «امالقرا»ی اسلام يک مسجد داشته باشند.
از گفتگو با مسيحیها و بهايیها در زندان گفتهايد. میدانم منظورتان از مسيحیها، مسيحيان نوکيشی چون مريم جليلی، شهلا رحمتی و ميترا زحمتی است که به خاطر دينشان در اوين به بند کشيده شدند. آيا نمیدانيد فقه مورد نظر پدرتان تغيير دين از اسلام به مسيحيت را ارتداد میداند و مستحق مرگ؟ از آنجايی که نامبردگان زن هستند و «ناقصعقل» اعدامشان نکردهاند. وگرنه در همان دوران رياست جمهوری پدرتان بود که کشيش مهدی ديباج را به طرز فجيعی کشتند و سپس کشيش هايک هوسپيان و کيشيش طاطائوس ميکائيليان را به قتل رساندند و در توطئهای ننگين مسئوليت آن را به دوش مجاهدين انداختند. جرمشان اين بود که به فارسی تبليغ دينشان را میکردند و اين گناهی نابخشودنی بود. کشيش حسين سودمند هم در دوران اقتدار پدرتان در آذرماه ۶۹ در مشهد بهدار آويخته شد.
يادتان رفته چگونه «سربازان گمنام» پدرتان «حرم امن امام رضا» را در روز عاشورا منفجر کردند و جمعيت سوگوار را به قتل رساندند تا تبليغاتچیهای ايشان مسئوليت آن را متوجهی مجاهدين کنند؟ ديديد سربازان گمنام پدرتان چگونه «مهدی نحوی» يک سرباز دردمند اسير در پادگان کرمانشاه را به تهران آوردند و با شکنجه و خدعه و نيرنگ به عنوان عامل اين انفجار معرفی کرد و به قتل رساندند؟
يادتان هست فلاحيان پس از برملا شدن جناياتش میگفت من به هاشمی سنجاق شدهام هرکجا لازم است بيايم با او میآيم؟ شما بهتر میدانيد که بيشترين ترورهای رژيم در خارج از کشور در دوران پدر شما به وقوع پيوست و دادگاه آرژانتين همچنان به دنبال ايشان است. در ترور ميکونوس نام پدرتان در حکم نهايی به ميان آمد و اين قصه سر دراز دارد.
میدانم منظورتان از بهايیها خانمها صهبا رضوانی، منيژه منزويان ( نصرالهی)، سوسن تبيانيان، لوا خانجانی، فريبا کمال آبادی، مهوش شهرياری (ثابت) و فاران حسامی هستند که به اتهام «تبليغ عليه نظام» و «عضويت در تشکيلات بهايی» و «اجتماع و تبانی به قصد بر هم زدن امنيت ملی» به زندان افتادهاند. اما شما بهتر میدانيد جرم فاران حسامی آموزش آنلاين به دانشجويان بهايیای بوده که نمیتوانند در دانشگاههای کشور تحصيل کنند و حالا شما در زندان از امثال او میآموزيد. شما میدانيد مهوش شهرياری با ۶۰ سال سن لگن خاصرهاش شکسته و از درمان لازم محروم است.
با همهی ظلمی که به اين زنان بهايی میرود اما آنها در مقايسه با آنچه بر زنان بهايی در دوران قدر قدرتی پدرتان در شيراز رفت زندانيان خوشبختی هستند.
تصورش را بکنيد روز ۲۸ خرداد سال ۱۳۶۲ ده زن بهايی را در شيراز جلادی چون ضياء ميرعمادی با کمک حکام شرع جنايتکار و در هماهنگی با امام جمعهی تبهکار محیالدين حائری شيرازی به جرم اعتقاداتشان به جوخهی رگبار بستند. در ميان اين زنان به نامهای مونا ۱۷ ساله تا عزت ۵۷ ساله بر میخوريم. باور میکنيد دستان پدرتان به چنين جناياتی آلوده باشد؟
«جرم» اين دختران و زنان مشارکت در آموزش اخلاق و تعليمات دينی بهائی به کودکان خانوادههای بهائی بود. مونا محمودنژاد، ۱۷ ساله، پدرش يدالله محمودنژاد نيز به فاصلهی سه ماه اعدام شد. اختر ثابت، ۲۱ ساله، رويا اشراقی ۲۲ ساله، با مادرش عزت جانمی دو روز پس از اعدام عنايتالله اشراقی پدر خانواده به دار آويخته شدند. سيمين صابری ۲۴ ساله، شهين (شيرين) دالوند، ۲۵ ساله، مهشيد نيرومند ۲۸ ساله، زرين مقيمی ابيانه ۲۹ ساله، طاهره ارجمندی (سياوشی)۳۲ ساله همسر جمشيد سياوشی، اين دو به فاصله دو روز اعدام شدند. نصرت غفرانی (يلدايی)، ۵۶ ساله مادر بهرام يلدايی، اين دو به فاصلهی دو روز اعدام شدند.
میدانيد حلق آويز کردن ده زن، دو روز پس از دار زدن شش مرد يعنی چه؟ ميرعمادی وقتی از اين جنايت فارغ شد به تهران فراخوانده شد و ترفيع مقام گرفت و تا سال ۶۷ دادستان عمومی تهران بود. داستان فجايع و اختلاسها و فسادی که بعدها به بار آورد خود مثنوی هفتاد من کاغذ است . البته بازداشت هم شد ولی بلافاصله آزاد شد.
خانم هاشمی هيچ میدانيد حکومتی که پدرتان جزو پايهگذاران اصلی آن بود بيش از تمام اعدامهای سياسی زمان محمدرضاشاه فقط بهايی اعدام کرده است که آزارشان هم به حکومت نمیرسيد و ادعايی هم نداشتند و ندارند؟ و پدرتان از دوران پهلوی به عنوان «ستمشاهی» ياد میکند. دوران پدرتان را چه بايستی ناميد که از دايرهی انصاف خارج نشويم؟ يادتان باشد جنايات را شاه شخصاً انجام نمیداد و يا در بسياری موارد چه بسا روحاش هم از آنها خبر نداشت. بايد تأکيد کنم ميزان اطلاع پدر شما از جنايات و مسئوليت او در نکبتی که کشور را فرا گرفته بسيار بيشتر از مسئوليت محمدرضا شاه در دوران پهلوی است.
آيا خبر نداريد ساختمان «حوزهی هنر و انديشهی اسلامی» در سالهای پيش از انقلاب يکی از زيارتگاههای بهائيان بود و «حضيرهالقدس» ناميده میشد و مشهور است که مقبرهی طاهره قرهالعين، شاعر توانا و يکی از بزرگترين مبلغان بهاييت در آنجا قرار دارد. تصورش را بکنيد «هنر و انديشه» تان را با يورش به خانهی ديگران و تصاحب آن بنيان گذاشتيد و «هنرمندان»تا از چنين جايی بيرون میآيند .
باور کنيد تا پيش از ظهور نظام اسلامی، ما در کشورمان مشکل گفتگو بين اديان نداشتيم که حالا شما از ديدن آن در زندان به وجد آمدهايد. در طول تاريخ هم هرکجا بلوايی برخاست، يک سرش به آخوندها و حوزويان ختم میشد.
تصورش را بکنيد در کرمانشاه، ملکطاووسیها که به شيطان احترام میگذارند در کنار يهوديان و اهل سنت و شيعه و اهل حق، زندگی میکردند بدون آن که مشکلی پيش بيايد. بیخود نبود کرمانشاه را شهر هفتاد و دو ملت میخواندند. در اصفهان مسلمان و مسيحی و يهودی در کنار هم زندگی میکردند، در شيراز يهودی و بهايی و مسلمان همزيستی مسالمت آميز داشتند. ببينيد اين آخوندها کار را به کجا کشاندهاند که دراويش هم تحمل نمیشوند. و با آنکه جمعيت ايران بيش از دو برابر شده است اما از آمار يهوديان و مسيحيان و زرتشتیها و بهايیها کاسته شده است. البته اين از «برکات» نظامی است که پدرتان در بنيانگذاری آن سهم اصلی را داشته است.
آيا پدر شما حق حياتی برای مجاهدين قائل بود که حالا شما در زندان از گفتگو با آنها ياد میکنيد؟ آيا او و اماماش برای حزب توده و سازمان فدائيان اکثريت که در خدمتگزاری به رژيم از چيزی فروگذار نکردند حق حيات قائل شد که حالا شما دم از گفتگو با «چپ» ها در زندان میزنيد؟ نمیگويم کار بدی میکنيد میگويم با اين تناقضات چه میکنيد؟
البته چه خوب که شما به آن دسته از زنان «اصلاحطلبی» نپيوستهايد که در زندان هم برای خانوادههای دردمند مجاهدين که به بند کشيده شدهاند «حق حيات» و حق داشتن آرايی متفاوت قائل نيستند. حتماً شنيدهايد در بند ۳۵۰ مردان آنجا هم مدعيان «اصلاحطلبی» رويهای مشابه دارند و دامنهی اقدامات زشت خود را تا زندانيان چپ و ... نيز گسترش دادهاند. طبيعی است آنها همان «انحصارطلب»های قديمی هستند که به اقتضای روز، رنگ عوض کردهاند.
البته میدانم شما با توجه به تجربهای که از سر گذراندهايد ديگر فائزهی قبل نيستيد. با توجه با گفتگو و نشست و برخاستی که با زنان بهايی و دگرانديش و دگرکيش داشتهايد ديگر پدرتان نمیتواند در گفتگو با شما آنها را «جاسوسه» و «عامل استکبار» و ... بخواند.
شما در ادامه انگشت روی مواردی گذاشتهايد که نياز به توضيح دارد. شما گفتهايد:
«اينجا دانشگاه است: دانشگاهی که در هيچ زمان و مکانی در بيرون از زندان شکل نمیگيرد چيزهايی میبينی و میشنوی و ياد میگيری که در هيچ کلاس و جمع و جلسه و همايشی قابل مشاهده و لمس و درک نيست. تجاربی میاندوزی که مشابه آن را در صحبتهای زندانیهای آزاد شده و يا در کتابهای تاريخ و خاطرات ديگران نمیبينی و در ذره ذره وجودت جای نمیگيرد.»
شايد بتوان بخش اول صحبتتان را در نظام جمهوری اسلامی پذيرفت. معلوم است وقتی نخبگان يک جامعه را در زندان به بند بکشند دانشگاه اصلی آنجا شکل میگيرد. کما اين که در دوران شاه هم چنين پديدهای در کشور ما بود. اما در هيچ يک از کشورهايی که بانظامهای دمکراتيک اداره میشوند شما با چنين پديدهای روبرو نيستيد چرا که زندان محل مجرمان و خطاکاران است. تقريباً هيچ فضليتی در زندان پيدا نمیشود که کسی افسوس آن را بخورد. در آنجا دانشگاهها در آکسفورد و کمبريج، و سوربن و چالمرز و هاروارد و ام ای تی و پرينستون و برکلی و ... شکل میگيرند.
نمیدانم دمخور شما کدام زندانی آزاد شده بوده و شما کدام کتاب تاريخ و يا خاطرات زندان را خواندهايد؟ چنانچه مايل بوديد وقتی از زندان خارج شديد و اين نامه را خوانديد آدرس ايميلتان را مرقوم کنيد تا برای آشنايیتان با دههی اول «انقلاب اسلامی» و «دوران طلايی امام»، «نه زيستن نه مرگ» خاطرات چهارجلدی زندانم از دههی ۶۰ و همچنين «دوزخ روی زمين» وضعيت دهشتناک زنان زندانی محبوس در واحد مسکونی و قبرهای قزلحصار را برايتان ارسال کنم.
شما در ادامه در ارتباط با «خودسازی» و خلق آثار هنری در زندان نوشتهايد:
«اينجا محل خود سازی است : از بوق سحر تا پاسی از شب چنان زمانت پر است که برای بسياری از کارها وقت کم میآوری. کتابخوانیهای فردی و گروهی، کلاسهای آموزش زبان، ترجمه، نويسندگی، سرودن شعر و شعر خوانی، کلاسهای فرهنگی و ورزشی، کارهای دستی که هر کدام يادآور شرايط سخت زندان است و پر از خاطرههای زيبا، همه از هم میآموزند، هر کس دانستههايش را نثار ديگران میکند، اينجا احساس پوچی و بيهودگی رخت بر میبندد.»
خانم هاشمی به آنچه در سی سال گذشته بر کشورمان گذشته فکر کنيد. چه کسی شاعران را از کشور فراری داد، چه کسی کانون نويسندگان را ممنوعه کرد و شعرا و نويسندگان کشورمان را به بند کشيد يا به قتلگاه روانه کرد؟ تصورش را بکنيد علی موسوی گرمارودی میشود نماينده شعری اين نظام که میگويد: «شرم میکردم از خودم اگر بر صادق هدايت لعنت نمیفرستادم . خداوندا ، صادق هدايت را لعنت کن» از بقيه چه بگويم؟ آيا چنين نظامی شايسته لعن و نفرين نيست؟ آيا نبايد تا آجر آخر اين نظام را منهدم کرد؟
چه کسی کانون وکلا را منحل کرد و وکلای مبارز و دلسوز را آواره کرد؟ چه کسی کاری کرد که يک جامعه «احساس پوچی و بيهودگی» بکند؟ چه کسی چنين بلايی را به سر مردم آورد که آنها حسرت «خاطرههای زيبا» خود در دوران پهلوی را بخورند؟
چه کسی بزرگان تئاتر و موسيقی کشورمان را دربدر کرد؟ چه کسی خوانندگان و آهنگسازان شهير کشورمان را آواره کرد؟ چه کسی سازهای نوازندگانمان را بر سرشان خرد کرد؟
هيچ میدانيد به خاطر ياد دادن زبان انگليسی به همبندهايم چه مصيبتهايی در سلول انفرادی کشيدم و چه کتکهايی که نخوردم.
میدانيد در بخشی از دورهای که من زندان بودم، انجام «کارهای دستی» خلاف اسلام شمرده میشد و به شدت نهی میشود و چنانچه کسی در خفا به انجام آن مبادرت میکرد با سخت ترين تنبيهاتی که در تصورتان نمیگنجد مواجه میشد؟
خانم هاشمی با خودتان فکر کردهايد چرا بايستی زندان، کانون سرودن شعر و شعرخوانی و نويسندگی باشد؟ مگر جا قحطی است؟ چرا بايستی نخبگان جامعه حسرت زندان را بخورند؟ پدرتان و همراهانش وعده بهشت داده بودند و حالا دخترش از زندانی بودن خود در پوستاش نمیگنجد، عجيب نيست؟ چه کسی بايستی شرمنده باشد؟
چه ايرادی داشت يا دارد که باز هم بزرگترين ارکسترهای فيلارمونيک خاورميانه را داشته باشيم؟ چرا نبايستی ارکستر ملی کشورمان همچنان در منطقه بدرخشد و از داشتن بزرگترين کنسرتهای موسيقی در شهرهای ميهنمان محروم باشيم؟ چرا نبايستی بزرگترين شبهای شعر در کشورمان برگزار شود؟ چرا نبايستی درخشانترين کارناوالها در ايرانمان برگزار شوند؟ چرا نبايستی دوباره در شيراز جشن هنر برپا کنيم؟
کافینتها و محل تجمع جوانان کشورمان يکی پس از ديگری بسته میشوند چه اشکالی داشت کشورمان مرکز فرهنگی و هنری منطقه باشد؟ چه کسی مانع اينهمه زيبايی شده است؟ ننگی از اين بالاتر که با افتخار اعلام میکنند برگزاری هرگونه کنسرت در مشهد ممنوع شده است؟
آيا شما نمیدانيد در دورانی که پدرتان قدرت فائقه داشت، کاخهای جوانان را تبديل به کميته و بازداشتگاه کردند؟
چرا نبايستی سواحل ما در جنوب و شمال کشور سالانه پذيرای ميليونها توريست باشد؟ چرا نبايستی پيستهای اسکی ما يکی از جاذبههای توريستی کشورمان باشد؟ چه کسی و چه نظامی مانع آبادانی کشور شده است؟ به غير از پدر شما و يک مشت آخوند برخاسته از اعماق قرون وسطی که چون ديو تنوره میکشند؟
چه ايرادی داشت بزرگترين رويدادهای ورزشی دنيا در کشورمان برگزار شود؟ آيا حسرت نمیخوريد بازیهای جام جهانی فوتبال به جای کشورمان در قطر برگزار میشود؟
ناسلامتی شما مسئوليت «فدراسيون اسلامی ورزش زنان» را به عهده داشتيد که البته با شکست مواجه شد و به تعطيلی کشانده شد و بازیهای اسلامی زنان را راهاندازی کرديد که معلوم نيست کی درش تخته شود. خودتان از اسمی که برای فدراسيون مزبور انتخاب کرده بوديد خندهتان نمیگيرد؟ زنان مسيحی و بهايی که با شما همبند هستند چه بايستی میکردند؟ آيا شما اجازه میداديد زنان بهايی به عنوان نمايندگان ايران در مسابقات بينالمللی شرکت کنند؟ خودتان بهتر میدانيد حق تحصيل هم ندارند. حتی حق آموزش آنلاين بين خودشان را هم ندارند.
از خودتان پرسيدهايد چرا زنان ما نبايستی اجازه داشته باشند به استاديومهای ورزشی بروند؟ امسال رفتن زنان به استاديوم واليبال را نيز ممنوع کردند. چرا زنان به هرچه اشتياق نشان میدهند ممنوع میشود؟ چه کسی باعث عقبماندگی زنان ايرانی در ورزش شده است؟ شما میدانيد کشور ما يکی از پيشرو ترين کشورها در امر حقوق زنان و ورزش زنان در آسيا بوده است. چه کسی ما را به اين حضيض دچار کرده است؟
شما میدانيد نشريه «مسلم نيوز» در انگلستان که بودجهاش لابد از طريق «امدادهای غيبی» تهيه میشود «به منظور ارتقا جايگاه مسلمانان مقيم انگلستان از سال ۲۰۰۰، جوايزی را با نام مسلمانان پيشگام و صاحب نام در حيطههای روابط عمومی، بهداشت، سلامت، توسعه، ارتباطات، تحصيلات، فرهنگ، اقتصاد و رسانهها به اجرا گذاشته است، که جايزه شايستگی ورزش» را به نام «فائزه هاشمی» يعنی شما نامگذاری کرده است.
البته میدانيد که «مسلم نيوز» در ماه فوريه سال ۱۹۸۹و همزمان با صدور فتوای خمينی درباره سلمان رشدی تأسيس شد. از زندان که بيرون رفتيد يک فکری به حال آن بکنيد.
شما به درستی از وجود عشق و دوستیهای عميق و مهربانی و عطوفت و شفافيت در زندان نوشتهايد:
«اينجا مدرسه عشق است: دوستیهای عميق اينجا شکل میگيرد، حس مشارکت و کمک به ديگران، ايثار و فداکاری، همدردی و همکاری، مهربانی و عطوفت، شفافيت و زلال بودن، احساسات رقيق و نازک دل، از بين رفتن منيتها، عشق و محبت. هر چه داری جانا و مالا بیدريغ در اختيار ديگران میگذاری. همه يکی میشوند، مرخصی رفتن و آزاد شدن با اشک و غصه جدايی و فراق از ياران همراه است. از شادی هم شاديم و از غصه هم دردمند. هر چه فشارها و محدوديتها و سختیها بيشتر میشود همبستگی و اتحاد و عشق و محبت نيز بيشتر.»
شما سالها در حزب جمهوری اسلامی فعال بوديد، آيا در آنجا که بهشتی آن را «معبد» میخواند چنين احساساتی را يافته بوديد؟ آيا خبری از «مهربانی و عطوفت» بود؟ اگر بود لابد سمبلهای آن لاجوردی و قديريان و امانیها و مهرآيين و... امثالهم بودند که چرخهای اوين و دادستانی را میچرخاندند و عسگراولادی و بادامچيان و شفيق و ... که پشتيبانانشان بودند يا خامنهای که دبيرکل حزب بود .
ترديدی ندارم که اگر «ايثار و فداکاری و همدردی و همکاری» را در «حزب» و «معبدی» که بهشتی وعدهاش را میداد تجربه کرده بوديد حالا در زندان از ديدن زنانی که هيچ دل خوشی از نظامی که پدرتان پايهگذارش بوده ندارند اين گونه به وجد نمیآمديد.
از «غصه جدايی و فراق از ياران همراه» گفتهايد. احساستان را درک میکنم. اما شما هم خودتان را لحظهای فقط لحظهای جای من و ما بگذاريد. شما هنوز «ياران»تان را برای رفتن به جوخهی اعدام بدرقه نکردهايد. شما هنوز معنای بوسهی تبدار را نمیدانيد. شما هنوز معنای «فراق» را به درستی درک نمیکنيد. شما هنوز سوزش آن را با تمام وجودتان احساس نمیکنيد. شما هنوز از اين که نتوانستهايد در آخرين لحظات، يارانتان را ببوسيد به خود نمیپيچيد. شما نمیتوانيد درک کنيد در راهرو مرگ نشستن و از زير چشمبند يارانتان را تا قتلگاه بدرقه کردن چه دردی را در وجود انسان میريزد. شما نمیدانيد پشت در شعبه نشستن و شاهد شکنجهی عزيزانتان بودن و فريادهايشان را شنيدن چقدر هولناک است.
شما از «ايثار و فداکاری، همدردی و همکاری» گفتهايد نمیدانم عمق گفتههايتان چقدر است؟ اما من معنای اين کلمات را به خوبی درک میکنم. اگر نبود «ايثار و فداکاری» دوستان و عزيزانم در تابستان ۶۷ ، من امروز زنده نبودم.
شما به درستی در مورد زندان اوين و انسانهای ارزشمندی که در آن به بند کشيده شدهاند نوشتهايد:
«اينجا گنجينه انسانهای ارزشمند است: حضور زنان متفکر و انديشمند و تحصيلکرده، دارای مطالعه و آگاه، با هدف و با مرام، با اراده و مصمم، ثابت قدم و استوار، شجاع و رشيد، مدير و مدبر، مبنکر و خلاق در اينجا غنيمتی است برای زندانيان و فرصت از دست رفتهای است برای اداره و سازندگی کشورمان ايران که از اين ظرفيتها و استعدادها محروم است.»
میدانيد چقدر از اين «زنان متفکر و انديشمند و تحصيلکرده، دارای مطالعه و آگاه، با هدف و با مرام، با اراده و مصمم، ثابت قدم و استوار، شجاع و رشيد، مدير و مدبر، مبنکر و خلاق» در دوران قدرتمندی پدرتان به جوخههای اعدام سپرده شدند؟ میدانيد چه تعداد از اين «زنان» بخاطر شکنجههای هولناک برای هميشه زندگیشان با رنج و درد همراه شد؟ میدانيد چه تعداد از اين «زنان» نخبه بعدها دست به انتحار زدند؟ میدانيد چه تعداد از آنها بعدها و در بيرون از زندان سر از آسايشگاه روانی درآوردند؟ میدانيد صدها تن آنها در کشتار ۶۷ از همين سلولهايی که شما در آنها نفس میکشيد به قتلگاه برده شدند؟ اين جنايت در روزهايی رقم خورد که در حضور پدرتان در نماز جمعهای که هدايتاش با او بود شعار میدادند «منافق زندانی اعدام بايد گردد». و جانيان در يک بند، همهی زندانيان زن مجاهد را از دم تيغ گذراندند. شما بهتر از من میدانيد شعارهای نماز جمعه شعارهای رسمی نظام بود که ستاد نماز جمعه تعيين میکرد و دوست عزيز پدرتان محمود مرتضايی فر فرياد میکرد و جمعيت نمازگرار تکرار میکردند.
حتماً در تاريخ خواندهايد يا شنيدهايد آيتالله منتظری در نامهی معروفش در مهرماه ۱۳۶۵ به خمينی نوشت:
«آيا میدانيد که جناياتی در زندانهای جمهوری اسلامی بنام اسلام در حال وقوعند که شبيه آن در رژيم منحوس شاه هرگز ديده نشد؟
آيا میدانيد که تعداد زيادی از زندانیها تحت شکنجه توسط بازجويانشان کشته شده اند؟
آيا میدانيد که در زندان (شهر) مشهد ، حدود ۲۵ دختر بخاطر آنچه بر آنها رفته بود … مجبور به درآوردن تخمدان يا رحم شدند؟ آيا میدانيد که در برخی زندانهای جمهوری اسلامی دختران جوان به زور مورد تجاوز قرار میگيرند» و من اضافه میکنم حجتالاسلام انصاری نجفآبادی نمايندهی آيتالله منتظری در مهرماه ۱۳۶۳ به من گفت که به چشم خودش ۸۰ زندانی دختر را که از ناراحتی روحی و روانی رنج میبردند شخصاً در زندان قزلحصار ديده است. آيا میدانيد بسياری از زنان زندانی در دههی ۶۰ به خاطر فشارهای عصبی و جسمی و روحی عادت ماهانه نداشتند؟
يادتان هست چگونه در دههی ۷۰ شمسی هنگامی که آيتالله منتظری در حصر بودند پدرتان سعی میکرد ايشان را فردی سطحی و ساده لوح و زود رنج و تآثيرپذير و دمدمیمزاج نشان دهد؟
شما سالها در حزب جمهوری اسلامی فعال بوديد کدام يک از همکارانتان در حزب جمهوری اسلامی به گرد پای چنين زنان فهميدهای میرسيدند که نماينده مجلس شورای اسلامی که خمينی «عصاره فضائل ملت» شان میناميد شدند؟ آيا آنها عصارهی فضائل ملت بودند؟
يکی يکی نام میبرم، چهره، عقايد و اعمالشان را به ياد بياوريد. منيره گرجی، مريم بهروزی، گوهرالشريعه دستغيب، مرضيه حديدهچی دباغ، عاتقه رجايی، منيره نوبخت، اعظم طالقانی، نفيسه فياضبخش، اختر درخشنده، پروين سليحی، قدسيه سيدی علوی، مرضيه وحيد دستجردی، سهيلا جلودارزاده، نيره اخوان بيطرف، الهه راستگو، فاطمه کروبی، زهرا پيشگاهیفرد، و ... شما اين افراد را از نزديک میشناختيد و يا همدورهایهايتان بودند.
نمايندگان سالهای اخير مجلس را به يادتان میآورم که حتماً در مورد آنها و «فضائل»شان شنيدهايد. فاطمه آلبا، لاله افتخاری، زهره طبيبزاده، الهام امين زاده، فاطمه آجرلو، رفعت بيات، عشرت شايق و ....
آيا ظلم در حق زنان ايرانی نيست که چنين «نادره»هايی با چنان هيبتهايی بر کرسی مجلس تکيه زنند و حقوق آنان را پايمال کنند؟
ملاحظه کنيد زهره طبيبزاده چگونه دروغ میگويد و به منظور پاپوشدوزی برای برادرتان مهدی در صحن مجلس مدعی میشود « آيا شش نفر بسيجی به دليل مديريت وی در جريان فتنه شهيد شدند يا نه؟» البته او کمی از خر شيطان پايين آمده و تخفيف داده است چرا که قبلاً مدعی بودند ۲۰ بسيجی در جريان «فتنه» به «شهادت» رسيدند. اما هيچيک از مدعيان حاضر نشدند نام آنها را انتشار دهتد. میدانم اين اتهامات دروغ، زشت و ناپسند هستند و دلتان را به درد میآورد. اما پدرتان درست به همين شکل در صحن مجلس دروغ میگفت و برای مخالفان پاپوش میدوخت و ما در زندان میشنيديم. اين همان مجلسی است که از تريبون آن به مديريت پدرتان هرچه میخواستند عليه مهندس بازرگان و ديگر منتقدينشان گفتند . حتی وقتی مهندس بازرگان و معين فر را مورد ضرب و شتم قرار دادند او اقدامی نکرد.
يادتان هست وقتی مطهری به قتل رسيد چگونه پدرتان در حضور خمينی و در حوزهی علميه قم مارکسيستها را عامل آن معرفی کرد؟ او بعدها هيچگاه عذرخواهی هم نکرد.
يادم هست يک بار پدرتان در نماز جمعه از دوماه حبس انفرادی که در زمان شاه و در زير بازجويی کشيده بود با چه آب و تابی تعريف میکرد و آن را در زمرهی جنايات شاه و ساواک قملداد میکرد. آن موقع من ۶ ماه بود که در سلول انفرادی بودم و دوستانم ۹ ماه؛ بعضیها تا بيش از سه سال هم در سلول انفرادی ماندند. نه برای بازجويی، بلکه به صورت تنبيهی و برای رو کم کنی! باور میکنيد؟
اشتباه نشود من شما را مسئول اقدامات پدرتان نمیدانم و قصد ندارم به خاطر اعمال او شما را آنهم در زندان و زير فشار به محاکمه بکشانم. ابداً بلکه میخواهم با بازخوانی اعمال وی و نظام، چراغی فرا راه آيندهی شما بيافروزم.
باز تکرار میکنم آيا اگر شما دختر هاشمی رفسنجانی نبوديد میتوانستيد به مجلس پنجم راه يابيد؟ مرور تاريخ کشورمان غير از اين میگويد. مريم گلزاده غفوری، دختر آيتالله گلزاده غفوری که اتفاقاً هم در انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی و هم انتخابات اولين دورهی مجلس شورای ملی از پدر شما بيشتر رأی آورده بود راهی زندان شد و عاقبت در قتلعام ۶۷ همراه با همسرش عليرضا حاجصمدی جاودانه شد تا درد فراق يکديگر را نداشته باشند. نگاهی به نامههای انتشار يافتهی «مريم گلی» که چشم و چراغ زندان بود بياندازيد تا به فاصلهی خود با او پی ببريد. تا معنای «احساسات رقيق و نازک دل» و «عشق و محبت» را تمام و کمال دريابيد. مريم تنها نبود کاظم و صادق گلزاده غفوری هم به جای آن که همچون محسن و مهدی و ياسر سرمايههای ملی را چپاول کنند رنج شکنجه را تحمل کردند و قهرمانانه در مقابل جوخهی اعدام ايستادند.
آيتالله گلزاده غفوری هم به جای تکيه زدن بر کرسی مجلس و ارتزاق از خون و سرمايهی ملت، گوشه عزلت گرفت، خوشنام زيست و با سرفرازی جان داد و آه و نفرين ملتی را همراه خود نکرد. تفاوت خانوادهی گلزاده غفوری و هاشمی رفسنجانی را میبينيد؟
با همهی اين احوال وزارت کشور پدرتان هم حق شما را پايمال کرد و آرای شما را با ناطق نوری که قرار بود رئيس مجلس پنجم هم باشد عوض کرد تا مبادا نمايندهی اول تهران شويد و رئيس مجلس از يک «زن» آرايش کمتر باشد که در جمهوری اسلامی تحقيری از اين بزرگتر برای رئيس مجلس متصور نيست. آنها «مصلحت نظام» را در اين ديدند و شما به اين ظلم تن داديد. همين مبنايی شد برای شورای نگهبان که به خود اجازه دهد تا در مجلس ششم آرای عليرضا رجايی را با غلامعلی حداد عادل پدر عروس خامنهای عوض کند تا نمکردهی رهبری و فرزندش بتواند به مجلس راه يابد. سکوت دوباره آن روز شما و ديگران باعث شد تا احمدی نژاد و مصطفی پورمحمدی به خود اجازه دهند برخلاف آرای به صندوق ريخته شده در انتخابات شورای شهر تهران نام پروين احمدینژاد و خسرو دانشجو خواهر رئيس جمهور و برادر استاندار تهران را بيرون آورده و آنها را به شورای شهر تهران بفرستند. سکوت دوباره بعدی باعث شد تا خامنهای و سپاه پاسداران و احمدی نژاد و صادق محصولی به خود اجازه دهند تا در آرای رياست جمهوری دهم دست برده و احمدی نژاد را برای يک دورهی ديگر به مردم تحميل کنند و برای تحقير کروبی آرای او را سيصد هزار رأی اعلام کنند تا دل ولی فقيه خنک شود. حال بگذار اکبر گنجی با وقاحت نان اپوزيسيون و جنبش سبز را بخورد و مدعی شود در نظام جمهوری اسلامی امکان تقلب آنهم به ميزان بالا نيست.
شما به درستی روی دغدغههای يک فعال سياسی و اجتماعی دست گذاشته و تأکيد کردهايد:
«تا زمانی که به زندان نيامدی نگران هستی که به کجا میروی؟ آيا عمرت تلف خواهد شد و ممکن است رعايت چيزهايی را بکنی تا پايت به زندان باز نشود. ولی وقتی آمدی و علی رغم بودن در قفس اين همه تاثير گرفتی نه تنها رنج زندان را به راحتی تحمل میکنی بلکه بعد از آزادی مصممتر و محکم تر به راهت ادامه خواهی داد. چرا که زندان ديگر ترسی ندارد و حتی گاهی برای تجديد خاطرات و ديدن ياران روزهای سخت دلتنگ هستی.
شايد بد نباشد همه کسانی که آرمانی دارند و هدفی و برای آن مبارزه میکنند برای مدت کوتاهی هم که شده به زندان بيايند، البته شايد آمدنتان را بتوانيد برنامه ريزی کنيد ولی خروجتان از اينجا را خدا میداند.»
خانم هاشمی در خلوت و تنهايی زندان به وجدان خود رجوع کنيد آيا وقتی دسته دسته دختران مردم از خانه و مدرسه راهی زندانها و جوخههای اعدام میشدند و شما ککتان نمیگزيد فکرش را میکرديد روزی پای شما هم در نظامی که پدرتان پايهگذارش بوده به همان زندانی باز شود که تن و بدن آنها در آن جا شرحه شرحه شد؟
ترديد نکنيد بهشتی هم وقتی دادگستری و عدليه را از بين میبرد تصور نمیکرد کاخ ظلمی که بنا میکند روزی فرزندش را نيز ببلعد و او را با دمپايی و دست بند و زنجير به بيدادگاهی برند که عکس او تزيينبخش آن است. خمينی هم وقتی برای تحکيم نظاماش وزارت اطلاعات را تأسيس میکرد به مخيلهاش خطور نمیکرد که روزی همين دستگاه جهنمی که آيتالله منتظری بدتر از ساواک خوانده بودش جان فرزند و «يادگار»ش را بگيرد. احمد خمينی هم وقتی عليه آيتالله منتظری توطئه میکرد تصوری نداشت که تيغ برگلوی خود میگذارد. چنانچه وقتی کروبی برای برکناری آيتالله منتظری زمينهسازی میکرد و موسوی فرمان پايين کشيدن عکسهای ايشان را میداد و عبدالله نوری ديوار خانهشان را خراب میکرد تصور نمیکردند روزی خودشان به حبس و زندان میروند. چنانچه خامنهای و دردانهاش مجتبی هم درکی از آنچه در انتظارشان هست ندارند و نمیدانند اين کاخ ظلم چگونه بر سرشان آوار خواهد شد. شما بهتر از من میدانيد بسياری از «اصلاحطلب»هايی که امروز زندان را تجربه میکنند در کابوسهايشان هم تجربهی زندان در جمهوری اسلامی را نمیديدند چه برسد به دنيای واقعی. آنها بنيانگذاران دستگاههای اطلاعاتی و امنيتی و نيروهای سرکوبگر بودند .
هيچ میدانيد نيمه پنهان کيهان چگونه پديد آمد؟ خاطرات محمد حسن شايانفر از عناصر اطلاعات سپاه و بخش اجتماعی وزارت اطلاعات را بخوانيد که در دههی ۶۰ به دعوت مجيد انصاری همراه با حسين شريعتمداری به زندانهای اوين و قزلحصار و گوهردشت آمدند. آنها نوشتههای توابين و گفتگو با آنها را جمع آوری کرده و برای چاپ به وزارت ارشاد میسپردند. فيضالله عرب سرخی، چهرهی امنيتی و مديرکل حراست وزارت ارشاد در دهه شصت، که اين روزها زندانی امنيتی است در آن دوران به اين دو يک «يک پيشنهاد هيجانانگيز داد». «او به شريعتمداری و شايانفر پيشنهاد کرد که اين نوشتهها را برای چاپ، به روزنامه کيهان بسپارند تا هم وقتشان برای کارهای اجرايی گرفته نشود و هم اين دستنوشتههای سرنوشتساز، در اختيار مخاطبان گستردهتری، به وسعت سراسر ايران، قرار گيرد.»
http://khabaronline.ir/detail/263845/politics/parties
اين گونه بود که به فرمان خامنهای روزنامهی کيهان در اختيار آنان قرار گرفت تا هرچه دل تنگشان میخواهد در آن بنويسند و انتشار دهند. توجه کنيد امروز چگونه همين عربسرخیها از کيهان مینالند؟ باور کنيد «عبرت» روزگار را.
اگر میخواهيد عاقبت بخير شويد پوسته شکنی کنيد. گفتههای اراذل و اوباشی در حد سعيد قاسمی که میگفتند اگر شما يک روز در زندان مانديد ريششان را خواهند تراشيد شما را فريب ندهد که حقانيت خانوادهتان را نتيجه بگيريد.
سعی نکنيد در اين ميان به خود و خانوادهتان اعتبار بدهيد که ديديد برخلاف انتظارتان و برخلاف آنچه در مورد خانوادهی رفسنجانی تبليغ میکرديد ما هم به زندان رفتيم.
وقتی از زندان بيرون رفتيد به نوار مکالمهی نيکآهنگ کوثر و برادرتان مهدی گوش کنيد. به تن صدای او، به شيوهی گفتار او توجه کنيد چقدر با سعيد تاجيک فرق دارد؟ آيا مهدی و امثال او نخبگان جامعهی ما هستند؟
خانم هاشمی قدر زمينی را که بر آن قدم میگذاريد بدانيد، قدر هوايی را در آن تنفس میکنيد بدانيد، در آن هوا مريم گلزاده غفوری تنفس کرده است، بر آن زمين فروزان عبدی قدم گذاشته است، در آن مکان پاهای مادر معصومه شادمانی در زير کابل له و لورده شده و درست در نزديکی شما بر روی برانکارد به رگبار مسلسل بسته شده است. در آن نزديکی دخترکانی که نامشان را هم نمیدانستند به جوخهی آتش سپرده شدند. يادتان باشد شما در سلولهايی زندگی میکنيد که نيلوفر تشيد با ۱۶ سال سن میگفت مرگ برای من خيلی زود است و بيرحمانه به رگبار بسته شد .
راستش اگر من «آرمانی» برای خود قائل بودم، و به چنين اهداف بلندی که شما برای خود ترسيم میکنيد میانديشيدم قبل از هرچيز از خانهی خودم شروع میکردم و بر پدرم و برادرانم میشوريدم و آنها را رسوای عام و خاص میکردم.
خانم هاشمی شما نوشتهايد «زندان ديگر ترسی ندارد»، چه خوب که چنين احساسی داريد. اما توجه داشته باشيد شما مزهی شکنجه را نچشيدهايد، شما هنوز نمیدانيد کابل چيست، شلاق بر گوشت از هم دريده شده چه سوزش جانکاهی دارد، انگشتهای پريده در اثر ضربات کابل چه زجری را به انسان تحميل میکنند. شما دستبند قپانی را تجربه نکردهايد، درکی از آويزان شدن نداريد، رنج و مشقت روزهای متوالی سرپا ايستاده بدون خواب را از سر نگذراندهايد. شما را هنوز توپ فوتبال نکردهاند. فکر میکنيد جوجه کباب يک نوع غذاست.
زندان در نظام اسلامی که فقط حبس کشيدن نيست. شما نوع خوب آن را تجربه کردهايد. باور کنيد دوستان زيادی داشتم وقتی به آنها پيشنهاد فعاليت دوباره را میدادم، وقتی به آنها پيشنهاد خروج غيرقانونی از کشور را میدادم با صميم قلب میپذيرفتند اما به يک شرط. به شرط آن که يک اسلحه يا قرص سيانور در اختيارشان بگذارم که در لحظهی دستگيری از آن برای کشتن خودشان استفاده کنند. آنها میگفتند ديگر تحمل شکنجه و بازجويی مجدد را نداريم. آنها از شکستن میترسيدند.
خانم هاشمی اين گونه بود که «زندان ترس داشت». خانم هاشمی شما خيرخواهانه نوشتهايد: «شايد بد نباشد همه کسانی که آرمانی دارند و هدفی و برای آن مبارزه میکنند برای مدت کوتاهی هم که شده به زندان بيايند،» اما لاجوردی در سال ۶۰ شريرانه میگفت: «ای کاش میشد همهی مردم ايران را برای مدتی به دانشگاه اوين آورد» او میخواست به ضرب زور و شکنجه و رعب و وحشت همه را «تواب» کند.
خانم هاشمی شما نيکخواهانه از «دلتنگ شدن» برای «تجديد خاطرات و ديدن ياران روزهای سخت» نوشتهايد. من احساس شما را درک میکنم چون سی و يک سال است که «دلتنگ» «يارانم» هستم. هنوز با «خاطرات» آنها زندگی میکنم. ۲۴ سال است که از «راهرو مرگ» بيرون نيامدهام. هنوز با آنها در راهرو مرگ زندگی میکنم. نزديک به ۱۹ سال است که نتوانستهام برای «تجديد خاطره» با آنها به بهشت زهرا و خاوران بروم. شما بگوييد وقتی «دلتنگ ياران روزهای سختم» شدم چه کنم؟ شما مرا راهنمايی کنيد برای تجديد خاطره با آنها به کجا پناه برم؟ در آينه نگاه میکنم موهايم سپيد شده است، پسرم بزرگ شده است، آنها میتوانستند جای من باشند اما امروز زير خروارها خاک سرد و سياه خفتهاند. جواب پدرها و مادرها، جواب همسران و فرزندانشان را چه کسی میدهد؟
متأسفم شما را بهانه کردهام تا از درد نسلی بگويم که پرپر شد و اين روزها کمتر از آنها و قهرمانیهايشان گفته میشود و من مجبورم به جای همهی آنها و به جای صدايی که خاموش شد فرياد کنم.
نسلی که تا سر حد امکان رنج کشيد، مقاومت کرد، قهرمانی آفريد، پرپر شد اما جايزهای نصيباش نشد که هيچ نامی هم از آنها برده نمیشود. کتمان نمیکنم برای من همه چيز بهانه است تا درد همنسلانم را فرياد کنم. آنها هيچگاه از راهروهای مرگ بيرون نيامدند. وظيفهی من است که فريادشان را پژواک دهم. میبخشيد نامهام طولانی شد، چرا که درد اين نسل به اندازه شب سياهی که بر کشورمان سايه افکنده طولانی است، اميدوارم شما و همهی آنهايی که اين نامه را میخوانيد احساس مرا درک کنيد.
ايرج مصداقی
www.irajmesdaghi.com
[email protected]