دوشنبه 27 خرداد 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

يک انتخابات و چند نکته، شکوه ميرزادگی

شکوه ميرزادگی
اکنون هزاران هزار تن از مردم کشورمان مست از پيروزی چنين "انتخابی" در حال جشن و شادمانی هستند. چه خوب! اين مردم حق دارند که گاهی هم خوشحال باشند. و البته نمی شود برای شادی مردم خوشحال نبود. می شود؟ آن هم در سرزمينی که سال هاست "گريستن ثواب دارد" و خنده تنها بر لبان حکام و تدارکچی ها مجاز است

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


ويژه خبرنامه گويا

انتخابات، يا قصه ای از هزار و يکشب
اگر ماجرای انتخابات ۹۲ جمهوری اسلامی را برای مردمان کشورهای پيشرفته ای که وضعيت ما را نمی شناسند «به درستی» تعريف کنيم حتماً فکر می کنند قصه ای مدرن شده از کتاب هزار و يکشب است. يعنی اگر بگوييم که:
«سرزمينی بود که سال ها مردم از ترس حاکمينی که بر آن ها مسلط شده بودند اجازه نفس کشيدن نداشتند، سرزمينی که سال ها در ارتباط با نقض حقوق بشر جزو اولين تا سومين کشورهای جهان بود، زندان هايش انباشته از روزنامه نگار و روشنفکر و متفکر چپ و راست و مذهبی و لامذهب بود، سرزمينی که در آن دارندگان هر مذهبی، غير از مذهب مورد قبول حاکمين، در فشار و رنج و عذاب بودند، سرزمينی که زنان نصف مردها به حساب می آمدند و قيمت خون شان با شتر پرداخت می شد، سرزمينی که توجه به هر تاريخ و فرهنگی جز آن چه حاکمين به دروغ رقم زده بودند، ممنوع بود، سرزمينی که در آن، روزگار حتی زمين و خاک و آب و درخت و پرنده هم با بدبختی درآميخته بود، و حاکمين سی و چهار سال بود که قوانين اندوهبار خويش را با چوب و چماق بر آن ها تحميل کرده بودند و فقط هر چهار سال يک بار يک بازی جالبِ خنده دار به نام انتخابات راه می انداختند ـ يعنی چند نفری از ميان نزديکان خود را تعيين می کردند و از مردم می خواستند تا از ميان آن ها يکی را برای رياست جمهوری انتخاب کنند ـ و مردم هم چند روزی با آن سرگرم می شدند، اما در آخرين بار، يعنی چهار سال پيش وقتی مردم يکی از همان تعيين شده ها را انتخاب کردند، حاکمين به جای اجازه دادن به آن ها برای داشتن چند روزی جشن و شادمانی، بر سرشان ريختند و رای دهنده ها را زدند و آن ها را همراه با منتخبين به زندان انداختند و بسياری را هم شکنجه کردند و سوزاندند و کشتند. و مردم از آن زمان تصميم گرفتند که ديگر در بازی های چهار سال يک مرتبه هم شرکت نکنند تا حداقل جان خود و فرزندانشان در امان باشد، اما دوباره و درست در نزديکی های آخرين بازی حاکمين ناگهان رعد و برقی از آسمان جهيدن گرفت و "ميليون ها" تن از مردم را از جا کند و به پای صندوق های رای گيری برد تا يکی ديگر از تعيين شده ها را بر صندلی رياست جمهوری بنشانند.»

بله...مردمان کشورهای پيشرفته فکر می کنند که اين ها حتماً قصه اند. اما ما می دانيم که چنين اموری در سرزمين ما از واقعيت ها هستند. البته و با اين حال، گاهی، برای دلخوشی خودمان و «خبرگزاری های جهانی»، پاراگرافی قصه گونه را اينگونه به آن اضافه می کنيم:
«مردم ايران برخلاف نظر حکومت، و برخلاف نظر شخص خامنه ای، رييس جمهوری خودشان را انتخاب کردند.»

اصلاح طلب ها به خانه بازمی گردند!
هيچ کسی نمی تواند منکر اين باشد که نتيجه ی انتخابات ۹۲، اگر خيلی ها را خوشحال نکرد، کل اصلاح طلب ها را بسيار خوشحال کرد. همان ها که دو تن از منتخبيين رياست جمهوری دوره ی قبل، و چندين تن از بهترين رهبران شان، ۴ سال است که در زندان ها به سر می برند و با اين حال و همچنان وفادارانه و فداکارانه و با تمام وجود در حمايت از حکومت اسلامی تلاش کرده اند.

در اين انتخابات هم آن ها به راستی برای آقای روحانی تلاش کردند. به باور من اگر تبليغات پنهان و آشکار گسترده ی آن ها (در داخل و خارج ايران) نبود امکان اين که مردم دوباره به سوی صندوق ها بروند خيلی کم بود. آن ها در اين تبليغات حتی به آبروی ايرانِ بدون پسوند اسلامی، و ايرانی ِ سربلند، و کورش و داريوش و زرتشت بزرگ و... ،که هيچ وقت بر زبان و قلم شان نمی گذشت، متوسل شدند، شعار نجات ايران از جنگ، از تحريم ها، از فقر و بدبختی دادند، و بالاخره با الگوبرداری دقيق از ماجرای جنگ بين ناطق نوری و محمد خاتمی (در انتخابات ۷۶) و ساختن جنگ تازه ای بين جليلی بدعنق تند رو و «نوکر خامنه ای ديکتاتور»، و حسن روحانی خوشرو و معتدل و «همراه رفسنجانی ِ سازنده»و ... خيلی چيزهای ديگر، توانستند صف های انتخابات را طولانی کنند و بالاخره يکی از کانديداهای منتخب شورای مصلحت همين حکومت و کانديدای رهبر همين رژيم اسلامی، را با «انتخاب مردم» به رياست جمهوری برسانند.

اکنون هزاران هزار تن از مردم کشورمان مست از پيروزی چنين «انتخابی» در حال جشن و شادمانی هستند. چه خوب! اين مردم حق دارند که گاهی هم خوشحال باشند. و البته نمی شود برای شادی مردم خوشحال نبود. می شود؟ آن هم در سرزمينی که سال هاست «گريستن ثواب دارد» و خنده تنها بر لبان حکام و تدارکچی ها مجاز است.

اما علاوه بر اين خوشحالی، من شادمانم که هموطنان «اصلاح طلب»مان، که چند سالی بود، بعنوان اپوزيسيون مقيم کشورهای اروپايی و آمريکايی شده، و به ناچار کنار سکولارها قرار گرفته بودند و از اين بابت عذاب می کشيدند اکنون می توانند با خيال راحت و شادمان به خانه هاشان در ايران بازگردند.

همين طور، بسيار خوشحالم که حداقل اکنون اپوزيسيون خارج کشور يک دست شده و وقتی کسی می گويد «من در اپوزيسيون هستم»، آدم هزار جور فکر به سرش نمی آيد و می فهمد که منظور طرف اين است که: «من مخالف حکومت اسلامی هستم و تلاش می کنم که ما هم سرزمينی سکولار، دموکرات و تکيه داده بر مفاد اعلاميه حقوق بشر داشته باشيم.»

بانوی اول يا اهل حرم رييس جمهور حکومت اسلامی
در کشورهای اروپايی، آمريکايی، آسيايی و حتی آفريقايی و بيشتر کشورهای خاورميانه ای، وقتی کسی شاه، رييس جمهور، و يا نخست وزير می شود همه می دانند که همسر او کيست. کاری ندارم که در کشورهايی که برابری حقوق زن و مرد در آن ها قانونی شده است، اين همسران از روز اول در کنار کانديداها هستند و پا به پای او برای رسيدن به کرسی رهبری يک کشور تلاش می کنند و البته اثرات مهمی هم در افکار عمومی دارند و برای همين هم زنان روسای جمهور اين کشورها را «بانوی اول» نام نهاده اند. و حتی در کشورهايی که زن ها برابر با مردها هم شناخته نمی شوند، حداقل نام شان و عکس شان همراه رييس جمهور يا نخست وزير منتشر می شود. اما، از آنجايی که ما همچنان در قرن خلفا و حرمسراها زندگی می کنيم، بد است حتی نام همسر رييس جمهور را هم بدانيم. خبرنگاران مان هم نمی توانند نسبت به چنين چيزهايی کنجکاوی نشان دهند.

جالب است که امسال حتی خبرگزاری های خارجی، مثل دوبچه وله، هم وقتی نام و عکس برخی از همسران کانديداهای انتخابات ۹۲ را پيدا کرده و درباره شان نوشته اند، نتوانسته اند هيچ نام و نشانی از همسر آقای حسن روحانی، رييس جمهور تازه ی حکومت اسلامی، پيدا کنند و جای او را خالی گذاشته اند؛ آن هم با اين که ايشان حتی برخی از روش های تفکيک جنسيتی را غير منطقی دانسته اند!

البته من فکر می کنم اين نوع کنجکاوی ها برای سرزمينی که در قانون اساسی و قوانين جاری اش «زن ها از نصف هم کمتر هستند و آدم به حساب نمی آيند» کار درستی نباشد. و ممکن است کار دست آدم بدهد.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016