چهارشنبه 9 مرداد 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

تعطيل کردن مدارس بهائی؛ برگی از تاريخ ايران، ن. بهاران

روز پنجشنبه ۱۵ آذر ۱۳۱۳ که مصادف با يوم شهادت حضرت باب بوده است مدير وقت مدرسۀ وحدت بشر کاشان جناب عباس محمودی مدرسه را تعطيل می کنند. ادارۀ معارف کاشان علت را می پرسد. جناب محمودی علت را کتبا می نويسند. مدرسه را می بندند و جناب محمودی را در شهربانی بازجويی می کنند. متن بازجويی به نقل از خود ايشان در کتاب مصابيح هدايت، جلد ۹، صص ۳۳۴- ۳۳۸ مندرج است:
«سؤال- اسم شما چيست؟
جواب- عباس.
س- اسم پدر؟
ج- ميرزا محمود.
س- اهل کجا هستيد؟
ج- وادقان و ساکن کاشان.
س- کدام محله؟
ج- محله سرپله.
س- تبعۀ چه دولتی؟
ج- تبعۀ دولت عَلیّۀ ايران.
س- شغل شما چيست؟
ج- مدير مدرسۀ وحدت بشر بودم.
س- سن شما چقدر است؟
ج- متولد سال ۱۲۷۵ شمسی هستم.
س- مذهب شما چيست؟
ج- بنده بهائی هستم.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


س- مذهب بهائی رسمی نيست و دولت آن را به رسمیّت نمی شناسد و قبول ندارد. مذاهب رسمی که دولت به رسمیّت شناخته مسلمان و مسيحی و کليمی و زردشتی می باشد.
ج- دين و مذهب امری وجدانی است و چيزی نيست که دولت به رسمیّت بشناسد يا نشناسد. دين و مذهب را دولت ظاهر نکرده و نمی کند. شارع اديان انبياء الهی و مظاهر مقدّسه بوده و هستند و دولت هم معتقد به يکی از اديان الهی است يعنی در ظل دين و مذهب است دين و مذهب در ظل دولت نيست و اشخاص در اختيار دين و مذهب آزادند.
س- اين مراسله را شما به ادارۀ معارف نوشته ايد؟
ج- اين سواد مراسله ای است که من از طرف مدرسه نوشته ام.
س- امضای خود شماست؟
ج- بلی امضای بنده می باشد.
س- شما حق نداشتيد در جواب ادارۀ رسمی دولتی خود را بهائی معرفی نموده و اسم بهائی را ذکر کنيد و قيد نمائيد که در سال ۹ روز تعطيل بهائی است.
ج- چون بهائی دروغ نمی گويد و مطيع دولت متبوعۀ خود می باشد و ادارۀ متبوعه از مدرسه سؤال نموده لذا عين حقيقت نوشته شده.
س- شما حق نداشتيد بنويسيد.
ج- نوشتيم هرچه قانون است دربارۀ ما معمول داريد.

دوسيه به اين طريق نوشته و امضاء شده و بسته شد و بعد رئيس تأمينات شروع کرد به صحبت نمودن که ديانت مقدّس اسلام مثل آفتاب روشن است مردم آن را ترک نموده خود را گرفتار و دچار زحمت می نمايند. گفتم آقای رئيس اين که فرموديد دين اسلام مثل آفتاب روشن است شکی در آن نيست و بهائی منکر اسلام نمی باشد بلکه مروّج اسلام است و چون بمرور زمان قوانين اسلام از ميان رفته و مردم دچار محظور شده لذا خداوند تعالی که پديدآورندۀ اديان است ديانت را تجديد فرمود و دين بهائی را ظاهر ساخت و خلق از گرفتاری و محظورات نجات يافتند. رئيس تأمينات گفت حالا شما فی الحقيقه بهائی هستيد من نمی توانم قبول کنم شما برای رياست و سياست کار خود که جمعی را گول بزنيد خود را بهائی می ناميد. فانی عرض نمود به جان شما قسم بنده بهائی هستم و ابداً سياست و رياست نمی دانم چيست. در ديانت مقدّس بهائی آقائی و رياست نيست همه با هم برادر و برابر هستند و هر کس در سياست داخل شود بايد از بهائیّت خارج شود. رئيس تأمينات گفت چند سال است که شما بهائی شده ايد؟ فانی گفتم نود و يک سال است که بهائیّت ظاهر شده و از آن تاريخ اجداد من قبول نموده اند و من بهائی زاده بوده ام ولی خودم هم کاملاً تحقيق نموده و قبول کرده ام و حاضرم که هرکس بخواهد برايش حقانیّت امر بهائی را ثابت نمايم. رئيس تأمينات گفت اينها همه خيالات است دوسه نفر به بازيچه حرفی می زنند شرط می کنم هرکدام را بياورم عقيدۀ خود را انکار نمايند. فانی عرض نمودم چون حضرت عالی بی اطلاعيد تصوّر می فرمائيد بازيچه است بيست هزار نفر بهائی شهيد شده و يک نفر عقيدۀ خود را انکار نکرده اگر از پست ترين بهائی ها را بياوريد و تمام قوای دولت را در برابر او واداريد که از عقيدۀ خود انکار نمايد انکار نخواهد کرد زيرا امروز مأمور است که عقيدۀ خود را اظهار نمايد و اگر انکار کند بهائی نيست و بهائی ها او را از بهائیّت خارج می نمايند. رئيس تأمينات گفت حالا من يقين کردم که شما بهائی حقيقی هستيد زيرا از حرفهايت معلوم است که ساختگی نيست و حالا شما توقيف هستيد برويد در کادر توقيف. فانی رفتم در کادر، رئيس کادر تعارف نموده و تسلّی داد که اهمیّت ندارد نگران نباشيد. گفتم بنده درنهايت سرور و فرح هستم زيرا توقيف بنده در راه حق و حقيقت و دين است، مبنی بر خطا و جرم و جنايتی نيست تمام بزرگان عالم در راه عقيدۀ دينی زندان و حبس شده و بالاخره شهيد شده اند اين عين افتخار و سربلندی است.

خلاصه يک ساعت قبل از ظهر روز پنجشنبه ۲۲ آذر ۱۳۱۳ مطابق ۲ شهرالمسائل ۹۱ بديع در شهربانی توقيف و تا غروب روز شنبه ۲۴ آذر که ۵۴ ساعت تمام بود با کمال سرور و فرح روحی به سر بردم. در اين مدّت با اغلب صاحب منصبان شهربانی و پاسبان ها صحبت های امری شد. شام و نهار هم از منزل می فرستادند روز آخر جناب دکتر سليمان برجيس و آقای موسی يوسفيان را هم به شهربانی آورده و چند ساعتی نگاه داشته و مرخص نمودند.»

نهايتاً در آن سال مدارس بهائی در ايران بسته شد.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016