یکشنبه 24 شهریور 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

ادای سهمی در پاسخ به دو پرسش: کدام سوسياليسم؟ و کدام چپ؟ شيدان وثيق

شيدان وثيق
چپِ ديگری که برآمدنش را امروزه در اپوزيسيون ايران فرا‌می‌خوانيم در گسست از دو نوع چپ می تواند شکل گيرد. از يک سو در گسست از چپ توتاليتر که به طور عمده تاريخ گذشته‌اش می‌باشد و از سوی ديگر در گسست از چپ مدير و مدبر نظم موجود سرمايه‌داری که سرنوشت بسياری از چپ‌های جهان‌ را به ويژه در کشورهای دموکراتيک امروزه به نام سوسيال‌دموکراسی رقم زده است

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


[email protected]

پروژه‌ی «شکل‌دهی به تشکل بزرگ چپ»، در صورتی که بخواهد چپی سوسياليست ايجاد کند، در برابر دو پرسش اساسی قرار می‌گيرد: کدام سوسياليسم؟ و کدام چپ؟ اين دو، در مناسباتی تنگاتنگ با هم، امروزه بيش از هر زمان ديگر و با بغرنجی تمام، کنش‌گران ضد‌سرمايه‌داری جهان را به تامل و بازبينی انتقادی نظريه‌ها، سياست‌ها و عمل‌کرد‌های گذشته و حال خود فرا‌می‌خوانند.
امروزه اما پاسخی آماده و روشن برای دو پرسش فوق وجود ندارد. به طوری که حتا در آن جا که جنبش سوسياليستی در نظريه و عمل تولد يافته و رشد کرده است، يعنی در سامان‌های سرمايه‌داری پيش‌رفته، پس از سير نزديک به دو سده و در پی آزمون‌های گوناگون، معنا و مضمون «سوسياليسم» و چگونگی برآمدن آن هم‌چنان تار و تاريک باقی مانده‌اند.
جنبش کارگری و سوسياليستی جهانی سِکانس‌های مختلفی را پشت سر نهاده ‌است. از جنبش‌ کارگری چارتيست در آغاز سده‌ی نوزده در انگلستان تا کمون کارگری پاريس در ۱۸۷۲، از سويت‌های کارگری روسيه در ۱۹۰۵ تا جنبش‌های شورايی در سده‌ی بيستم، از انقلاب اکتبر روسيه تا انقلاب چين در نيمه‌ی همين قرن، از سوسيال دموکراسی‌ غربی تا سوسياليسم‌های جهان سومی و سرانجام از فروپاشی سوسياليسم واقعن موجود تا جنبش‌های اجتماعی ضد سرمايه‌داری کنونی... در هر يک از اين سکانس ها، تعريف‌ها، تبيين‌ها و عمل کردهايی متفاوت و گاه متضاد از «سوسياليسم» به دست داده شده است. تا آن جا که امروزه هم‌چنان با يک پرسش اساسی و تعيين‌کننده روبه‌رو هستيم. اين که کدام مبارزه را بايد در نظريه و عمل پيش گرفت که در راستای تغييرات اساسی و ساختاری قرار گيرد و نه در جهت پاسداری و استمرار آنی که هست. همان نظم حاکم کنونی. همان سيستم سرمايه‌داری امروزه‌ی جهانی ‌شده. اين که کدام جنبش چپ را بايد سامان داد که مديريت امور و تداوم سلطه و اسثمار را به صورتی ديگر بر دوش نگيرد؟
نگارنده اين سهم پاسخی برای پرسش‌های بالا ندارد. پاسخی که در حقيقت تنها می‌تواند از هم‌فکری و هم‌کوشی کنش‌گران جنبش‌های اجتماعی ساختارشکن و از مبارزات ضد‌سرمايه‌داری، رهايی خواهانه و ضد‌‌سيستمی مردمان ‌بسيارگونه (۱) در سراسر گيتی و به ويژه در سامان‌های بزرگ سرمايه‌داری برون‌ آيد. آن‌ها که امروزه، افزون بر سرمايه‌داری‌های کهنسال (اروپا، ايالات متحده، ژاپن...)، کشورهايی چون چين، روسيه، هند، برزيل و پاره‌ای ديگر را در بر می‌گيرند.
با اين همه اما در اين ميان تنها می‌توان در گستره‌ی نظری و عملی پيرامون آن چه که «فرايند رهای خواهانه» می‌نامم محور هايی را به صورتی کلی و کلان مطرح کرد. نشانه‌هايی را ترسيم نمود. در مسير‌هايی نامسلم يا راه‌هايی جنگلی که به گفته‌ی فيلسوف حتا می‌توانند راه به جايی نبرند(۲). با اين حال، گام نهادن در آن‌ها برای کشف نو اجتناب‌ناپذير است. اين نشانه‌های پيشنهادی بی‌ترديد نقش برنامه و راه‌کار را که تنها در فرايند عمل اجتماعی دگر‌سازانه شکل‌ می‌گيرند، ايفا نخواهند کرد.

کدام سوسياليسم؟
پديداری به نام «سوسياليسم» امروزه در جهان وجود ندارد. مُدل‌هايی که در سده‌ی پيش در شوروی، چين، اروپای شرقی... «سوسياليسم واقعن موجود» نام گذاردند، مُدلی که در اروپای غربی «سوسيال دموکرات» می‌نامند و يا آن چه که اين روزها در آمريکای لاتين چپِ سوسياليستی می‌خوانند، به هيچ رو نزد ما نمونه‌های سوسياليستی رهايی‌‌خواهانه به شمار نمی‌آيند. اين‌ها در نظريه و عمل نشان داده‌اند‌ و همواره می‌دهند که سيستم استثمار، نابرابری و سلطه‌ را نه تنها از ميان برنمی‌دارند بلکه بر خلافِ ادعاهای شان، هر جا که به قدرت رسيده‌‌اند يا می‌رسند، مديريت و بازتوليد‌ سيستم را در شکل‌هايی گاه شديد‌تر و خشن‌تر در پيش می‌گيرند.
سوسياليسم امروز، به اين سان، در نظريه و عمل، ناگزير بايد از نو و دوباره يعنی از بُن و اساس، در گستره‌ی ملی و جهانی، ابداع و تاسيس شود. سرآغاز سوسياليسم در گذشته‌ی آن نيارميده بلکه در پيشاپيش‌ آن قرار دارد. ‌بنيادِ نوين سوسياليسمی ديگر و رهايی‌خواهانه البته نياز به شرط‌بندی(۳) و مبارزه دارد، با اين که برآمدن آن امروز امری دشوار، بغرنج و نامسلم است.
«سوسياليسم» برای ما سيستم نيست. نظام نيست. دولت يا حکومت نيست. حاکميتِ ملی يا طبقاتی نيست. دولت طبقه‌ای خاص ولو کارگری يا پرولتاريايی نيست. دکترين يا شيوه‌ی توليد نيست. «سوسياليسم» يا مبارزه‌ی رهايی‌خواهانه، فرايندی اجتماعی، جنبشی، دگرسازانه و انقلابی است. روندی است پر تضاد و تعارض و در نتيجه غير‌جبرباورانه و نامحتوم، با ناروشنی‌ها و نامسلمی‌هايش، با خطر‌ها و ريسک‌هايش، با پيش روی‌ها و پس‌روی‌هايش... به سوی آنی‌ که رهايش‌(۴) می‌ناميم. مبارزات مردمان آزاد و بسيار‌گونه با ويژگی‌ها و تفاوت‌های تقليل‌ناپذير و يکتای‌شان اما در مشارکت و تجمع با هم برای رهايی از استثمار، نابرابری‌ها و سلطه‌های گوناگون، به ويژه رهايی از سه سلطه‌ی اصلی دوران ما يعنی سلطه‌ی سرمايه، مالکيتِ خصوصی‌‌(۵) و دولتِ مدرن به منزله‌ی «حاکميت بر مردم»(۶). فرايندی رهای‌خواهانه که نام آن را حتا می‌توان، در پرتو روحی از مارکس که همواره به آن وفادار می‌توان بود، «فرضيه‌ی کمونيسم»‌(۷) گذارد. اما کدام ويژگی‌ها اين فرايند را از ديگر «سوسياليسم‌های» تا کنونی چون سوسيال‌دموکراسی، سوسياليسم اقتدارگرا... جدا و متفاوت می‌سازند؟ کدام گسست‌ها را می‌توان سياستی رهايی‌خواهانه‌ خواند؟
۱- گسست از ‌سرمايه‌داری. «سوسياليسم» - اين واژه را با وجود نارسايی‌ها و ناروشنی‌هايش با افزودن پسوند «رهايی خواهانه» هم چنان نگه می‌داريم - يا نفی سرمايه‌داری است و يا چنين نيست پس در نتيجه سوسياليسم نيست. تغيير بنيادی وضع موجود دوران ما در بندِ گسست از مناسبات سرمايه‌‌داری حاکمی است که گفتيم امروزه جهانی (موندياليزه يا گلوباليزه) شده و سلطه‌ی خود را در سراسر گيتی برقرار کرده است. سيستم جهانی سرمايه‌داری روابط استثماری، نابرابری‌، بی‌عدالتی‌، سلطه و نابودی انسان و محيط زيست او را به شکل‌های گوناگون و گاه خشن‌تر از سامانه‌‌های پيش سرمايه‌داری، ادامه می‌دهد و بازتوليد می‌کند. تغيير نظم موجود امروزه بيش از پيش در همه‌ی کشورهای جهان و از جمله در جامعه‌ی ما در ايران وابسته به گسست از آن مناسبات با ويژگی‌های خود در هر مکان است. اين گسست از آن جا اهميت پيدا می‌کند که راه‌حل‌های تاکنونی به اصطلاح سوسياليستی از نوع تمرکز مالکيت و اقتصاد در دست دولت و در چهارچوب اقتدارگرايی حزب- دولت (راه حل سوسياليسم بوروکراتيک و دولتی) و يا از نوع اصلاحات رفرميستی در چهارچوب مناسبات بازار و سرمايه و «دموکراسی نمايندگی» (راه حل سوسيال‌دموکراتيک)،‌ در هر جا که در سده‌ی گذشته آزموده شده‌اند، نشان داده‌اند که با وجود تغيير و تحولی که به وجود می‌آورند، اما برای اکثريتی بزرگ از مردمان نه عدالت اجتماعی می‌آورند، نه برابری و بهزيستی و نه رهايی از ستم، سلطه و استثمار.
سوسياليسم رهايی خواهانه، به ديده‌ی ما، رشد مالکيت و اقتصاد دولتی در هر شکلی نيست. در فرايند آن، پيش‌روی به سوی الغای مالکيت خصوصی بر وسايل توليد، تصاحب جمعی نيروهای مولده، کنترل و خود- مديريت جمعی و مشارکتی اين نيروها توسط توليد‌کنندگان و کارکنان به صورت مستقيم و بی واسطه، در اشکالی که نه دولتی باشد و نه خصوصی، سرنوشت مبارزه ضد سرمايه‌داری را در نهايت رقم می‌زند. پربلماتيکِ مالکيت اشتراکی (غير دولتی) اما همواره چون بغرنجی پيچيده از ابتدای تکوين افکار سوسياليستی و کمونيستی مطرح بوده است. امروزه نيز تنها در فرايند عمل اجتماعی، انقلابی، تجربی و دگرسازانه است که اين مشکل می‌تواند راه های پاسخ خود را بيابد. با اين همه اما، مبارزه به سويی که زحمتکشان و کارکنان جامعه بيش از پيش امکان پيدا کنند و قادر شوند اختيار و کنترل جمعی و مشارکتی خود را بر نيروهای مولده، امور توليد و توزيع و هر آن چه که شرايط مادی زندگی و زيست آدمی را تشکيل می‌دهد اعمال کنند، در امر گسست از سرمايه‌داری نقشی تعيين کننده خواهد داشت. آن چه که به ديده‌ی ما معنای واقعی «چپ سوسياليست» را می‌سازد، در درجه‌ی اول همانا مبارزه در جهت کنترل و خودمديريت جمعی است.
۲- برابری و خودگردانی. سوسياليسم رهايی‌خواه، گفتيم که «سوسياليسم دولتی» نيست. رشد و تقويت دستگاه دولت، «حزب- دولت»(۸) و بوروکراسی آن‌ها نيست. درست بر خلاف سيستم‌های دولت‌گرای عصر مدرن، مبتنی بر «حاکميت دولت – ملت»،، سياست رهايی خواهانه به معنای ايجاد هر چه بيشتر شرايط و زمينه‌های کاهش نقش دولت و گذار به احتضار آن از يکسو و خودگردانی جمعی و مشارکتی مردمان در اداره‌ی امور خود در برابری و آزادی از سوی ديگر است. سوسياليسم يا برابری‌خواه است و خودگردانی را تشويق و تبليغ می کند و در اين جهت عمل می‌کند و يا چنين نيست پس در نتيجه سوسياليسم نيست.
اما عاملان مستقيم فرايند سوسياليستی يا سوژه‌های ضد‌سرمايه‌داری امروز کدام نيروهای اجتماعی هستند؟ امروزه تضاد ميان کارگران صنعتی و سرمايه‌داران در فرايند توليد، اگر چه همواره رکنی مهم در مبارزات طبقاتی و ضد سرمايه‌داری باقی مانده است، اما مقام انحصاری يا برتر سابق خود را از اوايل سده‌ی نوزده تا نيمه‌ی سده‌ی بيست از دست داده است. امروزه، نه تنها در مراکز بزرگ سرمايه‌داری جهانی بلکه در همه جا، از جمله در ايران، تضاد فوق ديگر تنها عامل کسب خود‌‌آگاهی ضد‌سرمايه‌داری و تنها محرک تغيير و تحولات اجتماعی و برآمدن جنبش‏های ضد‌سستمی نيست، اگر چه اين عامل اهميت خود را همواره به منزله‌ی بخشی مهم و بزرگ از اين جنبش‌ها‏ نگاه می‌دارد. به اين سان، مبارزه‌ی سوسياليستی و ضد سرمايه‌داری امروز طبقاتيستی classiste به معنای «مبارزه‌ی طبقه‌ی کارگر عليه طبقه‌ی بورژوازی تحت رهبری پرولتاريا و حزب کمونيست» آن گونه که در ادبيات مارکسيستی کلاسيک به ويژه لنينی طرح شده است و هم‌چنان از سوی هواداران نوستالژيک اين نظريه تبليغ و ترويج می‌شود، نيست. تجربه‌ی تاريخی نشان داده است که اين نگرش مهدوی يا مسيحا باورانه نسبت به طبقه‌ی کارگر و رسالت پيامبرانه و راهبر او به سلطه و اقتدار گروهی به نام «حزب طبقه‌ی کارگر» و ديکتاتوری «حزب – دولت» بر کارگران و تمامی جامعه می‌انجامد.
امروزه سلطه‌ی همه جانبه‌ی سرمايه - همه‌ی انواع آن و نه فقط سرمايه اقتصادی بلکه «سرمايه سمبُليک»‌(۹)، سرمايه‌ی سياسی، دانشی، فن‌آوری، رسانه‌‌ای و غيره - بر تماميت جامعه در همه‌ی ابعاد زندگی فردی، خصوصی، اجتماعی، سياسی و فرهنگی... چنگ انداخته و حکم‌فرما شده است. اين سلطه نه تنها بر طبقه‌ی کارگر و در مکان توليد بلکه بر توده‌ی بسيارگونه و در مکان‌های گوناگون اجتماعی به کار برده می‌شود. اين سلطه اما در عين حال می‌تواند (بدون آن که مسلم باشد) شرايط خود‌آگاهی، خود‌‌سازماندهی جمعی و مبارزه برای سوسياليسم در ميان قشرهای وسيع اجتماعی را فراهم کند. خودآگاهی ضد‌سرمايه‌داری و رهايی‌خواهانه و خود‌‌سازماندهی اجتماعی می‌توانند حاصل مبارزاتی باشند که در بستر آن‌ها راه‌کار‌ها و پروژه‌های نفی ارزش‏های حاکم مطرح شوند. در اين مبارزات، قشرهايی مختلف (و نه تنها کارگران) در ميدان‌هايی مختلف (و نه تنها در گستره‌ی توليد صنعتی) با نظام و ارزش‏های حاکم درافتاده و درگير می‌شوند. مردمانی که تحت اسارت و انقياد و ازخود‌بيگانگی مناسبات سرمايه‌داری قرار دارند با وارد شدن در ميدان دخالت‌گری مدنی، اجتماعی، اقتصادی، سياسی، فرهنگی و خود- مديريتی... قابليت‌ها و توانايی‌های خود را در چاره‌يابی برای ارايه‌ی راه کار‌ها جهت رهايی خود از سلطه های گوناگون به کار می‌اندازند.
۳- جهان روايی. «سوسياليسمِ امروز» ملی نيست بلکه جهانی است. «ساختمان سوسياليسم» در يک کشور امروز، به مراتب بيشتر از گذشته، ناممکن شده است. سوسياليسم امروز ناگزير فراملی، جهانی و جهان‌روا‌ ست. امروزه با فرايند اجتناب‌ناپذير جهانی شدن، خروج از مناسبات اقتصادی حاکم در يک کشور نمی‌تواند مستقل و منفک از ديگر کشورها در منطقه، قاره و جهان انجام پذيرد. نه تنها برآمدن جامعه‌ی نوين و مناسبات اجتماعی نوين سوسياليستی در چهارچوب محدود و بسته‌ی يک کشور يا سرزمين نا‌ممکن می‌شود - اين را مارکس صد‌ و شصت و هشت سال پيش در مانيفست‌ گفته بود - بلکه همه‌ی شواهد نشان می‌دهند که حتا اصلاحات در يک‌ کشور نيز بيش از پيش نياز به هم‌راهی و هم‌سويی ديگر مردمان و اقتصادها در کشورهای دنيا و منطقه دارند. امروزه، جهانی‌شدن مناسبات اقتصادی، سياسی، اجتماعی و فرهنگی امر يافتن راه‌کار‌های مشخص برای تغيير وضع موجود در يک کشور مستقل از تغيير و تحولات در دنيای خارج را هر چه بيشتر پيچيده و دشوار کرده است. سوسياليست‌‌های رهايی‌خواه امروزه ديگر نمی‌توانند تنها در پيله ی ملی – کشوری خود بيانديشند و مبارزه کنند بلکه بيش از پيش، در هم‌سويی و هم‌کوشی با جنبش‌های چپ‌ رهايی‌خواه جهان، می‌بايست به صورتی منطقه‌ای و جهانی فکر و راه‌يابی کنند. جنبش سوسياليستی امروز در يک کشور، بدون همراهی و مشارکتِ ديگر جنبش‌های سوسياليستی در جهان و در گستره‌ی يک جنبش جهانی ضد سرمايه‌داری، به تنهايی نمی‌تواند ساختارها و مناسبات در يک کشور را به طور اساسی تغيير دهد. سوسياليسم يا جهانی است و يا چنين نيست پس در نتيجه سوسياليسم نيست.

کدام چپ؟
چپ به اصطلاح مارکسيست «جهان سومی»، چون چپ ايران، در متن سِکانس تاريخی لنينی- استالينی يعنی سوسياليسم دولتی و اقتدارگرا شکل می‌گيرد. مارکسيست‌های ايران از ابتدا زير نفوذ تفکر و عمل سوسياليست‌های روس در اوايل سده‌ی بيستم قرار می‌گيرند. آن‌ها در مجموع، به جز برخی محافل مستقل روشنفکری، در سيستم مارکسيسم روسی به وجود می‌آيند و شکل می‌گيرند. در اين چپ جهان سومی اما، گسستی از سِکانس مسلط لنينی- استالينی هيچ گاه به معنای واقعی رخ نمی‌دهد: نه در نظريه سوسياليستی، نه در نقد «سياستِ واقعن موجود» و نه در ابداع شکل‌های نوی سازماندهی و مبارزاتی. بخشی از اين چپ - به استثنای حزب توده ايران و احزابی مشابه در جهان که دست نشانده‌ی اتحاد شوروی می شوند - تنها در مبارزه‌ی ضد امپرياليستی و ضد ديکتاتوری گاه می‌تواند مواضعی ترقی‌خواهانه و اصولی پيش گيرد. به طور خلاصه، در مسايل سياست، انقلاب و سوسياليسم، چپِ جهان سومی در اساس، در چهارچوب سيستم بينشی، نظری، عملی و ايدئولوژيکی سويتيک باقی می‌ماند و انديشه و عملی نو از خود در گسست از آن ارايه نمی‌دهد.
به ديده‌ی ما، چپِ ديگری که برآمدنش را امروزه در اپوزيسيون ايران فرا‌می‌خوانيم در گسست از دو نوع چپ می تواند شکل گيرد. از يک سو در گسست از چپ توتاليتر که به طور عمده تاريخ گذشته‌اش می‌باشد و از سوی ديگر در گسست از چپ مدير و مدبر نظم موجود سرمايه‌داری که سرنوشت بسياری از چپ‌های جهان‌ را به ويژه در کشورهای دموکراتيک امروزه به نام سوسيال‌دموکراسی رقم زده است. اين چپ در عين حال در جامعه‌ی ايران با شرايط تاريخی و کنونی‌اش زندگی و عمل می‌کند و در نتيجه از ويژگی‌هايی نيز برخوردار است. ويژگی‌های اين چپ کدامند؟ به ديده‌ی ما، چپِ ديگر يا نوينی که برای شکل گيری‌اش در ايران می‌توان شرط‌بندی و مبارزه کرد، می‌بايست دارای سه ويژگی اصلی باشد: ساختار شکن و سوسياليست باشد. جمهوری خواه لائيک و فدراليست باشد. جنبشی‌گرا و اپوزيسيونی باشد.
۱- ساختار شکن و سوسياليست. اگر سوسياليسم رهايی‌خواه پرتو افکن راه ما می‌باشد، پس عمل سياسی کنونی ما نمی‌تواند به سمت و سويی رود که او را از هدف خود دورتر می‌سازد. شکست سوسياليسم واقعن موجود از جمله در اين بود که بين هدف آرمانی ادعايی و سياست‌های روزمره‌‌اش شکافی ژرف و تضادی سترگ به وجود ‌آمد. به اين سان که به نام مالکيت جمعی، مالکيت در شکل دولتی را به مراتب نيرومند‌تر از پيش کردند. به نام حکومت شورايی، دولت و بوروکراسی را مقتدر‌تر از پيش ساختند و به نام ديکتاتوری پرولتاريا، ديکتاتوری ‌حزب-‌ ‌دولت و سلطه‌ی ايدئولوژيکی- پليسی بر کارگران و تمامی جامعه را شديد‌تر از پيش به کار بردند.
رهايش يا رهايی‌خواهی که هم آرمان است و هم مضمون مبارزه‌ی کنونی تنها می‌تواند در گستره‌ی مبارزاتی و مداخله‌گری‌ تعريف و تبيين شود:
- در مبارزه برای برابری انسان‌ها و شهروندان، زنان و مردان، در بهره وری از امکانات و فراورده های مادی و فرهنگی.
- در مبارزه‌ی انسان‌ها برای آزادی و رهايی از سلطه‌های گوناگون.
- در مبارزه‌ی کارگران، زحمتکشان و ديگر نيروهای اجتماعی بر ضد مناسبات سرمايه‌داری و پيامدهای ضد اجتماعی، ضد انسانی و ضد محيط زيستی آن.
- در مبارزه‌ برای عدالت اجتماعی.
- در مبارزه‌ی مردمان برای تصاحب مستقيم و بی‌‌واسطه يعنی بدون نمايندگی امور خود به دست خود و برای خود. آن چه را که دموکراسی مستقيم يا مشارکتی می‌ناميم.
- در مبارزه برای تکامل آزادانه‌ی هر فرد چون شرط آزادی همگان در مشارکت و هم‌زيستی با هم‌(۱۰).
چپ مورد نظر ما در برابر نظام جمهوری اسلامی و قانون اساسی اسلامی آن، تنها می‌تواند راديکال و ساختارشکن باشد. اين راديکاليته و ساختارشکنی خود را در مبارزه برای براندازی رژيم اسلامی ايران توسط جنبش‌های اجتماعی مردم و در شکل‌های مختلف دخالت‌گری و مبارزاتی مردمان از جمله انقلاب و قيام که حتا می‌توانند قهر‌آميز باشند، نشان می‌دهند.
۲- جمهوری خواه، لائيک و فدراليست. در ايران، جمهوری، دموکراسی و جدايی دولت و دين سه بنياد‌ اساسی مبارزه عليه نظام دين‌سالاری جمهوری اسلامی است. سه اصل نامبرده پيش‌شرط‌‌‌‌های هر گونه تحول اساسی و ساختاری در کشور ما می‌باشند.
- چپ مورد نظر ما جمهوری‌خواه است: جمهوری به معنای «حکومت مردم بر مردم» و «حکومت» به معنای «امر عمومی» Res publica در برابر حکومت‌های‌ موروثی، فردی، اشرافی يا نخبگان.
- چپِ مورد نظر ما آزادی‌خواه است يعنی مدافع مستمر همه‌ی آزادی‌های مدنی، اجتماعی، سياسی و فرهنگی است.
- چپِ مورد نظر ما لائيک است. لائيک (يا سکولار) به اين معناست که يکم، در جمهوری لائيک سه قوای اجرايی، قضايی و قانون‌گذاری مستقل و منفک از دين و شريعت و روحانيت عمل می‌کنند و خودمختارند. قانون اساسی و ديگر قوانين جاری در کشور به احکام دينی و شريعت آن ارجاع نمی‌دهند. اين همانی است که جدايی دولت‌(۱۱) و دين می‌نامند. دوم، همه‌ی شهروندان صرف‌نظر از اعتقادات دينی يا غير دينی‌شان از حقوق برابر برخوردارند. سوم، همه‌ی عقايد در جامعه، چه دينی و جه غير دينی، آزاد هستند.
- چپِ مورد نظر ما فدراليست است. دولت مرکزی در درازای تاريخ ايران همواره مرکز مقتدر سلطه، ستم و استبداد بوده است. قدرت مرکزی همواره از مشارکت و خود‌مديريت مردمان در محل‌ها، استان‌ها و مناطق مختلف در امور خود جلوگيری به عمل آورده است. هم‌زمان ايران سرزمين مليت‌های و اقوام مختلف است که خواستار مشارکت آزادانه و برابرانه در امور خود می‌باشند ولی همواره از اين حق خود توسط دولت مرکزی سلب شده‌اند. چپ فدراليست خواهان عدم تمرکز قدرت در اداره‌ی کشور است. خواهان دموکراسی مشارکتی و محلی است. خواهان خود‌مديريت مردمان در محل‌ها و مناطق از طريق مجالس دموکراتيک خود است... خواهان جمهوری ای فدرال است که شکل و مضمون آن را مردمان ايران در چندانی و گوناگونی مليتی، قومی، مذهبی، غير مذهبی و زيستگاهی... شان، در قانون اساسی جديد در رايزنی با هم تعيين خواهند کرد.
با اين همه اما چپ رهايی‌خواه خوب می داند و از مردمان پنهان نمی‌دارد که مفاهيم و پديدارهايی چون آزادی، جمهوری، فدراليسم، عدالت اجتماعی... و به طور مشخص «حکومت مردم بر مردم» که «دموکراسی» نامندش، بدون برابری انسان‌ها و شهروندان يعنی بدون بهره‌وری برابرانه هر کس از امکانات مادی، آموزشی، فرهنگی و رفاهی... در جامعه، به طور عمده همواره خصلتی صوری و غير واقعی خواهند داشت.
۳- جنبشی و اپوزيسيونی. چپِ مورد نظر ما جنبش‌گرا(۱۲) است به اين معنا که بر نقش اصلی و تعيين کننده‌ی جنبش‌های اجتماعی در مبارزه برای تغييرات اجتماعی باور دارد. چپِ جنبشی بر قابليت‌ها و توانايی‌های فاعل اجتماعی و جمعی در جنبش‌ها و مبارزات اجتماعی، آن چه را که ما «دموکراسی شورايی يا مشارکتی» می‌ناميم تاکيد می‌ورزد. تاکيد بر قابليت‌های‌ فاعل جمعی (کلکتيو) در کسب شناخت و دست‌يابی به ‌ايده‌ها، نطريه‌ها و طرح‌هايی به طور نسبی صحيح‌‌تر و نزديک‌‌‌تر به «واقعيت» و به همين سان توانايی آن‌ها‌ در خود‌‌‌سازماندهی خويش. اين قابليت‌ها و توانايی‌ها نيز از آن جا ناشی می‌شوند که جنبش‌های‏ اجتماعی می‌توانند نمونه‌ها¬ی عالی فضای آزاد مداخله‌گری و ميدان پر چالش تبادل و تقابل نظری باشند که در فرايند آن‌ها مبارزه و عمل دگرگشتی اجتماعی با مراوده‌ی فکری و برنامه‌ای آميزش‏ پيدا کنند و خودِ شهروندان در اين فرايند، نقش‏ فاعلان، مبتکران و بازی‌کنان اصلی و مستقيم را ايفا می‌کنند. در يک ‌کلام، مداخله‌گری مستقيم و بدون واسطه‌، بدون واگذاری، بدون نمايندگی‌ از ديگران و بدون نماينده کردن ديگران.
جنبش‌های احتماعی در همه جا در تکاپوی ابداع شکل‌های نويی از مشارکت و خود‌‌‌سازماندهی‌اند. همه‌ی آن‌ها نيز در برابر چالش‌هايی جديد و سخت قرار دارند. اشکال تاريخی و سنتی سازماندهی‌های شناخته شده که در سده‌ی بيستم در نمونه‌ی حزب‌-‌ دولت، جبهه... برای رهبری و متحد کردن مردم عمل می‌کردند و هم‌چنان نيز می‌کنند، اکنون در بحرانی فکری و ساختاری ژرف فرو رفته‌اند و نمی‌توانند نيروی اجتماعی‌ قابل توجهی را متشکل و فعال ‌کنند.
چپِ ديگر، به ديده‌ی نگارنده، با درس‌گيری از شکل‌های سنتی سازماندهی حزبی، می‌بايست در پی خلق شکل‌های نويی از مناسبات در ميدان سازماندهی و تشکيلاتی خود باشد. مناسباتی مبتنی بر دموکراسی گسترده دورونی. بر گزارش‌دهی و شفافيت در همه‌ی سطوح کاری. بر مشارکت آزادانه‌ی مشارکت کنندگان. بر شيوه و روش خودگردانی. بر گردش و تناوب مسئوليت‌ها در همه‌ی نهادها. بر امکان آزادانه‌ی دخالت‌گری و انتقاد و کنترل از سوی مشارکت کنندگان در همه‌ی سطوح و بر همه‌ی امور. بر آزادی تشکيل گرايش‌های نظری و برخورداری اين گرايش‌ها از همه‌ی حقوق چون اظهار نظر آزادانه درونی و بيرونی و امکان مشارکت آن‌ها در تصميم گيری‌ها...
چپِ سوسياليستی امروز اپوزيسيونی است به اين معنا که در پی تصرف قدرت نيست. در خارج از سيستم چون نيرويی معترض و مخالف عمل کند. چپِ سنتی همواره برای تصرف قدرت و دولت و برای حکومت کردن مبارزه ‌کرده است و می‌کند. اين چپ با وجود نقشی که در درازای تاريخ مدرن در هدايت و سازماندهی مبارزات و تحولات سياسی و اجتماعی ايفا کرده است، اما در عين حال همواره نشان داده است که در زمانی که به قدرت می‌رسد، در برابر الزامات پاسداری از قدرت و دولت ناگزير دست به سرکوب و سلطه می‌زند. چپ رهايی‌خواه اما، از نظر ما، می‌بايست بر فاصله گرفتن از قدرت، دولت و «تصرف» آن تاکيد ‌ورزد. تعريف کلاسيک از «سياست»، از مارکس (نه در همه‌ی نظرات او) تا لنين و مائو همواره اين بوده است که امر ماشين دولتی و تصرف آن که «تصرف قدرت» می نامند جوهر سياست را تشکيل می‌دهد. از اين ديد و در يک کلام، سياست يعنی مبارزه برای تصرف قدرت. قدرت نيز چيزی نيست جز دولت. به طور کلی چنين درکی از «سياست»، از گرايشات چپ تا راست، غالب وهمگانی بوده و می باشد. اين همان چيزی است که ما «سياست واقعن موجود» می خوانيم که تعريفی مبتذل از معنای واقعی «سياست» به دست می دهد. يکی از چالش‌های مهم امروزی چپِ ديکر اين است که در تعريف فوق تجديد نظری اساسی کند. تعريف و تبيين ديگری از «سياست» ارايه دهد. ايده‌ی «سياست» بدون تصرف قدرت را مطرح سازد. به يکی از بنيادهای فکری سوسياليستی و کمونيستی باز گردد که مارکسيسم سويتيک زير پا نهاد و آن اين است که «سياست»، اداره و مديريت امر دولت و قدرت نيست بلکه مداخله و مشارکت مستقيم و بی واسطه‌ی مردمان بسيارگونه در امور است. «دموکراسی» يا «حکومت مردم بر مردم» را ما در نهايت امر به اين معنا می‌فهميم.
تجارب تاريخی بارها و بارها به ما می‌آموزند: در شرايطی که جنبش‌های گسترده‌ی اجتماعی و همگانی در جهت تغييرات ساختاری و بنيادين شکل نيافته‌اند و مستمر نيستند، در شرايطی که آمادگی ذهنی و عملی اکثريت بزرگی از مردمان برای هم‌راهی و مشارکت فعال و مستقيم آن ها در ايجاد چنين تغييراتی فراهم نيست، شرکت چپ در قدرت و دولت ناگزير او را در برابر يک دو راهی تراژيک قرار می‌دهد: يا او بايد تنها با اتکا به نيروی خود و اقليتی کوچک دست به عمل انقلابی از طريق جبر و زور زند و در نتيجه ديکتاتوری خود را بر جامعه اعمال کند و يا در پيروی از اکثريتی که خواهان تغييرات بنيادی نيست، ناگزير خود را به مديران نظم موجود در جهت حفظ و ترميم سيستم تبديل کند. در هر دو حالت چنين چپی روح خود را به عنوان نيرويی رهايی خواه از دست خواهد داد.
امروزه، اين پروبلماتيک اساسی که چگونه می‌توان جوامع و جهان را به گونه‌‌ی ريشه‌ای تغيير داد اما بدون تصرف قدرت و دولت، بغرنجی می‌باشد که پاسخی تاکنون نيافته است.

----------------
چپِ رهايی‌خواه، امروزه در همه جا، تنها می‌تواند دست به کار تدارک نظری، عملی و سازماندهی زند. مقدمات، زمينه‌ها و شرايط برآمدنِ سياستی ديگر و سوسياليسمی ديگر را آماده و فراهم سازد. در فرايند جنبش‌های اجتماعی دگرسازانه و رخ داد‌هايی نابهنگام که ناممکن را ممکن می‌سازند، چپ رهايی‌خواه ايران تنها می‌تواند مسيرهايی نامسلم و نامحتوم در مبارزه با سيستم حاکم برای خروج از آن را ترسيم نمايد. در اين جهت تلاش و مبارزه کند. تلاش و مبارزه ای دشوار و درازمدت اما ضروری در بستر اين حقيقت که سرانجام در سرآغاز است.

شيدان وثيق

ـــــــــــــــــــــــ
يادداشت‌ها
(۱) – مردمان بسيار گونه: هر جا که اين اصطلاح را به کار می‌بريم، مراد مقوله‌ی multitude است که معنا و مفهوم آن را تونی‌نگریAntonio Negri و ميخائل‌هارت Michael Hardt در دو نوشتار مشترک خود: امپراطوری Empire و Multitude توضيح داده‌اند.
(۲) – عنوان نوشتارهايی از مارتين هايدگر زير نام: Holzwege يا راه‌های که به هيچ جا نمی‌رسند.
(۳) – مراد، شرط‌بندی (Pari) پاسکالی است. ر.ک. به پاسکال Pascal: انديشه‌ها Pensées
(۴) – رهايش: Emancipation
(۵) – مراد مالکيت خصوصی بر وسايل توليد و نيروهای مولده است.
(۶) – حاکميت: souverainrté - sovereignty
(۷) – آلن بديو Alain Badiou در : L’Hypothèse communiste – Lignes 2009
(۸) - Part-Etat
(۹) - پی‌ار بورديو Pierre Bourdieu در: Raisons pratiques – Seuil 1994
(۱۰) - کارل مارکس در: مانيفست کمونيست.
(۱۱) - دولت به معنای State يا جمع سه قوای کشوری. گاه به غلط حکومت نيز می‌نامند.
(۱۲) - Mouvementiste


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016