گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
2 آذر» باز هم بیبیسی و باز هم آقای مهاجرانی! ابوالفضل محققی27 شهریور» آقای مهاجرانی کاش سکوت میکرديد! ابوالفضل محققی 29 آذر» ضريحی طلائی برای تباهی ملت، ابوالفضل محققی 31 شهریور» بوی خوش جنگ! ابوالفضل محققی 11 شهریور» گزارشی تلخ و اندکی شيرين به ياد قربانيان سال ۶۷، ابوالفضل محققی
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! دانشگاه تبريز و اولين چشمه از حکومت راستگوی اسلامی! ابوالفضل محققیدانشگاه تبريز در آن روزها اصلیترين مرکز اعتراضی شهر بود. انقلاب پايان يافته بود. آيتالله قاضی به عنوان نماينده خمينی در تبريز بر قدرت نشسته بود. هر محله هر آخوند برای خود کميتهای زده بود. کميته آيتالله قاضی مرکز اصلی بود. کميته کارگری کارخانهها در ارتباطی نزديک با دانشگاه قرار داشت. شورای دانشجوئی تازه شکل گرفته دانشگاه سازماندهنده خواستههای متنوعی بود
چند هفتهای بيشتر از انقلاب نگذشته بود، روزهائی که شور بر عقل پيشی می گرفت. دانشگاه تبريز تمامی سال پنجاه و هفت را در تظاهرات خيابانی، در جنگ و گريز گذرانده بود. هيچ اعتراضی نبود که دانشجويان در آن حضور تعيينکننده نداشته باشند. از بازار گرفته تا اعتراضات کارگری، از جنگ و گريز خيابانی، تا کوچه پس کوچههای سيلاب اميرخيز، حکمآوار؛ هنوز پيکر بیجان داوود ميرزائی اولين شهيد دانشگاه بر روی دستهای دانشجويان می چرخيد. ترم اولی بود که وارد دانشگاه شده بود. چقدر پرشور:" من خطم خوب است بدهيد پلاکارتها را من بنويسم." گلوله درست بر پيشانیش خورده بود. دانشگاه تبريز در آن روزها اصلیترين مرکز اعتراضی شهر بود. انقلاب پايان يافته بود. آيتالله قاضی به عنوان نماينده خمينی در تبريز بر قدرت نشسته بود. هر محله هر آخوند برای خود کميتهای زده بود. کميته آيتالله قاضی مرکز اصلی بود. کميته کارگری کارخانهها در ارتباطی نزديک با دانشگاه قرار داشت. شورای دانشجوئی تازه شکل گرفته دانشگاه سازماندهنده خواستههای متنوعی بود. آن روز تظاهرات در دفاع از حقوق زنان بود. طرح مطالبات زنان از انقلاب. دانشگاه لبريز از تظاهرکنندگان بود. از دانشجويان، محصلين، از زنان، از اقشار مختلف. حزبالله تازه شکل گرفته بود و کميتهها سازماندهیشان می کردند. آرام آرام داشتند علناً به چوب و چاقو و زنجير مسلح می شدند. لاتهای دو اسمی درب گجير، بيکاران، سينهزنان هيئتهای عزاداری، مداحان، ساواکیهای شناختهنشده، همه و همه داشتند جای پای خود را محکم می کردند. تظاهرکنندگان در داخل محوطه دانشگاه می چرخيدند. دروازههای دانشگاه را حزبالله بند آورده بود. نعره می کشيدند؛ با زنجير حمله می کردند:" حزب فقط حزبالله، رهبر فقط روحالله." امکان خروج نبود. تعدادی خواستار برخورد بودند:" اين طور که نمی شود. هنوز چند روزی از انقلاب نمی گذرد، اينها برای هيچکس حقی قائل نيستند. اگر جلويشان نيايستيم، فردا به صغير و کبير رحم نخواهند کرد. خيلیهاشان لاتهای محلهها هستند. نبايد گذاشت پا بگيرند..." و نهايت اين شد که هنوز اول انقلاب است، نبايد به درگيریها دامن زد. قرار بر اين شد که من به عنوان نماينده دانشجويان با آيتالله قاضی صحبت کنم. خانه نسبتاً بزرگی بود با يک ايوان و اطاقی بزرگ که آيتالله با آن عينک ته استکانی بر متکائی تکيه زده و در بالای اطاق نشسته بود. دور تا دور او پر بود از جماعت بازاری و کارمندان اداری و تعداد زياد همافر که من چندتائی از آنها را می شناختم. کتيرائی، تاجزاده و ... آنها را از زندان جمشيديه می شناختم. آنها به خاطر توهين به مافوق در بند افسران بودند و ارادتی به بند سياسیها داشتند؛ تا چشم سرگرد قمی را دور می ديدند سراغ ما می آمدند. آنها از ديدنم خوشحال شدند. خوش و بشهای روزهای انقلاب و اين که برای چه آمدهای؟ برايشان تعريف کردم. گفتند:" گفتنی بسيار است!" جائی بغل آيتالله برايم باز کردند:" حاج آقا نماينده فدائيان است! عرضی داشتند." بشدت عصبانی شده بودم. گفتم:" شما که با بخش زيادی از اين فدائيان در زندان بوديد و خوب می دانيد که چقدر شهيد دادهاند. من آمدهام که از شما درخواست کنم کسی را بفرستيد تا جلوی کسانی را بگيرند که جلوی تظاهرات ما ايستادهاند. و آنها را از آنجا متفرق کنند. وگرنه هنوز چند روزی از انقلاب نگذشته ما شاهد درگير مجدد در محيط دانشگاه با حکومت جديد خواهيم بود. هنوز تورم گلوی ما از شعارهائی که دادهايم التيام نيافته، هنوز خونهای ريختهشده خشک نشده که اين طور با چوب و چماق به جان بچهها افتادهاند." افرادی که آن جا بودند و از جمله همافران بشدت ناراحت شده بودند. آيتالله گفت:" ما مخالفتی با تظاهرات شما نداريم. اما مردم می گويند اينها اسلامی نيستند بايد صف خودشان را معين کنند. شما شعارهای ما را بر ميداريد و اختلال ايجاد می کنيد. شما روی پرچمهايتان بنويسيد: فدائيان بی خدا. يا کمونيست؛ آنوقت مردم می فهمند و کاری با شما ندارند!" گفتم:" هرکس پرچم خود را دارد. من از طرف فدائيان نيامدهام؛ من نماينده دانشجويان هستم. شما جلسهای با فدائيان بگذاريد و صحبت کنيد. اما حالا بايد اين مسئله حل شود. چيزی نگفتم. همراه کتيرائی خارج شدم. آيتالله گلسرخی يا حجتالاسلام گلسرخی آخوندی بود خوب خورده و خوب نوشيده که به سختی خود را تکان می داد. چهل پنجاه سالی داشت. سلام عليکی کرديم. با يکی از همافران بطرف دانشگاه راه افتاديم. در طول مسير با همافر راننده که فارس زبان بود صحبت می کرديم. و با حاج آقا گلسرخی هم از مبارزات دانشجوئی از سالهای قبل از انقلاب و از زندان. از تظاهرات موضعی در محلات تبريز. با سر تأئيد می کرد و گاه نيز ميگفت:" بله بله آقايان دانشجويان خيلی مجاهدت کردند. خدا حفظشان کند ما هم کمکشان می کنيم." من خوشحال که به هر حال از اين قوم کسی ما را تأئيد کرد و بنظر خودم مرتب هندوانه زير بغل آقا ميگذاشتم که:" از ناسيه شما خيرخواهی و دلسوزی به انقلاب مشهود است." و ... به دانشگاه رسيديم. جنگ مغلوبه بود. بلافاصله حاج آقا را با سلام و صلوات به پلههای جلوی نهارخوری هدايت کرديم و يک بلندگو دستی که پيام آيتالله قاضی را برساند:" برادران لطفاً مزاحمتی برای اين دانشجويان عزيز ايجاد نکنيد. اينها هم مثل شما مبارزه کردهاند و شهيد دادهاند. اجازه بدهيد از دانشگاه خارج شوند و تظاهرات خودشان را بکنند. مملکت اسلامی است به برکت انقلاب همه می توانند حرفشان را بزنند. هر کس به دانشجويان حمله کند، ساواکی است. راه را باز کنيد تا خارج شوند." حزبالله متحير، تعدادی عصبانی، تعدادی تأکيد که فرمان آيتالله قاضی است. دروازهها باز شد و صف تظاهرکنندگان شروع به خارجشدن از دانشگاه کردند. دانشگاه تخليه شد. رهبران حملهکنندگان با حالت عصبی به بالای پلهها آمدند. با نگاهی خشمگين به من و آن همافر کنار من:" حاج آقا اين چه کاری بود که کرديد. اينها همه کمونيست هستند. دخترها را نديديد اين مخالف اسلام است. شما ما را با ساواکیها يکی کرديد." حاج آقا گلسرخی نگاهی به دور و بر انداخت به من و همافر که اندکی دورتر ايستاده بوديم و فکر می کرد که فارس زبان هستيم؛ آنگاه رو به گروه مخالفان کرده و به آذری گفت:" عزيزانم، برادرانم شما هنوز خيلی جوان هستيد؛ هنوز خيلی چيزها را نمی دانيد. شما آمديد اينجا داخل لانه زنبور می خواهيد با اينها مبارزه کنيد؟ دانشگاه مرکز کمونيستهاست؛ مرکز قدرتشان. اين جا می زنند و شما را داغان می کنند. من گفتم که بروند بيرون بگذاريد کمی از دانشگاه فاصله بگيرند آنوقت بزنيد ماتحتشان پاره شود." و تظاهرات آن روز در نزديکی باغ گلستان به جنگ و گريز خيابانی و مجروحشدن تعداد زيادی از تظاهرکنندگان منجر شد. ابوالفضل محققی Copyright: gooya.com 2016
|