گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
8 آذر» توافق هستهای ژنو: پیروزی صلح طلبان و شکست جنگ طلبان، محمد سهیمی2 آذر» تاریخ "تهوع آور" و روش "نقد" آقای فرخ نگهدار، محمد سهیمی 26 آبان» آقای نیکفر، چه کسی خشونت را شروع کرد و چرا؟(قسمت دوم)٬ محمد سهیمی 26 آبان» آقای نیکفر، چه کسی خشونت را شروع کرد و چرا؟٬محمد سهیمی 20 آبان» مخالفت فرانسه با توافق هستهای و ظهور محور واقعی شیطانی، محمد سهیمی
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! توافق هستهای آمریکا با ایران: شکست "دخالت بشر دوستانه" و "خاور میانه نوین" و چرخش استراتژیک به سمت چین، محمد سهیمیبه نظر میرسد که دولت پرزیدنت باراک اوباما به سوی توافق دائمی با ایران در مورد برنامه هسته جمهوری اسلامی در حال حرکت است. بهترین شاهد آن مقاومت کاخ سفید در برابر لابی اسرائیل و عربستان، و همینطور در برابر نئوکانها و سناتورهای تندرو و جنگ طلب استویژه خبرنامه گویا نسخه پی دی اف مناسب چاپ، همراه با لینک به منابع ذکر شده در مقاله مقدمه یک موضوع مهم که مورد بحثهای زیادی قرار گرفته است این استکه چرا فقط پس از مدت کوتاهی که از تهدید آمریکا به حمله به سوریه میگذرد، و چگونه در اوج در گیریهای آمریکا در خاور میانه، "ناگهان" بنظر میرسد یک تغییر اساسی در سیاست آمریکا نسبت به منطقه، و بخصوص نسبت به ایران بوجود آمده است؟ آیا این یک تغییر تاکتیکی و کوتاه مدت است، و یا راهبردی (استراتژیک) و طولانی مدت؟ در هر دو صورت، تغییر موقت یا راهبردی، نتایج آن برای کشور ما چیست؟ نیروهای ملی و دموکراتیک ایران چگونه باید برنامههای خود را برای رسیدن به حکومت دموکراتیک در ایران با تغییر سیاست آمریکا انطباق بدهند؟ آیا اصولاً چنین تغیراتی لازم هستند؟ مقاله کنونی دارای دو هدف و تشریح آنها است: اول، نگارنده معتقد است که تغییر "ناگهانی" سیاست آمریکا راهبردی است، و نه تاکتیکی. دوم، نگارنده معتقد است که نیروهای ملی و دموکراتیک ایران میتوانند، و باید، از این تغییر راهبردی آمریکا استفاده بهینه کرده، و برای رسیدن به هدف خود، که همانا یک حکومت دموکراتیک در ایران است، بیشترین بهره را ببرند. مرور کوتاه سیاست آمریکا در سه دهه گذشته دکترین کارتر عراق، ایران، و مهار دو گانه در یک حمله موسوم به "عملیات اپرا" در ۷ جون ۱۹۸۱، هشت جنگنده اف-۱۶ و شش جنگنده اف-۱۵ اسرائیل رآکتور هستهای عراق در اسیراک، در جنوب غربی بغداد را منهدم کردند، کاریکه فانتومهای ف-۴ ایران قادر نشدند در یک حمله در ۳۰ سپتامبر ۱۹۸۰ انجام دهند. شورای امنیت سازمان ملل قطع نامه ۴۸۷ را بر ضّد اسرائیل صادر کرد و به اسرائیل دستور داد که به عراق خسارت بپردازد، ولی مثل همیشه اسرائیل قطع نامه را نادیده گرفت. در طول جنگ خلیج فارس در ۱۹۹۱-۱۹۹۰ آمریکا تمامی تاسیسات در اسیراک را ویران کرد. بعد غرب به رهبری آمریکا تحریمهای اقتصادی کمر شکنی بر ضّد عراق اعمال کرد که دستکم نیم میلیون کودک عراقی را به هلاکت رساند. هیچکدام از این اقدامات منجر به تغییر رژیم در عراق نشد. مدت زمان کوتاهی پس از حمله اسرائیل به عراق و در اوج جنگ عراق و ایران آقای اکبر هاشمی رفسنجانی در خطبه نماز جمعه به شعار دادن سیاسی در مورد برنامه هستهای عراق و توانایی ایران در مقابله با هر دو کشور پرداخت. این البته فقط شعار سیاسی بود در اوج جنگ، در حالیکه برنامه هستهای ایران کاملا متوقف شده بود، و ایران فقط تماسهای اولیه را با آژانس بینالمللی انرژی هستهای برای بر پا کردن غنی سازی اورانیوم در ایران در نهایت شفافیت بر قرار کرده بود. با این وجود، برخی که بنظر میرسد تنها هدفشان حمله به رژیم است نه روشنگری برای مردم، اسناد موجود در آژانس را نادیده گرفته، و از نطق آقای رفسنجانی بعنوان نشانهیی از قصد آن زمان جمهوری اسلامی برای ساختن پنهانی سلاح هستهای استفاده میکنند. در عین حال همین آقایان ادعا میکنند که هیچ کس حقایق را برای مردم توضیح نمیدهد. در ۱۸ جون ۱۹۹۶ بنیامین نتانیاهو به نخست وزیری اسرائیل انتخاب شد. پس از مدت کوتاهی، مرکز مطالعات پیشرفته سیاسی و استراتژیک در اسرائیل گزارشی تحت عنوان "جدائی کامل: یک استراتژی نوین برای امن کردن منطقه" به نتانیاهو تسلیم کرد، که توسط نئوکانهای آمریکا و جناح افراطی اسرائیل نوشته شده بود. گزارش پیشنهاد کرده بود که رژیم عراق سرنگون شود، و خاندان هاشمی که در کودتای ۱۹۵۸ سرنگون شده بود، ولی بخشی از آن در اردن حکومت میکرد و هنوز در قدرت است، به عراق باز گردد. گزارش ادعا کرد که در اینصورت، شیعهها در عراق، ایران و لبنان به سمت خاندان هاشمی خواهند رفت، چون اینها ادعا میکنند که از همان خاندان ال هاشم که پیامبر اسلام به آن تعلق داشت هستند، که نشان میدهد که نویسندگان گزارش چقدر نسبت به موضوع بی اطلاع هستند. سه نفر از نویسندگان گزارش ریچارد پرل، داگلاس فایت، و دیوید ورمزر بودند که در هجوم به عراق نقش مهمی داشتند. مقصود از "جدائی کامل" جدائی از سیاست تحریم اقتصادی عراق و روی آوردن به سیاست حمله نظامی بود. شاید ذکر این نکته جالب باشد که آقای فایت، یکی از سر سختترین صهیونیستها و فرد سوم پنتاگون در زمان آقای جورج بوش، از تهدید پرزیدنت اوباما به حمله به سوریه نیز حمایت کرد. در ۲۶ ژانویه ۱۹۹۸ یک نامه با امضای هجده نئوکان متشخص آمریکا و دیگران توسط سازمانی به نام پروژه برای قرن نوین آمریکا به پرزیدنت بیل کلینتون فرستاده شد. این سازمان نئوکان توسط ویلیام کریستول و رابرت کیگان بنیان گذاری شده بود، که هر دو از حامیان سر سخت اسرائیل هستند. کریستول، که به لنین کوچک معروف است، سر دبیر ویکلی استاندارد، بلند گوی نئوکانها است که در حال حاضر برای حمله نظامی به ایران سخت مشغول فعالیت است. نامه اعلام کرد که سیاست مهار عراق شکست خورده، و آمریکا باید سیاست رسمی خودرا تغییر رژیم در عراق اعلام کند. همین گروه در دروغ گویی در مورد عراق و سلاحهای کشتار جمعی خیالی آن شرکت داشتند و نقش مهمی در سالهای ۲۰۰۲ و ۲۰۰۳ برای متقاعد کردن مردم برای حمله به عراق ایفا کردند. سپس کنگره آمریکا قانونی را تصویب کرد، و پرزیدنت کلینتون آنرا در ۳۱ اکتبر ۱۹۹۸ امضا کرد، که اعلام کرد سیاست رسمی آمریکا تغییر رژیم در عراق است. گرچه سیاست دولت پرزیدنت بوش پدر نزدیکی با ایران بود، و در اواخر دولت ایشان رئیس جمهور وقت آقای اکبر هاشمی رفسنجانی پیشنهاد مخفیانهای برای بهبود روابط به آمریکا تسلیم کرده بود، ولی زمان تسلیم آن دیر بود. دولت پرزیدنت کلینتون پیشنهاد را قبول نکرد، و در عوض سیاست "مهار دو گانه " را برای تحت فشار قرار دادن هم ایران و هم عراق آغاز کرد. طراحان این سیاست مارتین ایندیک سفیر وقت آمریکا در اسرائیل و صهیونیست سر شناس، و آنتونی لیک، مشاور امنیت ملی آقای کلینتون در دوره اول ریاست جمهوری ایشان بودند. شکست راهبرد "مهار دو گانه" و تحریمهای اقتصادی، و آغاز جنگ افروزی واقعیت این استکه دولت آقای محمد خاتمی به آمریکا برای سرنگونی حکومت طالبان در افغانستان کمکهای بسیار مهمی کرد. در واقع، این نیروهای اتحاد شمال، گروه مخالف طالبان که سالها توسط جمهوری اسلامی حمایت و مسلّح شده بود، بودند که اول وارد کابل شدند و حکومت طالبان را سرنگون کردند. این آقای محمد جواد ظریف، نماینده ایران در کنفرانس بن در آلمان در دسامبر ۲۰۰۱ بود که موفق شد گروههای مختلف افغانی را مجاب کند که در یک ائتلاف ملی شرکت کنند، کاری که آقای جیمز دابینز، نماینده آمریکا در همان کنفرانس از آن ستایش بسیار کرد. پاداش ایران چه بود؟ قرار گرفتن در "محور شیطانی" خیالی آقای بوش. ایشان همچنین پیشنهاد " معامله بزرگ" دولت آقای خاتمی در ماه مه ۲۰۰۳ را قبول نکرد، و همچنین مانع از توافق ایران با کشورهای انگلیس، فرانسه و آلمان شد که بر طبق آن دولت آقای خاتمی قبول کرده بود که فقط سه هزار سانتریفیوژ در ایران مشغول کار باشند. بنا بر این سوال این است: چرا دولت آقای بوش این سیاست را در مورد ایران داشت؟ پاسخ سوال را ژنرال وسلی کلارک، فرمانده پیشین نیروهای پیمان ناتو، دادند. در یک مصاحبه در ۵ مارس ۲۰۰۷ ژنرال کلارک گفتند که در ۲۰ سپتامبر ۲۰۰۱، فقط نه روز بعد از حمله تروریستی به آمریکا، یک ژنرال در پنتاگون به ایشان گفت که تصمیم برای حمله به عراق گرفته شده است. چند هفته بعد، زمانی که آمریکا مشغول بمباران افغانستان بود، همان ژنرال به آقای کلارک گفت که دولت آقای بوش تصمیم گرفته که در طول پنج سال آینده به هفت کشور حمله کرده و رژیمهای آنهارا سرنگون کنند. این هفت کشور عبارت بودند از، عراق، سوریه، لبنان، لیبی، سومالی، سودان، و در پایان ایران. البته هر حمله بهانه خود را لازم داشت. بعضی از آن حملات انجام شد، ولی برخی دیگر بدلیل طولانی شدن جنگ عراق به تاخیر افتاد. اگر چه سناتور باراک اوباما با این قول در انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۰۸ شرکت کرد که به جنگها پایان دهد، ولی عملا، چه بر طبق برنامه دولت آقای بوش، و یا بر طبق سیاست خود، آن برنامه برای هفت کشور ادامهٔ یافت. در مورد عراق نیازی به توضیح نیست، ولی ذکر این نکته لازم است که پس از آنکه وسعت دروغهای دولت آقای جورج بوش در مورد سلاحهای کشتار جمعی عراق آشکار شد، نئوکانها و طرفداران ایرانی آنها از هجوم غیر قانونی، و به عقیده بسیاری جنایت کارانه، به عراق بعنوان دخالت به اصطلاح بشر دوستانه یاد کردند، که ادعای مضحکی بیش نیست. نگارنده در یک مقاله مفصل به زبان انگلیسی در سال ۲۰۰۷ آنچه که بر سر عراق و مردم آن آمد را توضیح داد. لبنان لیبی اپوزیسیون ایرانی طرفدار تحریم - جنگ اقتصادی - هم تجاوز به لیبی را مداخله بشر دوستانه نامید، برای آن هورا کشید، دست زد، به پرزیدنت اوباما نامه نوشت و از ایشان تشکر کرد، و آنرا برای سوریه نیز تجویز کرد. یکی از "متفکران" این جماعت حتی اعلام کرد که پرونده لیبی بسته شده است، و همه چیز در آنجا بخوبی پیش میرود. ولی در حال حاضر از دیوار صدا بلند میشود، از این جماعت در مورد لیبی نه. پرونده لیبی برای اینها براستی تمام شده است، منتها از فرط خجالت. یکی از همین گروه حتی مدعی شد که "دخالت بشر دوستانه" آمریکا در مصر باعث سرنگونی حسنی مبارک شد و باعث شد مصر به دموکراسی دست یابد، ولی همین شخص پس از کودتای مصر که آقای محمد مرسی را از ریاست جمهوری بر کنار کرد، از کودتا حمایت کرد. این جماعت فقط مشّاطه گر غرب هستند. سومالی آمریکا در سالهای ۱۹۹۴-۱۹۹۲ در سومالی حضور نظامی داشت. نیروهای آمریکا برای اولین بار در ماه اوت ۱۹۹۲ به آنجا فرستاده شدند، و دلیل رسمی آن در آن زمان رساندن مواد غذایی به مردم گرسنه آنجا بود. ولی این به سرعت تبدیل به در گیری نیروهای آمریکا با جناحهای مختلف بود که در غیاب یک دولت مرکزی برای بدست گرفتن قدرت با یک دیگر میجنگیدند. در اکتبر ۱۹۹۳ تعداد زیادی از سربازان آمریکا در سومالی کشته شدند، و سر انجام آمریکا در مارس ۱۹۹۴ نیروهای خودرا از آنجا بیرون کشید. بعد از اعلام "جنگ جهانی بر ضّد تروریسم" توسط پرزیدنت بوش، آمریکا هم پنهانی توسط سازمان سیا، و هم بطور آشکار، در سومالی حضور داشته، و عملیات نظامی بسیاری را در آنجا با نیروهای ویژه خود انجام داده است. این درگیری هنوز ادامهٔ دارد. سودان از دهه ۱۹۹۰ نئوکانهای آمریکا و افراطیون اسرائیل بدنبال تجزیه سه کشور بودهاند: ایران عراق، و سودان. دلیل این انتخاب این استکه هر سه کشور دارای منابع انرژی، آب، جمعیت زیاد، و جایگاه استراتژیک هستند. بعد از اشغال عراق، آن کشور عملا به سه قسمت تقسیم شده است. همان بلا بر سر سودن آمد. با جدا شدن جنوب سودن از شمال، و آنچه که در دارفور اتفاق افتاده، نئوکانها و راست افراطی اسرائیل به هدف خود رسیدهاند، و فقط ایران یک پارچه باقی مانده است. علیرغم سیاست دولت پرزیدنت کلینتون در مورد سودان، و وجود این کشور در لیست کشورهای مورد نظر دولت پرزیدنت جورج بوش برای حمله، فشار کمپانیهای نفتی، فشار گروههای مسیحی مبلّغ در سودان، و جنگ بر ضّد تروریسم باعث شدند که آقای بوش سعی کند سیاست نرمتری در قبال سودان اتخاذ کند. ولی فاجعه انسانی در دارفور در غرب سودان بر پیچیدگی روابط افزود. دولت پرزیدنت اوباما کم و بیش سیاست آقای بوش را ادامه داده است. سوریه اول، پرزیدنت اوباما ادعا کرد که سازمانهای جاسوسی آمریکا مکالمات بین فرماندهان ارتش سوریه را شنود کرده بود. آقای هرش گزارش میدهند که ارتش سوریه از مدتها قبل از این موضوع آگاه بوده، و راه شنود را بسته بود. آقای ادوارد اسنودن شجاع در این مورد افشاگری کرده بود. دوم، سازمانهای جاسوسی آمریکا سنسور هایی در مجاورت مراکز ارتش سوریه با سلاحهای شیمیایی جایگذاری کرده بودند که اگر آن سلاح شلیک شده بودند، سنسورها آنرا ثبت کرده و زنگهای خطر در واشینتگن بلافاصله بصدا در میامد، ولی چنین اتفاقی روی نداد. سوم، با این وجود، بدون شک از نوعی سلاح شیمیایی در سوریه استفاده شد. پس چه کسی یا گروهی حمله شیمیایی را انجام داد؟ آقای هرش گزارش میدهند که، "در هفتههای قبل از حمله شیمیایی، سازمانهای جاسوسی آمریکا یک سری گزارشهای محرمانه آماده کرده بودند که در نتیجه "فرمان عملیات" صادر شده بود - یعنی اسناد برنامه ریزی برای هجوم زمینی [به سوریه] - و در آن گزارش داده بودند که گروه تروریستی النصرت، که متحد القاعده در عراق است، دانش لازم را برای ساختن گاز سرین و تولید آن برای استفاده کسب کرده بود. بنا بر این زمانی که حمله اتفاق افتاد، النصرت میبایست قاعدتاً مظنون به انجام آن میبود، ولی دولت [آقای اوباما] فقط بعضی از قسمتهای گزارشهای جاسوسی را انتخاب گزینشی تا حمله به سوریه را توجیه کند،" دقیقا مثل آنچه که یک دهه قبل در عراق اتفاق افتاده بود. چهارم، در همان حال که دولت پرزیدنت اوباما به کنگره و مردم در مورد استفاده ارتش سوریه از سلاح شیمیایی دروغ میگفت، خود حقایق را میدانست. آقای هرش گزارش میدهند که، "اسناد جاسوسی مفصلی در اواسط تابستان [۲۰۱۳] در دست بود که راجع ظیاد طارق احمد، یک متخصص سلاح شیمیایی ارتش عراق [در زمان صدام حسین] بود که به سوریه رفته بود و در غوطه ، یک مجموعه مزارع در شرق دمشق، کار میکرد. طارق بعنوان یک عامل النصرت و کسی که دارای یک کارنامه برای ساختن گاز خردل و استفاده از آن بود شناخته شده بود، و یک هدف مهم ارتش آمریکا [لابد برای کشتن] بود. در بیستم جون یک تلگراف سری در چهار صفحه به دیوید ر. شد، معاون مدیر آژانس اطلاعاتی دفاع [سازمان جاسوسی نیروهای مسلّح آمریکا]، یا دی.ای.ا.، فرستاده شده بود. آنچه که گفته شده بود کامل و مستند بود، نه از نوع "ما باور داریم." گزارش چیزی در مورد اینکه آیا ارتش سوریه و یا شورشیان حملات شیمیایی ماههای مارس و آوریل [۲۰۱۳] را انجام داده بودند نگفت، ولی گزارشهای قبلی در مورد توانائی النصرت برای تولید سرین را تائید کرده بود." البته باید از پرنس بندر عربستان سعودی، متحد نزدیک آمریکا، پرسید که النصرت چگونه به گاز سرین دست یافت. پنجم، و احتمالا مهمترین قسمت گزارش، آنجائی است که آقای هرش گزارش میدهند که سنسورها در دسامبر ۲۰۱۲ هشدار داده بودند که حمله شیمیایی در آستانه انجام شدن هستند، و آژانس امنیت ملی، ان. اس. ا.، آنها را گزارش داده بود، ولی بعد مشخص شد که آنچه که سنسورها ثبت کرده بودند فقط یک تمرین ارتش سوریه بود. با این وجود، دولت پرزیدنت اوباما از تمرین دسامبر ۲۰۱۲ و اطلاعاتی که بدست آورده بود برای ثابت کردن حملات شیمیایی توسط ارتش سوریه در بهار و تابستان ۲۰۱۳، بخصوص حمله ۲۱ اوت، استفاده کرد [و ادعا کرد که آگاه است که چگونه ارتش سوریه آن حملات را انجام میدهد]، دقیقا شبیه کاری که دولت آقای جورج بوش در مورد عراق کرده بود. آیا بیشتر از این بحث راجع سوریه و دروغهای دولت آقای اوباما لازم است؟ خوشبختانه، مخالفت جهانی با جنگ در سوریه و چرخش راهبردی آمریکا به سوی شرق آسیا مانع از جنگ و ایجاد عراق دیگری شد. شکست کامل سیاستهای آمریکا در خاور میانه چرخش راهبردی به سوی چین اول، در گذشته استراتژی پنتاگون همیشه این بود که قادر باشد در دو جنگ عمده بطور همزمان بجنگد. ولی پس از ۱۲ سال جنگ در خاور میانه و شمال آفریقا، سقوط اقتصادی ۲۰۰۸ که آثار آن هنوز باقی هستند، و رقابت با چین، اقتصاد آمریکا قادر نیست دو جنگ عمده همزمان را حمایت کند. هزینه این جنگها چندین تریلیون دلار بوده است. بنا بر این اگر پنتاگون فقط برای یک جنگ عمده در جهان باید آماده باشد، آن جنگ همانا با چین خواهد بود. دوم، نیروهای مسلّح آمریکا بدلیل جنگهای خاور میانه کاملا فرسوده هستند. فقط در جنگهای عراق و افغانستان بیشتر یک میلیون سرباز آمریکایی جنگیدند. جنگ افغانستان طولانیترین جنگ در طول تاریخ آمریکا است. پنتاگون مایل نیست در جنگ دیگری در خاور میانه بجنگد. سوم، شکست سیاستهای آمریکا در خاور میانه باعث شده است که حتی مشاوران امنیتی نزدیک پرزیدنت اوباما، یعنی خانمها سوزان رایس، مشاور امنیت ملی آقای اوباما، و سمنتا پاور، سفیر آمریکا در سازمان ملل، که هر دو بعنوان لیبرالهای مدافع دخالتهای به اصطلاح بشر دوستانه شناخته شدهاند، به ایشان در تابستان گذشته در اوج نزدیکی حمله به سوریه در مورد عواقب یک جنگ جدید در خاور میانه هشدار دهند، اگر چه ظاهرا خانم پاور موافق حمله بود پنجم ، نظام سیاسیاقتصادی آمریکا به تدریج متوجه این موضوع میشود که فقط دوستی با اسرائیل و عربستان، به قیمت کنار گذاشتن مهمترین کشور آن منطقه، یعنی ایران، به صلاح منافع ملی این کشور نیست. جامعه ایران علیرغم نظام دیکتاتوری آن از پویاترین جوامع دنیا است، و تمامی پیش نیازهای دموکراسی در آن وجود دارند، به اضافه این موضوع که ایران بازار بسیار بزرگی برای کالاهای آمریکا عربستان سعودی، بجز نفت، چیز دیگری برای عرضه به آمریکا ندارد. ولی آمریکا در چند سال آینده از وارد کردن نفت بی نیاز خواهد شد، چرا که تکنولوژی جدید فرکینگ آمریکا را قادر میکند از منابع عظیم دست نخورده انرژی خود بهره ببرد. در عین حال، تولید نفت در غرب آفریقا، مثل آنگولا، بالا است و نیازهای آمریکا را برآورده میکند. اصولاً هدف آمریکا برای هژمان بودن در خاور میانه داشتن اهرم فشار بر روی چین است، چرا که چین باید روزی میلیونها بشکه نفت از آن منطقه وارد کند. ولی اگر چرخش راهبردی آمریکا به سمت چین انجام شود، آنگاه آمریکا مستقیما در اقیانوس آرام چین را زیر نظر خواهد داشت. بعلاوه، آشکار شده است که عربستان مستقیم و غیر مستقیم از بسیاری از گروهای تندرو اسلامی سلفی که دست به انجام عملیات تروریستی میزنند، حمایت میکند. اینها را مقایسه کنیم با ایران، مردم آن، بازار عظیم کشور ما، فرهنگ غنی، جمعیت بالا، جوان، و تحصیل کرده. کشور هایی مثل عربستان قادر نیستند که با ایران رقابت کنند. توافق هستهای با ایران بعنوان پیش نیاز چرخش راهبردی مهمترین آن مساله هستهای با ایران است. ولی اگر این مساله با ایران حل شود، بحرانهای دیگر هم قابل حل، و یا قابل مدیریت خواهند بود. آمریکا قصد دارد بیشتر نیروهای خود را سال آینده از افغانستان خارج کند، ولی نگران آن است که طالبان بار دیگر به حکومت برسند، و جمهوری اسلامی میتواند نقش مهمی در جلوگیری از این موضوع ایفا کند. بحران سوریه بدون کمک ایران قابل حل نیست، و یا دستکم با حضور ایران در مذاکرات بسیار سریع تر حل خواهد شد. با حل بحران سوریه، آرامش به لبنان و عراق تا حدود زیادی باز خواهد گشت، چرا که هم سنیها و هم شیعیان عراق و لبنان در جنگ سوریه شرکت کردهاند. در عین حال، حل دیپلماتیک بحران سوریه از تبدیل آن به مرکزی برای نیروهای تندرو سلفی و جهادی جلوگیری خواهد کرد. در حال حاضر زمزمه مذاکرات بین آمریکا و دولت آقای بشار الأسد دوباره آغاز شده است. به نظر میرسد که غرب سر انجام به ماهیت تروریستی بیشتر نیروهای مخالف در سوریه پی برده است. نیو یورک تایمز در ۴ دسامبر گزارش داد که چند مقام آمریکایی گفتهاند که، "[آقای بشار] اسد خیلی بد است، ولی نه به بدی جهادی ها... ما باید تماس با اسد را دوباره آغاز کنیم،" که خود نشانه دیگری از چرخش آمریکا است. جمهوری اسلامی به کنفرانس صلح سوریه هم دعوت شده است. چرخش استراتژیک آمریکا به معنی خروج کامل این کشور از خاور میانه نیز نیست. حمله به تروریستها با هوا پیماهای بدون سرنشین ادامه یافته، و آمریکا نیروی کوچکی را در خاور میانه نگاه خواهد داشت، ولی به نظر نگارنده چرخش به سمت شرق آسیا غیر قابل انکار است، و این تحولات به خوبی دلایل دولت آقای اوباما برای توافق با ایران را نشان میدهند. البته، همانطور که نگارنده در یک مقاله قبلی به زبان فارسی، و همچنین در چند مقاله انگلیسی (اینجا، اینجا، اینجا، و اینجا) نوشت، لازمه توافق نهایی استقامت آقای حسن روحانی و نیروهای حامی ایشان در برابر تندروها در ایران، و استقامت آقای اوباما در برابر چنین نیروهأی در واشنگتن، بخصوص طرفداران اسرائیل است.. موضع نیروهای دمکراتیک و ملی پیشنهاد هایی از قبیل به رفراندم گذاشتن برنامه هستهای، و یا صحبت شفاف حاکمیت با مردم در مورد سود و زیان برنامه، و یاتعطیلی داوطلبانه برنامه هستهای توسط ایران نه عملی است، و نه واقع بینانه. اگر حاکمیت آنچنان بود که حاضر بود به چنین اقداماتی دست بزند که مساله دموکراسی در ایران حل شده بود، و کشور در چنین شرایطی نبود. حاکمیتی که، به عنوان مثال، حاضر باشد برنامه هستهای را به رفراندم بگذرد، هم چنان آماده خواهد بود که همان کار را در مورد مسائل مهم دیگر کشور انجام دهد، از جمله تعیین نوع نظام سیاسی کشور. پس اگر نیت واقعی کمک به مردم و کشور است، باید راه حل قابل اجرا پیشنهاد شود. یک شبه نمیتوان از "عمل شهر" به "آرمان شهر" رسید. نسخه پی دی اف همراه با لینک به منابع ذکر شده در مقاله ---------------------------------- Copyright: gooya.com 2016
|