پنجشنبه 28 آذر 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

کشته شدن همسر و مادر پیمان عارفی بر اثر سانحه رانندگی پس از ملاقات این زندانی سیاسی

ندای سبز آزادی: ناهید رحمانی و زیبا صادق زاده ، مادر و همسر پیمان (امیر رضا) عارفی زندانی تبعید شده به مسجد سلیمان، در راه بازگشت از ملاقات این زندانی سیاسی در یک تصادف رانندگی درگذشتند.

به گزارش ندای سبز آزادی این حادثه تصادف در جاده اهواز به تهران رخ داده است.

پیمان عارفی که دو ماه پیش از انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ در سن ۲۱ سالگی و به همراه همسر خود به اتهام هواداری از انجمن پادشاهی بازداشت شد، در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی صلواتی به اعدام محکوم شد و حکم وی در دادگاه تجدید نظر به ۱۵ سال در تبعید تقلیل یافت.

درحالی که وی دو ماه قبل از انتخابات بازداشت شده بود، اما در دادگاههای نمایشی پس از انتخابات به عنوان یکی از بازداشت شدگان حوادث انتخابات محاکمه قرار گرفت و تحت فشار به دروغ اعتراف کرد که در زمان انتخابات در روند برگزاری انتخابات اخلال کرده است.

زیبا صادق زاده همسر پیمان عارفی که به همراه وی دستگیر و مدتی زندانی شده بود در یکی از آخرین پستهای فیس بوکی خود نوشته است:



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


"هوای ابری ، چشمانی بارونی ، خاطرات فراموش نشدنی سال 88"

بعد از ملاقات با پیمان ، من و مادر پیمان از سالن ملاقات اوین برمیگشتیم ،بدلیل استرس و نگرانی هایی که داشتیم ،نه تنها حال و روز خوبی نداشتیم ،بلکه نفس کشیدن هم برایمان مشکل بود،هرروز فضا متشنج تر از روزقبل ، ذهن ما هم درگیرتر از روز قبل .

به هنگام برگشت بقدری دلمون گرفته بود که از روی پل عابر پیاده که نزدیک به زندان اوین بود می تونستیم لحظه ای اوین رو تماشا کنیم تا کمی آروم بگیریم حداقل نگاه کردن به اوین باعث میشد که احساس نزدیکتری به پیمان داشته باشیم...با دیدن این صحنه به اندازه سرعت ماشین هایی که از زیر پل رد میشدن فکرها هم همینطور از ذهنم رد میشد، توان ایستادن نداشتم و روی همان پل نشستم .

متوجه زمان نشدم هنگام بلند شدن و تکاندن خاک از روی لباسم باعث شد حلقه از دستم بیرون بیاد وصدای ضربه حلقه به پل رو شنیدم و حلقه افتاد به همون جاده ای که ماشین ها به سرعت افکارم رد میشدن و ناگفته نماند که بدلیل ناتوانی ام خیلی خرافاتی شده بودم .

(بعد از سه ماهی که بازداشت بودم ، چهارده کیلو وزن کم کرده بودم ، همین باعث شد حلقه ازدواجمون براحتی از دستم بیرون بیاد ، ولی حاضر نبودم حلقه رو از خودم جدا کنم)

در آن لحظه به هیچ چیز جز حلقه توجه نکردم و تمام فکرم این بود که اون حلقه رو هر جور شده پیدا کنم ، به سمت پایین دویدم و همینطور ناخودآگاه اشک میریختم وچشمانم تار شده بود حتی نمیگذاشت بتونم رد حلقه رو پیدا کنم ، ساعت ها میگذشت وهوا هم تاریک میشد ....ومن فقط میتونستم با کف دستام و انگشتانم زمین را لمس کنم تا .. .بالاخره به کمک چند نفر تونستم اون حلقه رو پیدا کنم

بالاخره حلقه پیدا شد ،حلقه ای که شبیه حلقه نبود ،چرخ ماشین از روی حلقه رد شده واز وسط نصف و له شده بود .


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016