سه شنبه 15 بهمن 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

چرا روشنفکران نسل انقلاب بايد از ملت عذرخواهی کنند، عبدالستار دوشوکی

عبدالستار دوشوکی
هدف طرح يک درخواست مشخص است از نسل انقلاب تا در اين فرصت پيش آمده، بدون سرزنش ديگران و رد اتهام و يا ادعای فضل و بی‌گناهی، برای يک بار هم که شده به‌صورت دسته‌جمعی بپذيريم که حتی بدون عمد و آگاهی کافی، آتش بيار معرکه‌ای شديم که برای ملت ايران به جهنمی تبديل گشت

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


ما در طلب دانه ره دام گرفتيم / اندر صف دلسوختگان نام گرفتيم

مشاهده دلسوختگان گرسنه در صف های اسف بار و طويل توزيع سبد کالايی آنهم در سرمای زير صفر درجه و بارش برف "دهه زجر" مرا بر آن واداشت تا از روشنفکران نسل انقلاب و بخصوص اپوزيسيون برونمرزی که هر کدام بنوبه خويش سهمی کم و بيش در به ثمر رسيدن "انقلاب شکوهمند مستضعفان" داشتيم، درخواست کنم تا در يک اقدام نمادين از ملت در زنجير و به صف کشيده ايران عذرخواهی کنيم. آنچه امروز و در طی بيش از سه دهه اتفاق افتاده تبعات عملکرد ما در ٣٥ سال پيش است. اين عذرخواهی هرگز بمعنای ندامت از مبارزه بر عليه ديکتاتوری رژيم گذشته نيست. زيرا مسئوليت اصلی قيام مردم و ظهور انقلاب نتيجه مستقيم خودکامگی و استبداد رژيم پهلوی بود که با تامگرايی مطلق همه راههای مسالمت آميز و اصلاحات سياسی را بست و حتی حضور احزاب خودساخته و فرمايشی نظير حزب مردم و حزب ايران نوين را نيز بر نتافت. با اين حال نمی توان ادعا کرد که ما فقط يک سر چوب يعنی مخالفت با استبداد رژيم گذشته را برداشتيم که امری ملی و پسنديده بود، و خود را مبرا از هرگونه مسئوليت در مقابل "آن سر ديگر چوب" بدانيم. زيرا کسی که يک سر چوب را بر می دارد، آن سر ديگر چوب را نيز خود به خود برداشته است!

دقيقا پنج سال پيش نيز صدها روشنفکر، پژوهشگر، نويسنده، هنرمند و فعال سياسی از جمله نگارنده در نامه ای سرگشاده خطاب به هموطنان بهايی در مورد سکوت بلند مدت خود در رابطه با آزار و اذيت بهائيان ايرانی پوزش خواستيم. اينک زمان آن فرا رسيده است تا بعنوان مناديان و منعکس کنندگان پيام های دروغين رهبر انقلاب در مورد آوردن پول نفت بر سر سفره مستضعفان، از دلسوختگان گرسنه در صف های مايحتاج اوليه يا به اصطلاح "سبد کالايی" عذرخوايی کنيم و شجاعانه بگوئيم: ببخشيد! از اينکه ما نيز در تبليغ وعده های دروغين به توده های زودباور نقشی ولو اندک داشتيم. ببخشيد از اينکه ما ملتی را که می توانست امروز حداقل در صف کشورهايی نظير ترکيه، امارات، برزيل، کره جنوبی و غيره باشد، با ساده انديشی خويش و باز توليد وعده های کاذب، محتاج و سرگردان در صف های طويل سهميه و کوپن و سبد و حتی مراسم اعدام در ملاء عام نموديم. ببخشيد! از اينکه بعد از ٣٥ سال فلاکت و فساد و تباهی يک ملت، ما هنوز در هاله تقدس خودگرايی خويش غوطه وريم، و حاضر نيستيم، بدور از خودمحوری و دگم انديشی برای جبران خطای خود با هموندان و هموطنان خويش گرد هم آمده و برای نجات خلق چاره انديشی کنيم.

اين عذرخواهی و درخواست من از نسل انقلاب نه از آن منظر است که بنده نقش بسزايی در بسر رسيدن انقلاب داشتم. نـــه، هــرگــز! اگرچه متاسفم از اينکه در زير نور ماهی که عکس "امام" را منعکس می کرد، بر روی ديوارهای شهر کوچکم چابهار برای "خمينی عزيزم" شعار می نوشتم، و به نيابت از "نايب امام" به مردم مژده می دادم که " بگذرد اين روزگار تلخ تر از زَهر, بار دگر روزگار چون شِکَر آيد". شوربختانه ما خودمان در تبليغ اين گونه شعاری های آرمانی نظير "آب و برق مجانی" و تجلی معنويات انسانی در حکومت اسلامی غرق شده بوديم که باورمان شده بود مردم را از گمراهی مطلق نجات داده و آنها را بسوی مدينه فاضله و رستگاری مادی و معنوی هدايت می کنيم. در حقيقت مردم را از چاله درآورديم و آنها را بسمت چاه عميق فاسقه و نذالت قرون وسطائی سوق داديم. چاه بی انتهای جهالت و مرگ و جنايت که نيمی از فرزندان انقلاب را در درون سياهی خويش بلعيد و نيمی ديگر را آواره سرزمين های دور و نزديک نمود. ما اکنون از هزاران فرسنگ راه دور نظاره گر مرگ تدريجی ملتی هستيم که حتی در صف غذا ناچارند برای چند کيلو برنج هموطن خود را زير پا له کنند. ما که اينک در ساحل عافيت کشورهای اروپايی و آمريکايی بدون دغدغه برنج آلوده و مرغ منجمد زندگی می کنيم، در ايجاد اين نظم خونريز در کشورمان مقصريم. و بايد از مردم گرسنه و دربند بخواهيم که از گناهان گذشته ما گذشت کنند. که بنده به نوبه خود با شرمساری عذرخواهی می کنم. اما متاسفانه حذر از فرهنگ عذرخواهی و تبری جستن از قبول هر نوع مسئوليت مختص حاکمان خودکامه امروز ايران نيست. اين فرهنگ بطور بنيادين در روح و روان تک تک ما ريشه دوانده است.

آنچه که امروز در صف های سبد کالايی ميليونها ايرانی متبلور می شود مرگ تدريجی رويای يک انقلاب نيست. زيرا اين کودک رويايی از همان ابتدا جنين مرده (stillborn) بدنيا آمد، اما بسياری از ما بدليل شيفتگی و جنون بيش از حد کور و کر بوديم. وانگهی برای درک اين مطلب ساده احتياج به تشکيل کميسيون تجسسی و حقيقت ياب نيست. اگر ما سرنوشت خود و دوستان از دست رفته مان را، و مهمتر از آن سرنوشت ملتی به خاک سياه نشسته را آئينه عبرت خود بدانيم با اندکی خودکاوی و خودنگری منصفانه، به حقيقت تلخ مسئوليت عملکرد دانسته و يا نادانسته خود پی خواهيم برد. در برهه هايی از تاريخ ناگوار يک ملت، خودکاوی دست جمعی انديشمندان و روشنفکران جامعه می تواند تا حدی برای يافتن چاره راهگشا باشد. اما سلب مسئوليت و فرار از جوابگويی به تاريخ با اتکاء کاذب به تقوای خودخواهانه خويش هيچگونه کمکی نه تنها منجر به التيام بخشيدن زخم های يک جامعه اسير نخواهد شد، بلکه راه بازنگری و اتخاذ شيوه شجاعانه مبارزه برای رهايی را نيز تحديد خواهد نمود. شايد عده ای انقلاب بهمن ٥٧ را اجتناب ناپذير بدانند که در آن زمان بعقيده و يا حداقل به تصور من و بسياری ديگر اينگونه بود. اما مشکل اينجاست که قبل از انقلاب امثال من نه تنها امکان مطالعه در متون سياسی و حصول دانش اجتماعی در حد تبيين و تحليل پديده های اجتماعی ـ سياسی از جمله انقلاب و تغييرات کلان در جامعه را نداشتند، بلکه از قدرت تاثيرگزاری و نفوذ در بين توده های عام نيز بی بهره بودند، و صرفا بعنوان مصرف کننده انديشه ديگران و يا بعبارتی دنباله رو نسل قديمی تر و نشخوار مطالب آنان بدون ظرفيت تفکر نقادانه، آن هم با گرايشی سلبی (نفی استبداد حاکم) و نه مجهز به فلسفه ای ايجابی مبتنی بر خرد و انديشه مدرن برای فردايی بهتر، نادانسته عنان خرد ناپخته خويش را به دست زنگی مست سپرديم ودل در گرو طوفانی داديم که همه چيز را ويران کرد. در نتيجه عذرخواهی نسل قديمی تر از من بايد با تواضع و فروتنی بيشتری باشد.

اخيرا مطلبی تحت عنوان "مرثيه‌ای نيمه تمام در وصف انقلابی که زود پوسيد" نوشتم که در آن به تجربيات شخصی دانشجوی ١٨ ساله شهرستانی در مورد انقلاب بهمن ٥٧ پرداختم و اينکه چرا و چگونه عروس شکوهمند روياهای ما به عجوزه‌ای خونخوار در حجله هزار تازه ‌داماد نوکيسه و از گردِ راه نرسيده تبديل گشت. اگرچه عاشورای ما نسل انقلاب برای نوحه خوانی همين "دهه فجر" است، اما در اين نوشتار کوتاه قصد بازگويی داستان انقلاب و نوحه خوانی در مورد وقايع قبل و بعد از آن را ندارم. بلکه هدف فقط طرح يک درخواست مشخص است از نسل انقلاب تا در اين فرصت پيش آمده، بدون سرزنش ديگران و رد اتهام و يا ادعای فضل و بيگناهی، برای يکبار هم که شده بصورت دست جمعی بپذيريم که حتی بدون عمد و آگاهی کافی، آتش بيار معرکه ای شديم که برای ملت ايران به جهنمی تبديل گشت. جهنمی که نيمی از رفقا و يارانمان در آن سوختند و نيمی ديگر تبعيد شدند. به احتمال زياد طرفداران اصلاحات که سوختن ملت در آتش جهل و نفرت را در حد يک نزاع درونی بين "اعضای خانواده انقلاب" تنزل می دهند، با ثابت قدمی هميشگی و وفاداری کامل به نظام شکست خورده، از چنين درخواستی حمايت نخواهند کرد. زيرا آنها به احيای مجدد آرمانهای انقلاب و "دوران طلايی امام" ايمان دارند؛ و اگر قرار باشد عذرخواهی کنند بايد به شکست اهداف انقلاب بهمن ٥٧ اعتراف کنند و در ذهن و باورهای خويش جسد پوسيده عجوزه ای را که بر روی دست مردم مانده است دفن کنند. و اين امر شهامت و از خودگذشتگی می طلبد. اما برای آنهايی که "انقلاب اسلامی" سالها پيش مرده است، نفس عمل عذرخواهی جمعی می تواند شهامت و از خودگذشتگی آنها را برای نجات مردم دلسوخته و اسير ايران نشان دهد. باور کنيد کار سختی نيست. هر کدام از ما می تواند از قطره وجود خويش آغاز کند تا به دريا برسيم و گناهان گذشته خود را در آن بشوئيم.

عبدالستار دوشوکی
مرکز مطالعات بلوچستان
doshoki@gmail.com


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016