یکشنبه 11 اسفند 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

سخنان شما حتی وجاهت شرعی ندارند! (بخش نخست)، مسعود نقره‌کار

مسعود نقره‌کار
حسين شريعتمداری، يعنی اهل قلم مسلمان حکومتی و ملغمه‌ی سه مؤلفه‌ی ژورناليسم اسلامی، آخونديسم و جاهليسم، بار ديگر به جولانگه سيمرغ نزديک شده و تکرار هذيان کرده است که: "شاملو جاسوس نازی‌ها و شاعر درباری بود" و صادق هدايت "آدم کثيفی" بود. سخنان ايشان حتی وجاهت شرعی ندارند چه رسد به سنديت و ارزش تاريخی

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


ما فرياد می زديم: "چراغ! چراغ!"
و ايشان در نمی يافتند.
سياهیِ چشم شان
سپيدیِ کدری بود اسفنج وار
شکافته
لايه بَرلايه بَر
شباهت بُرده از جسمیّت مغزشان.
گناهی شان نبود:
از جنمی ديگر بودند. ـــــــــ احمد شاملو

سال های اواخر دهه ‌ی ۶۰ و تمامیِ سال های دهه ی ۷۰ "اهل قلم مسلمان"(۱) برميزان اتهام زنی های‌شان به اهل قلم آزادانديش و آزاديخواه افزودند، به اين دليل و" گناه" که اينان برای تجديد فعاليت تشکل صنفی و دموکراتيک شان – کانون نويسندگان ايران- تلاش می کردند. در آن ميانه احمد شاملو بيش از ديگران از اين موجودات فحش خورد و کسب اعتبار کرد، کيهان و وجيزه های مشابه اش نوشتند :" شاملو جاسوس نازی ها بود" و اباطيلی ديگر. (۲) ، و يوسفعلی ميرشکاک هم درباره‌ی شاملوی "سلطنت طلب چرخ نکرده‌ی پُرچرب" قلم به شناعت آلود. البته فقط شاملو نبود بسيارانی ديگرازاهل قلم ازاين نوع برخوردها امان نماندند. سيمين بهبهانی را " زينت المجالس " خواندند و در" عاقل را اشارتی بسنده است" نسبت به اوچرک زبانی ها و تهديدها کردند. احمد شاملو و سيمين بهبهانی امااهل سکوت نبودند، حق شان کف دست‌شان گذاشتند، تا مباد " نفرت المجالس" ها و " نفرت المناظر" ها يابو ورشان دارد که هراسی از آنان در دل دارند. (۳)

آن روزها دوست اهل قلمی انتقاد کرد که شاملو و سيمين بهبهانی نمی بايد جواب "اهل قلم مسلمان" می دادند و خود به اين سطح پائين می آوردند. با اين دوست موافق نبودم، به او گفتم ترکيب شده ی آخونديسم و جاهليسم نمی شناسی، که مودبانه ترين حکايت در موردسکوت در برابرشان رودادنِ به مُرده ای است که کفن خيس و رنگين می کند.

اخيرا" پس از دو دهه حسين شريعتمداری، نماينده ی ولی فقيه درمؤسسه کيهان، بار ديگر به جولانگه سيمرغ نزديک شده و همان ياوه ها تکرار کرده است تا بيشترعِرض خود بَرَد و زحمت ما بدارد، و شاخصه ‌های "اهل قلم مسلمان" حکومتی باز بروز دهد، اهل قلمی که غيراز توليد خلاقانه ی ياوه و کينه و نفرت ، خلاقيت ديگری نداشته و ندارند.

شريعتمداری در ديدار با بسيجيان گفت، ودر کيهان‌اش نيز نوشت که:
"..... فلان نشريه سبز می‌شود و با پول فراوان که نمی‌گويند از کجا آمده، اما می‌دانيم از کجا آمده و نمی‌گوييم، مثلاً می‌خواهد شاملو را مطرح کند و بعد برای اين مسئله مصاحبه شاملو با روزنامه آيندگان را که يک روزنامه صهيونيستی است، منتشر می کند.....همه می‌دانيم که شاملو جاسوس نازی‌ها بود و سند آن هم وجود دارد و محکوم هم شد يا مثلاً تصميم می‌گيرند يادبود صادق هدايت را در حسينيه ارشاد برگزار کنند، مگر ارث پدرتان است. ببينيد مرحوم شريعتی يا شهيد مطهری يا نيما يوشيج چه‌چيزی درباره صادق هدايت می‌گويند، البته يکی هم با نام صادق چوبک از صادق هدايت حمايت می‌کند و او را به‌دليل اينکه يک‌پارچه عليه دين اسلام بود، ستايش می‌کند....."...." " ....التقاط نظری روزنامه حزبی- دولتی «آسمان» در اغلب صفحات اولين شماره آن موج می‌زند. اين روزنامه در صفحه ۳۰ خود به بازنشر مطالب و نوشته‌های «روزنامه آيندگان» (ارگان رسمی صهيونيست‌ها در عصر پهلوی دوم که ابتدای انقلاب و پس از اعتراض امام خمينی(ره) به خط مشی آن توقيف شد) پرداخته است. «آسمان» مصاحبه «احمد شاملو» از شاعران وابسته به دربار پهلوی را با اين روزنامه صهيونيستی تجديد چاپ کرده است..." (۴)

شاملو جاسوس نازی ها!؟

بگذاريد، "چشم بيدار جامعه" خودش واقعیت را برابرمان بنشاند، وجدان بيداری که اهل پوشاندن خطا و تقيه نبود، و بارها از اينکه در نوجوانی و عنفوان جوانی، سرشاراز شور وطن پرستی به دنبال "ناسيوناليست های افراطی" راه افتاد، از خود انتقاد کرد:
"...سال ۱۳۲۰ من جوانکی در حدود پانزده سال و نيمه بودم، جوانکی که درسکوت خفقان آميز دوره ی رضاخان و در محيطی کاملا" بيگانه با آن چه در ذهن من بود، در خانه يک افسر ارتش- افسری که به خاطر کله شقی هايش هميشه ماموريت های پرت و دور از مرکز به او می دادند– خاش و چاه بهارو سرحد افغانستان و امثال اينها، دو ماه درآن جا، سه ماه فلان جهنم دره. ما هم چون بچه های آن خانواده بوديم، در بدر، جوری که من هرگزيک دوست واقعی نتوانستم برای خودم داشته باشم يعنی تا آن موقع که شخصيت ادم در حال شکل گيری است، نه بده بستانی، نه تربيت مشخصی،فقط خفقان و سکوت، همين. آن هم تو جاهائی که اگر فرياد هم می زدی فقط برای خودت فرياد زده بودی. مثل خاش و زاهدان. موقعی که رضا خان را بردند من بچه‌ئی بودم زير ۱۶ سال، بدون هيچ درک و شعوری. فقط يک چيز توی ذهم من فرو رفته بود که روس و انگليس مانع پرواز کردن اين ملت بدبخت هستند و وقتی که آلمان با روس و انگليس در حال جنگ است و ما تبليعات اين ها را می شنويم ، يک بچه ۱۵-۱۶ ساله که هيچ سابقه سياسی – اجتماعی ندارد فکر می کنی چه حادثه ای برايش اتفاق می افتد؟ اين حادثه که، اگرآن نياز به باليدن و شوريدن و گردن کشيدن در ذاتش باشد می گويد من طرفدار آلمانم چون دارد دشمن مرا می کوبد. من با ذهنيت و با اين سادگی وارد يک جريان ضد متفقين شدم که کارم به زندان کشيد و توی زندان بسيار چيزها ياد گرفتم و بسيار آدم ها ديدم. مثلا" مهم ترين شان علی هيات بود، سرلشکر آق اولی بود. اين هائی که خيلی عنوان داشتند و کارمند و کارچاق کن دولت ها بودند. من همه اين آدم ها را که سی و دو سه نفر بودند و روسها ما را برد بودند در رشت حبس کرده بودند از نزديک ديدم ....تجربه بسيار جالبی بود." (۵)

"...من در "بازداشت سياسی" متفقين بودم، و اين با وضع يک "زندانی جنگی" فرق دارد. کشورمان هم در سال های سياه جنگ دوم دچار لطمات جنبی و طيفی جنگ بود نه زير آوار مستقيم آن. با وجود اين ها وضع اسفناک من در آن شرايط سخت قابل بررسی است، چرا که به تمام معنی پيازی شده بودم قاتی مرکبات، موجودی بودم به اصطلاح معروف " بيرون باغ". پسر بچه ای را در نظر بگيريد که پانزده سال اول عمرش را در خانواده يی نظامی ، در خفقان سياسی و سکون تربيتی و رکود فکری دوره ی رضا خانی طی کرده و آن وقت ناگهان در نهايت گيجی ، بی هيچ درک و شناختی ، در بحران های اجتماعی و سياسی سال های ۲۰ در ميان دريايی از علامت سؤال از خواب پريده و با شوری شعله ور و بينشی در حد صفر مطلق، با تفنگ حسن موسايی که نه گلوله دارد نه ماشه، يالانچی پهلوان گروهی ابله تر از خود شده است که با شعار " دشمن ِدشمن ما دوست ما است" نا آگاانه- گر چه از سر صدق- می کوشند مثلا" با ايجاد اشکال در امور پشت جبهه متفقين آب به آسياب دارو دسته اوباش هيتلر بريزد! البته آن گرفتاری ، از اين لحاظ که بعدها " کم تر" فريب بخورم و هر ياوه يی را شعاری رهايی بخش به حساب نياورم برايم درس آموزنده يی بود! "(۶)

و اين يعنی " جاسوسی برای نازی ها"! (درست تفکر امروزين حضرات که هر دگرانديش يا غيرخودی را جاسوس صهيونيزم و امريکا و...می خوانند.) ، چنين برداشتی درمورد شاملو در خوشبينانه ترين حالت نشانگر اين واقعيت است که امثال شريعتمداری يا تاريخ آن روزگاران نمی دانند و نخوانده اند، و يا مغرض اند، (البته که مغرض اند)، روزگاری که متفقين و امثال شريعتمداری هرنوع مخالفت با اشغال سرزمينمان ، وهر نوع تمايل به آلمان را "جاسوسی" می خواندند. به تعبيرشريعتمداری ها (و شوروی و انگليس) ، ناسيوناليسم آن دوران، يا به قول خود شاملو: "احساسات وطن پرستی افراطی " يعنی جاسوسی، که يعنی خيل بزرگی از هم ميهنانمان از رضا شاه گرفته تا جوانی به نام احمد شاملو را بايد جاسوس نازی ها در ايران دانست!

نشان دادن ِ ميزان مخالفت شاملو با انديشگی نازيسم (و انديشگی حسين شريعتمداری ها) وچرائی و چگونگیِ تن سپردن به اين نوع انديشگی ها و رفتارها، در آثار شاملو از شعر و ترجمه گرفته تا پژوهش و مصاحبه نياز به نوشتن مقاله ای جداگانه‌ دارد، که تنها يک نمونه‌اش ترجمه‌‌ی کتاب " مرگ کسب و کارمن است" هست اثر روبرت مرل که– به قول شاملو- " شرح حال مردکی است - همان رودلف هس جلاد - که فاشيسم تو ذاتش است و يک جريانی هم کمک می کند امثال او بيايند روی کار". (۷). تلاش حسين شريعتمداری برای قبولاندن اين که شاملو در نوجوانی و آغاز جوانی اش " جاسوس نازی ها" بود، اين جمله ی شاملو به ياد می آورد هنگام که از جبری تراژيک، که به آن باور داشت، سخن گفت : " ....هيتلرها می کوشند به اغنام الله بقبولانند که " نبرد ما، نبرد وطن است" و من معتقدم که سقوط هميشه از همين پذيرش آغاز شده است ....." .(۸)

شاملو سلطنت طلب!؟

شاملو را سلطنت طلب و درباری جا زدن نيزفقط از عهده ی وقاحتی به نام حسين شريعتمداری برمی آيد. البته بودند برخی از درباريان، به ويژه فرح پهلوی، که شعر شاملو وساير آثار او را دوست می داشتند و او را ستايش می کردند ، و يا بر آن بودند هنگامی که شاملو و آيدا زندگی سختی را به دليل مشگلات مالی می گذراندند ، به آنها کمک مالی کنند ( که اينان تا آنجا که توانستند نپذيرفتند) اما هيچکدام از اين ها دليل بر توافق شاملو با نظام پادشاهی نبود.

"....يک آقای بسيار محترم برداشت توی روزنامه‌اش نوشت که خودِ خودش مرا ديده و با گوش های مبارک خودش از دهان من شنيده با وزير يا معاون فلان وزارتخانه برسر بهای سناريوئی که قرار بوده در دفاع از انقلاب سفيد شاه بنويسم تا ازش سريال تلويزيونی تهيه کنند چانه می زده ام. خيلی خُب حرفی ندارم. سال ۱۳۴۸ يا ۴۹ هم ( گمان کنم بعد از چاپ ابراهيم درآتش) يکی ديگراز جيره خوارهای رژيم برای بی اعتبار کردن من برداشت تو مجله ئی نوشت که من بچه هايم را لباس کهنه می پوشانم می فرستم اين ور و آن ور به گدائی . اين هم قبول. به قول حافظ: فقيه شهر که دی مست بود فتوا داد/ که می حرام ولی به زمال اوقاف است. فرض براين است که گدائی از مردم دست کم يکی دو سه آب شسته تر از آن است که نواله خور دستگاه ظلم باشی." (۹) .

شاملو مخالفت اش را با رژيم شاه در شعرش ، مصاحبه های اش، ومهم تر، درفعاليت های اجتماعی و سياسی اش نشان داده بود. تلاش برای شکل دادنِ کانون نويسندگان ايران وسروده های او در باره ی مخالفان و دگرانديشانی که توسط رژيم شاه اعدام شدند، نمونه اند.

احمد شاملو اما نه فقط مخالف ديکتاتوری سلطنتی، که دشمن هر نوع ديکتاتوری و استبداد بود و به دور از برچسب‌های ناچسب در گفتار و کرداراش به عنوان روشنفکری فرهنگی و سياسی عاشق‌وار نگران انسان و زمين و حرمت بشر بود، روشنفکر ی بر قدرت نه با قدرت، روشنفکری منتقد قدرت و "غمخوارِ تبار انسان"، که شک و نقد را باور داشت ، و بی‌هراس از هياهو و دشنام ، "هرجا پيش آمده يا پايش افتاده حرف و عقيده‌ام را با بی‌پروائی تمام مطرح کرده‌ام." (۱۰)

"...... روشنفکری حرفه نيست. آرمان روشنفکر لزوما" آرمانی انسانی ست. خطی است که روشنفکران مردمی را در اين سو قرار می‌دهد و روشنفکران خودفروخته يا کرايه‌ای را در آن سو. اينشتن و کيسينجر را مثل بزنيم. دو روشنفکر اصيل يهودی ، گيرم در دو سوی خط. يکی عاشق‌وار نگران انسان و يکی روسپی‌وار در بستر ابليس ، يکی نگران آينده‌ی زمين و حرمت بشر و يکی خواهان بی‌رحم حاکميت قوم خود به بهای نابودی همه آن ديگران...". (۱۱)

و گفتن از اينکه چنين انسانی را با ديکتاتوری و استبداد رابطه‌ای بوده است، ناروا و مغرضانه است. شاملو در پاسخ به برخی از سلطنت طلبانی که نظر او در باره ی فردوسی و شاهنامه را نادرست دانسته اند و سخنان اورا توهين به محمد رضا شاه و فرزندش تلقی کردند، ديدگاه اش را در باره ی سلطنت وسلطنتی يان، روشن ترو" رُک و پوست کنده " بيان کرده است." (۱۲)

هم امروز دشمنی و کينه ی سلطنت طلبان ، و پايوران ساير قدرت های ريزتر نسبت به شاملو – به ويژه در خارج کشور- ، شواهد خوبی بر کيفيت رابطه ی اينان با تفکر و انديشگی و کردار شاملوست .

دلائل کينه و نفرت حسين شريعتمداری ها به شاملو

احمد شاملو شخصيت فرهنگی، هنری وسياسیِ غيرمذهبی و دشمن قشريگری و خرافه و خرافه پرستی بود. او در شعرش و در کارهای پژوهشی اش با جسارت و بی باکی يک روشنفکر فرهنگی و سياسی اين ويژگی را نشان داده است :
".... انسان يک موجود متفکر منطقی ست و لاجرم بايد مغرورتر از آن باشد که احکام بسته بندی شده را بی دخالت مستقيم تعقل خود بپذيرد. ...پذيرفتن احکام و تعصب ورزيدن بر سر آن ها ، توهين به شرف انسان بودن است. " (۱۳)

"خسته‌ی سقاخانه‌ و خانقاه و سراب... و تحميل"(۱۴) در " مدايح بی صله" با مذهب ، آنهم از نوع شريعت مداری اش تکليف روشن کرد!:
" جهان را که آفريد؟
جهان را؟
من
آفريدم!
به جز آن که چون من اش انگشتان معجزه گر باشد
که را توان آفرينش اين هست؟
جهان را
من آفريدم.
....................." (۱۵)

روزهای آغازين انقلاب، شاملوی جسورخطاب به کسانی که او را به رعايت " ملاحظاتی" فرا می خواندند، فرياد بر آورد: "...دوستان عزير و پايمرادان سنگر آيندگان : مرا ياری کنيد تا از طريق روزنامه شما به هموطنان بيداردل مان اعلام خطر کنم که دست سانسور، بار ديگر، و اين بار از آستين ديگری بر گلوی مطبوعات پنجه افکنده است و خفقان رژيم شاه که بر سر نيزه ارتش و خشونت ساواک او استوار بود، اين بار در شرايطی تجديد مطلع می کند که برپايگاه های تعصب تکيه کرده به سلاح های تکفير و نفرير مسلح شده است. ...منی که در شرايط اختناق سال ۵۰ آن قدر آزادی داشته ام که در همين روزنامه کيهان بنويسم که ” ليس خور چکمه ظالم به پنهانی زبان چکمه ليس ها است و قدرت ظلم آنها با طاقت تحمل مظلومان برآورده می شود“ اکنون فقط در فاصله چند روز که از ”نخستين مرحله انقلاب“ می گذرد آن قدر آزادی ندارم که از مفهوم اين انقلاب برداشتی به دست بدهم، آيا اين بوته خاری نيست که مستقيما از “پاره ئی ملاحظات“ شما آب خورده است؟" (۱۶) . او در مورد سران حکومت اسلامی نوشت: "...."... گفتيم اين آقايان سه چهارگانه ئی که به عنوان تنها دستاوردهای انقلاب به مردم تحميل شده اند نه فقط شخصيت چشم گيری ندارند بلکه بيشتر به دهن کجی کودکان می مانند. ... راستی راستی که آدم باورش نمی شود. اين تحفه های عجيب و غريب يکهو از کجا پيدايشان شده است؟ آخر چطور ممکن است جامعه ئی که از آن انقلاب خونين پيروز بيرون آمده است اينها را به عنوان سازندگان نهاد نو خود بپذيرد؟ اينها حرف روزمره شان را بلد نيستند بزنند و دهن که وا می کنند آدم می خواهد از خجالت زير زمين برود. اينها نوک دماغ شان را نمی توانند ببينند ... آخر چطور ممکن است کار انقلابی با آن همه سر و صدا به اين بيچارگی بکشد و سرنوشت انقلابی به آن عمق و عظمت به دست چنين نخبگانی بيفتد که حقارت دنيای قوطی کبريتی شان غير قابل تصور است و بزرگترين مساله ای که فکر و ذکرشان را به خود مشغول کرده توسری خوردگی پست ترين عقده های حيوانی آنهاست؟ ..."(۱۷). و هنگام شکل گيری حکومت اسلامی اين حکومت را بارها به طاعون تشبيه کرد :".... پس نخستين هدفِ نظامی که هم‌اکنون می‌کوشد پايه‌های قدرت خود را به ضرب چماق و دشنه استحکام بخشد و نخستين گام‌های خود را با به‌آتش کشيدن کتابخانه‌ها و هجوم علنی به‌هسته‌های فعال هنری و تجاوز آشکار به‌مراکز فرهنگی کشور برداشته، کشتار همهٔ متفکران و آزادانديشان جامعه است...اکنون ما در آستانهٔ توفانی روبنده ايستاده‌ايم. بادنماها ناله‌کنان به‌حرکت درآمده‌اند و غباری طاعونی از آفاق برخاسته است."(۱۸)

شاملو با امام خمينی‌ی حسينِ شريعتمداری ها دشمنی نکرد، امام شان انکار کرد و در توصيف شريعتمداری ها نيز سرود:
" .........
آنک قصابانند
بر گذر گاه ها مستقر
با کنده و ساطوری خونالود
.......
وتبسم را بر لب ها جراحی می کنند
وترانه را بر دهان
...................." (۱۹)

شاملو به سال ۱۳۷۴( ۱۹۹۵) در پيام اش به کنگره " بزرگداشت" اش در تورنتوی کانادا نوشت: "...روزگارما ديگرروزگار خاموشی نيست، هرچند که بازار دهان بند سازی همچنان پُر رونق باشد" (۲۰)

"چشم و چراغِ" کانون نويسندگان ايران ، که شجاعانه به دنبال تحقق آزادی انديشه ، بيان و قلم ولغوهرگونه سانسوررنج راه کشيد، دمی از مبارزه اش با استبداد دينی غافل نماند. از او پرسيدند:
"از تجديد حيات کانون نويسندگان چه خبر؟ " و چنين پاسخ گفت "بامداد شاعر" در باره ی کانونی که حکومت اسلامی و اهل قلم اش کمر به نابودی اش بسته بودند:
"... ، آن که تجديد حيات بکند يا نکند بايد مثل لازار انجيل قبلا" مرده باشد. پس بهتر است بگوئيم "تجديد فعاليت" آن و نه "تجديد حيات". کانون نويسندگان ايران مرده نيست ، چرا که هيچگاه انحلال خودرا نپذيرفته است. جلوی فعاليت آن به دليلی که هرگزبه زبان نيامدگرفته شد. می کوشيم فعال اش کنيم و تازه به عقيده من اگر نشدهم اهميتی ندارد. کانون نويسندگان زنده است چون فکرش در ذهن يکايک ما زنده است. يعنی هر يک از ما کارگران فرهنگی که به مواضع درخشان آن پابنديم به تنهايی يک کانونيم."(۲۱)

شاملو نه فقط در عرصه ی فعاليت های اجتماعی و سياسی، حتی به عنوان شاعر و اديبی خلاق وپُرآوازه خارِ چشم " اهل قلم مسلمان" ،شريعتمداری ها و ميرشکاک ها بود، و هست. قله ای دست نيافتنی درعرصه فرهنگ و هنر ميهنمان که ديدن‌اش حتی از راه دور چشم ِ اهل قلم مسلمان زده است. پيام شاملو از فراز همين قله خطاب به حسين شريعتمداری ها برآتش کينه ی اين موجودات دميده است:
"....
نه
من هراسم نيست:
زنگاه و زسخن عاری
شب نهادانی از قعر قرون آمده اند
آری
که دلِ پُر تپشِ نور انديشان را
وصله‌ی چکمه ی خود می خواهند،
و چو برخاک در افکندندت
باور دارند
که سعادت با ايشان به جهان آمده است.

باشد، باشد،
من هراسم نيست،
چون سرانجام پُر از نکبت هر تيره روانی را
که جنايت را چون مذهب حق موعظه فرمايد می دانم
چيست. (۲۲)

ادامه داد

ـــــــــــــــــــــ
منابع و توضيح ها:
۱- در باره اهل قلم مسلمان: موسوی گرمارودی گفته است: " در سال ۱۳۵۷ قبل از انقلاب بنده ، خانم صفارزاده، آقای مير حسين موسوی، شهيد دکتر باهنر و... جمع شديم و می خواستيم از ديگرانی چون آقايان شمس آل احمد و خرمشاهی و کسانی ديگر که ديدگاهی اسلامی داشتند دعوت کنيم و تشکل اهل قلم مسلمان شکل دهيم " ...بعدتر امادر خردادماه سال ۱۳۷۸ نيز ۱۹ تن از اهل قلم مسلمان که عمدتا" روزنامه بنويس های کيهان بودند" انجمن قلم ايران" تاسيس کردند که هدف اش را " دفاع از آزادی بيان و انديشه در چارچوب اسلام و قانون اساسی و...." اعلام کردند.
مراجعه کنيد به مقاله ای از من با عنوان " بحرالعلوم"و اصحاب قلم :
http://news.gooya.com/culture/archives/067586.php
و مراجعه کنيد به کتاب" بخشی از تاريخ جنبش روشنفکری..." ، جلد اول، مختصری در باره تشکل های فرهنگی و هنری ، ص ۶۹
۲- کيهان،سه شنبه۲۰ و چهارشنبه ۲۱ بهمن ماه سال ۱۳۷۷/ ۹و۱۰ فوريه سال ۱۹۹۹
۳- تاريخ جنبش روشنفکری ايران و.../ جلد سوم ، صص۱۰۷و ۱۰۸
۴- حسين شريعتمداری: العربيه ، و به گزارش فارس
واکنش کيهان به انتشار اولين شماره روزنامه آسمان
خبر خون/ خبرخوان فارسی
اصلاح‌طلبان و کارگزاران به رياست‌جمهوری روحانی به‌عنوان يک پل نگاه می‌کنند
http://khabarkhoon.com/Post/%D8%A7%D8%B5%D9%84%D
۵- زمانه ، مصاحبه خسرو قديری با احمد شاملو، شماره نخست، مهر ۱۳۷۰/ اکتبر ۱۹۹۱/ امريکا، سن خوزه.
۶- منبع شماره ۵ ، و ويژه نامه : " چنين گويد بامدادِشاعر" ، انتشارات آرش ( سوئد) ، سال ۲۰۰۰، ص۲۷
۷- منبع شماره ۵
۸- حرف های شاعر، مجله فردوسی، فروردين ۱۳۴۵ و روزنامه آيندگان فروردين ۱۳۴۸ / و احمد شاملو شاعر شبانه ها و عاشقانه ها، به همت بهروز صاحب اختياری وحميد رضا باقرزاده، انتشارات هيرمند ، تهران ۱۳۸۱، ص ۷۶
۹- مقدمه ی " مفاهيم رند و رندی در عزل حافظ" انتشارات زمانه ( امريکا) / مجله آرش ( پاريس) ، سال ۱۹۹۱
۱۰- ۱۸- احمد شاملو، "آرمان هنر جز تعالی تبار انسان نيست"، آدينه ، شماره ٧٢، مرداد١٣٧١
۱۱- منابع شماره ۱۰
۱۲- منبع شماره ۹
۱۳- نگاه کنيد به گفت و شنود ناصر حريری با احمد شاملو، ويژه نامه : " چنين گويد بامدادِ شاعر" ، انتشارات آرش ( سوئد) ، سال ۲۰۰۰، ص۲۷
http://solgunaz.com/RELIGION/Shamlu%20and%20others.htm
http://ahmad-shamlou.blogfa.com/post-2.aspx
۱۴- در جدال با خاموشی، مدايح بی‌صله/ سال ۱۳۶۳
۱۵- مدايح بی صله، سال ۱۳۶۳
۱۶- احمد شاملو، " کدام ملاحظات، دوستان؟"
http://ahmad-shamlou.blogfa.com/post-2.aspx
۱۷- احمد شاملو، تهران مصور، تيرماه ۱۳۵۸
۱۸- احمد شاملو، کتاب جمعه، تهران، ۴ مرداد سال ١٣٥٨، شماره ۱
۱۹- در اين بن بست/ احمد شاملو
۲۰- کنگره بزرگداشت احمد شاملو، کانادا، تورنتو، سال ۱۳۷۴/ ۱۹۹۵، پيام شاملو به کنگره.
۲۱- احمد شاملو، "آرمان هنر جز تعالی تبار انسان نيست"، آدينه ، شماره ٧٢، مرداد١٣٧١
۲۲- پيغام/ احمد شاملو


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016