گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
1 اسفند» شجاعتِ عقلانی و مدنی، مسعود نقرهکار24 بهمن» انقلاب بهمن: "جاهليسم" عليه روشنفکری (بخش پايانی)، مسعود نقرهکار 21 بهمن» تورنتو (کانادا): نقد و بررسی کتاب "شعبان جعفری" در برنامه "کتاب ماه تهرانتو"، با شرکت مسعود نقرهکار، ۲۸ فوريه 18 بهمن» انقلاب بهمن: "جاهلیسم" علیه روشنفکری (بخش نخست)٬ مسعود نقرهکار 12 بهمن» مهوش و فروغ (بخش پايانی)، مسعود نقرهکار
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! سخنان شما حتی وجاهت شرعی ندارند! (بخش نخست)، مسعود نقرهکارحسين شريعتمداری، يعنی اهل قلم مسلمان حکومتی و ملغمهی سه مؤلفهی ژورناليسم اسلامی، آخونديسم و جاهليسم، بار ديگر به جولانگه سيمرغ نزديک شده و تکرار هذيان کرده است که: "شاملو جاسوس نازیها و شاعر درباری بود" و صادق هدايت "آدم کثيفی" بود. سخنان ايشان حتی وجاهت شرعی ندارند چه رسد به سنديت و ارزش تاريخی
ما فرياد می زديم: "چراغ! چراغ!" سال های اواخر دهه ی ۶۰ و تمامیِ سال های دهه ی ۷۰ "اهل قلم مسلمان"(۱) برميزان اتهام زنی هایشان به اهل قلم آزادانديش و آزاديخواه افزودند، به اين دليل و" گناه" که اينان برای تجديد فعاليت تشکل صنفی و دموکراتيک شان – کانون نويسندگان ايران- تلاش می کردند. در آن ميانه احمد شاملو بيش از ديگران از اين موجودات فحش خورد و کسب اعتبار کرد، کيهان و وجيزه های مشابه اش نوشتند :" شاملو جاسوس نازی ها بود" و اباطيلی ديگر. (۲) ، و يوسفعلی ميرشکاک هم دربارهی شاملوی "سلطنت طلب چرخ نکردهی پُرچرب" قلم به شناعت آلود. البته فقط شاملو نبود بسيارانی ديگرازاهل قلم ازاين نوع برخوردها امان نماندند. سيمين بهبهانی را " زينت المجالس " خواندند و در" عاقل را اشارتی بسنده است" نسبت به اوچرک زبانی ها و تهديدها کردند. احمد شاملو و سيمين بهبهانی امااهل سکوت نبودند، حق شان کف دستشان گذاشتند، تا مباد " نفرت المجالس" ها و " نفرت المناظر" ها يابو ورشان دارد که هراسی از آنان در دل دارند. (۳) آن روزها دوست اهل قلمی انتقاد کرد که شاملو و سيمين بهبهانی نمی بايد جواب "اهل قلم مسلمان" می دادند و خود به اين سطح پائين می آوردند. با اين دوست موافق نبودم، به او گفتم ترکيب شده ی آخونديسم و جاهليسم نمی شناسی، که مودبانه ترين حکايت در موردسکوت در برابرشان رودادنِ به مُرده ای است که کفن خيس و رنگين می کند. اخيرا" پس از دو دهه حسين شريعتمداری، نماينده ی ولی فقيه درمؤسسه کيهان، بار ديگر به جولانگه سيمرغ نزديک شده و همان ياوه ها تکرار کرده است تا بيشترعِرض خود بَرَد و زحمت ما بدارد، و شاخصه های "اهل قلم مسلمان" حکومتی باز بروز دهد، اهل قلمی که غيراز توليد خلاقانه ی ياوه و کينه و نفرت ، خلاقيت ديگری نداشته و ندارند. شريعتمداری در ديدار با بسيجيان گفت، ودر کيهاناش نيز نوشت که: شاملو جاسوس نازی ها!؟ بگذاريد، "چشم بيدار جامعه" خودش واقعیت را برابرمان بنشاند، وجدان بيداری که اهل پوشاندن خطا و تقيه نبود، و بارها از اينکه در نوجوانی و عنفوان جوانی، سرشاراز شور وطن پرستی به دنبال "ناسيوناليست های افراطی" راه افتاد، از خود انتقاد کرد: "...من در "بازداشت سياسی" متفقين بودم، و اين با وضع يک "زندانی جنگی" فرق دارد. کشورمان هم در سال های سياه جنگ دوم دچار لطمات جنبی و طيفی جنگ بود نه زير آوار مستقيم آن. با وجود اين ها وضع اسفناک من در آن شرايط سخت قابل بررسی است، چرا که به تمام معنی پيازی شده بودم قاتی مرکبات، موجودی بودم به اصطلاح معروف " بيرون باغ". پسر بچه ای را در نظر بگيريد که پانزده سال اول عمرش را در خانواده يی نظامی ، در خفقان سياسی و سکون تربيتی و رکود فکری دوره ی رضا خانی طی کرده و آن وقت ناگهان در نهايت گيجی ، بی هيچ درک و شناختی ، در بحران های اجتماعی و سياسی سال های ۲۰ در ميان دريايی از علامت سؤال از خواب پريده و با شوری شعله ور و بينشی در حد صفر مطلق، با تفنگ حسن موسايی که نه گلوله دارد نه ماشه، يالانچی پهلوان گروهی ابله تر از خود شده است که با شعار " دشمن ِدشمن ما دوست ما است" نا آگاانه- گر چه از سر صدق- می کوشند مثلا" با ايجاد اشکال در امور پشت جبهه متفقين آب به آسياب دارو دسته اوباش هيتلر بريزد! البته آن گرفتاری ، از اين لحاظ که بعدها " کم تر" فريب بخورم و هر ياوه يی را شعاری رهايی بخش به حساب نياورم برايم درس آموزنده يی بود! "(۶) و اين يعنی " جاسوسی برای نازی ها"! (درست تفکر امروزين حضرات که هر دگرانديش يا غيرخودی را جاسوس صهيونيزم و امريکا و...می خوانند.) ، چنين برداشتی درمورد شاملو در خوشبينانه ترين حالت نشانگر اين واقعيت است که امثال شريعتمداری يا تاريخ آن روزگاران نمی دانند و نخوانده اند، و يا مغرض اند، (البته که مغرض اند)، روزگاری که متفقين و امثال شريعتمداری هرنوع مخالفت با اشغال سرزمينمان ، وهر نوع تمايل به آلمان را "جاسوسی" می خواندند. به تعبيرشريعتمداری ها (و شوروی و انگليس) ، ناسيوناليسم آن دوران، يا به قول خود شاملو: "احساسات وطن پرستی افراطی " يعنی جاسوسی، که يعنی خيل بزرگی از هم ميهنانمان از رضا شاه گرفته تا جوانی به نام احمد شاملو را بايد جاسوس نازی ها در ايران دانست! نشان دادن ِ ميزان مخالفت شاملو با انديشگی نازيسم (و انديشگی حسين شريعتمداری ها) وچرائی و چگونگیِ تن سپردن به اين نوع انديشگی ها و رفتارها، در آثار شاملو از شعر و ترجمه گرفته تا پژوهش و مصاحبه نياز به نوشتن مقاله ای جداگانه دارد، که تنها يک نمونهاش ترجمهی کتاب " مرگ کسب و کارمن است" هست اثر روبرت مرل که– به قول شاملو- " شرح حال مردکی است - همان رودلف هس جلاد - که فاشيسم تو ذاتش است و يک جريانی هم کمک می کند امثال او بيايند روی کار". (۷). تلاش حسين شريعتمداری برای قبولاندن اين که شاملو در نوجوانی و آغاز جوانی اش " جاسوس نازی ها" بود، اين جمله ی شاملو به ياد می آورد هنگام که از جبری تراژيک، که به آن باور داشت، سخن گفت : " ....هيتلرها می کوشند به اغنام الله بقبولانند که " نبرد ما، نبرد وطن است" و من معتقدم که سقوط هميشه از همين پذيرش آغاز شده است ....." .(۸) شاملو سلطنت طلب!؟ شاملو را سلطنت طلب و درباری جا زدن نيزفقط از عهده ی وقاحتی به نام حسين شريعتمداری برمی آيد. البته بودند برخی از درباريان، به ويژه فرح پهلوی، که شعر شاملو وساير آثار او را دوست می داشتند و او را ستايش می کردند ، و يا بر آن بودند هنگامی که شاملو و آيدا زندگی سختی را به دليل مشگلات مالی می گذراندند ، به آنها کمک مالی کنند ( که اينان تا آنجا که توانستند نپذيرفتند) اما هيچکدام از اين ها دليل بر توافق شاملو با نظام پادشاهی نبود. "....يک آقای بسيار محترم برداشت توی روزنامهاش نوشت که خودِ خودش مرا ديده و با گوش های مبارک خودش از دهان من شنيده با وزير يا معاون فلان وزارتخانه برسر بهای سناريوئی که قرار بوده در دفاع از انقلاب سفيد شاه بنويسم تا ازش سريال تلويزيونی تهيه کنند چانه می زده ام. خيلی خُب حرفی ندارم. سال ۱۳۴۸ يا ۴۹ هم ( گمان کنم بعد از چاپ ابراهيم درآتش) يکی ديگراز جيره خوارهای رژيم برای بی اعتبار کردن من برداشت تو مجله ئی نوشت که من بچه هايم را لباس کهنه می پوشانم می فرستم اين ور و آن ور به گدائی . اين هم قبول. به قول حافظ: فقيه شهر که دی مست بود فتوا داد/ که می حرام ولی به زمال اوقاف است. فرض براين است که گدائی از مردم دست کم يکی دو سه آب شسته تر از آن است که نواله خور دستگاه ظلم باشی." (۹) . شاملو مخالفت اش را با رژيم شاه در شعرش ، مصاحبه های اش، ومهم تر، درفعاليت های اجتماعی و سياسی اش نشان داده بود. تلاش برای شکل دادنِ کانون نويسندگان ايران وسروده های او در باره ی مخالفان و دگرانديشانی که توسط رژيم شاه اعدام شدند، نمونه اند. احمد شاملو اما نه فقط مخالف ديکتاتوری سلطنتی، که دشمن هر نوع ديکتاتوری و استبداد بود و به دور از برچسبهای ناچسب در گفتار و کرداراش به عنوان روشنفکری فرهنگی و سياسی عاشقوار نگران انسان و زمين و حرمت بشر بود، روشنفکر ی بر قدرت نه با قدرت، روشنفکری منتقد قدرت و "غمخوارِ تبار انسان"، که شک و نقد را باور داشت ، و بیهراس از هياهو و دشنام ، "هرجا پيش آمده يا پايش افتاده حرف و عقيدهام را با بیپروائی تمام مطرح کردهام." (۱۰) "...... روشنفکری حرفه نيست. آرمان روشنفکر لزوما" آرمانی انسانی ست. خطی است که روشنفکران مردمی را در اين سو قرار میدهد و روشنفکران خودفروخته يا کرايهای را در آن سو. اينشتن و کيسينجر را مثل بزنيم. دو روشنفکر اصيل يهودی ، گيرم در دو سوی خط. يکی عاشقوار نگران انسان و يکی روسپیوار در بستر ابليس ، يکی نگران آيندهی زمين و حرمت بشر و يکی خواهان بیرحم حاکميت قوم خود به بهای نابودی همه آن ديگران...". (۱۱) و گفتن از اينکه چنين انسانی را با ديکتاتوری و استبداد رابطهای بوده است، ناروا و مغرضانه است. شاملو در پاسخ به برخی از سلطنت طلبانی که نظر او در باره ی فردوسی و شاهنامه را نادرست دانسته اند و سخنان اورا توهين به محمد رضا شاه و فرزندش تلقی کردند، ديدگاه اش را در باره ی سلطنت وسلطنتی يان، روشن ترو" رُک و پوست کنده " بيان کرده است." (۱۲) هم امروز دشمنی و کينه ی سلطنت طلبان ، و پايوران ساير قدرت های ريزتر نسبت به شاملو – به ويژه در خارج کشور- ، شواهد خوبی بر کيفيت رابطه ی اينان با تفکر و انديشگی و کردار شاملوست . احمد شاملو شخصيت فرهنگی، هنری وسياسیِ غيرمذهبی و دشمن قشريگری و خرافه و خرافه پرستی بود. او در شعرش و در کارهای پژوهشی اش با جسارت و بی باکی يک روشنفکر فرهنگی و سياسی اين ويژگی را نشان داده است : "خستهی سقاخانه و خانقاه و سراب... و تحميل"(۱۴) در " مدايح بی صله" با مذهب ، آنهم از نوع شريعت مداری اش تکليف روشن کرد!: روزهای آغازين انقلاب، شاملوی جسورخطاب به کسانی که او را به رعايت " ملاحظاتی" فرا می خواندند، فرياد بر آورد: "...دوستان عزير و پايمرادان سنگر آيندگان : مرا ياری کنيد تا از طريق روزنامه شما به هموطنان بيداردل مان اعلام خطر کنم که دست سانسور، بار ديگر، و اين بار از آستين ديگری بر گلوی مطبوعات پنجه افکنده است و خفقان رژيم شاه که بر سر نيزه ارتش و خشونت ساواک او استوار بود، اين بار در شرايطی تجديد مطلع می کند که برپايگاه های تعصب تکيه کرده به سلاح های تکفير و نفرير مسلح شده است. ...منی که در شرايط اختناق سال ۵۰ آن قدر آزادی داشته ام که در همين روزنامه کيهان بنويسم که ” ليس خور چکمه ظالم به پنهانی زبان چکمه ليس ها است و قدرت ظلم آنها با طاقت تحمل مظلومان برآورده می شود“ اکنون فقط در فاصله چند روز که از ”نخستين مرحله انقلاب“ می گذرد آن قدر آزادی ندارم که از مفهوم اين انقلاب برداشتی به دست بدهم، آيا اين بوته خاری نيست که مستقيما از “پاره ئی ملاحظات“ شما آب خورده است؟" (۱۶) . او در مورد سران حکومت اسلامی نوشت: "...."... گفتيم اين آقايان سه چهارگانه ئی که به عنوان تنها دستاوردهای انقلاب به مردم تحميل شده اند نه فقط شخصيت چشم گيری ندارند بلکه بيشتر به دهن کجی کودکان می مانند. ... راستی راستی که آدم باورش نمی شود. اين تحفه های عجيب و غريب يکهو از کجا پيدايشان شده است؟ آخر چطور ممکن است جامعه ئی که از آن انقلاب خونين پيروز بيرون آمده است اينها را به عنوان سازندگان نهاد نو خود بپذيرد؟ اينها حرف روزمره شان را بلد نيستند بزنند و دهن که وا می کنند آدم می خواهد از خجالت زير زمين برود. اينها نوک دماغ شان را نمی توانند ببينند ... آخر چطور ممکن است کار انقلابی با آن همه سر و صدا به اين بيچارگی بکشد و سرنوشت انقلابی به آن عمق و عظمت به دست چنين نخبگانی بيفتد که حقارت دنيای قوطی کبريتی شان غير قابل تصور است و بزرگترين مساله ای که فکر و ذکرشان را به خود مشغول کرده توسری خوردگی پست ترين عقده های حيوانی آنهاست؟ ..."(۱۷). و هنگام شکل گيری حکومت اسلامی اين حکومت را بارها به طاعون تشبيه کرد :".... پس نخستين هدفِ نظامی که هماکنون میکوشد پايههای قدرت خود را به ضرب چماق و دشنه استحکام بخشد و نخستين گامهای خود را با بهآتش کشيدن کتابخانهها و هجوم علنی بههستههای فعال هنری و تجاوز آشکار بهمراکز فرهنگی کشور برداشته، کشتار همهٔ متفکران و آزادانديشان جامعه است...اکنون ما در آستانهٔ توفانی روبنده ايستادهايم. بادنماها نالهکنان بهحرکت درآمدهاند و غباری طاعونی از آفاق برخاسته است."(۱۸) شاملو با امام خمينیی حسينِ شريعتمداری ها دشمنی نکرد، امام شان انکار کرد و در توصيف شريعتمداری ها نيز سرود: شاملو به سال ۱۳۷۴( ۱۹۹۵) در پيام اش به کنگره " بزرگداشت" اش در تورنتوی کانادا نوشت: "...روزگارما ديگرروزگار خاموشی نيست، هرچند که بازار دهان بند سازی همچنان پُر رونق باشد" (۲۰) "چشم و چراغِ" کانون نويسندگان ايران ، که شجاعانه به دنبال تحقق آزادی انديشه ، بيان و قلم ولغوهرگونه سانسوررنج راه کشيد، دمی از مبارزه اش با استبداد دينی غافل نماند. از او پرسيدند: شاملو نه فقط در عرصه ی فعاليت های اجتماعی و سياسی، حتی به عنوان شاعر و اديبی خلاق وپُرآوازه خارِ چشم " اهل قلم مسلمان" ،شريعتمداری ها و ميرشکاک ها بود، و هست. قله ای دست نيافتنی درعرصه فرهنگ و هنر ميهنمان که ديدناش حتی از راه دور چشم ِ اهل قلم مسلمان زده است. پيام شاملو از فراز همين قله خطاب به حسين شريعتمداری ها برآتش کينه ی اين موجودات دميده است: باشد، باشد، ادامه داد ـــــــــــــــــــــ Copyright: gooya.com 2016
|