گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
8 بهمن» مهوش و فروغ (بخش سوم)، مسعود نقرهکار1 بهمن» مهوش و فروغ (بخش دوم)، مسعود نقرهکار 26 دی» مهوش و فروغ (بخش نخست)، مسعود نقرهکار 15 دی» پیامدهای روانی و رفتاری جنایتِ "اعدام در ملاء عام"، مسعود نقرهکار 1 دی» شيخِ جاهلها و لاتها، مسعود نقرهکار
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! مهوش و فروغ (بخش پايانی)، مسعود نقرهکار"زنهای جذامی خيلی عجيب هستند. تمام زيبائیشان را از دست دادهاند اما هر روز سرمه میکشند. انگشتهايشان که جذام آن را خورده پر از انگشتری است. گردنبند و النگوی مرا هم گرفتند. توی اتاقشان پُراست از آينه... با اينها رفتار خوبی نکرده بودند. هر کس به سراغشان رفته بود در حقيقت عيبشان را نگاه کرده بود. اما من، بهخدا مینشستم سر سفرهشان، به زخمهایشان دست میزدم، به دست و پایشان که انگشت نداشت دست میزدم، اينطوری بود که به من اعتماد کردند"
"چه مهيب است کارهای تو" " ....روز اول که جذامی ها را ديدم حالم خيلی بد شد...وحشتناک بود. توی جذامخانه يک عده زندگی می کنند که همه خصوصيات و احساسات يک انسان را دارند، اما از چهره ی انسانی محرومند. من زنی را ديدم که صورتش فقط يک سوراخ داشت و از توی اين سوراخ حرف می زد. خُب، وحشتناک است، ولی مجبور بودم اعتمادشان را جلب کنم . با اينها رفتارخوبی نکرده بودند. هرکس به سراغ شان رفته بود در حقيقت عيبشان را نگاه کرده بود. اما من، به خدا می نشستم سر سفره شان، به زخمهايشان دست می زدم ، به دست و پايشان که انگشت نداشت دست ميزدم ، اينطوری بود که به من اعتماد کردند، حالا هم يکسال از آنوقت می گذرد، يک عده شان هنوزبرای من کاغذ می نويسند. مرا حامی خودشان می دانند. عريضه می نويسند که بدهم خدمت .... يا به وزير بهداری بدهم و بگويم که برنج جذامی ها را می دزدند، غذا ندارند، حمام ندارند...."(۱) واينگونه بود که فروغ صدائی ماندگار شدهاست: و باز صدای فروغ بود، و هست. ازاو پرسيده بودند: و فروغ پاسخ داده بود: محل کارِمن، مرکز درمانی جذاميان پائين تر از ميدان شوش بود، درمانگاهی که دو نوع بيمار جذامی داشت، بيماران سرپائی که برای انجام آزمايش و معاينه و گرفتن دارو مراجعه می کردند، و تعدادی بيمار بستری که از بهکده ها و شهرستان ها برای انجام عمل جراحی ترميمی و يا فيزيوتراپی و... به تهران فرستاده می شدند. اينها بخش هائی از بدن شان را ازدست داده بودند وجائی برای اسکان نداشتند. دو اتاق درمانگاه را به آن ها اختصاص داده بودند، حدود ۱۰ تخت، اتاقی برای مردان و اتاقی برای زنان. روزهای نخست، بعد از معاينه بيماران سرپائی سراغ بيماران نگه داری شده در اتاق ها می رفتم. مردانی شبيه به مردان "خانه سياه است" را ديدم. "من از تبريز اومدم، واسه ی پای مصنوعی" وقتی عينک دودی از چشم برداشت، دو تيله ی سفيد و شيری درچشمخانهاش ميخکوبم کرد. و ديگری باصورتی بدون بينی با دهانی بدون لب به آن چشم ها می خنديد. و زنی که با دستانی بدون انگشت آينه کوچک اش را پاک می کرد. و من هر چه در اين دو اتاق می شنيدم حرف های فروغ بود. " .....آنجا يک مرد جذامی را ديدم که تقريبا" تمام بدنش فلج بود. لبهايش هم فلج بود و لبش را با دست بلند می کرد تا بتواند حرف بزند. چشمهايش هم کوربود. با اينهمه تا مرا می ديد می گفت: آخرمن چند دفعه عريضه بنويسم که زنم را بفرستيد پيش من. من جذامی ام ، اما زنم سالم است و می خواهد با من زندگی کند..."(۴) "...زن های جذامی خيلی عجيب هستند. تمام زيبائی شان را از دست داده انداما هر روز سرمه می کشند. انگشتهايشان که جذام آنرا خورده پراز انگشتراست. گردنبند و النگوی مرا هم گرفتند. توی اتاقشان پراست از آينه و نظر قربانی . خوب ، آدمند ديگر....."(۵) و جوان ترين زن التماس می کرد کارش را زودتر راه بياندازم تا به مشهد برگردد. می گفت قرار است عروس شود: از فروغ پرسيده شده بود : " جذامی ها چه می خواستند؟": فروغ در"خانه سياه است" با به تصويرکشيدن آن چه دراين چند جمله گفته است، عشق به زندگی و انسان، و آرزوی تغيير و دگرگونی را نشان می دهد، اما برای او دردناک است که " اينهم سهم انهاست از زندگی"، و او نمی تواند کاری برای آن ها بکند. " واين منم فروغِ خانههای سياه فروغ فرخزاد ازبزرگترين شاعران معاصرايران را شعرش وشهامت روشنفکرانهاش ماندگار و جاودانه کرده است. او به عنوان شاعری انديشمند، با غلبهی گرايش قدرتمند انديشههای انسانی و اجتماعی، زنی آينده نگر وستيزنده با هرآنچه آدمی را از انسان بودن و آزادانديشی تهی می کند، بود. تابوشکنی بی پروا وعريان گو، عاشقِ عشق و زندگی و انسان، تشنه دگرگونی و نوع آوری، وعبورکننده از مرزهای ضداخلاقیای که اخلاق جا زده شده بود، و به همين خاطرنه فقط مذهبيون او و کلاماش را " بی عفت و بی حجاب" خوانده و می خوانند حتی برخی از روشنفکرها و تحصيلکرده ها و اهل قلم و نشر نيز راه مذهبيون رفتهاند .(۹) فروغ در کردارنشان داد"جعبه ی حرف" نيست، و شعرش شيره جان ِعاطفه و ادراک و فکر و کردارش است. او پرتو زيبائی های " ويرانههای خاموش" نيز بود. فروغ خانههای سياه بود . هم امروز"خانه سياه است"، با بيش از نيم قرن عمر(۱۰)، نشانه ی شکوه حضور شاعرانهی شاعری انسان دوست است. "خانه سياه است" بازتاب انديشگی انسان بزرگواری ست که نمی خواست خود را در "ابتذال زندگی گم" کند. ".... دنيای مجرد آدم بايد تنيجه گشتن و تماشا کردن و تماس هميشگی با دنيای خارجی باشد. آدم بايد نگاه کند تا ببيند و بتواند انتخاب کند. وقتی آدم دنيای خويش را ميان مردم و در ته زندگی پيدا کرد، آنوقت می تواند آن را هميشه همراه خودش داشته باشد. و در داخل آن دنيا ، با خارج تماس بگيرد...نبايد فرار کرد و نفی کرد. بايد رفت و( زندگی) را تجربه کرد. حتی زشت ترين و دردناک ترين لحظه هايش را...." (۱۱) ، " ....من در شعر خودم، چيزی را جستجو نمی کنم. بلکه در شعر خودم، تازه خودم را پيدا می کنم..." (۱۲) "... روی خاک ايستادهام و با چنين زمينه ی انديشگیای به پرسش درباره جذاميان پاسخ می دهد: - فکر می کنيد آن زنی که بقول خودتان صورتش فقط يک تکه گوشت است، چرا زندگی می کند؟ چه چيز او را بزندگی بسته؟ چه حسی او را وادار به طلب زندگی ميکند؟ - در اين فيلم درمورد احساس عاطل بودن و بيهودگی زياد تکيه شده است. آيا اين فيلم به طورکلی تصويری از يک اجتماع در بسته و محصور نيست؟ "... "...و زشتی مفهوم مادی ندارد. نه جذامخانه و نه جذامی ها زشت نيستند. اگر بهمين زشتی به عنوان يک آدم نگاه کنيد زيبائی می بينيد. وقتی يک مادر جذامی را می بينيد که دارد بچهاش را شير می دهد يا برای او لالائی می خواند چطور می توانيد بگوئيد : اين زشت است. زشتی فقط در برخورد اول بچشم می خورد، بعد آدم به مرحلهی برخورد انسانی می رسد. می فهمد که اينها هم يک مشت آدمند..."(۱۷) ".... آيا در اين ديار کسی هست که هنوز کسی که به دنبال اين است تا برايش "احتياج، کلمه ای بی معنی شود"، اين سؤال که وقتی:" ...فهميديد فيلم شما برندهی جايزهای شده است چه احساس کرديد؟ را اينگونه پاسخ می دهد: "......من می خواستم و می خواهم بزرگ باشم. من نمی توانم مثل صد هزار مردم ديگری که در يک روز به دنيا می آيند و در روزی ديگر از دنيا می روند بی آنکه ار آمدن و رفتنشان نشانه ای باقی بماند زندگی کنم...."(۲۰) و بزرگ ماند خالقِ"خانه سياه است" وبزرگ می ماند فروغی که به "خورشيد پيوست"، فروعی که هيچکس بسانِ شاملو حق مطلب در بارهاش ادا نکرد. "... پس به هيئتِ گنجی در آمدی، بايسته و آزانگيز ـــــــــــــــــــــــــ مطالب ديگر: Copyright: gooya.com 2016
|