انقلاب بهمن: "جاهليسم" عليه روشنفکری (بخش پايانی)، مسعود نقرهکار
روشنفکران ميهنمان قبل از انقلاب بهمن بارها به شاه و مسؤلان مملکتی در رابطه با اينکه استبداد فراگير، آزادیستيزی، بیعدالتی کار دست او، رژيماش و مردم خواهند داد، هشدار داده بودند، پاسخ شاه و رژيماش سرکوب بيشتر روشنفکران و بازگذاشتن دست روحانيت مرتجع بود. پس از بهمن ۵۷ نيز بسياری از روشنفکران جامعه در برابر روحانيون مرتجع و حکومت جهل و جنايت ايستادند، و ايستادهاند. چشم بستن بر اين واقعيتها و تحريف روشنفکر ستيزانه و"جاهلانه" تاريخ شايسته اپوزيسيون واقعی حکومت اسلامی نيست
جنبش روشنفکری و روشنفکران ميهنمان از لغزش و خطا مبری نبوده ونيستند، صادره ازهمين ديارو برآمده از همين آب و خاک و فرزندان ايران زمين اند، و بديهی ست از آفتها وعيبهای عديده ی فرهنگی، سياسی، اخلاقی و دينی سرزمين بلاخيزِشاه و شيخ زده مصون نمانده باشند. سبب ساز واسباب پيدائی و تداوم اين لغزش ها و خطاها عوامل متعددی بوده و هستند، که نهاد مذهب، نهاد پادشاهی، موقعيت جغرافيائی و نقش کشورها و نيروهای بيگانه، برداشت و درک سطحی و کج و معوج از ايدئولوژی های وارداتی ( مارکسيسم و کاپيتاليسم و....)، ويژگی های روانی و رفتاری روشنفکران و.... در زمرهی اين عوامل اند. لغزش ها و خطاهائی که درعرصه های سياست و فرهنگ به شکل های گوناگون جلوه گر شدهاند.
اين اما يک روی سکه است، روی ديگرنقش مثبت و تاثيرگذار اين جنبش و روشنفکران ميهنمان است، مجموعهای که مروج و مبلغ مفاهيمی همچون آزادی، دموکراسی، سکولاريسم، حقوق بشر، قانون گرائی،عدالت، مدنيت و.... بوده و هستند، و نه فقط درگفتارکه درکردارجمعی و فردی نيزآنان را بازتابانده و در راه تحققاش تا پای جان رفتهاند.
جنبش روشنفکری و روشنفکران ميهنمان اما ازهمه سو، از سوی دوست و دشمن زير فشار، تحديد و تهديد بوده اند، آنگونه که پديده ی روشنفکرستيزی به پاره ای از تاريخ و فرهنگ مان بَدَل شده است. در اين ميانه يکی از سطحی ترين و مغرضانه ترين و جّوگيرشده ترين برخوردها با روشنفکری و روشنفکران را در رابطه با انقلاب بهمن شاهد بوده و هستيم، يعنی ارزيابی و نظری که روشنفکران را عامل پيدائی انقلاب وپيامدهای سياه و فاجعه بار انقلاب معرفی می کند.
متاسفانه اکثر پايوران و پيروان رژيم سلطنتی پيشتاز اين ارزيابی و برخورد تحريف شده و مغرضانهاند، در حاليکه اگر نيک بنگرند به روشنی درخواهند يافت که رژيم پهلوی و شخص محمد رضا شاه نقشی کليدی در پيدائی نارضايتی گسترده درميان مردم از يک سو، و نابسامانی و بحران درهرم قدرت، و در نتيجه انقلاب بهمن، شکست و پيامد هایاش داشته اند. انصاف حکم می کند که اين عزيزان حکايت "سوزن و جوالدوز" درنظرداشته باشند.
فرافکنی ها و به گردن اين و آن انداختنِ شکل گيری و پيامدهای انقلاب از شخصِ محمدرضا شاه شروع ، و تا به قاعدهی هرم کشيده شده است:
" ....اعليحضرت راديو – تلويزيون را مسؤل اصلی آماده ساختن اذهان مردم در سال های ۱۹۷۸-۱۹۷۷ می دانستند، به ويژه در مورد ماه های آخر ۱۹۷۸می گفتند: ... مسؤلين امنيتی در مورد عوامل مخفی کمونيست در ميان مقامات رسمی راديو- تلويزيون به ما هشدار داده بودند. اما در اين زمينه هرگز اقدامات لازم صورت نگرفت. بنابراين شگفت انگيز نيست که دراين دوران فيلم هائی از تلويزيون به نمايش درآمد که درآن سلطنت به مضحکه گرفته شده بود....ايشان به تفصيل از ماموريت ژنرال هويزر سخن گفتند...اطمينان داشتند که اين ماموريت به منظور به قدرت رسانيدن خمينی و آماده ساختن ارتش برای اعلام وفاداری به اوست.... ايشان دولت کارتر را مقصر می دانستند که با سياست خارجی ساده لوحانه اش در نهايت دست مسکو را بازی کرد و....." (۱)
و می بينيد که شاه حتی روزهای آخر حکومتاش هم حواس اش نبودکه همراه با ايجاد نارضايتی فراگير در جامعه و بازگذاشتن دست آخوندها چه دسته گلی آب داده است و هنوز فکر" کمونيست "های راديو- تلويزيون بود و روشنفکرستيزی ساده لوحانهاش.
"....اواخر مرداد ۱۳۵۷...او از دو خظری که ايرانِ درراه دستيابی به " تمدن بزرگ" را تهديد می کند، ياد می کند: کمونيسم و ارتجاع سياه. اما هنگامی که يکی از روزنامه نگاران حاضردرجلسه به او يادآوری می کند که در بين مخالفان وی دسته ديگری (که از قضا اکثريت هم دارند) هستند که نه کمونيست هستند و نه طرفدارارتجاع سياه و بلکه خواستار احيای حقوق و آزاديهای مندرج در قانون اساسی، او جواب می دهد که " اين گروه از دوگروه ديگر خائن ترند" " (۲)
شاه حتی در ماه های آخرحکومت اش هم دست ازسرکوب جنبش روشنفکری و روشنفکران و خفه کردن هر صدای انتقادی و مخالفتی بر نداشت، و اين در شرايطی بود که او دست روحانيت و مساجدشان را با تحليل ها و ارزيابی های غلط و نابخردانه باز گذاشه بود و متشرعين و پيروان متصعب و عقب مانده خمينی با دستان باز به سازماندهی تعصب و خرافه مشغول بودند و نرم نرمک به آتش زير خاکستربدل می شدند. شاه تا روزهای آخر حکومتاش کمک کردتا خمينی به عنوان يک روحانی لج باز و يک دنده ی مخالف اش بيش از پيش به يک شخصيت ملی و سياسی بدل شود. خمينی ای که تا اواخر سال ۵۶ از او و حضرات آيات عظام و آخوندهای مشابه اش ، وشعارهای اسلامی شان در حرکت های اعتراضی مردم خبری نبود.(۳)
داريوش همايون، که انقلاب بهمن را " نالازم ترين و آسان ترين انقلاب" می خواند عقيده داشت سه تن برسر رهبری انقلاب سخت در رقابت بودند، شاه، بختيار و خمينی، او در مورد شاه می نويسد: "....شاه که از نيمه ی آبان ۱۳۵۷ پيام انقلاب را شنيده بود- حتی پيش از خمينی- و می خواست خودش آن را به انجام رساند، و هر چه هم در توان داشت درآسان کردن کار خمينی کرد..." (۴).
"...پس از پيروزی کارتر در انتخابات ۱۹۷۶ رهبران"ليبرال" نامههائی به نخست وزير و شاه نوشتند و تظاهرات کوچکی در نزديکی تهران سازمان دادند و البته هيچ قصد انقلاب نداشتند خواست ها محدود به اجرای قانون اساسی بود. چپگرايان نيز شب های شعر برگزار کردند که تظاهرات تند سياسی بود ولی بُرد آن حداکثری بود که شب های شعر می تواند داشته باشد. همه اين تظاهرات تاثير خود را داشت و در واقع خمينی پس از انتشارآن نامه ها در قم به هوادارانش در قم پيغام فرستاد که اکنون که کسی کاری به نويسندگان نامه ها ندارد چرا حرکتی نمی کنند؟ اما نخستين تظاهرات بزرگ انقلاب در تهران در روزعيد فطر( اوايل شهريور۱۳۵۷) روی داد و هزاران تن از سرآمدان جامعه روشنفکری و طبقه متوسط ايران در نمايشی که بيش از اهميت نمادين (سمبليک) داشت،پشت سر اخوندها نماز خواندند شعار حکومت اسلامی ، در کنار استقلال و ازادی ، همان روز داده شد و ديگر از علم های تظاهرات انقلابی پائين نيامد..."(۵)
"...فکربرگزاری رهپيمائی اولين باردر انجمن طرفداران آزادی و حقوق بشربه وجود آمد تا آنجا که به ياد دارم پيشنهاد از طرف دکترعلی اصغر حاج سيدجوادی بود تاريخ برگزاری راه پيمائی روز نوزده آذر و به مناسبت سالروز تصويب اعلاميه جهانی حقوق بشر انتخاب شد...."(۶) سرانجام اما به پيشنهاد آيت الله طالقانی گردن نهادند وتظاهرات را روز تاسوعا ، که بيستم آذر بود انداختند !"
روشنفکران و رژيم پهلوی
رژيم شاه تشکل های روشنفکری وروشنفکران، و احزاب و سازمان های سياسی، و تشکل های دموکراتيک و صنفی مستقل را که در برگيرنده ی بسياری از روشنفکران سياسی، فرهنگی و فلسفی بودند، تحمل نکرد. اين رژيم با تبعيد، زندان ، شکنجه و اعدام به سراغ روشنفکران و دگرانديشان و مخالفان سياسی اش رفت، شاه حتی دگرانديشان و مخالفانی که نظام سلطنت را قبول داشتند و فقط انتقادهائی را متوجه افکار و رفتار شاه می دانستند و مسالمت جويانه خواستار اصلاح او و رژيماش و تامين آزاديهائی مثل " آزادی مطبوعات و آزادی احزاب و… " بودند، تحمل نکرد:
"......اهم فعاليتهای سياسی اعضای نهضت آزادی در آن زمان بر مبنای قانون اساسی مشروطه انجام میگرفت. آنان معتقد بودند که نظام شاهنشاهی هرچند تحت لوای قانون اساسی مشروطه اداره میشود اما در حقيقت تمام تصميمات و سياستهايش توسط يک نفر يعنی شخص شاه اتخاذ میشود. آنان به دليل اعتراض به اين روند و درخواست احيای آزادیها روانه زندان شده بودند و اتهاماتشان نيز حول همين مواضع مطرح بود. اتهامات در کيفرخواست آنان عمدتا مبتنی بر دو ماده قانونی بود: «اتهام اول به استناد ماده اول قانون امنيت اجتماعی بود مبنی بر اينکه هر کس جمعيتی تشکيل دهد که مرام و رويه آن کمونيستی يا بر اساس مخالفت با سلطنت مشروطه باشد، اين فرد به يک تا ده سال زندان محکوم میشود و اتهام دوم هم توهين به مقام سلطنت بود."، " ....يکی از مهمترين نکاتی که در مورد دادگاه تجديدنظر – که طی ۸۰ جلسه از ميانه اسفند ۱۳۴۲ تا تيرماه ۱۳۴۳ برگزار شد- وجود دارد، دفاعيات مهندس مهدی بازرگان در اين دادگاه است. جايی که او به عنوان يکی از رهبران نهضت ملی ايران از موضعی اصلاحطلبانه به نصيحت حاکمان آن روز میپردازد: «مهندس بازرگان در اين جلسه گفت که آقای رييس دادگاه! به مقامات بالاتر (شاه) اطلاع دهيد که ما آخرين گروهی هستيم که با قبول و احترام به اين قانون اساسی فعلی فعاليتهای سياسی را در چارچوبهای قانونی دنبال کرديم. بعد از ما ديگر کسی اين قانون اساسی را قبول نخواهد داشت و در درون آن فعاليت نخواهد کرد. نشانههای تحقق اين پيشبينی به فاصله چند ماه در پاييز ۴۳ زمانی که گروه بخارايی حسنعلی منصور را ترور کردند برای اولين بار جلوه کرد. در فروردين ۱۳۴۴ هم گروهی به محوريت نيکخواه و با همکاری شمسآبادی به شاه سوء قصد کردند. تابستان ۴۶ هم گروه مسلحانه حزب ملل اسلامی به محوريت آقای کاظم بجنوردی و آقای محمدجواد حجتی سربرآورد و به دنبال آن گروه چپهای سياهکل، فداييان خلق، مجاهدين و گروههای ديگر، نشان دادند که پيشبينی مهندس بازرگان در ان دادگاه مبتنی بر واقعيات نيز بوده است."(۷)
بسياری از روشنفکران وبرخی از تشکل های روشنفکری بارها به محمدرضاشاه و مسؤلان مملکتی هشداردادند و با نشان دادن راه رسيدن به آزادی و دموکراسی وعدالت، از او و مسؤلان مملکتی خواستند تا تغيير منش و روش بدهند و پای در اين راه بگذارند، اما کو گوش شنوا؟ گوئی درکنارمنافع مالی و معنوی فردی، خانوادگی، گروهی و طبقاتی، ضديت بيمار گونه با روشنفکران وچپها و ملی گراها، خود شيفتگی عظمت طلبانه ، افکار و پندارشاه با دشمن پنداشتن منتقدان و مخالفان به اين پند سعدی نيز گره خورده بود که: " نصيحت از دشمن پذيرفتن خطاست وليکن شنيدن رواست تا به خلاف آن کار کنی که آن عين صوابست" (گلستان سعدی، باب هشتم ). البته شاه وقتی از اين نوع پند آموزی فاصله گرفت که صدای انقلاب را شنيد و به دنبال تغيير سياست رفت، اما دير شده بود.
"....اشتباه درپی اشتباه می آمد. فاجعه ۱۷ شهريور...تبعيد مجدد خمينی از عراق و اصرار شاه به اقامت وی در يک کشورغير مسلمان، به ويژه فرانسه، توسل مجدد به سرکوب ...و دهها اشتباه ديگر راه را برای رهبری بی چون و چرای خمينی در سه ماه مانده به انقلاب هموار کرد.ديگر هيچ نيروئی قادر به مقابله با مردم نبود...هيچ کس آمادگی برای شنيدن لفط " راه حل" نشان نمی داد... انقلاب فرارسيد...خوش درخشيد ولی دولت مستعجل بود...ديری نپائيد که مردم چهره واقعی انقلاب را شناختند. چهره ای که با تصوير خيالی آن تفاوت فاحش داشت..." (۸)
اجازه بدهيد درهمين رابطه نمونههائی از برخوردهای روشنفکران سياسی و فرهنگی، و يک تشکل روشنفکری به شاه و رژيم اش اشاره کنم :
در همان آغاز سلطنت شاه کم نبودند کسانی همچون ملک الشعرای بهار که به او اهميت آزادی فکر و قلم و " خامه آزاد" را در مملکت داری گوشزد کردند.(۹). گفته شده است:" احمد کسروی نيزتلاش کرد تا شاه را نسبت به خطر دکانداران دين آگاه سازد.(۱۰) . " ﺧﻠﻴﻞ ﻣﻠﮑﯽ نيز در ﺳﺎل ۱۳۳۹ دﻋﻮت محمد رضا ﺷﺎﻩ را ﺑﺮاﯼ دﯾﺪار و ﮔﻔﺘﮕﻮ ﭘﺬﯾﺮﻓﺖ و ﺑﺴﺎن ﯾﮏ متفکر ﺁزادﻩ و ﻣﺴﺘﻘﻞ، ﮐﻮﺷﻴﺪ ﺗﺎ ﻧﻈﺮات و ﭘﻴﺸﻨﻬﺎدات ﺧﻮﯾﺶ را ﺑﻪ ﺷﺎﻩ اراﺋﻪ دهد" (۱۱).
حسن نزيه، رئيس سابق کانون وکلای دادگستری در رساله ای در باره قانون اساسی و سلطنت مشروطه نوشته است:
"...من در طول عمرفعاليتهای سياسی و اجتماعی خود از شهريورماه ۱۳۲۰ تا کنون يکی از مدافعان ثابت قدم مشرطيت ايران به مفهوم واقعی آن با هدف استقرار ( نظام حاکميت و اقتدار ملی بودم) ....در سال ۱۳۳۶ به مناسبت تشکيل حسب الامری مجلس مؤسسان دوم طی رساله ای( که به وسيله نهصت مقاومت ملی ايران در شرايط مخفی چاپ و انتشار يافته بود) تعديات شاه نسبت به قانون اساسی را در سالهای ۱۳۲۸ و ۱۳۳۶ برشمرده پيش بينی کرده بودم که با تعطيل و انحلال مشروطيت ايران و بر انداختن ارکان آن که هدف استبداد بی پروای شاه بود عواقب خطرناکی حيات و موجوديت ايران و ايرانی را تهديد می کند...." (۱۲).
علی اصغرحاج سيد جوادی، حقوق دان و نويسنده نيز با انتشار" نامه های سرگشاده" خطاب به شاه ومسؤلين مملکتی، درباره قانون شکنی ها و قلمشکنی ها و فساد جاری در دربار و جامعه هشدار داده بود و خواستار تغيير منش و روش شاه و رژيماش شده بود:
"....عبدالکريم لاهيجی حقوقدان در باره نامه علی اصغر حاج سيد جوادی می گويد، اين نامه جدای از نقد مفصل و جاندارش ، هيبت رژيم و شاه را شکست و روحيه بزرگی به مبارزان با رژيم پهلوی داد. حاج سيد جوادی در اين نامه فساد شاه و دربار را يک به يک بر شمرده بود و صراحتا به شاه هشدار می داد که سقف رژيم شکسته است و صدای اين شکستن بزرگ شنيدنی است . او به محمد رضا پهلوی گوشزد کرده بود که بر خلاف قانون اساسی مشروطيت عمل کرده و قرار بود سلطنت کند و نه حکومت..."(۱۳)
علی اصغر حاج سيد جوادی در مورد " نامه های سرگشاده" اش گفته است:
"....قبل از انقلاب اين نامه ممنوع الانتشار بود و يک نسخه اش در آمريکا به وسيله دانشجويان مسلمان تحت عنوان دو نامه چاپ شد. علت نوشتن نامه ها در پی يک ماجرای سياسی بود. در ۱۳۵۴ به دليل فساد و افتضاحات و ورشکستگی های رژيم که در داخل حکومت بالا گرفته بود، شاه دستور داد که کميته ای تشکيل شود به رياست آقای اميرعباس هويدا نخست وزير وقت که به عمليات مربوط به اتلاف ماليه و سرمايه ها و عوايد دولت رسيدگی کند. وقتی اين کميته را شاه تشکيل داد من احساس کردم مسئله اقتدار رژيم از بالا شکسته شده در نتيجه نامه اول را در تاريخ دی ماه ۱۳۵۴ خطاب به دفتر مخصوص شاه نوشتم. در آن نامه مسئله کليدی قضيه خطاب به شاه اين بود که شما فردی را برای رسيدگی به ضايعات مربوط به دولت انتخاب کرديد که خود در ميانه ماجراست و اين کميسيون تحت رياست خود رئيس دولت است . پس چطور می شود رئيس دولتی که ۱۳ سال حکومت کرده خود را قضاوت کند و بيلانی از عمليات خودش دهد و در واقع خودش را محکوم کند. اين نامه را فرستادم و جوابی نيامد بعد از يکسال در سال ۱۳۵۵ شاه دو مرتبه دستور تشکيل کميسيونی داد، اينبار به رياست آقای معينيان رئيس دفتر مخصوص خودش. شاه در آن، برای اتلاف ماليه و فساد در کميسيون های بازرسی در ولايات، دستور رسيدگی به ترازنامه ی اعمال دولت را صادر کرد. اين بار من احساس کردم که استيصال رژيم به منتهی درجه خود رسيده است، من با بررسی وضعيت قدرت شاه، توجه به معلومات و کسب آمارها، نارضايتی هايی که در کنگره ی آمريکا ايجاد شده بود و ميزان گسترده فساد در کشور و نهايتا خطر سقوط اصل نظام ، نامه ی ۲۳۰ صفحه ی دوم را نوشتم و اين بار مسئله ی قانون اساسی را مستقيم مطرح کردم و اينکه شاه طبق قانون اساسی مشروطه مسئوليتی ندارد و در قدم به قدم نامه ايشان را به استيضاح کشيدم و خطرات و ضايعات بعد از فروپاشی را برشمردم و آخر گفتم که من صدای شکستن سقف رژيمِ را با تمام هوش و حواسم احساس می کنم و بعد از آن معلوم نيست که نظام دچار چه حوادث هولناکی در رابطه با مناسبات خارجی و آشفتگی نتايج استبداد و فساد شود. اين فلسفه ای اين دو تا نامه بود..."(۱۴)
سنجابی، بختيار و فروهرنيز در " نامه ۳ امضايی " نوشتند:
" ....اين مشروحهٔ سرگشاده به مقامی تقديم میگردد که چند سال پيش در دانشگاه هاروارد فرمودهاند:
" نتيجهٔ تجاوز به آزادیهای فردی و عدم توجه به احتياجات روحی انسانها ايجاد سرخوردگی است و افراد سرخورده راه منفی پيش میگيرند تا ارتباط خود را با همهٔ مقررات و سنن اجتماعی قطع کنند و تنها وسيلهٔ رفع اين سرخوردگیها احترام به شخصيت و آزادی افراد و ايمان به اين حقيقتهاست که انسانها بردهٔ دولت نيستند و بلکه دولت خدمتگزار افراد مملکت است". و نيز به تازگی در مشهد مقدس اعلام فرمودهايد "رفع عيب به وسيلهٔ هفتتير نمیشود و بلکه به وسيلهٔ جهاد اجتماعی میتوان عليه فساد مبارزه کرد."
بنابراين تنها راه باز گشت و رشد ايمان و شخصيت فردی و همکاری ملی و خلاصی از تنگناها و دشواريهايی که آيندهٔ ايران را تهديد میکند ترک حکومت استبدادی، تمکين مطلق به اصول مشروطيت، احيای حقوق ملت، احترام واقعی به قانون اساسی و اعلاميهٔ جهانی حقوق بشر، انصراف از حزب واحد، آزادی مطبوعات، آزادی زندانيان و تبعيد شدگان سياسی و استقرار حکومتی است که متکی بر اکثريت نمايندگان منتخب از طرف ملت باشد و خود را بر طبق قانون اساسی مسئول اداره مملکت بداند."(۱۵)
۴۹ تن از روشنفکران فرهنگی و سياسی ميهنمان نيز نسبت به به برپايی «کنگرهای از نويسندگان و شعرا و مترجمان» که قرار بود اول اسفند ماه سال ۱۳۴۶ از طرف دربار برپا شود اعتراض کردند . اين جمع که چندی بعد ميلاد «کانون نويسندگان ايران» را اعلام کردند، با اعتراض و تحريم از اين کنگره استقبال کردند و در بيانيهی "دربارهی کنگرهی نويسندگان»، که امضای ۴۹ تن در پای خود داشت، اعتراض ها و هشدارها و خواست هائی - که تا انقلاب بهمن نيز ادامه يافت- اعلام نمودند:
" [...] از نظر ما شرط مقدماتی چنين اجتماعی وجود آزادیهای واقعی نشر و تبليغ و بيان افکار است؛ در حالی که دستگاه حکومت با دخالتهای مستقيم و غيرمستقيم خود در کار مطبوعات و نشر کتاب و ديگر زمينههای فعاليتهای فکری و فرهنگی ( که موارد بيرون از حد آن را به کمک اسناد و ارقام میتوان ذکر کرد)، آن آزادیها را عملا ً از ميان برده است. بنابراين ما وجود چنين کنگرهای را با فقدان شروط مقدماتی آن مفيد و ضروری نمیدانيم. از نظر ما، آن شرط مقدماتی با رعايت کامل اصول قانون اساسی در آزادی بيان و مطبوعات و مواد مربوط اعلاميهی جهانی حقوق بشر فراهم خواهد شد[...] برای آنکه چنين کنگرهای بتواند به صورت واقعی تشکيل شود و به وظايف خود عمل کند، پيش از آن بايستی اتحاديهای آزاد و قانونی که نماينده و مدافع حقوق اهل قلم و بيانکنندهی آرای آنها باشد وجود داشته باشد، و اين اتحاديه تشکيل دهندهی چنان کنگرهای و نظارت کننده بر آن و دعوت کنندگاناش باشد نه دستگاههای رسمی حکومت[...] بنابراين، اعلام میکنيم امضاءکنندگان اين اعلاميه در هيچ اجتماعی که تامينکنندهی نظرات بالا نباشد، شرکت نخواهند کرد." (۱۶)
در ارديبهشت ماه سال ۱۳۴۷ «کانون نويسندگان ايران» با صدور بيانيهی "دربارهی يک ضرورت" اعلام موجوديت کرد. در اين بيانيه با تاکيد بر ضرورت آزادی انديشه و بيان، اين کانون آغاز فعاليتهايش را بر پايهی دو اصل آغاز کرد:
۱- دفاع از آزادی بيان با توجه و تکيه بر قوانين اساسی ايران – اصل ۲۰ و اصل ۲۱ متمم قانون اساسی – و اعلاميهی جهانی حقوق بشر – ماده ۱۸ و ماده ۱۹. [...]هرکسی حق دارد به هر نحوی که بخواهد آثار و انديشههای خود را رقم زند و به چاپ برساند و پخش کند.
۲- دفاع از منافع صنفی اهل قلم [...].
پاسخ رژيم شاه دستگيری و زندانی کردن برخی ازاعضای کانون و ايفای نقش در تعطيلی فعاليت علنی کانون بود.
پس از دو سال فعاليت ، حدود ۶ سال «تعليق اجباری» و ممنوعيت فعاليت علنی سبب شد تا اعضای کانون به طور پراکنده به فعاليت فرهنگی و هنری و ادبی خود در انجمنها و محافل متعدد ادامه دهند.
سال ۱۳۵۵ تعدادی از اعضای قديمی کانون و تنی چند از نويسندگان و پژوهشگران (علی اصغر حاج سيدجوادی، باقر پرهام، اسلام کاظميه، منوچهر هزارخانی وشمس آلاحمد) در ديدارهايشان توافق کردند که کانون نويسندگان را دوباره فعال کنند.
۲۳ خرداد ماه ۱۳۵۶، اعضای کانون با انتشار نامهی سرگشادهای خطاب به امير عباس هويدا، نخست وزير وقت، فعاليت علنی خود را آغاز کردند. در اين نامه، که امضای ۴۰ تن از اهل قلم را در پای خود داشت، کانونيان بار ديگر خواستار رعايت مواد قانون اساسی دربارهی آزادی انديشه و بيان و قلم، و لزوم توجه به رشد و شکوفايی فرهنگی و خلاقيتهای فکری در جامعه شدند.
سوم تير ماه ۱۳۵۶، نخستين جلسهی عمومی کانون در دفتر کار مهندس رحمتالله مقدم مراغهای برپا شد و «هیأت دبيران موقت» انتخاب شدند. در اين نشست نامهی سرگشادهی ديگری با امضای ۹۰ نفر از شاعران، نويسندگان، مترجمان و پژوهشگران خطاب به نخست وزير وقت، جمشيد آموزگار تهيه و منتشر شد. در اين نامه نيز نسبت به عدم توجه و رعايت اصول قانون اساسی دربارهی آزادی انديشه و بيان و قلم از سوی حکومت اعتراض شد. هيچ يک از اين نامهها هرگز پاسخی نگرفت. (۱۷)
هوشنگ گلشيری در مهر ماه ۱۳۵۶ در برنامهی «ده شب»، که شب های اعتراض به وجود سانسور و نبود آزادی انديشه و بيان و قلم بود، بر پيمان قلم در تدوام جدال نابرابراش با قدرت سياسی سوگند ياد کرد: "[...] با شما پيمان میبنديم که، قسم به قلم، قسم به ياران، قسم به اين شبها، به آن صبح در راه، که از اين پس، آزادی قلم و انديشه را پاسدارانی لايق باشيم".(۱۸)
چهارشنبه يازدهم آبان ماه ۱۳۵۶ نيز ۵۸ تن از قضات و وکلا و نويسندگان و استادان دانشگاه طی بيانيه ای خواستار" اجرای تجزيه ناپذير اصول قانون اساسی ايران، آزادی زندانيان و تبعيد شدگان سياسی، الغای نظام تک حزبی و آزادی احزاب و........." شدند.(۱۹). فريدون آدميت، غلامحسين ساعدی، کاظم سامی، هوشنگ کشاورز صدر، هما ناطق، منوچهر هزار خانی،هدايت الله متين دفتری، عبدالکريم لاهيجی و.... در زمرهی امضا کنندگان اين بيانيه بودند.
روشنفکران و حکومت اسلامی
از همان روزهای نخستينِ شکل گيری حکومت اسلامی، بخشی از روشنفکران سياسی و فرهنگی، و تشکل های روشنفکری در ربطه با قدرت گيری آخوندها اعلام خطر کردند و در برابر آزادی و آزاده کشی و سانسور حکومت اسلامی ايستادند. حرکت و جنبش های اعتراضی زنان، دانشجويان، اهل قلم ، وکلا، معلمان، کارگران، اقليت های مذهبی و قومی و... برخی از جريان های سياسی در قبال افکار و رفتار حکومتيان از همان بهمن ماه آغاز شد.
دی ماه سال ۵۷ تعدادی از روشنفکران برجسته ميهنمان جسورانه خطر قدرت گيری روحانيون و پيامدهای فاجعه باراش را گوشزد کردند.
مهشيد اميرشاهی، نويسنده، دردفاع از شاپوربختيار، که پيشگام اعلام خطرهای ناشی ازقدرت گيری آخوندها بود، در روزنامه آيندگان نوشت:
"..... از بقيه حيرت ها و حسرت ها چه بگويم؟ از کدامش بگويم؟ از اينکه گمرکچيانی که تا ديروز در پناه دولت وقت برای رد کردن هر بسته و چمدان گوش من و شما را می بريدند و امروز ناگهان می خواهند دزد من و شما را بگيرند؟ يا از کارمندان تلويزيون که در گذشته اوامر دولت های پيش را نه فقط بی چون و چرا بلکه با خوش رقصی اجرا می کردند و حالا برای دولتی که فرمايش صادر نمی کند لب ورچيده اند و ناز می کنند؟ يا از نمايندگان مجلسی که به اين اميد از مسند وکالت استعفا می دهند که کرسی وکالت آينده شان را گرم نگهدارند؟..... من صدايم را به پشتيبانی از آقای شاپور بختيار با سربلندی هر چه تمامتر بلند می کنم، حتی اگر اين صدا در فضا تنها بماند. من از تنها ماندن هرگز هراسی به دل راه نداده ام. ولی اين بار می ترسم نه به خاطر خودم، بلکه به خاطر آينده اين ملک و سرنوشت همه آنها که دوستشان دارم."(۲۰)
مصطفی رحيمی، نويسنده و پژوهشگر، در ۲۵ دی ماه سال ۵۷ اعلام کرد به "جمهوری اسلامی رای نخواهد داد، او در نامه ای به خمينی نوشت:
" ... جمهوری اسلامی با موازين دموکراسی منافات دارد . دموکراسی به معنای حکومت همه مردم، مطلق است و هرچه اين اطلاق را مقيد کند به اساس دموکراسی(جمهوری) گزند رسانده است. بدين گونه مفهوم جمهوری اسلامی (مانند مفاهيم ديکتاتوری صالح - دموکراسی بورژوائی - آزادی در کادر حزب...) مفهومی است متناقض. اگر کشوری جمهوری باشد، برحسب تعريف، حاکميت بايد در دست جمهور مردم باشد. هرقيدی اين خصوصيت را مخدوش می کند. و اگر کشور اسلامی باشد، ديگر جمهوری نيست، زيرا مقررات حکومت از پيش تعيين شده است و کسی را در آن قواعد و ضوابط حق چون و چرا نيست. اين امر چنان بديهی است که وقتی کمونيستها خواستند فقط اصطلاح دموکراسی را از تابوتی که خود برايش ساخته بودند بيرون آورند، بخود اجازه ندادند که عبارت "دموکراسی کمونيستی" را بکار برند، بلکه عبارت دموکراسی توده ای را عام کردند که بازهم همان عيب را دارد ...." (۲۱)
حسن نزيه در اسفند ماه سال۵۷ طی مصاحبه ای با کيهان می گويد: " ...من طالب جمهوری ايران هستم نه جمهوری اسلامی، و در خرداد ماه سال ۱۳۵۸ نيز در کنگره ی سراسری وکلای دادگستری اعلام داشت : در شرايط فعلی زمان نمی توان برای قطع و فصل مسائل سياسی و اقتصادی و قضائی قالب اسلامی ساخت که نه مقدور و نه ممکن و نه مفيد خواهد بود..." (۲۲)
احمد شاملو و ده ها عضو کانون نويسندگان ايران و بسياری از تشکل های دموکراتيک ، صنفی و سياسی خطر" غباری طاعونی که از آفاق برخاسته" بود، را اعلام کردند.
شاملو در اول تيرماه ۱۳۵۸ در نشريه ی « تهران مصور»نوشت :
".....از دوستان ما، بودند بسياری که هيجان زده به رقص در آمدند و گفتند شاه خودکامگی به گور رفت، اکنون می تواند «شادی» باشد. گفتيم به گور رفتن شاه، آری، اما به گور سپردن خودکامگی بحثی ديگر است. بخشی عمده از اين مردم، فردپرست بالفطره اند. پرستندگانی که معشوق قاهر را اگر نيابند به چوب و سنگ می تراشند. نپذيرفتند.گفتند تجربه سالها و قرنها اگر نتواند درسی بدهد بايد بر آغل گوسفندان گذشته باشد!- ساليان دراز چوب خوشبينی ها و فردپرستی هامان را خورده ايم، چوب اعتماد بی جا و اعتقاد نادرست مان را خورده ايم. اين، بدبينی است، به دورش افکنيد که اکنون شادی بايد باشد....پيدا بود که اين دوستان، در اوج غم انگيز هيجانی کورچشم بر خوف انگيزترين حقايق بسته اند. آنان درست به هنگامی که می بايست بيش از هر لحظه ديگری گوش به زنگ باشند. به رقص و پايکوبی برخاستند، و درست به هنگامی که می بايست بيش از هر زمان ديگری هشيار و بيدار بمانند و به هر صدا و حرکت ناچيزی بدگمان باشند و حساسيت نشان دهند به غريو و هلهله پيروزی صدا به صدا در انداختند تا اسب فريب يکبار ديگر از دروازه ی تاريخ گذشت و به «تروا» ی خواب آلود خوش خيال درآمد. گيرم اين بار، آنان که در شکم اسب نهان بودند شمشير به کف نداشتند: آنان زهری با خود آورده بودند که دوست را دشمن و دشمن را دوست جلوه می داد. .. شادی خوش بينان دو روزی بيش نپائيد. سرود، در دهن های بازمانده از حيرت به خاموشی کشيد. آزادی، بار نيفکنده بازگشت و اميد، ناشکفته فرو مرد.....گفتيم اين آقايان سه چهارگانه ئی که به عنوان تنها دستاوردهای انقلاب به مردم تحميل شده اند نه فقط شخصيت چشم گيری ندارند بلکه بيشتر به دهن کجی کودکان می مانند. ... راستی راستی که آدم باورش نمی شود. اين تحفه های عجيب و غريب يکهو از کجا پيدايشان شده است؟... آخر چطور ممکن است کار انقلابی با آن همه سر و صدا به اين بيچارگی بکشد و سرنوشت انقلابی به آن عمق و عظمت به دست چنين نخبگانی بيفتد که حقارت دنيای قوطی کبريتی شان غير قابل تصور است و بزرگترين مساله ای که فکر و ذکرشان را به خود مشغول کرده توسری خوردگی پست ترين عقده های حيوانی آنهاست؟ ...
هيچ کس پاسخی به ما نداد. فقط زير گوش مان گفتند مواظب باشيم که اسم مان را در ليست «ضد انقلاب» و «مفسدين فی الارض» و «محاربين» با خدا و امام زمان می نويسند. گفتيم مهم نيست، پيه همه ی اين چيزها را به تن مان ماليده ايم و جز اينها انتظاری نداريم. ولی آخر تکليف انقلاب چه می شود؟ انقلاب «ملی» بود، مگر نبود؟ انقلاب برای دموکراسی بود، مگر نبود؟ در جواب ما، چماق بدستها را روانه ی خيابانها کردند تا مافی الضمير حضرات را در نهايت فضاحت به ما ابلاغ کنند. شعار چماق به دستها احتياج به تفسير و تعبير نداشت: دموکراتيک و ملی / هر دو دشمن خلقتند!
زنان و دختران رزمنده ما، فريادهای شرم آور و موهن «يا روسری يا توسری» را به عنوان نخستين دستاوردهای انقلاب تحويل گرفتند. متعهدترين نويسندگان و روزنامه نگاران ما را که سا لها زندانی کشيده و شکنجه ديده اند به روسوائی از روزنامه راندند و مبلغ حرفه ئی «رستاخيز» را بر مسند سردبيری آن نشاندند. يکی ديگر از مبلغان رستاخير، بی هيچ پرده پوشی، با عنوان «مفسر سياسی سيمای انقلاب» روی پرده تلويزيون ظاهر می شود ....آپارتمانهای چند ميليون تومانی شمال شهر ( و به عنوان نمونه آپارتمانهای « آ.اس.پی» در انتهای يوسف آباد) که به نام مستضعفين مصادره گرديده به تصرف کسانی داده شده است که تا نبينيد باور نمی کنيد. يک روز صبح سرپيچ آن آپارتمانها بايستيد و حضرات مستضعفها را در بنزهای ششصد آخرين سيستم تماشا کنيد و دست کم معنی اين لغات انقلابی را ياد بگيريد!- اين که ديگر تهمت و افترا نيست: دزد حاضر و بز حاضر.
به کتابفروشان «تبريز» که از مزاحمت گروههای فشار به جان آمده، شکايت به کميته برده بودند پيشنهاد کردند که کتابهای غير مذهبی را در برابر دريافت دو برابر بهای روی جلد آنها وسط ميدان شهر آتش بزنند!... صا لح ترين مرجع علمی و قانونی کشور برای بررسی طرح قانون اساسی، اگر کانون حقوقدانان کشور نباشد کجاست؟ دست کم اتحاديه ی خرج خورهای سر قبرآقا که نيست؟ هنگامی که اين کانون اعلام کرد که طرح پيشنهادی قانون اساسی کشور پيش از آن که تقديم مجلس موسسان بشود بايد با دقتی وسواس آميز عميقا مورد نقد و بررسی حقوقدانان و صاحبان صلاحيت و اهليت قرار بگيرد، طبق معمول چند ماهه ی اخير، چماقداران صاحب سبک جديد با شعار معروف « اعدام بايد گردد» گرد محل تجمع حقوقدانان رقص مرگ خود را آغاز کردند، .... بدون اينکه چيزی ( هر چند ناجور تحميلی) به اسم «قانون اساسی جمهوری» وجود داشته باشد؛ يعنی بدون اينکه هنوز ضابطه ئی برای حکومت و خط و جهتی برای تدوين قوانين کشوری مشخص شده باشد، ناگهان آقايان «دولت موقت» بدو بدو آمدند و «لايجه» ئی آوردند که «قانون مطبوعات» است!...
......«لايحه» را که زير دماغت می گيری، از بند بندش بوی الرحمن آزادی قلم و گند و تعفن قدرت طلبی و انحصارجوئی که خود را «برنده ی بازی» می داند بلند است. ... هنوز شاهکار همه ی شگردهای انقلابی باقی مانده است:
سخنگوی دولت اعلام فرموده است که مردم بايد فکر تشکيل مجلسس موسسان را بگذارند در کوزه و آبش را بخورند، چون تصميم بر اين است که همان «هيات مشورتی» چهل نفر کار مجلس موسسان را هم انجام بدهد. يعنی فی الواقع بگذار همان ها که قبا را می برند، خودشان هم بدوزند و خودشان هم بپوشند!- ... و تازه، موضوع نهائی، موضوع رفراندوم در مورد قانون اساسی، ديگر چه صيغه يی است؟ آيا منظور از اين شعبده بازی اخير آن است که اکثريتی بی خبر نيز در توطئه ئی که بر ضد تمامی جامعه در کار شکل گرفتن است شرکت داده شود؟... کلاغهای سياهی در راهند تا سراسر اين قلمرو را اشغال کنند . خبرهای بدی در راه است...." (۲۳)
شاملو در مقاله ای ديگر تصويری واقعی از آينده انقلاب داد:
".....روزهای سياهی در پيش است. دوران پر ادباری که، گرچه منطقاً عمری دراز نمیتواند داشت، از هماکنون نهاد تيرهٔ خود را آشکار کرده است و استقرار سلطهٔ خود را بر زمينهئی از نفی دموکراسی، نفی ملّيت، و نفی دستاوردهای مدنّيت و فرهنگ و هنر میجويد.
اينچنين دورانی بهناگزير پايدار نخواهد ماند، و جبر تاريخ، بدون ترديد آن را زير غلتکِ سنگين خويش درهم خواهد کوفت. امّا نسل ما و نسل آينده، در اين کشاکش اندوهبار، زيانی متحمل خواهد شد که بیگمان سخت کمرشکن خواهد بود. چرا که قشريون مطلقزده هر انديشهٔ آزادی را دشمن میدارند و کامگاری خود را جز بهشرط امحاء مطلق فکر و انديشه غيرممکن میشمارند. پس نخستين هدفِ نظامی که هماکنون میکوشد پايههای قدرت خود را به ضرب چماق و دشنه استحکام بخشد و نخستين گامهای خود را با بهآتش کشيدن کتابخانهها و هجوم علنی بههستههای فعال هنری و تجاوز آشکار بهمراکز فرهنگی کشور برداشته، کشتار همهٔ متفکران و آزادانديشان جامعه است.
اکنون ما در آستانهٔ توفانی روبنده ايستادهايم. بادنماها نالهکنان بهحرکت درآمدهاند و غباری طاعونی از آفاق برخاسته است. میتوان بهدخمههای سکوت پناه برد، زبان در کام و سر در گريبان کشيد تا توفان بیامان بگذرد. امّا رسالت تاريخی روشنفکران، پناه امن جستن را تجويز نمیکند. هر فريادی آگاهکننده است، پس از حنجرههای خونين خويش فرياد خواهيم کشيد و حدوث توفان را اعلام خواهيم کرد.
سپاه کفنپوش روشنفکران متعهد در جنگی نابرابر بهميدان آمدهاند. بگذار لطمهئی که بر اينان وارد میآيد نشانهئی هشداردهنده باشد از هجومی که تمامی دستاوردهای فرهنگی و مدنی خلقهای ساکن اين محدودهٔ جغرافيائی در معرض آن قرار گرفته است." (۲۴)
*****
خلاصهی کلام: در بروز انقلاب و پيامدهای فاجعه بار و سياه اش عوامل و گروههای اجتماعی متعدد و گوناگون نقش داشتهاند. لغزش ها و خطاهای بخشی از گروه اجتماعی روشنفکران دربروز پيامدهای فاجعه بار و سياه انقلاب بهمن غيرقابل انکار و کتمان اند، اما اين لغزش ها و خطاها نمی توانند و نمی بايد روشنفکرستيزانه و "جاهلانه" سبب توجيه و يا کاهش دهنده ی مسؤليت و نقش شخص شاه و رژيم اش در پيدائی انقلاب بهمن و پيامدهای فاجعه بارش شوند. بخشی از روشنفکران سياسی و فرهنگی وابسته به دو جريان سياسی حزب توده ايران و سازمان فدائيان خلق اکثريت، که به دنباله روی و همکاری با حاکميت ارتجاع درغلطيدند، لطمات جدی ای به روشنفکری و روشنفکران ميهنمان وارد کرده اند. ديدگاه های آلوده به غرض ومرض تلاششان اين بوده است که روشنفکری، به ويژه در دوران حکومت اسلامی را روشنفکری سياسی معرفی کند و آن را با " توده ای" بودن يکی بنمايانند، و حزب توده واکثريت را تنها جريان های چپ و روشنفکری معرفی کنند تا بر بستر ضعفها و لغزش ها و خطاهای اين روحِ دو کالبدی ، به خيال خود " پنبه روشنفکری و روشنفکران" بزنند. اگرچه در مقاطعی از تاريخ مان روشنفکری با داشتن تفکرو رفتارچپ يکسان پنداشته می شد اما از همان آغاز پيدائی روشنفکری طيف های مختلف روشنفکری نيز شکل گرفتند . من براين باورم که کسی را نمی بايد به خاطر لغزش ها و خطاهای سياسی گذشته اش به صلابه کشيد اما ترديد ندارم که عدم انتقاد از خود و پذيرش مسؤليت لغزش و خطا، و نيز ارزيابی ها و تحليل های غيرواقعی و مغرضانه از رخدادهای مهم تاريخی، بد آموزی ست و نسل جوان ميهنمان را دچارسردرگمی و در نهايت دلسردی و نوميدی خواهد کرد، و را ه را برای حاکميت " گله های بزرگ ننگين " هموارتر خواهد ساخت، نسلی که بايد از تجارب تلخ ما شکست خوردگان بياموزد که خوش بينی را از واقع بينی ، وواقع بينی و حقيقت جوئی را ازتحريف و سلاخی واقعيت و حقيقت تميز دهد، و نيز بداند که چه چيزی نمی خواهد و به جای اين نا خواسته چه چيزی بايد جای اش بنشاند.
ـــــــــــــــــــــــ
منابع و توضيح ها:
۱-هوشنگ نهاوندی، دوآرزوی بر باد رفته، به نقل از: اميرنجات، چهرههائی درتاريخ ايران( جلد دوم)، انتشارات سازمان فرهنگی شرق، ميشيگان( امريکا).
۲-عبدالکريم لاهيجی، انقلاب ايران، مجله آرش(پاريس)،شماره ۱۳، بهمن ۱۳۷۰/ فوريه ۱۹۹۲صص۱۱ و۱۲
۳- نگاه کنيد به منابع زير :
الف : کتاب هئيت های موتلفه اسلامی از اسدالله بادامچيان و علی بنايی، و کتاب نهضت روحانيون ايران " اسناد و مدارک و حوادث سال ۱۳۴۹ تا سال ۱۳۵۶.
ب.مسعود نقره کار، بخشی از تاريخ حنبش روشنفکری ايران ، جلد ۲، ص ۱۱۱تا ۱۲۸
۴- داريوش همايون، نالازم ترين و آسانترين انقلاب تاريخ، مجله آرش ( پاريس)، شماره ۱۳بهمن ۱۳۷۰( فوريه ۱۹۹۲) صص ۱۷ و ۱۸ ...و در باره انقلاب بهمن ، مجله آرش(پاريس)، شماره ۱۰۲، دی ماه ۱۳۸۷( ژانويه ۲۰۰۹)
۵- منابع شماره ۴
۶- رحمت الله مقدم مراغهای، همه اشتباه کرديم. مجله آرش(پاريس)، شماره ۱۰۲، دی ماه ۱۳۸۷( ژانويه ۲۰۰۹)
۷- عزت الله سحابی، آخرين محاکمه اصلاح طلبان، گفت و گو با اميد ايران مهر( ۵ تير ۱۳۹۱/ سايت ملی مذهبی ها)
۸- عبدالکريم لاهيجی، انقلاب ايران، مجله آرش(پاريس)،شماره ۱۳، بهمن ۱۳۷۰/ فوريه ۱۹۹۲صص۱۱ و۱۲
۹- ديوان ملک الشعرای بهار، - نصيحت به محمدرضا شاه/ http://iranian.com/main/blog/tapesh-414.html
۱۰- متنی دراينترنت، درچند سايت و وبلاگ، انتشار يافته است با اين عنوان: " ازگفتگوی کوتاه اما پندآموز بين محمد رضا پهلوی، و زنده ياد «احمد کسروی»، فرهيخته و انديشمند بزرگ ايران، که از لابلای روزنامه های «پيام ما آزادگان»، به سردبيری استاد فرهيخته دکتر کورش آريامنش، و نوشته های علی دشتی و ديگر منابع گردآوری شده است". من تا حدی که به آثار کسروی يا درباره ی کسروی دسترسی دارم مطلبی در باره ملاقات کسروی با شاه و چنان گفت و گوئی نيافتم، آيا کسی در اين رابطه، به طور مستند، اطلاعی دارد؟ (م.ن)
http://freedomvatan.blogspot.com/2011/04/blog-post_14.html
اين نيز بريده ای ست از وبلاگ "کش و قوس": احمد کسروی،پيشتاز خيانت به ايران.
" وطن فروشی: کسروی بعد ازاخراج ازعدليه به ملاقات مستقيم رضا پالانی رفت و در پی آن، خانه ای در تهران، مقرری ماهانه، وامتياز نشريه پيمان و مخارج مربوطه برای وی تعيين شد تا او با خيال راحت، افکار مسموم خود را در نشريه مذکور انتشار دهد و در راستای بيگانه پرستی، کتب فاسد تحريف کند....."
http://kghanj.blogfa.com/category/73/%D8%A7%D8%AD6
۱۱- ديدارخليل ملکی با شاه و " رد درخواست آشتی شاه از سوی رهبران جبهه ملی در سال ۱۳۳۹"
http://green-unit.blogspot.com/2013/01/1339.htm
۱۲- حسن نزيه، " کدام قانون اساسی؟ کدام سلطنت مشروطه؟، به نقل از نشريه " ايران آزاد" ، ارگان " جبهه ملی ايران در اروپا" / ايران تايمز، ( واشنگتن دی.سی)، سال چهاردهم، شماره ۶۸۱، جمعه شانزدهم آذر ۱۳۶۳.
۱۳- عبدالکريم لاهيجی، انقلاب ايران، مجله آرش(پاريس)،شماره ۱۳، بهمن ۱۳۷۰/ فوريه ۱۹۹۲صص۱۱ و۱۲
۱۴- حاج سيد جوادی، " اين بار هم سقف رژيم شکسته است".
http://ettelaat.net/10-juni/news.asp?id=48332
۱۵- سنجابی و بختيار فروهر، نامه سه امضائی.
http://fa.wikisource.org/wiki/%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87_%DB%B3_%D8%A7)
۱۶، ۱۷، ۱۸ - مسعود نقره کار، بخشی از تاريخ جنبش روشنفکری ايران ، جلد يک و دو
۱۹- بخشی از تاريخ جنبش روشنفکری ايران ، جلد ۲ ، " بيانيه ۵۸ نفر، اعتراض به استبداد و اختناق" ،ص ۳۱۴ تا۳۲۰
۲۰- مهشيد امير شاهی، " کسی نيست از بختيار حمايت کند؟" ، آيندگان ۱۷ دی ماه ۱۳۵۷
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2011/08/110802_l10_bakhtiar_20th_anniv_mahshid_amirshahi.shtml
۲۱- مصطفی رحيمی، چرا با جمهوری اسلامی مخالفم؟ آيندگان، ۲۵ دی ماه سال۱۳۵۷
http://www.iranrights.org/farsi/document-274.php
گفتگو با کسی که اولين بار به جمهوری اسلامی « نه » گفت
http://deshokaran.wordpress.com/2011/04/08/%DA%AF%D9%81%D8%AA%
http://efsha.squarespace.com/blog/2013/10/7/938293481081.html
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2012/01/120115_mustafa_rahimi_letter_khomeini_islamic_revolution_islamic_republic.shtml
۲۲- حسن نزيه، " انقلاب يک ريشه ی"ملی" يک ربع قرنی داشت. "مجله آرش(پاريس)،شماره ۱۳، بهمن ۱۳۷۰/ فوريه ۱۹۹۲صص۱۱ و۱۲
۲۳- احمد شاملو، تهران مصور، اول تيرماه ۱۳۵۸، تهران
۲۴- احمد شاملو، کتاب جمعه، مردادماه سال۱۳۵۸ ، تهران