چهارشنبه 21 خرداد 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

روشنفکری و استقلال انديشه، جواد طالعی

جواد طالعی
برای روشنفکر، به نظر من هيچ چيزی فراتر از آزادی نيست. او بايد بتواند بدون پروای صدماتی که استفاده از آزادی برای خودش ايجاد می‌کند، آنچه را می‌‌بيند و می‌انديشد و آرزو می‌کند، بيان کند. اما يک فعال سياسی، از آنجا که منفرد نيست و در يک "جريان مشترک" جاری است، مجبور است بخشی از آزادی‌های فردی خود را قربانی "مصالح و آرمان‌های جمع" کند. تضاد اصلی ميان روشنفکر و فعال سياسی همين‌جا است

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


ویژه خبرنامه گویا

"استقلال انديشه" يکی از مهم‌ترين ويژگی روشنفکر است، کسی که وابسته به يک حزب يا ايدئولوژی خاص است، ديگر نمی‌تواند از اين مهم‌ترين ويژگی برخوردار باشد.

پيش شرط عضويت در يک حزب، پذيرفتن انديشه‌ها و راه‌ و روش‌هائی است که آن حزب تبليغ می‌کند و رواج می‌دهد. هنوز به روشنی به‌خاطر دارم که برخی احزابی که در آستانه انقلاب ۱۳۵۷ ايران دوباره فعال شده بودند، به صراحت به اعضای خود توصيه می‌کردند که هنگام ورود به حوزه‌ها و نشست‌های حزبی، همانطور که بارانی خود را از تن به در می‌کنند و به رخت‌آويز می‌آويزند و بعد وارد حوزه يا محل نشست می‌شوند، افکار فردی خود را نيز کنار بگذارند تا برای هماهنگی فکری با جمع آمادگی داشته باشند.

در همان دوران، من از پيوستن دوستان صاحب انديشه مستقل به احزاب، به ويژه اگر اهل هنر هم بودند، يکه می‌خوردم و در هر فرصتی می‌کوشيدم آن‌ها را مجاب کنم که چون به‌عنوان انديشه‌ورزی مستقل و هنرمند "قالب پذير" نيستند، "تعيين‌ها"ی حزبی را تحمل نخواهند کرد و سرانجام حزب خود را با سرخوردگی ترک خواهند کرد. بنابراين، بهتر است پيش از پيوستن به احزابی که زير لوای "سنتراليسم دموکراتيک" با انديشه‌های فردی اعضای خود می‌ستيزند و می‌کوشند آن‌ها را از "انسان" به "عنصر" تبديل کنند، مدت زيادی بيانديشند که اين کار اصولا چه سودی برای آن‌ها و برای حزب خواهد داشت؟

روشنفکری که به "انديشه مستقل" مجهز است، هرگز از امواجی که فراز و فرودهای اجتماعی و سياسی ايجاد می‌کنند، تبعيت نمی‌کند. او اهل موج‌سواری نيست، بلکه نظاره‌گری هشيار است که آنچه را اين موج‌ها قرار است با خود بياورند يا دگرگون کنند محک می‌زند و از اين رو می‌تواند هشداردهنده باشد. اما تابعيت از تعين‌ها و قواعد عضويت در جمعی که قرار است با يک ساز واحد برقصد، چنين امکانی را برای هيچ کس باقی نمی‌گذارد. انسان يا با اين ساز می‌رقصد و يا از بازی کنار زده می‌شود و به انزوا کشانده می‌شود.

از بلاهائی که احزاب و سازمان‌های سياسی ايرانی در يک قرن پس از انقلاب مشروطيت بر سر مخالفان داخلی خود آورده‌اند، اسناد بی‌شماری منتشر شده است. از اعتراف‌ها و خاطرات بگيريم تا صورتجلسات حزبی. همه اين بلاها تنها بر سر کسانی آمده است که با اتکا به انديشه فردی و نگاه مستقل خود به مسائل، می‌خواسته‌اند از پيروی کورکورانه "فراکسيون‌سازان" و موج سواران در درون تشکل‌ها پرهيز کنند. در اين‌جا است که احزاب، در پيکر دوست ديروز دشمن امروز می‌بينند و به هر وسيله‌ای متوسل می‌شوند تا او را از سر راه بردارند. از ترور شخصيت گرفته تا حذف فيزيکی.

روشنفکر بايد توانائی آن را داشته باشد که در برخورد با هر موضوع و پديده‌ای، فارغ از جريان غالب و حاکم، تحليل ناوابسته خود را ارائه دهد. تنها در اين صورت است که يک روشنفکر ناوابسته می‌تواند از امواج زودگذر برکنار بماند و مغلوب آن‌ها نشود. احزاب اما از آنجا که تلاش برای سهيم شدن در قدرت يکی از هدف‌های اصلی و منطقی آن‌ها است، ناگزيرند در اغلب موارد با اين امواج همراه شوند و يا حتی در ايجاد آن‌ها ايفای نقش کنند.

يک حزب، اگر از اعضائی دارای انديشه مستقل تشکيل شده باشد، شايد بتواند خود را از ورطه "يکسان‌سازی" و "يکسان‌نگری" رها کند. اما تشکيل حزبی با چنين ويژگی برجسته‌ای در يک جامعه بسته و يک نظام خودکامه شدنی نيست. در چنين جامعه‌ای، حکومت همواره در تلاش است که به آنچه در درون احزاب و تشکل‌های سياسی می‌گذرد پی ببرد تا مانع از تبديل شدن يک حزب به يک اپوزيسيون واقعی بشود. در مقابل احزاب و سازمان‌های سياسی نيز ناگزيرند به همه ترفندهای ممکن برای حفظ "اسرار سازمانی" متوسل شوند.

حفظ اسرار سازمانی، در نهايت به نوعی خودسانسوری و مصلحت‌گرائی می‌انجامد که دشمن آزادانديشی است. شايد يکی از خصلت‌های مهم روشنفکر تلاش برای "کشف حقيقت" از طريق کالبدشکافی "واقعيت" باشد. با دسترسی به چنين حقيقتی روشنفکر بايد دارای اين اختيار باشد که آن را تشريح و بيان کند. تفاوت يک روشنفکر با يک "فعال سياسی" در همينجا بروز می‌کند. فعال سياسی، با در نظر گرفتن مصالحی که برای او تعيين شده يا خود به آن باور دارد، گاه ضروری می‌بيند که حقيقتی را پنهان کند و از بيان آن بپذيرد. اما روشنفکر مجاز به اين کار نيست. وظيفه فعال سياسی تغيير ساختمان قدرت است. اما روشنفکر وظيفه روشنفگری برای رشد آگاهی در جامعه را به‌عهده دارد.

يک مثال ساده: حکومتی خودکامه، درست در زمانی که با يک حزب يا سازمان سياسی بر سر توزيع برخی امکانات درحال چانه‌زنی است، مرتکب جنايتی می‌شود که اگر فاش نشود می‌تواند مقدمه جنايات بزرگ‌تری هم باشد. اينجا، حزب می‌داند که اگر به افشای اين جنايت بپردازد، امکانات بالقوه خود را برای سهيم شدن در قدرت اجرائی و سياسی از دست می‌دهد. حزب، به‌فرض آن که مبنای حرکتش حسن نيت و قصد خدمت باشد ممکن است به اين نتيجه برسد که بايد سکوت کند تا پس از سهيم شدن در قدرت بر تغيير اوضاع و راندن آن به "مسير بهبود" اثر بگذارد. اما روشنفکر هرگز نمی‌تواند "به‌ اقتضای مصلحت" چشم بر جنايت ببندد و از افشای آن خودداری کند.

فعالان سياسی و روشنفکران، در اساس دو نقش موازی را در زندگی اجتماعی ايفا می‌کنند. آن‌ها مثل دو جوباری هستند که در کنار هم جريان دارند، اما هرجا به هم بپيوندند، به مسيری نادرست و ناموفق افتاده‌اند. برای روشنفکر، به نظر من هيچ چيزی فراتر از آزادی نيست. او بايد بتواند بدون پروای صدماتی که استفاده از آزادی برای خودش ايجاد می‌کند، آنچه را می‌‌بيند و می‌انديشد و آرزو می‌کند، بيان کند. اما يک فعال سياسی، از آنجا که منفرد نيست و در يک "جريان مشترک" جاری است، مجبور است بخشی از آزادی‌های فردی خود را قربانی "مصالح و آرمان‌های جمع" کند. تضاد اصلی ميان روشنفکر و فعال سياسی همين‌جا است.

پرتجربه‌ترين حزب سياسی چپ ايران، در دهه‌های آغاز فعاليت خود کوشيد با ايجاد کلوب‌های روشنفکری، برای جذب روشنفکران فضاسازی کند. اين فضاسازی‌ها، علاوه بر شباهت‌های عملی با آنچه حزب کمونيست اتحاد شوروی برای همراه کردن روشنفکران با خود می‌کرد، بسيار زيرکانه بود. اين حزب دريافته بود که روشنفکران به فضاهائی متفاوت از حوزه‌های حزبی رسمی نياز دارند. فضاهائی که "انديشيدن" در آن دست کم در ظاهر به "تابعيت" ارجحيت داشته باشد. شايد اگر از همان زمان بحث تفاوت ميان روشنفکر و فعال حزبی به‌صورت جدی پی‌گيری شده بود، کلوب‌های روشنفکری ساخته‌ و پرداخته حزب می‌توانستند استقلال خود را در برابر مرکزيت حفظ کنند و بنيادريز فرهنگی فراحزبی هم بشوند.

اما تجربه نشان داد که چنين چيزی ممکن نيست. حزب، استقلال انديشه اعضای خود را، حتی اگر به لحاظ دانش و فرهنگ بسيار فراتر از مرکزيت سياسی می‌بود، تاب نمی‌آورد. در نتيجه تنها راهی که می‌يافت، خالی کردن چند صندلی برای آن‌ها در ميان خود بود تا از اين طريق آن‌ها را با خود همراه و همصدا کند. اما در اين حالت، باز هم روشنفکر بازنده بود، زيرا اين صندلی را در صورتی می‌توانست حفظ کند که انديشه‌های خود را با رهمنودهای بنيادين حزب همراه و هماهنگ می‌کرد. شاعران و انديشمندانی را که حزب توده ايران در طول ساليان به "مديحه قدرت مرکزی" تبديل کرد، نمی‌توان فراموش کرد. احسان طبری در اين ميان يک نمونه قابل اعتنا است.

جواد طالعی


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016