یکشنبه 25 خرداد 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

سهم تعیین‌کننده‌ی ایرانیان در شکل‌گیری اسلام٬ ب. بی‌نیاز (داریوش)

biniaz-dariush.jpg.png
روشنفکران ایرانی چونان نمایندگان‌ِ ایرانیت‌ِ از دست رفته، تاریخ ایران را به دو بخش «باشکوه و بی‌شکوه»، ساسانی و پساساسانی، تقسیم کردند و بار‌ِ گران این «بی‌شکوهی» را بر گُرده‌ی «عرب‌های عقب‌مانده‌ی بیابانگرد» نهادند. و در پایان این سنجش نادرست‌ِ تاریخی، ما ایرانیان چونان «قربانیان‌ِ» این «تهاجم‌ِ تاریخی» به خود حق می‌دهیم به تحقیر مردمانی بپردازیم که عملن دخالت‌ِ چندانی در این فرایند پر فراز و نشیب‌ِ تاریخی نداشتند. پیامدهای سیاسی‌ِ ناشی‌ِ از شناخت‌ِ نادرست‌ِ تاریخ ایران، چه از بخش‌ِ «باشکوه‌»اش و چه «بی‌شکوه»‌اش، هنوز هم بازتولید می‌شود.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


اشاره‌ای کوتاه

نوشتارهایی که تاکنون از سوی نگارنده ترجمه یا نوشته شده‌اند بر نظریه استوار هستند که خاستگاه اسلام در میانرودان و ایران بوده و نه مکه و مدینه. این نظریه همچنین می‌گوید که مسیحیت‌ِ شرق و شاخه‌های گوناگون‌ِ گنوسی، نقطه‌ی آغاز‌ِ آن دینی بود که پس از دو سده به نام اسلام شکل‌ِ نهایی خود را گرفته است. موضوعی که در این نوشتار بدان پرداخته نشده است این پرسش است که: اگر خاستگاه اسلام، مسیحیت‌ِ شرق و گنوسی‌ها است و زبان‌ِ این بستر دینی سُریانی بوده پس چگونه و طی‌ِ چه فرآیندی زبان عربی توانست به عنوان‌ِ زبان‌ِ رسمی‌ِ اسلام خود را جا بیندازد. تلاش خواهم که در آینده تا آن‌جایی که منابع و پژوهش‌های تاکنونی امکان می‌دهند به این موضوع بپردازم.

از سوی دیگر باید یادآوری کرد که چیستی‌ِ اسلام در مرتبه‌ی نخست نه با قرآن بلکه با احادیث، روایات و مذاهب‌ِ چهارگانه تعریف می‌گردد. یعنی ادبیات ثانوی (احادیث و روایات) در اسلام بیش از خود قرآن اهمیت دارند. و درست همین احادیث و روایات هستند که اصول دین، فروع دین، آداب عبادت، آداب پاکیزگی (طهارت)، مسایل مربوط به ارث، مجازات، ازدواج و غیره را تعریف می‌کنند. این ادبیات ثانوی که عمدتن محصولات دوره‌ی عباسیان هستند شدیدن تحت‌ِ تأثیر ادبیات زرتشتی (نسخه‌ی ساسانی) می‌باشند.

پیامدهای تاریخ‌ِ ساختگی

تاریخِ ساختگی‌ِ اسلام که عباسیان برای نسل‌های بعدی به جای گذاشته‌اند تنها در تار و پود روح و روان ما ایرانیان تنیده نشده است. همین تاریخ ساختگی، «چراغ راهنمای» پژوهشگران تاریخ اسلام و ایران در جهان غرب‌ نیز بوده است.
مطالعات اسلامی که از میانه‌ی سده‌ی نوزدهم در اروپا آغاز شد، مبنای ارزیابی‌ها و سنجش خود را بر همان منابعی قرار داد که در دوره‌ی خلفای عباسی تدوین شده بودند. اگرچه بسیاری از این پژوهشگران، به نتایجی مانند غیروحیانی بودن قرآن، تأثیرات دین یهود و مسیحیت بر اسلام و ناخالص بودن زبان عربی قرآن [غیر مبین بودن قرآن] رسیدند، ولی همگی‌ِ این پژوهش‌گران هنوز خاستگاه‌ِ اسلام را مکه و مدینه با واسطه‌گی‌ِ محمد می‌دانستند و پذیرفته بودند که فروپاشی ایران‌ِ ساسانی توسط تهاجم اعراب به رهبری عمر به فرجام رسیده است. گلدزیهر به دسته‌ای تعلق داشت که شکاکانه به روایات اسلامی می‌نگریست و در این باره به اسلام‌شناسان هشدار می‌داد. تازه در اواخر سده‌ی بیستم بود که آرام آرام مطالعات‌ِ پراکنده اسلام‌شناسان و شرق‌شناسان جمع‌آوری، طبقه‌بندی و نظام‌مند گردید و مسیر‌ِ پژوهش‌ها را تغییر داد. با این وجود، هنوز تاریخ سنتی اسلام به عنوان «تاریخ رسمی» اسلام در دانشگاه‌های جهان و ایران تدریس می‌شود.

از این رو، شگفت‌انگیز نیست که روشنفکران ایرانی، از دوره‌ی پیش از مشروطیت تا کنون همین درک را حمل می‌کنند. نخستین بازنگری از تاریخ‌ِ عقب‌ماندگی ایران توسط روشنفکران‌ِ ایرانی عصر مشروطیت آغاز گردید. با اتکا به همین داده‌هایی که از روزگار‌ِ عباسیان به ما رسیده‌اند، آن‌‌ها در این باره داوری کرده‌اند. ارزیابی آن روشنفکران از اسلام و تاریخ ایران‌‌ِ پس از اسلام تا به امروز ادامه یافته است.

«به ویژه احوال ملت ایران که کتب و تواریخ ایشان پس از استیلای اقوام عربیه به کلی از میان رفت. زیرا که متابعین پیغمبر‌ِ (ص) عربی از پایداری و لجاجی که ایرانیان در دفاع ملک و مذهب خویش نمودند چنان در خشم بودند که بعد از دست یافتن هر چیز را عرضه‌ی دمار و هلاک ساختند و تمام آثار و اخبار این قوم را در مطموره‌ی فراموشی انداختند. شهرها همه با خاک یکسان و آتشکده‌ها را آب بسته. کتب را به آتش سوختند و مؤبدانی را که مواظب امور و مباشر خدمات معابد و هیاکل بودند از تیغ گذرانیدند. عرب متعصب در آن ایام به جز قرآن مجید نه کتابی می‌دانست و نه می‌خواست بداند. مؤبدان را مجوس و مجوس را پلیدتر از سگ و ساحر و کتب ایشان را کتب سحر می‌پنداشتند. و کسی یارای این که نامی از ایشان ببرد نداشت» (1)

میرزا آقاخان کرمانی پس از ارزیابی تاریخ ایران باستان در پایان کتاب به این نتیجه می‌رسد که: «شما عموم ملت ایران مابین‌ِ ملل عالم به عنوان‌ِ جهانگیری معروف و ممتاز و به صفت‌ِ ممدوحه‌ی علوم و معارف و فنون و صنایع و بدایع عظیمه و خصایل و فضائل حمیده و دانش‌ِ و بینش و مدرک و هوش و ذکاوت و فطانت فطری جبلی سرافراز حکومت این خطه‌ی طیبه در زمان کورس (بهمن ابن اسفندیار) از حدود داخله‌ی هند و چین تا اقصی بلاد یمن و حبش که سیصد و شصت اقلیم بود، ساری و جاری بوده و در تاریخ روما مذکور است که این پادشاه غیور مملکت روما را با آن عظمت و شوکت با خاک یکسان نموده و اضطراب و زلزله و غوغا و ولوله در جمیع ارکان عالم افکند ...» (2)
همین ارزیابی که در سال ِ 1307 قمری (1890 م.) توسط یکی از روشنگران پیشاهنگ‌ِ مشروطیت بیان شد، دست کم سد و بیست سال بعد توسط یکی دیگر از برجسته‌ترین روشنگران ایرانی به شکل زیر فرمولبندی می‌شود:

«دین‌آوران اسلامی از یکسو با اقتباس اجتناب‌ناپذیر تمدن ایرانی آن را از انحصار اقوام این سرزمین درمی‌آورند و از سوی دیگر ایرانیان را در تنگناهای ناشی از علل و عواقب‌ِ تسخیر کشورشان و در پی فشارها وتضییقهای مترتب بر آن رفته رفته به پذیرش دین جدید وامی‌دارند، تا سرانجام در تعدی این موهبت آسمانی، که برخورداری از آن تنها پناه نسبی برای کاهش تضییق حقوق ایرانیان بوده، دین سرزمینی‌ آنان را از ریشه برکنند. با این ضربه‌ی کاری‌ِ دوگانه بر پایه‌های تمدن ملی و دین بومی ایرانیان امکانهای درونی ایرانی ماندن نیز می‌کاهند، می‌فسرند و فروپاشی ملی و دینی آنان در اسلامی‌ شدن ملی- دینی‌شان آغاز می‌گردد.» (3)

بر چنین بستر‌‌ِ ساختگی از تاریخ، همه چیز به نفع ما ایرانیان تمام می‌شود. زیرا در این جا سهم ما ایرانیان در شکل‌گیری اسلام اساسن طرح نمی‌شود و ما بدون آن که بدان آگاه باشیم، از زیر بار‌ِ این مسئولیت‌ِ تاریخی شانه خالی می‌کنیم و «عرب‌ِ عقب‌مانده‌ی سوسمارخور» چونان «بز بلاگردان» (4) ساخته و پرداخته و به دشمن اصلی ایرانیان تبدیل می‌شود.

در این جا، ظاهرن کسی از خود نمی‌پرسد که چگونه این «عرب بیابانگرد‌ِ سوسمارخور» که خاستگاهش کاروان‌شهری مانند مکه بوده، توانسته یکی از نیرومندترین دیوانسالاری‌های عصر‌ِ باستان‌ِ متأخر را متلاشی کند و یک دین نوین را بر مردمان‌ِ آن قلمرو تحمیل نماید. کاری که اسکندر و جانشینانش، سلوکیان، هم نتوانستند با دیوانسالاری هخامنشیان انجام دهند.

بر پایه‌ی همین درک نادرست از تاریخ اسلام، روشنفکران ایرانی چونان نمایندگان‌ِ ایرانیت‌ِ از دست رفته، تاریخ ایران را به دو بخش «باشکوه و بی‌شکوه»، ساسانی و پساساسانی، تقسیم کردند و بار‌ِ گران این «بی‌شکوهی» را بر گُرده‌ی «عرب‌های عقب‌مانده‌ی بیابانگرد» نهادند. و در پایان این سنجش نادرست‌ِ تاریخی، ما ایرانیان چونان «قربانیان‌ِ» این «تهاجم‌ِ تاریخی» به خود حق می‌دهیم به تحقیر مردمانی بپردازیم که عملن دخالت‌ِ چندانی در این فرایند پر فراز و نشیب‌ِ تاریخی نداشتند. پیامدهای سیاسی‌ِ ناشی‌ِ از شناخت‌ِ نادرست‌ِ تاریخ ایران، چه از بخش‌ِ «باشکوه‌»اش و چه «بی‌شکوه»‌اش، هنوز هم بازتولید می‌شود. «آنان از یک سو اندیشة ناسیونالیسم ایرانی را تدوین کردند و از سوئی تاریخ را به روایت تازه‌تری نوشتند، تا توانستند اغراق کردند و افتخارات گذشته را بزرگ و بزرگ‌تر جلوه دادند ...» (5) طبعن چنین بینشی سرانجام به این نقطه می‌رسد که هر چه به تاریخ «بی‌شکوه» تعلق دارد، کوچک و کوچک‌تر جلوه داده شود. «تجدد و مدرنیسم در غرب با نقد‌ِ سنت و در جریان تحول سنت و به تدریج آغاز شد و بعد به نقد‌ِ همه‌ جانبة آن پرداخت، یعنی تجدد در غرب حاصل‌ِ تحولات‌ِ درونی تاریخ غرب بود، اما در کشورهایی چون ایران، نقد‌ِ سنت نه از درون تحولات تاریخ‌ِ ایران که از دوران میراث‌ِ تجدد غربی و از منظر ایدئولوژی‌های ریز و درشت آن آغاز شد و در مسیر تحولات خود با طرح پرسش‌های نادرست بجای نقد‌ِ اصولی گذشته، به نفی بسیاری از دستاوردهای فرهنگ‌ِ درخشان ما برآمد.» (6)

پیشینه‌ی دستگاه دیوانسالاری در ایران

اکثر‌ِ مورخان تاریخ باستان بر این نظرند که تاریخ از سومر آغاز شده و نخستین دولت، یعنی حاکمیتی که دارای نظام‌ِ اداری و دیوانی بوده، در ایران هخامنشی بوجود آمده است. تمدن‌ِ هخامنشی در واقع ادامه‌ی تکامل‌یافته‌ی تمدن‌های اورارتور، عیلام، آشور و بابل بود. تشکیلات‌ِ دیوانی‌ای که هخامنشیان پایه‌گذاری کردند آن چنان نیرومند بود که توانست حتا پس از شکست‌ِ داریوش سوم در برابر‌ِ اسکندر (330 پ.م.)، کارکرد و کارآیی خود را در زمانه‌ی سلوکیان ادامه دهد.

شگفت‌انگیز نیست که همین سنت‌ِ کشورداری در روزگار ساسانی بسیار ظریف‌تر و کارآمدتر گردید. گفته می‌شود که «دولت‌ها می‌آیند و می‌روند ولی نظام‌ِ اداری باقی می‌ماند.» بدون یک نظام اداری نیرومند، هر فراز و نشیب سیاسی می‌تواند به یک بحران یا دقیق‌تر گفته شود به یک خلاء قدرت منجر شود. می‌توان این گونه فرموله کرد: تداوم سیاسی از طریق نظام اداری‌ صورت می‌گیرد.

پس از شکست‌ِ دوم ایران در سال 628 میلادی از بیزانس در نینوا که از یک سو منجر به طرد‌ِ دینی و سپس قتل‌ِ خسرو دوم شد و از سوی دیگر آغاز بحران‌های پی در پی‌ِ سیاسی در ایران بود [تا زمان یزدگرد سوم (632 م.) 10 پادشاه به قدرت رسیدند]، عملن به واسطه‌ی وجود دیوانسالاری ریشه‌دار، شیرازه‌ی قلمرو ساسانی از هم نپاشید. همان‌گونه که خواهیم دید با وجود فراز و نشیب‌هایی که عصر پساساسانی به دنبال داشت، تشکیلات اداری ساسانی توانست خود را سر بزنگاه دوباره سازماندهی کند و امور کشورداری را کنترل نماید.

ساسانیان از همان آغاز‌ِ قدرت‌گیری‌شان، سنت‌ِ تشکیلات‌ِ اداری هخامنشیان را که هنوز بقایای آن در دوره‌ی اشکانیان کارآمد بود، ادامه دادند و فعالانه به به‌روز کردن آن پرداختند: «اگر کارکنان و ملازمان، دستگاه دیوانسالاری و ابعاد‌ِ دربار را در زمان سلطنت اردشیر یکم (224-240 م) با زمان شاپور یکم (240/242-270 م.) مقایسه کنیم، ناگزیر به این نتیجه می‌رسیم که بر ابعاد دستگاه اداری و دربار افزوده شده بود. و این طبیعی بود، زیرا اگر بنا بود شاهنشاهی متمرکز خوب اداره شود، افزون بر شاه به فرمانداران یا حاکمان محلی، مباشر یا پیشکار املاک سلطنتی، فرمانده گارد سلطنتی، منشیان یا کاتبان، خزانه‌داران، قضات، و یک بازرس بازار همراه با شاهان محلی، شاهزادگان، بزرگان، اشراف کوچک و سایر مقامات رسمی که نام آن‌ها در "کارنامه" ذکر شده است نیز نیاز داشت.» (7)

این تشکیلات اداری تا زمان خسرو دوم (590-628 م.)، یعنی پس از چهار سد سال، به یکی از نیرومندترین و کارآمدترین بوروکراسی‌های جهان‌ِ آن روزگار تبدیل شده بود. به سخن‌ِ دیگر، این شبکه‌ی تو در توی بوروکراسی بر تمامی‌ِ حوزه‌های اقتصادی، سیاسی، نظامی، اجتماعی، دینی و فرهنگی نظارت‌ِ دادگری (قانونی) داشت.

جامعه‌ی ساسانی یک جامعه‌ی کاستی بود. دیوانسالاری در آن روزگار در دست کاست‌ِ دبیران بود و اکثر دبیران متعلق به اشراف‌ِ زمیندار بودند. «در ایران عهد ساسانی، دبیران از طبقات مهم جامعه به شمار می‌رفتند. اینان معمولن از خاندان‌های سرشناس انتخاب می‌شدند. این طبقه بسیار مهم که بار اصلی اداره امور دولت بر دوش آنان بود، تحت ریاست "ایران دبیربد" انجام وظیفه می‌کردند.» (8)

نکته‌ی بسیار با اهمیت این است که کارگزاران دستگاه‌ِ دیوانسالاری ساسانی از «نژاد ایرانی و اصیل» بودند. عصاره‌ی ایدئولوژی ساسانی نه تنها بر روح‌‌ِ این دیوانسالاری که در رگ‌ و پی‌ِ دبیران آن نیز جاری بود. از این رو، «بیگانگان» جایی در این دستگاه دیوانسالاری‌ِ نداشتند.

نقش دبیران ایرانی در روزگار پساساسانی

پس از آن که معاویه- در واقع ماآویا که به احتمال‌ِ قوی از مردم‌ِ سُریانی- آرامی زبان در میانرودان بوده- در ایران به مقام امیرالمؤمنین ارتقا یافت (661 م.) به سوریه رفت و دمشق را به پایتخت تبدیل کرد. به احتمال قوی، علت‌ِ رفتن معاویه به دمشق آن بود که اکثریت مردم‌ِ آن سرزمین‌ِ سُریانی- عرب‌ زبان، مسیحی بودند و معاویه، هم به دلایل دینی و هم به دلایل فرهنگی نسبت به آن‌ها احساس نزدیکی و امنیت می‌کرد. از سوی دیگر، معاویه از نظر سیاسی خود را با سنت‌ِ بیزانس‌ِ هراکلیوسی تعریف می‌کرد. به هر رو، به هنگام‌ِ ورود معاویه به دمشق، دستگاه‌ِ دیوانسالاری سوریه، میراث‌ِ بیرانس، توسط مسیحیان اداره می‌شد و رئیس دیوانها سرجون بن منصور نصرانی بود.

ولی تشکیلات‌ِ اداری در ایران‌ِ پساساسانی تمامن در دست‌ِ ایرانیان بود و عرب‌ها و سُریانی‌زبان‌ها در آن راهی نداشتند. زیرا از یک سو، زبان این دستگاه‌ِ دیوانسالاری پهلوی بود یعنی تمامی اسناد و مکاتبات به این زبان نوشته می‌شد و از سوی دیگر این دستگاه توسط خاندان‌های بزرگ ایرانی اداره می‌گردید و این خاندان‌های ایرانی که نسل اندر نسل دیوانسالاری را می‌گرداندند، روزنه‌ای برای رخنه‌ِ غیرایرانیان نمی‌گذاشتند.

مشکل‌ِ اساسی معاویه و به ویژه عبدالملک مروان و وزیرش، حجاج بن یوسف‌ِ ثقفی، این بود که آن‌ها هیچ کنترلی بر قلمرو بخش شرقی که ایران بود، نداشتند. در این میان، نخستین بار حجاج بن یوسف (661-714) در صدد برآمد تا تغییراتی در این نظام اداری بدهد. حجاج متوجه شد تا زمانی که زبان‌ِ دیوانی پهلوی است، هیچ شانسی در برابر این دستگاه‌ِ عریض و طویل بوروکراتیک ندارد. به همین دلیل، او تصمیم گرفت تا زبان‌ِ نظام اداری را از پهلوی به عربی تغییر بدهد. رویکرد‌ِ حجاج به خلاف تاریخ‌نویسی عباسی اصلن جنبه‌ی ضد ایرانی نداشت، بلکه یک رویکرد سیاسی برای شفاف‌سازی حاکمیت‌ِ وقت بود تا بدین وسیله بتواند دستگاه دیوانسالاری گذشته را به خدمت‌ِ بگیرد. «در مورد اهمیت‌ِ زبان دیوانی در ادارة یک کشور هر اندازه تأکید شود جا دارد. زبان‌ِ دیوانی زبان آن دستگاهی‌ست که چرخهای حیاتی کشور را در حوزه‌های محاسباتی، اداری و سازمانی می‌گرداند و هدایت می‌کند. عربی شدن این زبان در ایران یعنی از ایرانیان در این دستگاه‌ِ گردانندگی خلع ید کردن، آنان را عملاً زاید ساختن و اهرمهای گردانندگی را مستقیماً به دست اعراب اسلامی سپردن. هم امویان حاکم و هم ایرانیان دیوانی به اهمیت‌ِ این امر آگاه بوده‌اند. بی‌جهت نیست که مردانشاه (پسرِ زادان فرخ، کاتب و دیوانسالار ایرانی‌ِ حجاج) پس از مرگ پدر، پدری که در حیاتش به هر وسیله‌ای از عربی شدن دیوان توسط معاونش صالح بن عبدالرحمان ممانعت کرده بود، چون به قصد و نقشة صالح بن عبدالرحمان در برگرداندن دیوان به عربی پی می‌برد.» (9) البته باید یادآوری کرد که نتیجه‌گیری‌ِ دوستدار اندکی شتابزده است. زیرا مسیر عربی کردن زبان‌ِ دستگاه‌ِ دیوانی، به گونه‌ای دیگر طی شد و به موقعیت ایرانیان عملن خدشه‌ای وارد نیامد.

باری، تا سال 78 «هجری» یعنی تقریبن سال 700 میلادی زبان‌ِ دستگاه‌ِ دیوانسالاری ایران سد در سد پهلوی بوده است. در این سال تصمیم گرفته می‌شود که به تدریج زبان دیوانها به عربی ترجمه شود. البته پیش از فرمان‌ِ حجاج برای تغییر زبان، بحث‌ها و گفتگوهای فراوانی در این باره صورت گرفته بود و دبیران ایرانی با شناختی که از حجاج داشتند می‌دانستند که او رویکرد‌ِ خود را متحقق خواهد ساخت. به همین دلیل «برای مواجهه با این وضع جدید، تعداد قابل توجهی از دبیران ایرانی، اسلام آوردند و به فراگرفتن زبان عربی، زبان رسمی دولت اسلامی، پرداختند» (10)

به هر رو، بوروکرات‌های کارکُشته‌ی ایرانی توانستند این رویکرد سیاسی‌ِ حجاج را به ضد خود تبدیل کنند. آن‌ها از یک سو، در مدت‌ِ نه چندان طولانی، زبان‌ِ عربی را آموختند - شاید دقیق‌تر باشد که بگوئیم، از پیش آموخته بودند- و رسالت‌ِ ترجمه‌ی اسناد و زبان دیوانی را به دست گرفتند.

قرار بر این شد که تغییر زبان از پهلوی به عربی ابتدا از دیوان‌ِ عراق صورت گیرد و سپس به استان‌های دیگر گسترش یابد. البته دبیران آن‌چنان مانع‌تراشی می‌کردند و تحقق‌ِ این سیاست‌ را آن‌چنان کُند پیش می‌بردند تا بتوانند به بهترین نحو خود را با شرایط نوین تطبیق دهند. گفتنی است که زبان دیوانسالاری در استان بزرگ خراسان تا سال 124 (746 م.) هنوز پهلوی بود، یعنی بیش از نیم سده پس از فرمان حجاج طول کشید. «تعریب دیوانها جز تغییر زبان تغییر مهم دیگری را در دیوانهای خراج باعث نگردید، یعنی این تغییر و تحول به اصول دفتری و نظام امور مالی که از قدیم در این دیوانها حکفرما بود سرایت نکرد و آن اصول با همان رسم و آیین کهن و غالباً زیر نظر دبیران ایرانی همچنان پا بر جا و استوار ماند و حتی بسیاری از مصطلحات دیوانی همچنان به صورت معرب در تشکیلات‌ِ دیوانی باقی ماند» (11)

همان گونه که خواهیم دید، حتا پس از تعریب دیوان‌ها، دستگاه‌ِ دیوانسالاری باز هم در دست ایرانیان باقی ماند و آن‌ها سیاست‌هایی را پیش می‌بردند که خودشان درست تشخیص می‌دادند.


خاندان‌های بزرگ‌ِ ایرانی در دستگاه‌ِ دیوانسالاری پساساسانی

یک اشاره‌ی ضروری

پیش از پرداختن به این بخش ضروری است به یک نکته‌‌ی مربوط به تاریخ‌ِ شکل‌گیری‌ِ اسلام اشاره کرد. در حال حاضر دو نظر درباره‌ی شکل‌گیری اسلام مطرح است: نظر رسمی و سنتی خاستگاه اسلام را کاروان‌شهر مکه و قریه‌ی یثرب (مدینه) می‌داند و فروپاشی‌ِ ساسانیان را پیامد‌ِ تهاجم اعراب به ایران و شکست ارتش ساسانی از لشکر‌ِ مسلمانان به رهبری عمر ارزیابی می‌کند و نظریه دوم، اسلام را پیامد‌ِ مسیحیت‌ِ ایرانی- سوری و گنوسی‌ها (12) می‌داند که خاستگاه آن ایران و میانرودان بوده است. از این زاویه که بنگریم، شخصیت‌ِ تاریخی‌ای به نام محمد وجود نداشته است. یعنی محمد و آل‌ِ محمد و همه‌ی شخصیت‌های مربوطه، ساخته و پرداخته‌ی دستگاه بوروکراتیک عباسی بوده است.

جدا از این که ما کدامیک از دو نظریه‌ی بالا را بپذیریم، برای این پژوهش خالی از اهمیت است. زیرا بحث اصلی این پژوهش بر سر کارکرد دستگاه‌ِ دیوانسالاری و تداوم تاریخی است و این که چگونه این دیوانسالاری سرانجام موفق شد ایدئولوژی ساسانی را در قالب‌ِ ایدئولوژی نوینی به نام اسلام به‌روز کند.

یک فرض محال

برای روشن کردن اهمیت بنیادین دستگاه‌ِ دیوانسالاری به یک فرض محال متوسل شویم! فرض کنیم طی‌ِ یک «معجزه الاهی» کشور افغانستان، آلمان را اشغال می‌کند یا با اتکا به همین معجزه ایالات متحده آمریکا، به تصرف‌ِ ایران در می‌آید. آلمان با جمعیت‌ِ 82 میلیونی‌اش حدود 4.5 میلیون کارگزار دولتی دارد، یعنی به ازای هر 55.5 نفر، یک نفر برای دولت کار می‌کند (مستقیم یا غیرمستقیم). تعداد کارگزاران مستقیم و غیرمستقیم در ایالات متحد نزدیک به 11 میلیون است. این چند میلیون انسان در دستگاه‌ِ دیوانسالاری‌ِ به غایت پیچیده‌ای وظایف خود را به فرجام می‌رسانند و تلاش می‌کنند که چرخ‌های جامعه بدون اصطکاک بچرخند.
آیا افغانی‌ها یا ایرانیان که طبق فرض ما قدرت‌ِ سیاسی را در آلمان و ایالات متحده به دست آورده‌اند، می‌توانند اداره‌ی آن جوامع را به عهده بگیرند؟ پاسخ قطعن منفی است. زیرا آن‌ها نه از زیرساخت‌های این دیوانسالاری‌ها آگاهی دارند و نه می‌‌توانند جای کارگزاران‌ِ ورزیده‌ی دیوانسالاری را پُر نمایند. در واقع، «صاحبان قدرت» جدید، هیچ راهی ندارند به جز این که کارها را به دست بوروکرات‌های گذشته / بومی بدهند. یعنی غلبه‌ی مغلوب بر غالب از پیش برنامه‌ریزی شده است.

به باور من اختلاف و شکاف میان‌ِ کاروان‌شهر مکه و قریه‌ی یثرب با امپراتوری ساسانی حتا بیشتر از موقعیت‌ِ امروز‌ِ ایران و ایالات‌ِ متحده یا افغانستان و آلمان بوده است، زیرا دست کم افغانی‌ها یا ایرانی‌ها بوروکراسی را در کشورهای خود تجربه کرده‌اند. در حالی که اهالی کاروان‌شهر‌ِ مکه و قریه‌ی مدینه هیچ تصوری از این شالوده‌ی پیچیده نداشتند.

خاندان‌های ایرانی در دستگاه بوروکراتیک

همان گونه که گفته شد، دستگاه‌ِ دیوانسالاری ایران‌ در زمان ساسانی در دست کاست دبیران‌ِ ایرانی‌ بود و زبان دیوانی تا سال 78 (700 م) پهلوی بود. حجاج موفق شد تا سال 714 میلادی زبان دیوان عراق را به پهلوی تغییر دهد. ولی زبان خراسان بزرگ تا سال 124 (746 م.) هنوز پهلوی بود. مهم‌ترین خاندان‌هایی که نامشان در منابع اسلامی آمده است، خاندان مقفع (داذوبه)، خاندان پیروز (زادان فروخ متعلق به این خاندان بود)، خاندان برمکی، خاندان سهل، خاندان بلعمی، خاندان نوبختی، خاندان سامان، خاندان طبری و ... بودند. این خاندان‌ها از زمان‌ِ ارتقا معاویه در دارابگرد فارس به امیرالمؤمنین در دستگاه‌ِ دیوانسالاری انجام وظیفه می‌کردند. اگرچه کاست‌های بالایی یعنی هفت خاندان شاهی [ویسبذان] که خاندان ساسان سرآمد آنان بود، طی فراز و نشیب‌های سیاسی از بین رفتند، ولی شالوده‌ی نظام‌ِ ساسانی به قوت‌ِ خود باقی ماند: «پایگاه و اقتدار اجتماعی و مالی کهن خاندان‌های شریف ایرانی که برآمده از سنت و ساختار سلسله‌مراتبی جامعه ایرانی پیش از اسلام بود، سبب گردید این خاندانها درک و آگاهی عمیقی به امور سیاسی، اداری، مالی و تشکیلاتی بیابند. از این رو، در دورة اسلامی با از میان رفتن طبقات برگزیده‌ای همچون ویسبذان و خاندان شاهی، این خاندان‌ها و طبقات به عنوان کارشناسان امور اداری و تشکیلاتی و خبرگان سیاسی و فرهیختگان اجتماعی مورد اقبال حاکمان عرب قرار گرفته و از این راه آنان فرصت یافته در جهت حفظ و گسترش مواریث فکری، فرهنگی و تمدنی قومی خود بکوشد.» (13)

پاسدار هر نظام سیاسی‌ِ نه دولت‌ها بلکه دستگاه‌ِ دیوانسالاری است. دولت‌ها گذرا هستند و فقط نمایندگی می‌کنند ولی چرخ‌های یک جامعه از طریق بوروکراسی به گردش در می‌آید. دیوانسالاری ساسانی پاسدار بی‌واسطه و پیگیر‌ِ ایدئولوژی ساسانی نیز بود. آن‌چه برای بوروکرات‌های ساسانی تعیین‌کننده بود، در مرتبه‌ی نخست نظم سیاسی و در مرتبه‌ی دوم دین بود [زرتشتی یا هر دین دیگر] که می‌بایستی این نظم سیاسی را توجیه می‌کرد و مشروعیت می‌بخشید: طبق‌ِ این ایدئولوژی می‌باید در رأس کشور شاه‌ِ شاهان که از فره‌ایزدی برخوردار است قرار داشته باشد. شاه‌شاهان باید از نژاد ایزدان (باغی) و فصل الخطاب امور سیاسی و دینی‌ باشد. فقط طی این سلسله‌مراتب‌ِ خدشه‌ناپذیر است که نظم می‌تواند بر آشوب پیروز گردد. این تفکر، نسل اندر نسل بر دیوانسالاری ساسانی و طبعن کارگزاران آن حاکم بود.
«گفتنی است که شناسایی و معرفی دقیق همه خاندانهای ایرانی، خواه خاندان اصیل دارای پیشنه خاندانی قبل از اسلام و خواه خاندانهای برآمده از تغییرات و تحولات اجتماعی ایران پس از اسلام، دشوار است که برخی از دلایل آن به قرار زیر است: 1- عدم اهتمام جدی سنت تاریخ ایرانی به حفظ و ثبت أنسانب، 2- کوشش خاندان‌های اصیل ایرانی پس از سقوط ساسانی در پنهان داشتن هویت اصلی خود برای در امان ماندن از طمع و تعدی اعراب، اختلاط و آمیزش اعراب با ایرانیان به ویژه از سده‌ دوم هجری به بعد و پیدایش نسلی دو رگه که پدران عرب و مادران ایرانی داشتند، استفاده از نام‌ها، القاب و کُنیه‌های عربی توسط ایرانیان به انگیزة همگرایی و همنوایی با عنصر غالب عرب و استفاده از فرصت‌ها و کسب موقعیت بهتر» (14)

گفت‌آورد بالا به خوبی انعطاف‌پذیری بوروکراسی را نشان می‌دهد، و این سرشتِ هر بوروکراسی است. بوروکراسی‌ِ جاافتاده می‌داند برای انجام رسالت و وظایف تاریخی‌اش باید بتواند انعطاف داشته باشد. بدون این انعطاف‌ها توان هیچ گونه مانور و غلبه بر بحران‌ها را نخواهد داشت. نگاهی به شخصیت‌های برجسته ایرانی در دستگاه‌ِ دیوانسالاری‌ِ پساساسانی نشان می‌دهد که ایرانیان برای به‌روز کردن مناسبات سیاسی ساسانی نه تنها میدان را خالی نکردند بلکه با چنگ و دندان برای به فرجام رساندن رسالت خود تلاش می‌کردند.

«از جمله شخصیتهای وابسته به خاندانهای پیش گفته که پس از فتوحات نامشان در منابع دورة اسلامی آمده و در عرصه‌های مختلف اجتماعی، دیوانی، سیاسی، فرهنگی و فکری فعالیت می‌کردند می‌توان به «جمیل بن بٌصبهری» دهقان فلوجتین، زادان فروخ بن بیری (پیروز) از دهقانان سواد و رئیس دیوان خراج معاویه و حجاج بن یوسف ثقفی، رستم بن مهر هرمزد، بزرگ‌ِ ناحیه‌ی سیستان در دورة حکمرانی عبدالله بن زیبر و نیز خاندان برمکیان، خاندان ابوحنیفه، خاندان سهل، خاندان ابراهیم موصلی، خاندان ابو عمر و شیبانی، خاندان سامان و ویسپوهران و اهل البیوتات فارس که تا قرن چهارم هجری بر تشکیلات اداری و مالی ناحیه فارسی ریاست داشتند، اشاره کرد» (15)

خاندان برمکیان

خاندان برامکه از خاندان‌های اصیل ایرانی بودند که «معبد نوبهار» در بلخ را در دست داشتند. مقام کهانت‌ِ این معبد در این خاندان موروثی بود. برمکیان به زمینداران بزرگ آن روزگار تعلق داشتند. «این خاندان، زمینهایی را نیز که از آن‌ِ معبد بود، در دست داشت. چنین می‌نماید که مساحت این زمینها 1567 کیلومتر مربع بوده است. برمکیان در روزگاری پس از آن نیز، این زمینها و یا بخشی از آن را در دست داشتند.» (16)

به هر رو، خاندان برمکی از نوادگان متولی معبد نوبهار در نزدیکی بلخ بودند و جدّشان برمک نام داشت. نخستین شخصیتی که از این خاندان وارد دستگاه حاکمیت «اسلامی» شد، خالد برمکی بود که احتمالن در زمان هشام بن عبدالملک (724-743 م.) وارد دستگاه خلافت‌ِ «اموی» شده بود، زیرا «خبری هست که وی [خالد] گویا در سال 107 هجری برابر با 725/726 میلادی به دستور اسد ابن عبدالله فرماندار‌ِ تازی، بلخ ویران را بازسازی کرده باشد.» (17) طبق‌ِ گزارشات گوناگون، خالد که پست و مقام حساسی در خلافت اموی داشت به دلیل‌ِ نگرش سیاسی و دینی امویان [که گرایشات‌ِ مسیحی داشتند] از مخالفان سرسخت آن‌ها به شمار می‌رفت، البته با اتکا به سیاست‌ِ تقیه‌ورزی بدون آن که شک و سوء ظن حاکمان را برانگیزد به مخالفان امویان با گشاده‌دستی یاری می‌رساند. او جزو شخصیت‌های مهمی بود که به مخالفان‌ِ امویان امکانات مالی می‌داد. به ویژه، کمک او به جنبش خراسان که با نام ابومسلم خراسانی شهرت دارد، به ثبت رسیده است. «گفته می‌شود که خالد برمکی یکی از چهره‌های بسیار مهمی بوده که از جنبش ضد اموی ابومسلم پشتیبانی می‌کرده و همو در زمان نخستین خلیفه‌ی عباسی، سفاح، سمت‌ِ وزیر دیوان خراج را بدست آورد. همچنین در زمان منصور نیز در مقام خود باقی ماند» (18) خالد برمکی توانست با تکیه به دیوانسالاری، یک زیرساخت بسیار نیرومند را هم برای خاندان خودش و هم برای خاندان‌های دیگر فراهم کند. «در بامداد حکومت‌ِ عباسی، زمانی که اولین خلیفه به نام السفاح بر مسند خلافت رسید و هنوز بغداد به پایتختی برگزیده نشده بود، ایرانیان در دارالخلافه رخنه کردند؛ که سر دسته‌ی آنان خاندان برامکه بود؛ و از همین زمان بقول ابن طقطقی، "دولت برامکه ظهور کرد و امتداد یافت"» (19)

روح و روان خالد[ها]، پرورش یافته‌ی سنت‌ِ ایدئولوژیک ساسانی بود؛ در کنار‌ِ لزوم وحدت و پیوند دین و دولت، او کینه‌ای تاریخی نسبت به «زنادقه» [مزدکیان، مانویان و گنوسی‌ها] داشت و موفق شد چندین شورش «زندقی» را فرو بنشاند. مهم‌ترین این سرکوب‌ها، شورش گنوسی‌ها / مسیحی‌ها در کردستان بود (143/764) که پس از آن به حکومت موصل تعیین شد. یحیی، پسر‌ِ ارشدش، بعدها توانست در دستگاه خلافت هارون عملن همه‌ی قدرت را به دست بگیرد. یحیی برمکی دو پسر داشت، به نام‌های فضل و جعفر. او با پسرانش جمعاً 17 سال (170-187 ه) حکومت عباسی را اداره کردند. برمکیان عملن در زمان مهدی عباسی (169-158/ 775-785 م) آنچنان قدرتمند شده بودند که توانستند سیاست‌های خود را آسان‌تر پیش ببرند. در همین زمان بود که «دیوان زنادقه» [سازمان امنیت و اطلاعات] تأسیس شد و کمی بعدتر، نهاد‌ِ سرکوب‌های معنوی یعنی «دیوان الحکمه». «برمکیان در تأسیس بیت‌الحکمه و انتقال و ترجمه متون پهلوی و هندی به عربی از طریق حمایت از مترجمان و فضلای این حوزه نقش و سهم مهمی در گسترش علوم در دوره‌ی اسلامی و شکل‌گیری و شکوفایی فرهنگ و تمدن اسلامی ایفا کردند.» (20) البته در این جا باید اندکی محتاطانه به قضیه نگریست. زیرا وظیفه‌ی اصلی «دیوان الحکمه» در مرتبه نخست نه «شکوفایی فرهنگ و تمدن» بلکه مبارزه با گنوسی‌ها و «زنادقه» بود. که البته موفق هم بود. به سخن دیگر، ایرانیان توانستند با تأسیس‌ِ «دیوان الحکمه» و ترجمه آثار‌ِ ضد گنوسی یونانی و هندی در شکل‌گیری اسلام سیاسی نقش تعیین‌کننده ایفا کنند: «در هر حال فعالیت معتزله و مناظرات آن‌ها با مخالفان منتهی به پیدایش علم کلام و ظهور متکلمان گشت و علوم عقلی اسلامی با حربة منطق و استدلال مجهز شد. در حقیقت این متکلمان گذشته از حکمت یونانی - که در اثر مساعی اصحاب بیت‌الحکمه و دیگر ناقلان و مترجمان در دسترس آنها واقع گشته بود- هم از مباحثات لاهوتیان ونصارا و موبدان مجوس بهره می‌گرفته‌اند و هم تا حدی از مقالات سمنیه و براهمة هند.» (21)

خاندان سهل

لازم به یادآوری‌ست که در این جا شخصیت‌هایی مانند «خالد» و یا «یحیی» برمکی را نباید به عنوان فرد بلکه به عنوان «نهاد» درک کرد. زیرا جایگاه‌ِ خاندان‌ها در ایران‌ِ باستان‌ِ متأخر چونان نهادهای نیرومند بود. همانگونه که در بالا اشاره رفت، در کنار برمکیان، خاندان‌های دیگری مانند پیروز (زادان فروخ)، رستم بن مهر هزمزد، ابو حنیقه، ابراهیم موصلی، ابو عمر، شیبانی، سامان، ویسپوهران، اهل بیوتات فارس و ... نیز در دستگاه دیوانسالاری پساساسانی انجام وظیفه می‌کردند. یکی از خاندان‌های مهم دیگر، خاندان سهل است. «یحیی برمکی که به منظور تحکیم پایه‌های قدرت خود به دنبال جذب شخصیت‌های متنفذ ایرانی بود تا به کمک آن‌ها در تمامی ارکان دیوانی اعمال نفوذ نماید. ... به این ترتیب سهل به کمک سلام غلام یحیی بن خالد وارد خدمت برمکیان گردید و خود و دو فرزندش فضل و حسن در دربار خاندان برمکیان پرورش یافته و از برکشیدگان آن‌ها بودند.» (22)

فضل بن سهل به یکی از ارکان تعیین‌کننده‌ی خلافت مأمون تبدیل گردید. در این زمان او عنوان‌ِ دوگانه‌ی «ذوالریاستین» را داشت یعنی کسی که دارای ریاست‌ِ امور نظامی و مدنی است. «این که فضل بن سهل چه خدمات‌ِ بزرگی برای گسترش اسلام کرده است می‌توان از روی سکه‌هایی که با عنوانش در خوارزم زد، نشان داد. ... نام او همچنین بر سکه‌های کوبیده شد در سال 204 در محمدیه [ری] آمده است» (23) فضل بن سهل در سرکوب‌ِ «زنادقه» که عنوان انتزاعی برای هر مخالف‌ِ سیاسی - ایدئولوژیک بوده، پیگیری ویژه‌ای داشت و لیست‌ِ جنگ‌های «پیروزمندانه‌اش» در راه اسلام بسیار بلند است. خاندان سهل پیش از ورود به رأس حاکمیت از زمینداران بزرگ خراسان بود و پس از تحکیم موقعیت خود در حاکمیت تقریبن بخش اعظم زمین‌های خراسان را از آن خود کرد.

موفقیت ایرانیان در به‌روز کردن ایدئولوژی ساسانی

دستگاه‌ِ دیوانسالاری دست‌نخورده‌ی ساسانی سرانجام توانست رسالت‌ِ تاریخی خود را به فرجام برساند. «ایرانیان زیرک به ایده‌ها و پنداشت‌های کشورداری خود جامه‌ی "عربی" پوشاندند تا بدین وسیله آن‌ها را در جامعه‌ای که حالا خود را "عربی" می‌نمایاند حفظ کنند.» (24)

هدف ایرانیانی که بر دستگاه‌ِ دیوانسالاری چیره بودند چه بود؟ روح این انسان‌ها [دبیران] با ایدئولوژی ساسانی غسل‌ِ تعمید داده شده بود. مبنای ایدئولوژیک‌ِ این دستگاه‌ِ بوروکراتیک، پیوند دین و دولت بود که می‌بایستی در رأس آن شاه‌ِ شاهان به عنوان‌ِ فصل‌الخطاب‌‌ِ موضوعات سیاسی و دینی قرار داشته باشد؛ فقط در این شرایط است که نظم می‌تواند بر آشوب چیره شود. برای دیوانی‌های ایرانی مهم نبود که آن دینی که چنین رویکرد‌ِ سیاسی را مشروعیت می‌بخشد نامش زرتشت باشد یا اسلام. زیرا دین باید در خدمت حاکمیت و آیین قرار بگیرد. ولی «دینی» که قرار است به این «حاکمیت و آیین» مشروعیت ببخشد باید آن‌چنان باشد که نتوان هیچ شکی در آن کرد، درست مانند گذشته [نسخه‌ی ساسانی از دین زرتشت]. بنابراین باید با هر آن چه که موجبات شک را بوجود می‌آورد نیز مبارزه کرد. زمانی که دستگاه دیوانسالاری توانست ایده‌ی پیوند‌ِ دین و دولت را جا بیندازد و مأمون به «خلیفه‌» و «امام» ارتقاء یافت عملن رسالت‌ِ تاریخی ایرانیان هم به پایان رسید، همانگونه که پس از مأمون دیگر خلافت عباسی به گونه‌ای دیگر شد، هم درحوزه‌ی جغرافیای سیاسی و هم در حوزه‌ی ایدئولوژیکی (25).

منابع:

1- «آیینه‌ی سکندری: تاریخ ایران از زمان ماقبل‌ِ تاریخ تا رحلت حضرت ختمی مرتبت، میرزا آقا خان کرمانی، نشر چشمه، تهران، 1387، ص 45-46

2- میرزا آقاخان کرمان، همانجا، ص 420

3- «امتناع تفکر در فرهنگ دینی»، آرامش دوستدار، نشر خاوران، چاپ اول خرداد 1383، ص 74-75

4- واژه‌ی «بز‌ِ بلاگردان» در مقابل واژه‌های آلمانی Sündenbock و انگلیسی Scapegoat قرار داده شده است. این واژه در آیین یهود نیز وجود دارد که به «بز عزازیل» معروف است (کتاب لاویان، باب 16، آیه‌های 7 تا 26) و هم در زبان فارسی کهن که از آیین میرنوروزی، جشن‌ِ پنج روزه یا پنجه، که ادامه‌ی آیین قربانی در میانرودان برای خدای نظم، مردوک، بوده سرچشمه می‌گیرد. در آیین میرنوروزی یک محکوم‌ِ به مرگ را پنج روز به تخت پادشاهی می‌نشاندند و روز پنجم او را می‌کشتند. حافظ می‌گوید:

سخن در پرده می‌گویم چو گل از غنچه بیرون آی که بیش از پنج روزی نیست حکم میرنوروزی

به تدریج به جای قربانی کردن انسان، حیوان، به ویژه بز، در این روزها قربانی می‌شد. شاید اصطلاحات «بز آوردن» یا «بز بیاری» که به معنی‌ِ بداقبالی‌ست بی‌ربط با این مراسم نباشد. بنابراین «بز بلاگردان» آن بزی است که قربانی می‌شود تا بلاگردان‌ِ گناهان دیگران شود.

5- «یا مرگ یا تجدد»، ماشاالله آجودانی، چاپ اول، لندن 1381، ص 119

6- آجودانی، همانجا، ص 285-286

7- «شاهنشاهی ساسانی»، تورج دریایی، ترجمه: مرتضی ثاقب‌فر، انتشارات ققنوس، تهران، 1383، ص24-25

8- « نقش دبیران ایرانی در تأسیس و تکوین دیوانسالاری اسلامی در قرن اول هجری»، دکتر رمضان رضایی، علی بیات (استادیار دانشگاه تهران)، سید جمال موسوی (استادیار دانشگاه تهران)، پژوهشنامة تاریخ تمدن اسلامی، سال چهل و سوم، شماره یکم، پاییز و زمستان 1389، ص 44

9- آرامش دوستدار، همانجا، ص 80

10- « نقش دبیران ایرانی در تأسیس و تکوین دیوانسالاری اسلامی در قرن اول هجری»، ص 51

11- « نقش دبیران ایرانی در تأسیس و تکوین دیوانسالاری اسلامی در قرن اول هجری»، ص 52

12- دکتر سِون کالیش Sven Kalisch معتقد است که خاستگاه اسلام فقط مسیحیت‌ِ ایرانی- سوری نیست، بلکه نقش‌ِ گنوسی‌ها بیش‌تر است. نگارنده نیز مانند او، با توجه تاریخ بسیار کهن گنوسی‌ها در ایران، بر این نظر هستم که خاستگاه اسلام مسیحیت‌ِ ایرانی- سوری و گنوسی‌ها و وزن‌ِ گنوسی‌ها با توجه به احزاب‌ِ پس از «اسلام» یعنی شیعه‌ها بیش‌تر بوده است. برای اطلاعات بیش‌تر به رساله‌ی زیر که در اینترنت قابل دسترسی است نگاه کنید: Islamische Theologie ohne historischen Mohammad

دکتر سون کالیش به عنوان پروفسور در دانشگاه مونستر در رشته‌ی اسلام‌شناسی کرسی استادی داشت ولی به علت‌ِ شک به تاریخ‌ِ شکل‌گیری اسلام طی شکایت‌ِ «شورای هماهنگی‌ِ مسلمانان در آلمان» سرانجام، طی یک سلسله دعواهای حقوقی، از مقام پروفسوری برکنار شد و هم اکنون در رشته‌ای دیگر تدریس می‌کند.

13- «نقش خاندان‌های برجسته ایرانی در فرآیند تعامل دو فرهنگ ایرانی - اسلامی تا سده چهارم هجری»،

نویسندگان: علی بیات (استادیار دانشگاه تهران)، محمد رضا خسروی (استادیار دانشگاه عالی دفاع ملی)

پژوهشنامه تاریخ تمدن اسلامی، سال چهل و سوم، شماره یکم، پاییز و زمستان 1389، ص 30

14- «نقش خاندان‌های برجسته ایرانی در فرآیند تعامل دو فرهنگ ایرانی - اسلامی تا سده چهارم هجری»، ص 28-29

15- «نقش خاندان‌های برجسته ایرانی در فرآیند تعامل دو فرهنگ ایرانی - اسلامی تا سده چهارم هجری»، ص 28

16- «خلیفه و سلطان و مختصری دربارة برمکیان، و. و. بار تولد»، ترجمة سیروس ایزدی، انتشارات امیرکبیر، تهران 1377، ص 123

17- و. و. بارتولد، همانجا، ص 125

18- «وزارت در دوره‌ی عباسیان»، سعیده سلطانی مقدم، نشر‌ِ آنلاین

19- «مختصری از تاریخ برامکه»، حسین خزاعی، نشر آنلاین

20- «نقش خاندان‌های برجسته ایرانی در فرآیند تعامل دو فرهنگ ایرانی - اسلامی تا سده چهارم هجری»، ص 37

21- «تاریخ ایران بعد از اسلام»، دکتر عبدالحسین زرین‌کوب، انتشارات امیرکبیر، تهران 1362، ص 441

22- «نقش خاندان سهل در خلافت عباسی»، بهرام پیشگیر، کارشناس ارشد تاریخ پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، نشر‌ِ آنلاین

23- «آغاز اسلام: از اوگاریت به سامره»، فُلکر پُپ، ترجمه: ب. بی‌نیاز، انتشارات فروغ آلمان، 1393، ص 250

24- «آغاز اسلام: از اوگاریت به سامره»، فُلکر پُپ، ترجمه: ب. بی‌نیاز، انتشارات فروغ آلمان، 1393، ص 141

25- «اسلام کنونی، میراث‌ِ ایدئولوژیک عباسیان»، ب. بی‌نیاز در:
http://news.gooya.com/politics/archives/2014/05/180643.php

www.eslamshenasi.net


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016