گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
20 مرداد» برآيش، آميزش و زايش، (بخش دوم)، ابراهيم هرندی12 مرداد» برآيش، آميزش و زايش، (بخش نخست)، ابراهيم هرندی
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! کـنجارِ اهل دين با جُستاوردهای داروين (بخش سوم)، ابراهيم هرندیواکنشهای اهل دين در ایران نسبت به انديشههای داروين نه از سر کنجکاوی آنان برای بررسی و درک و دريافت چشمانداز برآيشی، بلکه برای کم کردن شّرِ آن از سر دين بوده است. بسياری از علمای حوزوی چيزی درباره داروين و داروينيسم نوشتهاند که هيچ يک از آنها ارزش خواندن و بازگفت و بررسی و نقد نداردویژه خبرنامه گویا بخش بزرگی از تاريخ اديان بويژه اديان ابراهيمی، از آغاز دوره روشنگری تا کنون، درباره کلنجار و ستيز هماره سردمدارن آن دين ها با برآيندهای جهان مدرن بوده است. اين کلنجار و ستيز، نه دينی ست و نه دانشی، بلکه بنيادی سياسی دارد. آنان که دين را مايه ثروت و شهرت خود می خواهند، نيک آگاهند که برآيندهای انديشه های مدرن، ويرانگر دکان های دين فروشی آن هاست. اين دکان ها برشالوده افسانه و فريب ساخته شده اند و اندک تابش آفتاب روشنگری بر آن ها، پوچی و پوشالی بودنشان راا آشکار می کند. روزگار ما، روزگار منطق رياضی و دانش های مدرن است. ذهنيت مردم اين روزگار، زبان بازی های فلسفی و منطق افلاطونی و ارسطويی را برنمی تابد. از اينرو کلنجار و ستيزِ اهل دين با نمادها و نمايه های جهان مدرن، نااستوار و بيهوده و يکسويه است و ارزش درگيری و پاسخگويی ندارد. کلنجار خاخام ها و کشيشان و ملايان با فرهنگ مدرن، تلاش بيهوده پيروان وامانده و جامانده ِ جهان نگری ِهای شکست خورده ای ست که ديگر ذهن هيچ آزاده ای آن ها را برنمی تابد. اين کلنجار از ديدگاه روانشناسیِ شکست قابل درک است و تنها از آن ديدگاه بايد بهای آن را سنجيد. البته بايد گفت که کلنجارِ اهل دين با چشم انداز ِ مدرن، تنها ويژه آن بخش ازاهل دين است که دين را دکان شهرت و ثروت کرده اند. اين دکانداران، سخنگويان رسانه ای ويژه ای دارند که هماره درهمه جا در پی پاسداری از وضع موجود و آلوده داشتن گستره همگانی با زبان بازی های هذيانی و بيهوده و گيج کننده اند. ترس اين سخنگويان دينی، ترس از آگاهی همگانی و سر باز زدن پيروان دين از تسليم و بندگی برده وار است. ترس از فروريختن ساختار اجتماعی ای که آنان در آن جايگاهی خوب و خوش دارند. چند سال پيش شيخ عبدالعزيزابن باز، مفتی بزرگ سعودی از پادشاه آن کشور خواست که از، "انديشه الحادی ای"، که به گمان او در کشور در حال گسترش بود، جلوگيری کند. اين انديشه کفرآميز، پنداره گرد بودن زمين و گردش آن بدور ِ خورشيد است. در آن پيام، شيخ به شاه نوشته بود که، قرآن مجيد، احاديث نبوی، علمای اعلام و حقايق موجود، همه برآنند که خورشيد در مدار ِ خود برگرد زمين می گردد و زمين ثابت و پايدار در جای خود ايستاده است. پس هرکس جز اين بگويد، خدا و قران و پيامبر را دروغگو می پندارد. بايد هرچه زودتر، جلوی اين بهتان سرزمين مکرمه و منوره ای که خاستگاه اسلام است، گرفته شود." از نامه شيخ پيداست که او، تئوری کوپرنيک را همچنان تئوری می داند و نه حقيقت آشکار. البته او در اين باره از ديدگاه تکنيکی درست میگويد. حقايقی که درباره هر تئوری بدست می آيد، درستی آن تئوری را آشکار می کند اما آن را به حقيقت بدل نمی کند. البته شايد شيخ عبدالعزيز، پيش از آن که از پادشاه بخواهد که از آن کفرگويی جلوگيری کند، نمی دانسته است که عضر فضا ديری ست که آغاز شده است و گرد بودن زمين را، نه تنها فضانوردان با چشمان خود ديده اند، بلکه بسياری از مردم روی زمين نيز آن را در تلويزيون مشاهد کرده اند. شايد شيخ می پنداشت که آنان که پا از گستره مرزهای زمين ِ خدا بيرون نهاده اند، دچار هذيان گويی شده اند. اما نه، اين جور آدمها پيش از آن که سخنانشان پيرو روندی منطقی باشد، در پی مصلحتی ويژه است. شيخ می داند که چه می گويد زيرا می داند که برای که می گويد. تکاپوی آسيمه سرانه اهل دين برای نشان دادن ريشه های انديشه ها، گفتمان ها و توليدات تکنولوژيک در متون مقدس دينی، در کشورهای پيرامونی که روانشناسی شکست و خود خُرد بينی زمينه ساز بيشتر رفتارها و کردارهای اجتماعی ست، بسی بيشتر از سرزمين های غربی ست. شايد اين چگونگی ريشه در فرادستی غربيان در جهان کنونی دارد که مردم ديگر جاها را نيز شيفته آنان کرده است. شايد جلوه های مادی فرهنگ غربی ست که زرق و برق آن آسان می تواند دل و دين از جهانيان بُربايد. شايد هردوی آنچه گفته شد و شايد هيچ کدام از آن دو دليل را نمی توان دلايل اين تلاش بی امان برای نشان دادن همپايی ما با جهان غرب دانست. اين سخن آشنا را که؛ نام شکسپير را نيروی دريايی انگليس در جهان پُر آوازه کرده است و نه ژرفای کار و گوهر هنر وی، نمی توان به آسانی از آن گذشت. شايد همين چگونگی اهل دين را در پی يافتن ريشه های انديشه های مدرن به گنجينه های آثار دينی و فرهنگی می فرستد. پيداست که تا زمانی که غربيان بر ديگر مردم جهان برتری نظامی و تکنولوژيک نداشتند، نه کسی به کار و بار آن ها بهايی می داد و نه آنان خود را پيشترو و پيشاهنگ نوآوری می پنداشتند. پاپ پيوس دوازدهم، رهبر کاتوليک های جهان در منشور پاپی خود در سال ۱۹۵۰، اعلام کرد که تئوری داروين درباره تن جانداران است. اما آنچه را کليسا از انسان مراد می کند روان اوست که آفريده خداوند تواناست. اين سخن پاپ هيچ تاثيری در روند گرايش نويسندگان مسيحی در همخوان کردن آئين عيسوی با جُستاوردهای داروين نداشت. اين همخوانی اين گونه توجيه می شد که اهل دين در گذشته خدا را جدا از جهان می پنداشتند، اما انديشه های داروينی ما را متوجه اين نکته کرد که خدا در ذات پديدارهای جهان است و آن ها را از درون دگرگون می کند. اين نويسندگان يادآوری می کردند که اين سخن به معنای آن نيست که خداوند در بيرون از جهان وجود ندارد، بلکه مانند آفتاب که از خورشيد جدا هست و جدا نيست، خداوند نيز هم در ذات پديده هاست و هم در بيرون از آن ها. انديشه جدا کردن حوزه تن و جان انسان از يکديگر، يکی از راه های سازگار کردن آئين عيسوی با چشم اندازِ برآيشی داروين بود. اين چگونگی، شناخت تن انسان را کوششی در حوزه طبيعت شناسی می داند و شناخت روان را به حوزه دين و فلسفه واگذار می کند. يعنی اولی گفتمانی فيزيکی ست و ديگری متافيزيکی. اين گونه، دو حوزه تن و جان را از همديگر جدا می شوند و يکی را قلمرو برآيش شناسی و ديگری را آفرينشی و قدسی می پندارند. يکی از بازتاب های اين بخشبندی، جدا کردن انسان از طبيعت است. هدف نويسندگان مسيحی از اين کار، نگهداری اصالت انسان در راستای کرامت او ست. البته اين تفلسف بازتاب ناخواسته ای نيز داشت که پيشنهاد دهندگان آن، از دامنه آن بی خبر بودند. آن واتاب اين است که دو حوزه دين و دانش، جدای از يکديگرند و هيچ وجه مشترکی با هم ندارند. اين گفتمان را در سده بيستم، استيون گولد۱، برآيش شناس بزرگ امريکايی با نام؛ "قلمروهای ناهمپوش"، پرورد. گولد برآن بود که در گستره انديشه، قلمروهايی وجود دارد که هيچ وجه مشترکی با يکديگرند نمی توانند داشته باشند. وی به دين و دانش به عنوان دو نمونه از اين قلمروها اشاره کرده است و نوشته است که نه دانشمند سکولار می تواند نبودن خدا را ثابت کند و نه اهل دين توانايی نشان دادن وجود خدا را دارند، زيرا که ديندار و دانشمند در دنيای مدرن، با دو زبان از دو جهانِ بيگانه با يکديگر سخن می گويند و از دو چشم انداز ناهمخوان و ناهمزمان به جهان و پديدارهای آن می نگرند. وانگهی، دين و دانش، دو روش متفاوت برای شناخت هستی پيشنهاد می کنند که هرگز به زبان مشترکی ميان اهل دين و اهل دانش کشيده نمی شود. انديشه جدايی تن و جان را سپس تر برخی از علمای اسلامی مانند، علی شريعتی، مرتضی مطهری، يدالله سحابی، ناصر مکارم و جعفر سبحانی در کلنجارهای خود در پيوند با داروينيسم بکار برده اند. مروا الشکری نگارشگرِ تاريخ روندهای مدرن در جهان عرب، در تازه ترين کتاب خود، "خواندن داروين به عربی"۳، نوشته است که کشورهای عربی- اسلامی از سال ۱۸۶۰، با وارد شدنِ انديشه های داروين به امپراطوری عثمانی، با داروينسم آشنا شدند. وی در پژوهش خود که دربرگيرنده سير انديشه برآيشی در کشورهای عربی از هنگام ورود آن تا سال ۱۹۵۰ است، آورده است که دانشمندان عرب از آغاز، واژه "تطّور" را در برابر واژه اولوسيون (برآيش) گذاشتند. در نخستين نگاه، بسياری از علمای اسلامی و اساتيد دانشگاه الازهر، گفتند و نوشتند که انديشه برآيشی داروين، برگرفته ای از آثار ابن خلدون است و ريشه در برخی از آيه های قران دارد. برای نمونه می توان به نقدهای مشهور ابراهيم بن عيسی الحورانی (۱۸۸۶) در رد داروينيسم اشاره کرد. در برابر آن می توان از مقاله های بسياری در ستايش داروين درمجله المقتطف در آن دوران ياد کرد. البته برخی از روشنفکران ليبرال مانند شبلی شمیّل و اسماعيل مظهر، از تازگی کار داروينِ سخن گفتند و نوشتند. اسماعيل مظهر خود نخستين کتابِ داروين؛ خاستگاه رسته ها را در سال ۱۹۱۸، به عربی برگرداند. برگردان کتاب داروين به عربی، کسان بيشتری را با چشم انداز برآيشی وی آشنا کرد. از آن پس بسيارانی اين چشم انداز را بی پيوند با گفتمان های اسلامی يافتند. گروهی نيز به رد آن برآمدند و نوشتند که سخنان داروين نه منطقی ست و نه علمی. الشکری در کتاب تازه خود نشان داده است که درسده گذشته در نوشته های دانشی نويسندگان عرب، هرجا که از تطّور سخن به ميان آمده است، اين واژه با واژه های "سلسله"، "تقّدم" و "کمال" هم نشين بوده است. انديشه های داروين در ايران در ايران برای نخستين بار ميرزا تقی خان انصاری کاشانی که از نوانديشان دوران قاجار و استاد مدرسه دارالفنون بود، گزارشی از کتاب خاستگاه رسته ها را با برداشت و دريافتی آزاد از اين کتاب در جزوه ای با نام؛ "جانورنامه" در سال ۱۲۸۷ قمری منتشر کرد. کاشانی اين کتاب را چون جزوه ای آکادميک، برای دانشجويان خود، ۱۱ سال پس از نخستين چاپ کتاب داروين نوشت. اما برگردان کامل نخستين کتاب داروين با نام،"منشاء انواع"، در سال ۱۳۵۷ شمسی توسط نورالدين فرهيخته در تهران به چاپ رسيد. البته پيش از انتشار اين کتاب، برخی از باسوادهای ايرانی از راه نوشته های شبلی شمیّل و نويسندگان ديگر عرب، آشنايی اندکی با انديشه های داروين داشتند. برای نمونه، سيد جمال الدين اسدآبادی، در کتابی بنام "نيچريه"۴، رديه ای بر جستاوردهای داروين نوشته است۲ که نمونه درخشانی از آنچه آخوندها، آن را ادبيات خود، "مشاقبه" می خوانند است. مشاقبه آن است که انديشه و يا سخنی ناراست را به کسی نسبت دهند و او را بخاطر آن انديشه و يا سخن نکوهش کنند. سيد جمال الدين اسد آبادی در نيچريه، چنين کاری را با داروين کرده است و سپس با انگ دهری بودن، داروينيسم را محکوم کرده است و مردود دانسته است. نکته ای که رويارويی با جُستاوردهای داروين را در ايران از ديگر کشورهای خاورميانه جدا می کند اين است که چنين می نمايد که تاکنون تنها اهل دين در ايران به انديشه های داروين واکنش نشان داده اند. اميدوارم که اين سخن بازتاب ناآگاهی من از اين چگونگی باشد. واکنش های اهل دين نيز، نه از سر کنجکاوی آنان برای بررسی و درک و دريافت چشم انداز برآيشی، بلکه برای کم کردن شّرِ آن از سر دين نوشته شده است. از زمان انتشار نيچريه تاکنون، بسياری ازعلمای حوزوی چيزی درباره داروين و داروينيسم نوشته اند که هيچيک از آن ها ارزش خواندن و بازگفت و بررسی و نقد ندارد. اين چگونگی از آنروست که از نوشته های اين نويسندگان پيداست که نه کتاب و يا نوشته ای از داروين خوانده اند و نه هرگز پيش و پس از خواندن آنچه در اين باره خوانده اند، شکی در نادرستی انديشه های داروين داشته اند. در بخش چهارم اين نوشته به بررسی برخی از اين واکنش ها خواهيم پرداخت (دنبــــــاله دارد) ـــــــــــــــــــــــــــــــ
Copyright: gooya.com 2016
|