گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
20 مرداد» برآيش، آميزش و زايش، (بخش دوم)، ابراهيم هرندی12 مرداد» برآيش، آميزش و زايش، (بخش نخست)، ابراهيم هرندی
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! کلنجار اهل دين با جُستاوردهای داروين (بخش پنجم)، ابراهيم هرندیاز ميان همه پرسشها، نگرش برآيشی تنها با دو تای از آنها سروکار دارد. نخست اين که، آيا زيندگان کنونی، پيايند جانداران پيش از خود هستند؟ ديگر آن که گوناگونی گياهان و جانوران برای چيست؟ اين نگرش نه آئين است و نه ايدئولوژی. از اينرو، برآيش شناسی، هيچ سخنی درباره آغاز و پايان جهان ندارد. همچنان که هيچ سخنی درباره هدف از آمدن و شدن گياهان و جانوران نمیگويدویژه خبرنامه گویا در بخش پيش گفتيم که برآيش، روندی خود مدار و ناهدفمند است و گرينش های برآيشی تنها در پاسخ به نيازهای زيستی شکل می گيرند. نيز گفتيم که "تکامل" و "برآيش"، دو مفهوم ناسازگار با يگديگر، با دومعنای متفاوت اند. اولی گفتمانی دينی با باری افسانه ای و آرمانخواهانه است و ديگری درباره روندِ دگرگونی های زيستی از آغاز پيدايش هستی برروی زمين تا کنون است. مراد از خودمداری روندهای برآيشی آن است که چون برآيشِ هر عضو و يا هر توانايی تازه ای در جانداران در پاسخ به نيازِ زيستی آنان رُخ می دهد، اين چگونگی هرگز نمی تواند برنامه از پيش تهيه شده ای داشته باشد. تاريخ ِ برآيش هستی، تاريخ گرفت و داد ِ هماره زيندگان با زيستبوم های آنان است. هرگاه که دمای سرزمينی اندکی گرمتر و يا سردتر از آنچه هست می شود، به ناگهان نژاد ِ ميلياردها گياه و جانور در آن سرزمين از گستره گيتی بدر می شوند. نيز گاهی دگرگونی های جغرافيايی، بستر دريايی را به قله کوهی روی می گرداند و گاه واروی آن. گاه اَبَردره ای کويری، رويدشتی آبسال و سپس کوهدشتی ترسال و سپس تر کوهساری سردسير و سنگلاخ می شود. کشور تبت، نمونه ای از اين چگونگی ست که اکنون سرزمينی کوهنده است و در آينده بر سر ِکوه بلندی جا خواهد گرفت. همه اين دگرگونی های زيستبومی، زمينه های دگرگونی های زيستی هستند. چنين است که جانوران تنومند و تيز چنگ و دندانی چون دايناسورها هم هنگامی که در برابر اين دگرگونی های ناگهانی ناتوان شدند، نسل شان از روی زمين برچيده شد. چندی از اساسی ترين پرسش های انسان درباره هستی، از هنگام آگاه شدن وی از بودن خويش در جهان تاکنون، اين ها بوده است: از ميان همه اين پرسش ها، نگرش ِبرآيشی تنها با دو تای از آن ها سروکار دارد. نخست اين که، آيا زيندگان کنونی، پيايند ِ جانداران پيش از خود هستند؟ ديگر آن که گوناگونی گياهان و جانوران برای چيست؟ اين نگرش نه آئين است و نه ايدئولوژی. از اينرو، برآيش شناسی، هيچ سخنی درباره آغاز و پايان جهان ندارد. همچنان که هيچ سخنی درباره هدف از آمدن و شدن گياهان و جانوران نمی گويد. برآيش، کُند روندِ دگرگونی های زيستی از آغاز پيدايش هستی برروی زمين تا به امروز است. از چشم اندازِ اين نگرش، انسان نيز يکی از بی شمار جاندارانی ست که می آيند و می زيند و می زايند و می روند. نه چيزی بيشتر و نه چيزی کمتر. از اين چشم انداز، انسان نيز در نيازهای اساسی خود به هوا و خوراک و نوشاک و پوشاک همانندِ ديگر جانوران است. اگرچه برخی از گزاره های برآيشی، برآيندهای فلسفی دارد، اما اين نگرش به فلسفی ست و نه ميانه ای با حوزه فلسفه دارد. برای آشنايی با اين گزاره ها نيز نيازی به دانش فلسفی نيست. برآيش، شيوه سازگاری و ماندگاری ست و برآيش شناسی در پی شناسايی چرايیِ ويژگی های ساختاریِ اندام های گياهان و جان و تن جانوران و نيز ارزش زيستياری آن هاست. اين دانش بی هيچ پيش پذيره ای، همه بخش های ارگانيکِ کالبد ِ زيندگان و نيز رفتارها و کردارهای آن ها را بر می رسد؛ ريشه، ساقه، برگ، هسته و ميوهِ گياهان چه نقشی در سازگارکردن آنان با زيستبومشان دارند؟ چرا منقارِ پرندگان با يکديگر متفاوت است؟ چرا برخی از زيندگان در آب و برخی در خاک و گروهی بر روی خاک و چندی نيز در هوا می زيند؟ چرا جابجايیِ جانوران با شيوه های گوناگونی مانندِ شناکردن، جهيدن، خزيدن، دويدن، چميدن، راه رفتن و پريدن روی می دهد؟ چرا شکلِ چشم و گوش ودهان و بينی و دست و پا و ديگر عضوهای بدن انسان به گونه ای ست که هست؟ برای چه برخی از گياهان زيبا و يا خوشبو و برخی زشت و يا بدبوهستند؟ چرا برخی از جانوران تندرو، گروهی تيزبين، دستهای تيز چنک وبرخی تيز دندان اند؟ اين پرسش ها، چندی از بی شمار پرسش هايی ست که هر پژوهنده یِ اين حوزه را به انديشه و پژوهش وا می دارد. تا پيش از پيشنهادِ چارلز داروين درباره چگونگیِ برآيشِ هستی، طبيعت شناسان ويژگی های زيستاران و ديگرگونی های آن ها را نمودهايی رازگون می پنداشتند که به گمان ِ آن ها، آفريدگارِ جهان، آن ها را برای خوشداشتِ انسان و زدودنِ اندوه و يکنواختیِ زندگی وی آفريده بود. اين نگرش بر پايه اين گمانه استوار است که انسان، هدفِ هستی است و جهان و پديدارهای آن برای او و پيرامونِ نيازهايش برآمده اند. از اينرو، دانه ها و ميوه های خوراکی، بخشی از روزیِ انسان بشمار می رفت و گل ها و گياهانِ ديگر نيز برای دلگشايیِ وی و يا درمانِ بيماری های او می روييدند. همچنين جانورانِ خوشگوشت و اهلی، بخشی از روزیِ انسان و يا خدمتگزارِ او پنداشته می شدند و ديگر جانوران چون: شير، پلنگ، سگ، گربه، روباه و گرگ، برای رماندنِ ديگر جانورانِ موذی چون موش و خرگوش و روباه، انگاشته می شدند. از اين ديدگاه، جهان به پيکری سامانمند و آراسته می مانست که در آن هر يک از پديدارهای آن بجای خويش نيکو می نمود و خطايی بر قلم صنع نرفته بود.۱ جستاوردهای زمين شناسی در اوانِ سده بيستم ميلادی نشان داد که زمين بسی کهنتر از آن است که تا پيش از آن پنداشته می شد. نيز اين سياره، نه تنها درمرکزِ کيهان نايستاده است، بلکه سنگريزه ای بسيار کوچک از بی شمارسيارگان، در گوشه ای از اين جهان درندشتِ بی پايان نماست. پاياندادِ پژوهش های داروين، وی را برآن داشت تا همه زيندگان يعنی؛ گياهان، جانوران، ويروس ها، قارچ ها و باکتری ها را همريشه و همپيوند بداند و هستی را زاده سرچشمه ای همگون انگارد. از ديدگاه داروين تفاوت های زيستاران، ريشه در دگرگونی های زيستبومی آنان دارد که دسته ها و رسته های بی شماری از درخت زندگی برآورده است. نگرش داروين، چشم اندازِ زيست شناسی را به يکباره ديگرگون کرد. از آن پس هر برآيندِ زيستی، در پرتو نقشی که آن برآيند در سازگاریِ بيشترِ دارنده خود در زيستبومِ وی دارد، مورد بررسی قرار می گيرد. برآيش شناسان ساختارِ هر پديده ارگانيک را پيروِ ارزش زيستياری آن می دانند. هنگامی که از ارزشِ زيستياریِ عضوی کاسته می شود، آن عضواندک،اندک نابود می شود. برای نمونه، موی تنِ انسان نسبت به ديگرخويشاوندانِ برآيشی وی يعنی ميمون ها، بسيار اندک است. اين چگونگی گويای آن است که در دوره ای از تاريخِ برآيشی انسان، وی برای زمان درازی نياز به پوشش نداشته است. نيز چنين است سرگذشتِ شاخ و دُم در بسياری از جانوران و يا خار و تيغ در گياهان. وانهـــادهای برآيشی تن و جان انسان، وامدارِ برآيندهای برآيشیِ جانورانی است که پيش از او بر روی زمين می زيسته اند. در حقيقت، تنها ويژگی ای که کالبد انسان را ازديگر زيندگان جدا می کند، افراشتگیِ تن وی و بزرگیِ حجمِ مغزش در پيوند با وزنِ بدن اوست. گذشته از همگونی های کالبدی، نيازهای اساسیِ انسان و ديگر جانوران نيز همانند است، مانند؛ نيازِ به هوا، آب، خوراک، پوشاک وآفتاب. نيز، تنِ انسان همانگونه دستخوشِ دستبردِ ميکروب ها و ويروس های گوشتخوار می شود که کالبدِ جانوران ديگر. بنابراين، همه جانوران در پيوند با سازه های اساسیِ زيستی، سرنوشتِ مشترکی دارند و زيانباریِ هر يک از اين سازه ها، همه جانوران را در بر می گيرد. دامنه اين سرنوشت را می توان تا گياهان نيز گسترد، زيرا که نابودیِ هريک از سازه های اساسیِ زيستی، آن ها را نيز در بر می گيرد. برای نمونه، آلودگیِ آب و هوا، همه زيندگان را می آلايد و نيز اگر اين آلودگی تنها گياهان را نيز آسيب زند، پس از چندی با خوردنِ آن گياهان، جانوران نيز گرفتارِ پی آيندهای اين چگونگی خواهند شد. برآيندهای برآيشی درهر زينده، با چشمداشت به بخش های تنِ آن زينده شکل می گيرد. از اينرو، مهندسیِ ساختارِ تن هيچ زيندهای، ويژه او نيست. اين چگونگی بدان می ماند که خانواده ای، خانه کُهنِ خويش را در هردوره، با توجه به نيازهای دوره ایِ هر نسل سازگار کند. چنين خانه ای شايد برای هيچ نسلی از آن خانواده دلپسند نباشد، اما نياز آنان به مسکن را برمی آورد. اينگونه است که تن و جانِ هر زينده ای که بسياری از توانايی های آن در راستای نيازهای پيشين شکل گرفته است، اکنون يا نيازی به آن توانايی ها ندارد و يا آن ها را به کارِ ديگری می گيرد. اين چگونگی نمونه های زيادی در تن و جانِ انسان دارد که هريک يادگارِ جانوری جنگل زی در يکی از دورههای برآيش هستی ست. در پيوند با تن، می توان از واکنش های دفاعیِ فيزيولوژیِ انسان دربرابرِ رقابت و يا خطر ياد کرد. فيزيولوژی بيشتر جانوران در رويارويی با خطر، دستخوش دگرگونی های چندی می شود تا يا آن جانور را به ستيز وادارد و يا به گريز. اين خطر برای پستانداران با افزايشِ قند، فشارِخون و نيز تپش ِقلب، کوریِ اشتها، افزايشِ بيداری و هشياری و در هم فشردگی ماهيچه های بدن همراه است تا پستاندار با همه نيروی خود بستيزد و يا از آن بگريزد. نمناک شدنِ پوستِ تن و بويژه کف ِ دست ها در ميمون ها برای آن است تا اين جانوران بتوانند با تردستی از درختان بالا روند و از خطر بگريزند. همه اين واکنش ها در جنگل بجا و سودمند است اما انسان کنونی نمی تواند با گريختن و بالا رفتن از درخت از خطرهای زندگی امروزی بگريزد. با اينهمه هنوز نيز انسان در هنگام رويارويی با هرآنچه وی آن را خطرناک می پندارد، قلبش به تپش می افتد و فشارِ خونش بالا می رود و کفِ دست هايش عرقناک می شود. نمونه روانی اين چگونگی، شکل های گوناگون ِ صورتِ انسان درحالت های گوناگون است. جانورانِ درنده در زمان روبرو شدن با شکار و يا درهنگام ِ ستيز با درندگانِ ديگر، نيش ِ خود را به نشانه خشم باز می کنند تا دندان های تيز و بُرنده خود را به شکار بنمايانند و آن را از آهنگِ فرار بازدارند و يا با چنين کاری در برابرِ حريف، او را بترسانند و از ميدان بدرکنند. اين ترفندی روانی ست که جانوارنِ درنده با آن می توانند بدون ِکاربُرد انرژی هم از شّرِ جانور ِ زورمند ديگری برهند و هم شکار را در جای خود از ترس ميخکوب کنند تا ناگهان از جای خود بر نجهد و نگريزد. انسان نيز در زمانِ ستيز با ديگران چنين می کند، اما چنين کاری برای وی سودی ندارد زيرا وی نه دندان های درنده ای دارد و نه زهری که حريف را ـ که هميشه نيز انسانِ ديگری ست ـ بترساند. اين کردار، يادگاری کهن از نياکان جنگل زی و خونخوار ماست که ميليون ها سال پيش در سرزمين های ترسال می زيسته اند. بسياری از ايماها و اشارهها و صورتک های انسان امروزی، ريشه درگذشتهِ برآيشی جانورانِ ديگر دارد، اما امروزه با از دست دادن ِ نقشزيستياری خود، هر يک از اين شکل ها، تنها نمادی از حالتی انسانی ست. انسان برای نشان دادن ِ تنفر خود از کسی، چيزی و يا رويدادی، گونه های خود را با لب ِ بالايی خود بر می کشد به گونه ای که لب بالايی به بينی نزديکتر می شود و چشم ها نيمه بسته می مانند. اين شکل در هنگام استفراغ کردن نيز پديد می آيد و در بسياری از جانوران نشانه بيرون ريختن غذای آن هاست. در حقيقت، انسان نيز با نشان دادنِ چنان شکلکی، ناخودآگاه می گويد که تنفرِ من از اين چگونگی آنچنان است که حالت استفراغ به من دست داده است. البته جانوران چنان حالتی را در هنگام دلزدگی بخود می گيرند، اما اين حالت برای انسان شکل نمادينی بخود گرفته است و کمتر کسی نيز از ريشه فيزيولوژيک ِآن آگاه است. انسان مانند ديگر جانوران، وامدارِ ويژگی های کالبدی و کرداری ِ پيشينيان خويش است، اما اين ويژگی ها را با توجه به نيازهای خود در هر دورهِ برآيشی، کاربردی تازه می دهد. اين چگونگی برای آن است که رويدادهای برآيشی روندی بسيار کُند و واکنشی دارند که هميشه در پرتو برآيه های پيشينِ هرزينده با چشمداشت به توانايی های وی شکل می گيرد. اگر زينده ای بتواند بهره بيشتری از آنچه دارد، برگيرد و هر يک از عضوهای بدن خود را چند کاره کند، توان ِ ماندگاری خود در جهان را بيشتر می کند. چنين است که هرگز در طبيعت، زيستارِ چند ياخته ای تازه ای که هيچ خويشاوندی و پيوندِ برآيشی با زيندگان ديگر نداشته باشد، پديد نمی آيد. يکی از پديدارهای شگفتِ هستی، همگونی ساختاریِ پوست نرينه و مادينه در نژادِ هر زينده است. اين چگونگی در انسان سبب شده است که مردان نيز دارای پستان های بيهوده و بيکاره باشند. اين پستان ها هيچ سودی ندارند و رويش آن ها برای آن است که پوستِ تن زن و مرد از روی الگوی برآيشیِ همانندی شکل گرفته است و چون زن، زينده ای پستاندار است مرد نيز به ناگزير جای پستان بر روی پوستش آشکار است، اما اين پستان ها هيچگونه کارکردی ندارند. البته اين سخن بدان معنا نيست که پوست ِ تن انسان تن پوشی زنانه است زيرا اين تن پوش، جای خالی ِ آنچه را که در تن زن وجود ندارد، بدرستی نپوشانده است. از اينرو ياخته های وسوسه گرِ جنسی در زنان در جای خود نيست و زن می تواند بدون آميزش با مرد، به اوج ِ کامجويی جنسی برسد. اين چگونگی زيست شناسانی را که لّذتِ کردارهای جنسی را پاداشی برای همگون سازی (توليد ِمثل) می دانند، با گرفتاری روبرو می کند زيرا اگرزيندهای بتواند بدونِ درگيری و آميزش با جنس ِ ديگر، اين پاداش را بدون پذيرش نطفه بگيرد، اين پيش پندار نادرست می نمايد. دنبـــــاله دارد ـــــــــــــــــــــــــــــــ Copyright: gooya.com 2016
|