گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
6 مرداد» از الموت تا اشرف و از حيدرخان تا مسعودميرزا! عليرضا نوریزاده10 تیر» از شاگرد بزازی تا فرماندهی کل قوا، عليرضا نوریزاده
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! نادری پيدا نخواهد شد اميد! عليرضا نوریزادهبا خاموشی محصلان اعزامی دورههای نخست رضاشاهی و دو دوره در پادشاهی فرزندش، آيا حتی يک تن را سراغ داريم که در گذشته مسئوليتهائی داشته و همچنان در کار مبارزه با رژيم جهل و جور و فساد باشد؟ آيا در وطن کسانی را میشناسيد که همچون صديقی و زيرکزاده و فروهر، راستقامت و استوار در برابر استبداد معمم سر خم نکنند؟
اينرا نوشتم نه فقط برای تقدير و تکريم از او بل به اين سبب که موضوعی مهمتر را به ميان آورم . چرا از آن افرادی که رضا شاه به خارج فرستاد و يا در نخستين سالهای سلطنت فرزندش به خارج اعزام شدند ، برجسته ترين دولتمردان ، استادان متفکران فعالان حزبی ، وکلا و قضات دادگستری ، صنعتگران نامور پزشکان عاليقدر و ... بيرون آمدند اما به مرور با افزايش تعداد محصلان ايرانی در خارج ، آنهائی شان که به وطن بازگشتند ، کمتر چهره نمودند و در جمعشان کسانی چون ، مهدی آذر، دکتر محسن هشترودی، سيد تقی نصر، علی شايگان، حسين پيرنيا، عبدالله رياضی، احمد رضوی، محسن عزيزی، عبدالحسين نوشين، محمد صفی اصفيا، مهدی بازرگان، خليل ملکی، نصرالله باستان، بزرگ علوی، صادق هدايت، فريدون کشاورز، مجتبی مينوی، مهدی بهرامی، دکتر تقی ارانی، راد منش،، کريم سنجابی،احمد زيرک زاده ، احمد رضوی کرمانی، محمدعلی ملکی خيرخواه، جناب، جودت، صديقی، انتظام، سپهبدی، وارسته، بقايی، سحابی، بهنيا، ابتهاج، عميد، زنگنه، سنجابی، وکيل، فروتن ، لطفعلی صورتگر و غلامعلی فريور و... ، ظهور پيدا نکردند ؟ راستی چه معجزه ای در کار بود که محصلان آن روزگار بدون توجه به مرام سياسی شان ، از آزاد انديشی و وطندوستی و احساس مسئوليت و در عين حال سعه صدر ، بلند نظری و پاکدامنی بسيار، گاه در حد وسواس برخورداربودند اما نسلهای بعدی به مرور ، حداقل چنين صفاتی را کمتر آشکار ساختند . قانون اعزام محصل به خارجه ماده پنجم ـ کليه صرفهجويیهايی از اين محل به مصرف همين موضوع خواهد رسيد.ماده ششم ـ نظامنامه اجرای اين قانون را وزارت معارف و اوقاف و صنايع مستظرفه تهيه کرده و مأمور اجرای آن نيز خواهد بود. اين قانون که مشتمل بر شش ماده است در جلسه اول خرداد ماه ۱۳۰۷ شمسی به تصويب مجلس شورای ملی رسيد. در مهرماه همان سال نخستين گروه از محصلان ايرانی با مشايعت باشکوه بسيار به خارج اعزام شد. رضا شاه در ديدار با اين محصلان ضمن اشاره به اينکه با چه سختی آنها به خارج اعزام ميشوند و اين مردم فقير ايرانند که هزينه تحصيلشان را تامين ميکنند و چه وظيفه سنگينی بر دوش دارند ياد آورشد : "شما فرزندان عزيز ايران، بايد خوب اين مساله را بدانيد که چرا شما را از يک کشور پادشاهی مثل ايران به يک کشور جمهوری مثل مملکت فرانسه اعزام میداريم. اين کار فقط برای اينست که شما وقتی به آن مملکت رفتيد، حس وطنپرستی فرانسويان را سرمشق خودتان قرار بدهيد و آن را در اعماق قلب خودتان جايگير کنيد." پرويز نيکجواه ، کورش لاشائی ، هم مثل ثابتيان بودند . دکتر عاليخانی ، دکتر ستوده ، منوچهر گنجی ،محمدرضا عاملی تهرانی ، عباسعلی خلعتبری ، جمشيد آموزگار و پرفسور رضا و دهها تن از دولتمردان و نظاميان و صنعت مردان و قضات و وکلا و پزشکان و مهندسان و ... عصر پهلوی دوم نيز سرفرازی ايران و سربلندی ايرانی را آرزو داشتند . و اين همه از محصلان اعزامی در دوران پدر و پسر بودند . چه برما گذشت که به مرور مهر به ايران و خدمت به مردم و مشارکت در ساختن ميهنی سرفراز و پيشرفته ، جايش را به خودنمائی ، ماديگری و پول پرستی ، تظاهر و فريبکاری داد ؟ چه شد که در ماههای آخر سلطنت پهلوی دوم ، چمدانها بسرعت بسته شد و اوطان دوم و سوم جای خانه پدری را گرفت ؟ چه شد که در سالهای پس از جنگ محصلان خارج ديده هريک به نوعی در باز سازی وطن و توسعه و پيشبرد جامعه مدنی تا حد جان کوشيدند اما در دهه پنجاه چنان بود که شاه وقتی در انديشه واگذاری حاکميت به ملت بر اساس قانون اساسی مشروطه افتاد ناچار شد سراغ امينی و اردلان و سروری و سيدجلال تهرانی واردلان و انتظام و صديقی و سنجابی و بختيار رود که از محصلان اعزامی زمان پدرش بودند ؟ بسياری از اينان تا آخرين روز زندگی هريک بقدر امکانات و بقول علما بضاعت مزجاة خويش کوشيد راهی برای نجات وطن از چنگ فارغ التحصيلان فيضيه و حجتيه و شاگرد ميوه فروشان و عبادوزان و آقازاده ها ی فرومايه ، پيدا کند . کريم سنجابی ،دکتر غلام حسين صديقی ، علی امينی ، عبدالرحمن برومند ، حسن نزيه ، احمد مدنی ،داريوش فروهر ، شاپور بختيار ، عبدالرحن قاسملو، صادق شرفکندی که سرآمدان اپوزيسيون بودند تا لحظه مرگ با استبداد و ارتجاع در ستيز بودند . وطن برای آنها فقط شغل و مقام و نعمت و دولت و شهرت نبود ( راستی کسی خبر از جناب هوشنگ خان انصاری دارد ؟ ) قصه آنها نيز چون مردان سرفراز نسلی بود که مخبرالسلطنه هدايت از اجتماع هرروزه شان در دوره استبداد صغير در کافه دولاپه پاريس ميگويد و آن روز که حکايت دردی از ميهن ، سردار اسعد را چنان برمی انگيزاند که جوانی از خويشانش را ميفرستد بليط کشتی برای ايران بگيرد . و اين سفری است که به فتح تهران و احيای مشروطه ميانجامد . همه آنهائی را که نام بردم در انديشه سردار اسعد بودند و روزی که بليط بازگشت را بگيرند . بعضی آرام خاموش شدند و بعضی ديگر با گلو و سينه بريده و مغز سوراخ شده از چاقو و گلوله های آدمکشان ذوب شده در ولايت امام اول و ثانی ، جان باختند. اگر کمی انصاف داشته باشيم آيا اقرار نميکنيم که ديگر کسانی چون آنها نداريم ؟ انسانهائی که خود را مديون وطن و هم ميهنانشان ميپنداشتند و برآن بودند اين دين را بهر صورت شده ادا کنند . برای بسياری از آنها انقلاب ، ويرانگر ايده آلهايشان بود . عمری مبارزه کنی ، تا سرفرازی وطنت را ببينی ، حضور مردمسالاری را در ميهنت شاهد شوی ولی ناگهان کسی بيايد با دزدانی چراغ بدست که ايده آلهای ترا نه فقط بدزد بلکه نابود کند . روزی از دکتر بختيار پرسيدم اگرميدانستيد کارمان به خمينی ميرسد آيا باز هم به همان راهی ميرفتيد که رفتيد؟ پاسخ او با همه فرق داشت چون اين سوال را از نزيه و مدنی نيز پرسيده بودم . بختيار گفت من از سال ۴۲ خمينی را شناختم بهمين دليل نيز با مهندس زيرک زاده و دکتر صديقی بشدت با رويه بعضی از ياران در تأييد او مخالفت کردم و شعار اصلاحات آری (در تأييد اصلاحات شاه به اسم انقلاب سپيد) ديکتاتوری نه ، را از زندان به بيرون فرستادم . در سال ۵۷ نيز با همه خطرات و نهی ياران ، پذيرفتم که نخست وزير شوم شايد بتوانم جلوی فاجعه خمينی را بگيرم . با خاموشی محصلان اعزامی دوره های نخست رضاشاهی و دو دوره در پادشاهی فرزندش ، آيا حتی يک تن را سراغ داريم که در گذشته مسئوليتهائی داشته و همچنان در کار مبارزه با رژيم جهل و جور و فساد باشد ؟ آيا در وطن کسانی را ميشناسيد که همچون صديقی و زيرک زاده و فروهر ، راست قامت و استوار در برابر استبداد معمم سرخم نکنند ؟ حتی امروز مهدی بازرگان و مهندس حسيبی و اللهيار صالح و دکتر سحابی هم نداريم . ابراهيم يزدی در مکتب بازرگان بزرگ شد اما هنوز هم دل به "انقلاب به فتنه فقيهان نشسته " دارد . از مليون نسل جوانتر تنها باوند و زعيم و امير انتظام و کردستانی و عيسی خان حاتمی و خسرو سيف را داريم که بجز هوشنگ کردستانی بقيه دست و جانشان در قيد و بند رژيم است با اينهمه گاه گاه کلامی از آنها اين اميد را زنده ميکند که از ملک عجم شکرگذاران همه نرفته اند. آيا اين يک تراژدی تلخ نيست که ملتی با قرنها تاريخ و فرهنگ و تمدن و هزاران شخصيت سياسی و فرهنگی و علمی برجسته در گذشته ، به چنان قحط الرجالی دچار شود که تا کسی از درون و يا بعد از بيرون آمدن بانگی به مخالفت سرميدهد ، قدرش مينهيم و بر صدرش می نشانيم و تمام گذشته اش را به غمض عينی ميبخشيم . من با پذيرش جداشدگان از رژيم و بهره جستن از معرفت آنها از رفتار و عملکرد رژيم ، کاملا موافقم اما هرگز باور ندارم آنها جانشينان لايقی برای نسلی هستند که امروز اغلب در زير خاک وطن و بعضا خاک غربت آرام گرفته اند . بورسيه های امروز را بنگريد که يا از بچه های مصباح يزدی اند و يا از سر سپردگان رژيم که از ميانشان نيکخواه و لاشائی و ثابتيان بيرون نمی آيد . محسن خاتمی در آلمان دانشجو بود پدرش استاندار و عمويش آجودان شاه بودند. با اينهمه به کويت رفت و کارگری کرد تا کارگران بيسواد ايرانی را آموزش دهد . عمری به ستيز بود در کوه و کمر کردستان و در جمهوری ولايت فقيه سزای پايداريش رفتن پای دار بود . بختی بلند داشت که خانواده مادريش از قبيله عالمان دين بودند و جانش را خريدند اما هنوز هم پيرانه سر به دنبال آزادی و دمکراسی و نظام سکولار فدرال است . *** ما اما به مرور مفهوم وطن ، بی وطنی ، حسرت بوئيدن ياس امين الدوله ، يک به يک عزيزانت را از راه دور به خاک سپردن ، غريبی در ميان آشنايان بودن ، نوروزهای تبعيدی و اميدواری همچنان ، به اينکه اندک اندک جمع مستان ميرسند را ، در همه ذرات وجود خود حس ميکنيم .با اينهمه بعضا زمزمه ميکنند، نادری پيدا نخواهد شد اميد! کاشکی اسکندری پيدا شود . و اين تلخترين پايان برای تراژدی نسل ماست. Copyright: gooya.com 2016
|