دوشنبه 6 مرداد 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

از الموت تا اشرف و از حيدرخان تا مسعودميرزا! عليرضا نوری‌زاده

عليرضا نوری‌زاده
آنها که از پستان اسلام ناب انقلابی محمدی در دو وجه غالب و مغلوب آن نوشيده‌اند اگر در قدرت باشند هم چون محمد آزادی و وکيلی‌راد وقتی سر دکتر بختيار را می‌برند برای اطمينان بيشتر مچ دست او را نيز پاره می‌کنند و ساعتش را نيز به غنيمت می‌برند که اسلام ناب تصرف مال دشمن را جايز می‌داند. در نوع مغلوبشان نيز نخستين انتحاری‌های شيعه را مجاهدين، سال‌ها قبل از انتحاری‌های القاعده و داعش به سراغ دستغيب و قاضی فرستادند

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 



حيدرخان عمواوغلی ، اگرچه در نگاه بسياری از ما پايه گذار مکتب ترور سياسی در ايران به شمار ميرود اما قرنها پيش از او حسن صباح در الموت اساسی را پايه گذاشت که در جهان اسلام در آن تاريخ رعشه بر اندام دشمنانش ميانداخت . فدائيان او چنان به استقبال مرگ ميرفتند که تو گوئی مرگ دروازه عبور به خوشبختی و شادمانی ابدی است.

حيدرخان ، آرمانهای والائی داشت . جهان او فقط به ايران محدود نميشد . او خود را در مقام بنای آرمان شهرميديد امروز در تبريز فردا در تهران ، روز ديگر در باکوو دگر بار در عشق آباد . روزی دروازه تبريز منفجر ميشد ، روز دگر کالسکه سلطان مستبد در شمس العماره هدف قرار ميگرفت . ستارخان را اميد ميداد و برزخمش مرهم مينهاد و همواره اميد داشت که سرانجام آرمانشهر سرخ بارويش را برپا خواهد کرد .
حسن صباح داعی اسماعيلی بود چنان ناصرخسرو بهت زده فرهنگ و تمدن فاطمی ها در قاهره –فسطاط – به دنبال برقراری حکم اسلام اسماعيلی بر سرزمينش بود که دامنه اش از سمرقند و بلخ تا دياربکر و بصره واز تفليس تا پنجاب گسترده بود .حيدرخان تاری وردی ( همان عمواوغلی و گاه برقی ) پيروان کثيری نداشت ، چهار پنج تنی را يافت که مثل او ايده آليست بودند اما دنيا را نيز با همه زيبائيها و زشتيهايش دوست داشتند . هرگز در فکر آن نبودند که در راه تحقق هدف ، جان خود را قربانی کنند . پير الموت اما انتحاری پرور بود . مردانش به عشق بهشتی که معمولا پيش از ذوب شدن در ولايت او ، ساعاتی با عصاره شاهدانه در آن سير ميکردند ( بهشتی که در دامنه ی الموت بر پا شده بود و فقط تنی از محارم از وجود آن خبر داشتند ) جان را کف دست ميگرفتند و به قلب دشمن ميزدند . پيروان حيدرخان اما سخت مواظب جانشان بودند که انديشه او برای ساختن جهان و خوشبختی انسان اين جهان پی ريزی شده بود نه برای مرگ و ويرانی و هيچی .

قرنها بعد ، فدائيان اسلام ترور سياسی را نه برای زمينه سازی جهت برپائی نظامی معدلت گستر و مردمسالار بلکه برای نابود کردن دشمنان اسلام دنبال کردند . جواز کشتن ، فتواهائی بود که شفاها و بندرت کتبا از سوی سيد ابوالقاسم کاشانی صادر ميشد . سيد مجتبی ميرلوحی که پس از سفر به مصر در بازگشت به وطن با رويای احيای سلطنت صفويه ، نواب صفوی شد ، هرگز شهادت را تجويز و ترغيب نکرد . يارانش نيز با اطمينان به وجود زمينه ی مساعد ، دست به ترور ميزدند و هيچيک مرگ را در جايگاه زندگی ننشاندند . يکبار ديگر در قتل يک نخست وزير ، حسنعلی منصورعامل فتوا محرک قاتلان بود .آيت الله ميلانی فتوا را داد و علی اکبر هاشمی بهرمانی ، تپانچه را. گو اينکه هاشمی از شاگردان نزديک سيد روح الله مصطفوی بود فتوا را از ميلانی گرفت چون هنوز خمينی در امر ترور سياسی ، مردد بود و تنها پس از بقدرت رسيدن بود که ترور و کشتار را برای "حفظ کيان اسلام ناب محمدی انقلابی " جايز دانست .
دو جنبش چريکی فدائيان خلق و مجاهدين خلق ، اولی با نگاه مذهبی و دومی با آرزوهائی کم و بيش شبيه به آرزوهای حيدرخان ، در دهه چهل و پنجاه شمسی ،ترور سياسی را تجربه کردند .

اتوپيا در مفهوم مورد نظر فدائيان ، جامعه ای با نظامی اشتراکی بود که در آن عدالت و برابری و توزيع عادلانه ثروت ، مبانی اساسی آن بود . اتوپيای آنها اگرچه از ايده آلهای قرنها سرکوب و بيعدالتی ملت ما، شکل ميگرفت اما قابليت تبديل شدن به واقعيتی ملموس را داشت.به معنای ديگر شکل و شمايلی ملموس داشت اگرچه نمونه موجود آن ( اتحاد شوروی و اقمارش و چين و آلبانی و کره شمالی ، ) در واقعيت هيچ نسبتی با مدينه ی فاضله آنها نداشت .

آرمانشهر مجاهدين اما جامعه بی طبقه توحيدی بود که در آن زنان لچک به سر داشتند ، مردان کراوات نميزدند و اغلب ريش ميگذاشتند . روحانيون پدران معنوی جامعه بودند و رهبران و در مرحله پس از انقلاب رهبر( رجوی ) ، با هاله ای قدسی ، بری از هر خطا و گناه ، تجسم علی زمانه ميشد و تنها دوقدم با مهدی موعود شدن فاصله داشت ( حالا پس از غيبت صغری ديگر فاصله ای در ميان نيست . کافی است به زيارتنامه های مجاهدين نظر اندازيد ، السلام عليک يا مسعود يا سفينة النجاة).

فدائيان ، انتقاد از خويش را اصل بی چون و چرای بقای خود ميدانستند . جدائی و انشقاق در اين سازمان ، ناشی از آزادمنشی بنيانگزارانش بود . جدائيها کمتر به عداوت و کين و اتهام زنی های عجيب و غريب منجر شد . ديروز زير چتر يک سازمان رفيق بودند امروز در چند سازمان و گاه بی سازمان خاطره دوران همدلی را گرامی داشته اند و اين تفاوت يک انديشه سکولار با يک نگرش دينی و مذهبی است که پيروان آقای رجوی و بانو گرفتار آن بودند و هستند . حتی امروز هم که ديگر ارتباط با سيا و موساد و انتلجنس سرويس و ... عيب شمرده نميشود و نمايندگان رهبر و بانويش در چهارسوی جهان با عرضه خويش به عنوان بديل دمکرات ، طلب مشروعيت ميکنند هنوز هم هرصدای منتقدی را که ديروز مرتبط با ساواک و سيا و موساد و انتلجنت سرويس ميدانستند ، امروز از هر نوع و قماشی باشند ، معتاد خمينی و مزدور رژيم و نوکر اطلاعات و جيره خور خامنه ای ميخوانند . طرف البته اگر از بريده ها از سازمان باشد ، از بدو تولد ، سند مزدوريش راازجعبه مارگيری سازمان بيرون ميکشند و کسی نيست بپرسد اگر اين آقا و خانم مزدور بودند چرا دو و گاه سه دهه در کنارتان بودند و برايتان سينه ميزدند؟

هرگز از رفقای فدائی که از هم جدا شده اند نشنينده ام و نخوانده ام که به يکديگر تهمت مزدوری و خيانت بزنند. بعضی را فرصت طلب و سازشکار خوانده اند ، مزدور اما حاشا که وقتی اميرپرويز پويان الگوی تو باشد و حيدر تاری وردی نماد پاکدلی ايدئولوژيک ، جدائی رفيقت را ميپذيری بی آنکه در صدد محو او برأئی.

من بارها نوشته های ديروز و امروز ايرج مصداقی را خوانده ام انسانی آرمانگرا که تا پای جان از مجاهدين و ستيز آنها حمايت ميکند ، حاضر به تسليم نميشود و وقتی از ايران هم خارج ميشود همچنان در خدمت سازمانش و رهبری آن است . اما همينکه اندک انتقادی آنهم با زبان محترم و پر از عاطفه از رهبری سازمان ميکند سه دهه از خود گذشتگی و ايثاراو از ياد دستگاه ترور رجوی ميرود و با چنان ضد ادبياتی با او برخورد ميکنند که انسان نظيرش را فقط در ضد ادبيات رژيم ولايت فقيه و القاعده و طالبان و داعش و حزب الله و توله های کوچکترشان چون عصائب اهل حق و فيلق بدر و جيش المجاهدين و انصارالله و بوکوحرام می يابد .

دهها بلکه صدهاتن از آنهائی که بدلائلی از مجاهدين جدا شده اند ، به يکباره در صف مزدوران رژيم و معتادان خمينی و نوکران اطلاعات جای گرفته اند . در بعضی موارد رفتار سازمان بری از ابتدائی ترين اصول انسانی و اخلاقی بوده است . خواهرزاده را عليه دائی جداشده ، برادر را بر ضد خواهر از سازمان بريده ، همسر را بر ضد همسر و فرزند را عليه پدر و مادر بر انگيختن دقيقا کاری است که امروز داعش و حزب الله و توله هايشان ميکنند .( نگاه کنيد به ضد ادبيات مجاهدين عليه آقايان بنی صدر ، حاج سيد جوادی ، ميناچی ، شمس حائری ، بهروز حقی ، زنده ياد دکتر قاسملو ، مهدی خانبابا تهرانی ، دکتر قصيم ، روحانی ، فريبا هشترودی و ...)

حال فرض بر اين بگيريم که چپ ملی ايران دستی در قدرت داشت ، ترديدی ندارم عملکردشان در نهايت راه را برای يک ائتلاف ملی از نيروهای سکولار دمکرات باز ميکرد . تجربه کوتاه ولی ناکام دکتر نجيب الله آن مرد بزرگ در افغانستان ، دکتر شاپور بختيار در ايران و دکتر اياد علاوی را در عراق داريم . اين هرسه به مدرسه سوسياليسم انسانی با شدت و حدت کمتر و بيشتر تعلق دارند . در مقابل فکر ميکنيد اگر آقای رجوی و اتباعش به قدرت ميرسيدند نظامی بهتر از ولايت فقيه يا ولايت حماس و حزب الله و ابوبکر بغدادی را عرضه ميکردند .؟ بيرون از قدرت ، آنها تحمل انتقاد حتی يار فداکار و ازجان گذشته شان ، ايرج مصداقی را ندارند . اگر در قدرت بودند با او چه ميکردند . روزی که در شهر برمن آلمان بر سرمن ريختند و مانع از سخنرانيم در باره قتلهای زنجيره ای و جنايات سعيد امامی و فلاحيان و دری نجف آبادی شدند به قصد کشتن ميزدند. حال اگر جمعيت حاضر در سالن سخنرانی همدل با من نبودند و پليس و فيروز گوران که جان پناه من شد مرا از مهلکه بيرون نميبردند آيا بامن همان نميکردند که داعش با اهل موصل ميکند؟

آنها که از پستان اسلام ناب انقلابی محمدی در دو وجه غالب و مغلوب آن نوشيده اند اگر در قدرت باشند هم چون محمد آزادی و وکيلی راد وقتی سر دکتر بختيار را می برند برای اطمينان بيشتر مچ دست اورا نيز پاره ميکنند و ساعتش را نيز به غنيمت ميبرند که اسلام ناب تصرف مال دشمن را جايز ميداند . در نوع مغلوبشان نيز نخستين انتحاری های شيعه را مجاهدين ، سالها قبل از انتحاريهای القاعده و داعش به سراغ دستغيب و قاضی فرستادند . القاعده تا در پاکستان مشغول مبارزه بود رخت مظلوميت و مبارزه در براندازی ظلم بر تن داشت به محض آنکه همراه طالبان به امارت افغانستان رسيد جنايت ۱۱ سپتامبر را تدارک ديد . داعش در ماههای پس از بهلاکت رسيدن زرقاوی ، از تخم بدر آمد . آن روزها چنان به اخلاقمندی تظاهر ميکرد که به مرور موفق به فريب عشاير عراق و پيروان طريقت نقشبندی شد . اهل طريقت را چه کار با شريعتمداران خشک مغز بيمار ؟ به محض آنکه به موصل رسيدند نيات و افکار ظاهر ساختند بناهای تاريخی ويران کردند و مسلمان و ترسا را سر بريدند و تا آنجا رفتند که عزت ابراهيم الدوری معاون صدام حسين و نقشبندی ها از آنها اعلام برائت کردند .

آن سو در فلسطين شيخ احمد ياسين عليل و درهم شکسته و برصندلی چرخدار ، با لبخندی سرشار از درد در يک فريب تاريخی ( طرح اسرائيل ، رقيب تراشی برای فتح و عرفات با تشکيل حماس ) سازمانی را تاسيس کرد که درپس پرده يک سرش به اخوان المسلمين وصل بود و سر ديگرش به موساد. اين سازمان در آغاز به ظاهر يار شاطر عرفات و دولت خودمختاربود اما به محض خاکستر شدن شيخ ياسين، ابوهای حماس يکی بعد از ديگری کاسه گدائی به دست راهی دمشق و تهران و قطر و ... شدند . به چشم بر هم زدنی در حاليکه چپهای مبارز خردمند و شريفی چون جورج حبش و نايف حواتمه با فروپاشی اتحاد شوروی و اقمار اروپائيش ،بی پناه و ياور ميشدند ابوهای حماس قد ميکشيدند و در اين ميان آقای آريل شارون نخست وزير وقت اسرائيل ، در يک تصميم حيرت بر انگيز ، يکجانبه غزه را تخليه کرد و عملا کنترل آن را به حماس واگذار کرد . خيلی زود با درگيری حماس و فتح و برقراری سلطه حماس بر غزه آشکار شد چرا شارون غزه را تخليه کرد. اين مقدمه را نوشتم تا يادآورشوم وقتی حماس قدرت گرفت جای گردن کج و پيکر شکسته شيخ ياسين را، مردان گردن کلفت با ريش و نفرت ، گاهی با کراوات ( در تأسی به برادران بزرگتريعنی اخوان المسلمين در مصر و اردن) و اغلب بی کراوات برای جلب رضايت مقام ولايت در تهران ، گرفتند . حزب الله صبحی طفيلی، مظلوم و محبوب و نماد مقاومت بود حزب الله حسن نصرالله اما برای دوسوم مردم لبنان يا بيشتر ، امروز منفور و مکروه است و شريک جرائم رژيم بعثی دمشق و مزدور ولی فقيه.

بر کرسی قدرت ،حزب الله حسن نصرالله ، چهره آشکار کرد و بهترين فرزندان لبنان از رفيق حريری تا سمير قصير و از جورج حاوی تا جبران توينی ، و سرلشگر وسام الحسن و ... را درخون نشاند چون ارباب دمشقی يا تهرانی و يا هردو فرمان داده بودند. مبارزه با اسرائيل از ياد رفت که اينبار مبارزه با دشمنان بشار الاسد و سيد علی خامنه ای از اولويت بيشتری برخوردار بود .

"ابراهيم عواد بری السامرائی "،فارغ التحصيل دکترای علوم اسلامی از دانشگاه بغداد تا سی سالگی خطيبی است که در مساجد اهل سنت موعظه ميکند و مروج فرهنگ تسامح و تساهل است . همو وقتی به القاعده ميپيوندد و مدتی بعد خود پيشوا ميشود و لقب اميرالمؤمنين ابوبکر بغدادی را برخود مينهد ، سر می برد ، ويران ميکند ، چشم بيرون ميکشد تا امارت اسلامی اش را بر کشته ها پشته پشته ، بنا کند .

سيد روح الله مصطفوی در نجف پيام ميدهد " پدر پيرتان در روزهای پسين عمر آرزو ميکند شما فرزندانش بر ظلم و استبداد غلبه کنيد و نظام عدل اسلامی را بر پا سازيد " همو سه شب بعد از به تخت نشستن در تهران سحرگاه به پشت بام مدرسه علوی ميرود تا بر جنازه چهار ژنرالی که عهد او را باورکرده بودند نماز گزارد و ده سال بعد بفرمانش در سه ماه چهار هزارتن از همان فرزندانش را به قتل ميرسانند .

در عمليات فروغ جاويدان يا مرصاد ، سپاهيان فرمانده مسعود و نايب فرمانده مريم به محض ورود به مهران ، فرمان اعدام پاسبان و سپاهی و مدير بانک صادرات را صادر کردند اگر پايشان به تهران ميرسيد آيا رفتارشان با خمينی فرق ميکرد ؟

اسلام ناب انقلابی محمدی در هيات شيعه و يا سنی اش و در دو وجه غالب و مغلوبش ، تفاوتی با هم و تباينی از هم ندارد . در اين مدرسه ضد انديشه ، محمود زهار باشی يا حسن نصرالله ، مسعود خراسانی يا بوبکر بغدادی ،مجتبی ميرلوحی يا سعيد امامی ، سيد روح الله مصطفوی ويا ايمن الظواهری ... يک سلسله مسلمات داری که غير قابل تغيير است و از ازل تا به ابد واجب الاتباع .

اگر غير از اين مسلمات را عنوان کنی ، دروغ گفته ای ، تظاهر کرده ای و به تقيه متوسل شده ای
ويا در روزگار برکناری از قدرت فريبکارانه خواسته ای مشتری جلب کنی اما چون به قدرت رسيدی ديگر لزومی برای پنهان کاری و تظاهر نمی بينی . در پاريس ميگوئی همه احزاب آزادند و زنان هرگز برای پوشيدن حجاب تحت فشار قرار نخواهند گرفت اما چون به تهران ميرسی و سوار اسب قدرت ميشوی دگر انديشی کفر ميشود و ملی گرائی ارتداد ، حجاب ستون دين ميشود و بدحجاب آزار دهنده امام زمان . تسامح معادل بی غيرتی است و تساهل يعنی شرف را واگذار کردن . در مکتب اسلام ناب انقلابی محمدی ، الموتی باشد يا اشرفی ، خراسانی باشد يا بغدادی ، مرشدت ملاعمر أعور باشد يا ملا محمدتقی ابتر ، نايب برحق مهدی باشد يا حاجب آستان هادی ، مقتدايش خوانند يا مالکی اش دانند اينهمه رو به قبله فريب و دروغ و تزوير نماز ميگزارند و بهشت را قسطی گاه به بهای جان و جهان و جوانی تو معامله ميکنند . بعضی را با کليد بهشت ساخت چين به لقاء الله ميفرستند و جمعی را با وعده همبستری با آنجلا جولی به ابديت وصل ميکنند . يکی هر شش ماه يکبار وطن را از چنگ آخوندهای همانند خويش آزاد ميکند و سربزنگاه عهد و عيال ميگذارد و به غيبت صغری ميرود و آن دگری در جمکران چهارشنبه ها با اربابش مهدی خلوت ميکند و سند غرفه های بهشت را به نام يارانش به ثبت ميدهد . اسلام ناب در غزه کاری ندارد که با هرساعت ادامه يافتن وحشيگری اسرائيل ، جمع ديگری از کودکان معصوم طعمه بمبهای نتنياهو و ليبرمن ميشوند مهم اين است که اسلام ناب پيروز شود و محمد زهار در سفر بعديش به تهران و دوحه با کيف پر بازگردد .

حال نگاه کنيد مثلا به بازماندگان حزب ايران ، آنها که مثل رهبرشان مصدق و يارانش صديقی و بختيار سکولار بودند ، سوسياليسم انسانی را باور داشتند ، عاشقانه وطنشان را دوست داشتند و سرفرازی و اعتلای نام ميهن ، آرمانشان بود . هنوز هم وقتی مقاله ای از رحيم خان شريفی ميخوانی ، عطر آزادگی را از واژه واژه اش ميبوئی . رحيم خان کينه نمی فروشد ، بهشت را به حراج نميگذارد آرزوی او ديدار وطنی است که پيروان اسلام ناب محمدی انقلابی ، به جهنمش بدل کرده اند و او هنوز اميدوار است که روزی با تلاش فرزندان ايران زمين ، آتش بر ابراهيم وطن گلستان شود . از چپهای ملی ، مهدی خانبابا تهرانی را بنگريد ، برای همه عاشقان وطن پدری ميکند ، جوانها را از فرو افتادن در دام ايدئولوژی برحذر ميدارد با سری سرشار از خاطره و دردهای شکست ، همچنان استوار ، در آرزوی برپائی نظامی مردمسالار و سکولار و رهائی ميهن از فتنه ی اسلام ناب محمدی انقلابی در دو وجه غالب و مغلوب و فرو ريختن قلاع جهل و فريب در چهارراه آذربايجان و موصل و وزيرستان و صعده يمن و ويلای اختصاصی آقا مسعود خراسانی در پايگاه آمريکائی ها در اردن ، روزگار سخت و پردرد را ميگذراند .

راه دور نميروم پيروان مدرسه اميرپرويز پويان را بنگريد ، فدائيان خلق را ميگويم در همه ی وجوهشان اقليت ، اکثريت ، بی نام و ... بسياريشان خسته اند سالهای زندان و شکنجه و تبعيد، توانشان سوخته . اما هربار می بينمشان يا ميخوانمشان ، اميدوارتر ميشوم که سرنوشت مارا ابوبکر بغدادی و سيد علی حسينی و مسعود خراسانی ( که با وصلت فرخنده اش با نواده فتحعليشاه يک ميرزا هم بايد به اسمش افزود ) وحسن نصرالله و... تقرير نخواهند کرد .

در مقاله پيشين نوشته بودم از نبودها ، حالا بودها را هم ذکر کردم تا بگويم چرا هنوز اميدوارم و از وصلت فرخنده مقام ولايت با باراک حسين اوباما و مسعود ميرزا رجوی با ابوبکر بغدادی ، باکی به دل راه نميدهم .


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016