بحثی در باب معضله روشنفکر دينی (بخش دوم)، احمد فعال
هرگاه تعارض و تناقض ميان عقل و دين ايجاد شد، روشنفکر دينی يا روشنگری دينی بنا به اينکه هم تابع عقل مستقل و آزاد است و هم متعهد به حقيقت است، تا کجا پيش میرود و در اين رويارويی و تعارض دست به کدام انتخاب میزند؟ اين آن معضله اساسی است که منتقدين روشنفکری دينی میتوانند و بايد ارائه دهند، و بر روشنفکران دينی است که بدون هيچ ملاحظهای، پاسخ شفاف ارائه دهند
مقدمه: در مقاله نخست ويژگی روشنفکری دينی را تعهد داشتن او به حقيقت اشاره نمودم. بنا به همين تعهد است که نويسنده خيلی اصرار و پافشاریای روی الفاظ ندارد. اينکه ترکيب روشنفکری و دينداری ممکن است و يا نيست، به تعريف ما از روشنفکری و دينداری بازمیگردد. اگر ترکيب روشنفکری و دينداری، کماکان از نظر خوانندگان متناقض است، اشکال و انتقاد اصلی متوجه تعريفی است که ما از اين دو مقوله ارائه میدهيم. همانطور که آلن بديو می گويد، تعريف يک پديده، مانند پیريزی يک ساختمان میماند. تعريف اگر درست باشد، کل ساختمان سرپا میماند. تعريف است که زنجيره استدلال را بهم میچسباند. اگر استدلالها همه بیعيب و سالم باشند، اما نتيجهای که از استدلال بدست میآوريم غلط باشد، معلوم میشود که پیای که در ساختمان بکار بردهايم، يعنی تعريف پديدهها، از اساس غلط بودهاند. تعريف نويسنده از روشنفکری همين است که اغلب روی آن توافق دارند، افزودهای بر آن ندارد تا دست و پای روشنفکری را در قيد و بند دينداری ببندد. اگر افزودهای هست، افزودهها به منظور غنی کردن مفهوم روشنفکری است، نه نحيف کردن و ضعيف کردن آن. به عنوان مثال، تعهدی را که نويسنده در پايبندی به حقيقت آورده است، دو ويژگیای مهمی دربرداشت که تعريف روشنفکری را غنیتر از تعاريف ديگر مینشاند. نخست آنکه، آن تعريف، میتوانست برگرفته از يک تعريف همگانی درباره حقيقت باشد. اما تعريف همگانی چنان نيست که لجام از معنای واقعی و مستقل حقيقت بگسلد. بطوریکه از اساس بجای پیافکنی ساختمان، در از پی افکندن ساختمان برآيد. مثل اين میماند که هر کس مدعيات خود را هر چند تناقض آميز و بیسروته باشند، عين حقيقت بپندارد. دومين ويژگی تعريفی که از روشنفکری ارائه کرديم، اين است که عقايد انسان را در پيشگاه حقيقت لخت و برهنه میکند. بدين معنا که هيچ عقيدهای و هيچ آئينی و هيچ رأيی را مقدم بر حقيقت نمیشناسد. هر عقيدهای و هر قولی و هر کلامی بايد به حق و حقيقت سنجيده شود و اگر در آزمون سنجش و پرسش حقيقت سرراست بلند نکنند، بايد سرافکنده دامن از سر انسان باز کنند. ترديدی نيست که وجه استقلالی حقيقت حاصل نمیشود، جز در پرتو وجه استقلالی عقل انسان و از اين بيشتر، حقيقت ناب در پرتو عقلی حاصل میآيد، که عقل از همه ملاحظات و قيد و بندها آزاد آزاد گردد، و تنها به وجه صفت آزادی به تعقل در امور بپردازد.
با وجود وجوه استقلالی عقل و حقيقت، امر واقع و مستمر در خردورزی آدميان، همواره آغشته به رشتهای دراز از پيوستگیها و وابستگیها به عقايدی خاص، علائقی خاص، پيوندها و پيشنيههای خاص هستند. از اين واقعيت میخواهم دو نتيجه بگيرم:
الف) اينکه بعضی از اظهارنظرها میگويند روشنفکر بايد از هر عقيده و مرامی تهی باشد، اين از آن حرفهای بیاساسی است که دو ندارد. مثل اين میماند که انسان را از عقيده و مرام تهی کنيد. مگر شدنی است؟ انسان چيزی جز عقيده و مرام نيست. بدون عقيده و مرام، تنها انسان را از عقيده و مرام تهی نکردهايد، از انسان بودن تهی کردهايد؟ مگر يکی از ويژگیهای روشنفکری نقد قدرت نيست؟ هر چند نحلهای از روشنفکران آمريکائی و نئوليبرال بوجود آمدهاند، با اين کوشش که صفت نقد قدرت را از سر روشنفکری پاک کنند، اما نقد کردن بدون معيار و اندازهگيری ممکن نيست. آيا نقد قدرت بطورخاص و نقد انديشه بطور کلی، بدون در اختيار داشتن معيارهای نقد و بدون در اختيار داشتن يک نظام ارزشی که سره از ناسره چيزها را پيدا کند، ممکن است؟ نظام ارزشی و معيارهای نقد هسته عقلانی و راهنمای نظام اعتقادی انسان هستند. نظام ارزشی در واقع نظام سنجشی است. نوع مواجه روشنفکران با واقعيت، نوع تحليل آنها از واقعيت و راهحلها و پيشنهادها و نقدها و مبارزه آنان با خودکامگی استبداد، از خلال همين عقايد و همين نظام ارزشی صورت میگيرد. کدام روشنفکر را میتوانيد در جهان و يا در ايران اسم ببريد که بدون عقيده و مرام باشد؟ ژان پل سارتر، نماد روشنفکری و اصيلترين روشنفکر دهه ۶۰ و هفتاد ميلادی بود. او تنها اگزيستانسياليست نبود، بلکه در عقايد خود يک سوسياليست چپگرای اصيل نيز بود. نقدهای او خواه در سياست و خواه در ادبيات برگرفته از انديشههای او بود. تمام محافل روشنفکری ژان پل سارتر را به صفت اگزيستانسياليت بودن، روشنفکر میشناسند. بدينترتيب شما با مشارب مختلف روشنفکری، اعم از روشنفکری چپ، روشنفکری راست، روشنفکری ليبرال، روشنفکری اگزيستانسيال، و حتی روشنفکری يوتيليتار، مانند آنچه که روشنفکران نئوليبرال در آمريکا باب کردهاند، مواجه هستيد. اگر مشکل روشنفکری خالی بودن او از هرگونه مرام و آئين است، آيا تنها اين اشکال وقتی به يادمان میآيد که با مرام و آئين دينی مواجه میشويم؟
ب) آنچه مانع از روشنفکری میشود، عقايد و مرام او و صفات او به يک طرز فکر خاص نيست، بلکه تقدم شمردن عقيده و مرام نسبت به حقيقت است. با وجود آنکه نه روشنفکران و نه هيچ انسانی نمیتواند از عقيده و مرام تهی شود، اما از جهتی حق با آنهايی است که میگويند روشنفکر بايد خالی از هرگونه مرام و عقيدهای باشد. زيرا همانگونه که در يکی از تحليلهای خود آوردهام، باورها و عقايد هر فرد، فرآورده طبع و تمنيات او هستند. اگر چنين است، پس نقد روشنفکران به انديشهها و نقد آنها به قدرت، متأثر از علائق و تمنيات آنهاست. به عبارتی، دوستداشتهها و دوستنداشتههای انسان، سرچشمه نگاهی است که روشنفکران به واقعيت دارند. پس تکليف حقيقت چه میشود؟ چگونه انسان و روشنفکر به عنوان يک انسان، میتواند حقيقت را مقدم بر طبع و تمنيات خود بشمارد؟ طبع و تمنيات انسان، حاصل تربيت و آموزش، نوع زندگی و خاستگاه طبقاتی و رشته درازی از تجربهها و پيوندهايی است که هر فرد در طی زندگی کسب کرده است. اين رشته دراز به آسانی بر ذهن و دست و پای انسان پيچيده نشدهاند، که با پند و اندرز از ميان بروند. مجموع ملاحظاتی که هر فرد در کار و بار خود، و هر سياستمدار در سياستورزی خود، و هر روشنفکر در نقدها و تحليلها و بايد و نبايدهای خود، بکار میبندند، سرچشمه در اين رشته دراز دارند. همين مجموعه ملاحظات است که به عنوان منابع سانسور، رابطه انسان را با واقعيت غيرمستقيم میگردانند. چگونه میتوان از قيد و بند ملاحظات آزاد شد و عقل توجيهگر را به آزادی فراخواند؟ پس مشاهده میکنيد که يکی از وظايف روشنفکران مبارزه با سانسور و آزاد شدن و آزاد کردن جامعه از قيد و بند اين ملاحظات است. تا آنجا که روشنفکر به حقيقت متعهد است، به تدريج درمیيابد، که چگونه میتواند عقايد خود را در سنجه حقيقت، از تيغ سانسور برهاند. چگونه میتوان پرده از منابع سانسور و ملاحظات پس زد و به واقيعت و اشياء فینفسه آنچنانی که هستند نزديک شد؟ اين گفته پيامبر اسلام که دعا میکند که خداوندا اشياء را آنچنانی که هستند بر من بنما (الهم ارنی الاشياء کما هِیَّ) آيا نابترين گفته در گفتمان روشنفکری نيست؟
محدوده عقل و نقد روشنفکری دينی تا کجاست؟
اکنون اين پرسش مهم مطرح میشود که هرگاه تعارض و تناقض ميان عقل و دين ايجاد شد، روشنفکر دينی يا روشنگری دينی بنا به اينکه هم تابع عقل مستقل و آزاد است و هم متعهد به حقيقت است، تا کجا پيش میرود و در اين رويارويی و تعارض دست به کدام انتخاب میزند؟ اين آن معضله اساسی است که منتقدين روشنفکری دينی میتوانند و بايد ارائه دهند، و بر روشنفکران دينی است که بدون هيچ ملاحظهای، پاسخ شفاف ارائه دهند. برای پاسخ به اين پرسش توجه خوانندگان را به يک مقدمه جلب میکنم. اميدوارم که قصد توجيه کردن نداشته باشم.
مقدمه: جهان نامحدود است، اما عقل انسان نامحدود نيست. اين عبارت را از اين رو نمیگويم که يک جورايی عقل را به افسار دين و شريعت گره بزنيم. خواننده محترم قدری با حوصله متن را تعقيب کند. در جهان نامحدود، همچنانکه آقای دکتر ملکيان میگويد و بسياری از عرفا و شاعران بزرگ گفتهاند، رموز و اسراری وجود دارند که به چنگ عقل در نمیآيند۱۰. کانت معتقد بود که جهان تا آنجا هست که در ذهن من تصوير میشود، بيرون از تصاوير ذهنی من جهانی در کار نيست. سخن کانت به لحاظ هستیشناسی نبود، بلکه به لحاظ پديدارشناسی و معرفتشناسی بود. اينکه رموز و اسراری در جهان وجود دارند، حکمی است که توسط خود عقل صادر میشود، مانند ساهچالهها. سياهچالهها دقيقا پديدههای علمی هستند. وقتی ستارهشناسان حجم يک منظومه و اندازه يک منظومه و تعداد ستارگان و سيارات يک منظومه را اندازهگيری و رصد میکنند، به اين نتيجه میرسند که يک چيزی اين وسط در برآورد آنها، و در اندازهگيری آنها مفقود شده است؟ به عنوان مثال، گفته میشود حدود ۲۰۰ ميليارد ستاره در کهکشان راه شيری ما وجود دارد. همان کهکشانی که منظومه شمسی، تنها يکی از ستارگان آن محسوب میشود. آنها در مطالعات خود و هنگام دريافت نور با لکههای سياهی مواجه شدهاند، که نه تنها نوری از آنجا دريافت نمیشوند، بلکه نوری که از ستارگان اطراف آن دريافت میشد، ديگر دريافت نمیشود. آنها چارهای نداشتند که نام اين سياهه را سياهچاله بنامند. ملاحظه میکنيد، خود ابزارها و دستگاهها و ايجاد انحنای نور در فضا، به ما میگويند که سياهچالههايی وجود دارند که در کار بلعيدن ستارگان اطراف خود هستند. ميزان تراکم و تکاثف يا فشردگی ذرات نوترينويی در اين ساهچالهها به قدری است که هيچ چيز از درون آن خارج نمیشود. بنابراين سياهچالهها پديدههای علمی هستند، همچنانکه تصديق وجود اسرار ناشناخته و رموز ناشناخته پديدههای عقلی هستند. عقل میداند که اين پديدهها مربوط به اوست، لکن از فرط بیابزاری از چنگ او میگريزند.
پس از ذکر اين مقدمه به اين مسئله بازمیگرديم، که هنگام مواجه يک روشنفکردينی و يا يک روشنفکر ديندار با آيه و آياتی که با عقل در تعارض هستند، چه رويهای اتخاذ میکند؟ شايد نيازی به توضيح نباشد که ما با دو دسته تعارض مواجه هستيم. يک دسته تعارضات وجود دارند که صد درصد و بدون هيچ شک و شبهای با رويه عقل مخالف هستند. به قول معروف عقل با ديدن تعارض، آنها را تصديق میکند، و يا دستکم با اندکی تأمل و تدقيق، عقل درمیيابد که با او ناسازگار است. من فکر نمیکنم که هيچ عقل مستقل و آزادی بپذيرد که چيزی که بطور مسلم و آشکار با عقل ناسازگار بود، عقل را به سود ضد معقول واپس براند. پس وظيفه روشنفکر دينی در اينجا اين است که عطای دين را به لقايش ببخشد. جلوتر، از يک ديد ديگر باز به همين توضيح بازمیگردم.
دسته دوم تعارضاتی هستند که عقل را مشوش میکنند، عقل را به ترديد میافکنند، و عقل را به وادی شبهناک میغلطانند. مواردی که با شبهه عقلی متناقضاند. به عبارتی، ما گاه با يک رشته از آيات مواجه هستيم که توجيه عقلانی ندارند، و يا در توجيه عقلانی آيات در میمانيم. در اينجا بنا به اينکه دامنه عقل انسان محدود است و از آنجا که خود همين عقل پذيرفته است که جهان و آيات و پديدههای جهان نمیتوانند محدود به دريافتهای عقلانی باشند، چارهای نيست که روشنفکر دينی عقل را به تعليق میگذارد و اندکی خلل در ايمان خود راه نمیدهد. در اينجا اين توضح لازم است که محدود بودن عقل دستاويزی است که سنتگرايی و بنيادگرايی، بانگ وابستگی و اتکاء را بر سر تابعان و مريدان خود بنوازند تا عقل را از استقلال و اتکاء، به سرسپردگی در کانونهای قدرت بخوانند. اما از اين حقيقت غافل هستند که اين محدوديتها همه حکم عقل است، نامحدوديتها حکم عقل است، به تعليق گذاشتن عقل حکم عقل است، اين رشته احکام و احکام ديگر همه سرچشمه در عقلی مستقل و آزاد دارند. و اين عقل با وجود محدوديتها، چارهای ندارد که به خود متکی باشد و در خود مستقل و استوار بماند.
باز در ادامه همين بحث شايسته است که به قول آقای دکتر سروش دباغ مراجعه کنيم که دراينجا به کار بحث ما میآيد۱۱. او به نقل از کتاب علم و دين۱۲ نوشته ايان باربور و او نيز در توضيح نظريه لاکاتوش نقل میکند که چگونه يک نظريه علمی جانشين يک نظريه علمی ديگر میشود. لاکاتوش معتقد است که هر نظريه علمی حاوی يک هسته اصلی است که در غلافی از نظريههای فرعی پوشيده شده است. نظريههای فرعی مانند کمربندی میمانند که ازهسته اصلی محافظت میکنند. تجربههای جديد، آزمونهای جديد و نظرات جديد، ضرباتی هستند که يک يک بر تنه نظريه علمی اصابت میکنند. رشتههای کمربند ممکن است بر اثر ضربات سُست شوند و به تدريج خود را از نظريه جدا کنند. در اين وضع، نظريه اصلی يا هسته عقلانی نظريه، دست به بازسازی و ترميم و دگرسازی نظريات فرعی میزند، تا تارهای از هم بريده را دوباره در اطراف خود بازسازی کند. اما گاه تجربههای جديد و نظريات جديد چنان بر رشتههای بهم بافته ضربه میزنند که هيچ اثری از کمربند حفاظتی بجا نمیگذارند. در اين وضع نظريه اصلی در معرض فشارها و تجربههای جديد قرار میگيرد و چارهای جز ترک کردن عرصه علمی و نظری و واگذاشتن خود بجای نظريات ديگر ندارد. برخورد روشنفکران دينی با اصل و فرع دين به همين ترتيب است. میدانيم که بعضی از آيات هستند که ناظر به اصول هستند. مانند آنچه که درباره خدا و رحمانيت او وجود دارد، و آنچه که درباره نبوت، قيامت، عدالت، آزادی، صلح و رستگاری انسان وجود دارند. اما فراوان آياتی وجود دارند که در حکم همان غلافی میمانند که دور تا دور هسته اصلی قرآن کشيده شده و از آن محافظت میکنند. مانند جنگ، مانند پارهای از مناسک دينی، مانند بعضی از احکام مربوط به مجازات و حدود و ديات. بديهی است هرگاه اين فروع در معرض تهاجم نظريات ديگر قرار گرفتند، و يا به طريقی با عقل ناسازگار آمدند، با تفسير و قرآئت نو تغيير چهره میدهند و از نو بازسازی میشوند. اما هرگاه تعارضات عقل و تعرضات نظام جديد زندگی، با يک يک تارهايی که دورتا دور اصول اصلی و محکمات دينی کشيده شدهاند جدی میشوند، تا حدی که خود محکمات و اصول نتوانند در برابر حقايق جديد از خود محافظت کنند، آنگاه بر روشنفکران دينی است که تکليف خود را در چالش ميان دين با حقيقت از يکسو، و دينداری و عقلانيت از سوی ديگر، يکسره کنند.
تناقض (پارادوکس) عقل و ايمان
معضله ديگر که در نقد دينی وجود دارد، رابطه ثنوی است که بعضی از منتقدين ميان عقل و ايمان قائل میشوند. آقای دکتر مصطفی ملکيان برای آنکه توصيفی از دوگانگی خرد و ايمان ارائه دهد، ابتدا گزارشی از سه قسم از گزارههايی که به نوعی مواجه با خَرد دارند، ارائه می دهد. يک قسم گزارههای خَردپذير، يک قسم گزاره خَردستيز و قسم سوم، گزارههای خَردگريز هستند. او در اثر ديگری بنام "عقلانيت و زندگی عقلانی۱۳" چند ويژگی برای گزارههای خردپذير ذکر میکند که يکی از آنها پذيرش منطق صوری است. مهمترين اصلی که در منطق صوری وجود دارد، اصل امتناع از تناقض است. آدم عقلانی کسی است که همواره در عقايد و نظرات خود مانند نشخوار کردن يک فکر، به وارسی می پردازد تا هيچيک از عناصر آن نافی و ناقض يکديگر نباشند. از روی گزارههای خردپذير میتوان دريافت که چه گزارههايی خردستيز هستند. اما قسم سوم گزارههايی هستند که: «نه به سودشان دليل قانعکننده داريم و نه به زيانشان دليل قانعکننده داريم. اگر اين گزارهها بر عقل من عرضه شوند، عقل من نه به سود اين گزارهها دليل قانعکنندهی بیبرو برگرد دارد نه به زيان اين گزارهها۱۴». آقای ملکيان اين نوع گزارهها را گزارههای خردگريز مینامد. گزارههای خردگريز، گزارههای ضد خرد نيستند، اما به چنگ خرد هم در نمیآيند. اکنون به غير از اينکه او اين گزارهها را به دو قسم تقسيم میکند، در مجموع گزارههای خردگريز، گزارههايی هستند که در منطقهالفراق انديشه (در منطقه خالی انديشه) قرار دارند. يعنی در جايی که معرفت و انديشه دچار خلاء میشود. اين منطقه، منطقه ايمانی است. يعنی يک چيز را که نه بتوان با عقل تصديق کرد، و نه بتوان ادلههای عقلانی در رد آن ارائه داد. مانند وجود يا عدم وجود خداوند. اينجاست که پای ايمان به ميان میآيد. در اين حال، به گفته آقای دکتر ملکيان: «بايد ديد که عقيده به کدام از اين دو گزاره، سلامت روانی بيشتری برايتان تأمين میکند. اگر "خدا وجود دارد" به شما سلامت روانی بيشتری میدهد، از اين به بعد به گزارهی "خدا وجود دارد" عقيده بورز. و اگر گزارهی "خدا وجود ندارد" به شما سلامت روانی بيشتری میدهد، از اين به بعد به "خدا وجود ندارد" عقيده بورز. اينجاست که گفتم جای ايمان است. اينجاست که من برای ايمان جا باز میکنم، اما فقط در گزارههای خردگريز، در گزارههای خردپذير، جايی برای ايمان نيست۱۵».
نظرات آقای ملکيان به چند دليل تناقضآميز و در نتيجه نافی عقلانيت است:
۱- هيچ عملی و هيچ تصميمی بدون استعانت از عقل صورت نمیگيرد. خطای بزرگ آقای ملکيان اينجاست که او عقل را در وضعيت انتزاعی در نظر گرفته است. يعنی وضعيتی که هيچ خطايی از عقل سرنمیزند. در حالی که در واقع امر، و در سراسر زندگی، ما با عقل توجيهگر مواجه هستيم. عقلی که دائم مرتکب خطا میشود. پارهای از فلاسفه میگويند، عقل دچار خطا نمیشود، خطاهای ما ناشی از اطلاعات نادرستی است که حواس به عقل انتقال میدهند. به عبارتی، حواس ما مرتکب خطا میشوند نه عقل. اين سخن را نمیپذيرم، چون عقل خدمتگذار حوائج انسان است. اگر عقل مستقل از حوائج انسان بود، حرف صحيحی بود. اما عقلِ خدمتگذار، مرتکب خطا و فراوان خطا هم میشود، مانند آنچه که در عقل توجيهگر انسان مشاهده میکنيم. توضيح بيشتر اينکه، هيچ عملی، حتی اعمال جنايتکارانه بدون اقناع و توجيه عقلانیِ فردی که مرتکب جنايت میشود، صورت نمیگيرد. در جايی ديگر توضيح دادهام که «هيچ جنايتی و هيچ جنايتکاری، بدون ارتکاب جنايت عليه خويشتن قادر به ارتکاب جنايت عليه ديگری نخواهد بود. جنايتکار خود اولين قربانی جنايت است. او بدون فريب خود و بدون اقناع و توجيه خود در امر جنايت، نمیتواند دست به جنايت بزند. بنا بر اينکه انسان در آنچه دست به عمل میزند، مدام در حال توجيه کردن خود است، به موجب همين توجيحات، مدام خود را در دام خودفريبی قرار میدهد. نيک و بد اعمال انسان معطوف به طبع و تمنائی است که ذهن را به يک دستگاه توجيهسازی تبديل میکند. به عبارتی، بدون دستگاهی که عقل را به عقل توجيهگر بدل میکند، و بدون اقناع و فريب دائمی خود، هيچ عمل و هيچ انديشهای صورت عينی به خود نمیگيرد. فرد جنايتکار تا خود را در جنايت توجيه و اقناع نکند، نمیتواند دشنه در خون قربانی خويش آغشته کند۱۶».
۲- آقای ملکيان بايد به اين پرسش پاسخ دهد که ايمان به چيزی، آيا تصميم نسبت به آن چيز است و يا خير؟ وقتی شما ميان دو امر مساوی قرار میگيرد که به لحاظ عقلی يکی بر ديگری رجحان ندارد، تصميمگيری انسان برآيند صفر پيدا میکند. گويی آقای ملکيان ايمان آوردن را با شير يا خط انداختن و استخاره گرفتن، يکسان گرفته است. مثالی که او در باره ايمان میزند، وضعيتی است که آيزايا برلين، در باره خَرِ بوردا میزند. ظاهراً بوردا خری را در نظر میگيرد که دو ظرف علوفه غذايی به فاصله يکسان و با همه عوامل و شرايط يکسان، روبروی او قرار گرفته است. هيچ يک از دو ظرف علوفه بر ديگری رجحان ندارد. خر میماند که کدام را انتخاب کند. آنقدر میماند تا از فرط گرسنگی از پا در میآيد۱۷. اما آقای ملکيان توجه نکرده که حتی اگر ايمان را با شير يا خط انداختن و يا استخار گرفتن يکسان بگيريم، فرق انسان با خر اين است که او دارای عقل است. تصميم خود را تا مرگ به تعليق نمیگذارد. عقل به او میگويد: که هرگاه در وضعيتی قرار میگيرد که انتخاب و تصميمگيری در باره دو امر يکسان میشود، به اين دليل که هيچيک بر ديگری رجحان ندارد، دستکم دست به شير يا خط بزند و يا استخاره بگيرد. ملاحظه میکنيد که حتی چنين تصميمی بدون دخالت عقل صورت نمیگيرد.
۳- ريمون بدُن از قول ماکس وبر نقل میکند که هرگاه بخواهيم يک پديده اجتماعی را توضيح دهيم، ابتدا بايد کوشش کنيم تا آن پديده را با رفتارهای معقولی که از افراد سر میزند، توضيح دهيم، آنگاه وقتی اين نحوه از توضيح دادن موفق از آب درنيامد، سراغ رفتارهای نامعقول بگرديم و پديده اجتماعی را با رفتارهای نامعقول توضيح دهيم. ريمون بدُن در پاسخ ماکس وبر میگويد، تفکر اجتماعی بر حسب روال، و بر خلاف نظر ماکس وبر عمل میکند. تفکر اجتماعی به اين امر گرايش دارد که پديدهها را با رفتارهای نامعقول توضيح دهد، تنها فقط وقتی از توضيح رفتارهای نامعقول ناتوان میشود، در جستجوی رفتارهای معقول برمیآيد۱۸. اکنون قول ريمون بدُن درست است يا قول ماکس وبر، به اين بحث مربوط نمیشود، نکته با اهميت اينجاست که در پَسِ نامعقولترين رفتارهای انسان نوعی عقلانيت وجود دارد. همچنانکه ريمون بدُن در باره بسياری از اعتقادات خرافی مثال میزند. اين عقلانيت همان دستگاهی است که نوع رفتار و کردار و انديشه انسان را توجيه میکند و به انسان امکان عمل و تصميمگيری میبخشد.
۴- آقای دکتر عبدالکريم سروش در مقاله حکمت يونانيان، حکت ايمانيان، برخلاف آقای ملکيان کوشش دارد تا به نوعی تضاد ميان عقل و ايمان را برطرف کند. اما او کاری بيش از آقای دکتر ملکيان انجام نمیدهد. آقای ملکيان هم خيلی به تضاد اين دو باور نداشت، تنها معتقد بود ساحت عقل و ايمان از دو جنس متفاوت هستند. امری که ايمانی است، عقلانی نيست. آقای سروش اصلا وارد اين بحث نمیشود که امر ايمانی عقلانی نيست، بلکه يکراست از دو ساحت مختلف سخن میگويد. ساحت عقل، ساحت چون و چرا کردن، پرسيدن و جستجو کردن است. ساحت فلسفيدن در امور و زير و بمْ از علل و اسباب چيزها بيرون کشيدن است. ساحت شک کردن، و تنها به صورت ظاهری چيزها اکتفا کردن است. او از دو حکمت يونانی و حکمت ايمانی ياد میکند. حکمت يونانی، عقل سببانديش است، اما حکمت ايمانی عقلِ عقل است. مراد او از عقل عقل که از قول جلالالدين مولانا نقل میکند، نه عقل به معنای متعارف، بلکه ساحتی از حضور درونی انسان است که حالا مولانا به استعاره آنرا عقل عقل ناميده است. يعنی عقلی که از صور سطحی چيزها عبور میکند و به درون آنها میرسد. جايی که ديگر از صورت خبری نيست. از رنگ و لعاب گرفتن اشياء خبری نيست. بلکه محل بیصورتی و بیرنگی است. باز اينجا اصطلاح عقل نزد مولانا کاملاً استعاری است، همانگونه که گفتم مراد او از عقل، وادی حضور انسان است. جايی که به عشق مربوط میشود «بزرگان ما میگفتند که منطقهای در اين عالم به نام منطقه رازها وجود دارد که خوراک عقل نيست. خوراک چيز ديگری است و تمام آنچه که حکمت ناميده میشود بری از اسرار است. نکتههای آشکار اين عالم است که به چنگ عقل افتاده و همگانی میشود و در اختيار همگان قرار میگيرد. بنابراين شکل حکمت پيدا کرده، آن را میآموزند و فرامیگيرند، اما زمانی که شما وارد منطقه اسرار و رازها میشويد به تعبير حافظ عقل را در آنجا راه نمیدهند۱۹». آقای سروش به نقل از يکی از فيلسوفان (اگر از خاطر نبرده باشم محتملاّ منظور او فرانسوا ليوتار است)، مینويسد که پروژه عقلانيت، خود عقلانی نيست. زيرا عقل از جايی شروع میکند، که برای خود او روشن نيست. عقل نقطه اتکاء و اعتماد خود را بر چيزی میگذارد که بوسيله عقل اثبات نشده است. «ما عقلانيت و اعتماد بر عقل را انتخاب میکنيم. زندگی را از اينجا آغاز میکنيم و هيچ حجتی هم برايش نداريم، در اصل ساختار وجودی ما، نحوه وجود ما چنان است که ما را به عقل میخواند. ما از عقلانيت گريزی نداريم، حجت هم نمیخواهيم و حجت خدا خواستن ما در اينجا به دور يا تسلسل میاندازد که هر دو عقلاً باطلاند. ما عقلانيت را انتخاب میکنيم يا به تعبير بنده ما به عقلانيت ايمان میآوريم. عقلانيت را هم به معنای يک شيوه يا انتخابی که خود عقلانی است نگيريد. آن انتخاب عقلانی خودش عقلانی نيست، بلکه يک انتخاب اوليه است. ايمان را هم به معنای توجه به بیصورتها و به منزله يک انتخاب اوليه بگيريد. در پرتو اينها که گفتم، خواهيد ديد که نسبت عقل و ايمان به تعبير مولوی نسبت چشم و گوش خواهد شد که دو کانال برای ادراک هستند، اما هيچکدام راه را بر ديگری نمیبندند و جا را بر ديگری تنگ نمیکنند ... من هرگز بين اين دو تضادی نمیبينم۲۰».
اگر آقای دکتر ملکيان از عقل انتزاعی ياد میکند، خطای آقای دکتر سروش اين است که عقل را تنها به معنای عقل ابزاری در نظر میگيرد. واقع اين است که، عقل انسان مانند شخصيت او، و مانند نفس او دارای وجوه گوناگون است. شما نمیتوانيد از يک شخصيت و يا از يک نفس ياد کنيد. خود قرآن از سه نوع نفس ياد میکند. نفس اماره، نفس لوامه و نفس مطمئنه. اين تعبير يک تعبير کلی است. شايد گزارشی از يک طيف يا يک پيوستار شخصيتی باشد که سه نقطه ابتدا، انتها و وسط را گزارش میکند. و اگر به درست يا به مسامحه، نفس را همان شخصيت در نظر بگيريم، تقسيمبندیهای مختلفی در باره شخصيت انسان صورت گرفته شده است. وضعيت عقل هم به همين ترتيب است. عقل انسان همين عقل ابزاری نيست. عقل ابزاری، عقل محاسبهگری و سنجش سود و زيان چيزهاست. چنانچه پيش از عقل، ما با عقل ابتدايی روبرو هستيم که حتی به اين درجه از عقلانيت که عقل ابزاری است، نرسيده است. ماننده آنچه که در بچهها وجود دارد که سود و زيان خود را تشخيص نمیدهند، اما آب را از آتش تشخيص میدهند. درد را از لذت تشخيص میدهند. نوعی عقل حياتی است. پس از عقل ابزاری، در يک مرتبه عالیتر با عقل انتقادی مواجه هستيم. سوسياليستهای فرانکفورتی تقريباً بنيانگذار چنين عقلانيتی بودند. عقلی که از سود و زيان چيزها عبور میکند و به نقد آنها روی میآورد. عقل ابزاری، عقل اثباتی است، اما عقل انتقادی، عقل ويرانگر است. ويرانگری نه به معنای منفی آن، به معنای زير ور کردن و دمار از چيزها در آوردن است. مانند آنچه که روشنفکران چپ با نظم بورژوازی، با مصرف بورژوازی، و به قول نويسندگان ديالکتيک روشنگری با نظام کالايی و صنعت فرهنگ سازی بورژوازی انجام میدهند۲۱. بعد از عقل انتقادی، ما با مرتبه استعلايی عقل مواجه هستيم، يعنی عقل آزاد. عقل ابزاری، عقل ملاحظهانديش، مصلحتانديش و توجيهگر است. اما عقل آزاد بطور کامل از هرگونه ملاحظه و توجيهی آزاد آزاد میشود. عقلی است که منابع سانسور را در مینوردد و با واقعيت بطور مستقيم مستقيم ارتباط برقرار میکند. هر چند در زندگی واقعی ما با چنين عقلی روبرو نيستيم، چنانچه با حقيقت هم روبرو نيستيم، چنانچه با نفس مطمئنه هم روبرو نيستيم. ماکس پلانگ میگويد حقيقت مانند ، نوری است که در سياهی شب بر قلهای بلند
میدرخشد و تنها کورسويی از آن به ما میرسد. به ميزانی که جلوتر میرويم، افق بيشتری از نور اطراف ما را احاطه می کند و روشنايی میبخشد، اما هرگز به نوک قله نمیرسيم۲۲. ماکس پلانگ اضافه میکند، که ما حقيقت را هرگز نمیتوانيم به تملک درآوريم (چيزی که نظامهای توتاليتر يا طرز فکرهای توتاليترمدعی آن هستند). ما به عقل آزاد نمیرسيم، چنانچه به نفس مطمئنه هم نمیرسيم. به ميزانی که انسان انديشه و ذهن خود را از ملاحظات، اعم از ملاحظات سياسی، ملاحظات اقتصادی، ملاحظات خانوادگی، ملاحظات قومی، ملاحظات عقيدتی، ملاحظات دوستی ووو، آزاد سازد، به عقل آزاد نزديک میشود. اين عقل، ديگر عقلی نيست که در قيد سانسور باشد. عقلی است که رابطه او با اشياء و با واقعيت مستقيم مستقيم شده است. خوب طبيعی است که اين عقل به يقين و اطمينان میرسد. وقتی تمام زوائد ناشی از سانسور و ملاحظه را از دامن عقل برچينيم، عقل چنان تلطيف پيدا میکند و چنان سبکبال و آزاد میشود، که زبان پرندگان را هم فهم می کند، مثل کاری که حضرت داوود انجام داد و مثل کاری که به پرکشيدن حضرت سليمان منجر شد. و اگر بخواهيم به نوعی و با اندکی مسامحه طيف پيوستاری عقل را بر طيف پيوستاری نفس منطبق کنيم، در ابتدای طيف، نفس اماره را بر عقل ابزاری، و در نقطه وسط نفس لوامه را بر عقل انتقادی، و در انتها نفس مطمئنه را بر عقل آزاد مینشانيم. البته چنين نيست که هيچيک از ما هيچ بهرهای از عقل آزاد و نفس مطمئنه نداشته باشيم. همه افراد کم يا بيش فراوان از عقل آزاد، و فراوان از نفس مطمئنه بهرهها دارند، که مرتبه ايمان و اطمينان افراد (اگر نه مبتنی بر خامی و انقياد باشد)، همين بهرههايی است که از عقل آزاد و از نفس مطمئنه، میبرند.
۵- هيچ تصميمی، هيچ رفتاری و هيچ انتخابی بدون فرمان عقل انجام نمیشود. از اين بحث ظريف در میگذرم که بدون شعور، حتی در اشياء بیجان عمل وجود ندارد. اما تا آنجا که به عمل و انتخاب انسان مربوط میشود، الا در شرايط خاص جنون۲۳، هيچ عمل و انتخابی بدون فرمان شعور و عقل صورت نمیگيرد. اگرنه، آقای ملکيان بايد توضيح دهند که سرچشمه ايمان کجاست؟ اگر سرچشمه ايمان احساس امنيت و سلامتی است، آيا خود تصديق نمیکند که انتخاب امنيت و سلامتی، دخالت و تصميم عقل است؟ اما پيش از اين دو مسئله را خاطر نشان سازم:
۵-۱- نسبيتگرايی و نگاه احتمالاتی به رويدادها همانطور که آقای ملکيان توضيح دادهاند، يکی از ويژگیهای عقلانيت است. اما هيچ عقلی بدون امر مطلق کارکرد منطقی و درست ندارد. نه اينکه کارکرد ندارد، کارکرد درست و منطقی ندارد. عقل در همه حال کارکرد خودش را داراست، مثل عقل قدرتمدار. اجازه بدهيد بحث را از شکگرايی شروع کنم؟ شکگرايی يکی از ويژگیهای عقل است. اما در شک ماندن علائم مرضی است. شايد همان واژه ريب در قرآن که آقای ملکيان به درستی توضيح دادهاند، اشاره به همين علائم مرضی باشد. نگاه احتمالاتی هم به همين ترتيب است، که میتوان آن را يکی از ويژگیهای عقل دانست. اما نگاه احتمالاتی بنا به ابزارها و دستگاههای اندازهگيری که در اختيار ما قرار دارند، احتمالاتی هستند، ليکن رويدادها بطور واقعی از قواعد احتمالاتی پيروی نمیکنند. مثل آنچه که در اصل "عدم قطعيت" هايزنبرگ وجود دارد. علت وسوسه بسياری از فيزيکدانان از زمان انيشتاين به اين سو، برای بازگشت فيزيک به نظريه جبر، از همين جا سرچشمه میگيرد. کارکرد منطقی و درست عقل، در گرو عقلی است که تکيهگاه مستحکم و استوار پيدا کند. عقلی که بنای خود را بر زمينی سفت و سخت بسازد، نه بر ماسهزارهای نرم و تهی. اگر همه چيز در بند شک و احتمالات باشد، و هيچ امر يقينی و مستحکمی وجود نداشته باشد، هم امکان عمل و هم امکان برنامهريزی از ميان میروند. انتخاب امر يقينی، و انتخاب يک تکيهگاه مستحکم، و پا بر زمينی استوار نهادن، ساختار خود عقل است. اينکه فکر کنيم چيزی بنام علم حضوری وجود دارد که امر يقينی را به عقل تفويض میکند و يا عقل امر يقينی را وامدار علم حضوری است، حرف بیاساسی است. زيرا اگر عقل همه چيز را در سنجه احتمالاتی خود ارزيابی میکند؛ چرا بايد به دادههای علم حضوری اطمينان کند؟ اين اطمينان حاصل نمیشود جز به ترتيبی که مقتضی ساختار خود عقل باشد؟ مگر ممکن است عقل درباره همه چيز تعقل به خرج دهد الا درباره خود؟ خود عقل تا اين حد عقل دارد که اگر پا در جای محکم نگذارد، همه حسابهای احتمالاتی او به باد فنا میروند. اينکه علم حضوری يا حس درونی من، و يا به قول کانت قوه فاهمه به مدد عقل بيايند و امر يقيتی را به عقل انتقال دهند، در هر حال بدون تصديق عقل و بدون مکتسبات و دريافتهای تجربی عقل، امر يقينی برای انسان مُتحَصّل نمیشود. ترديدی نيست که فراوان عقلهای توجيهگر وجود دارند که تسليم را به تدبير ترجيح میدهند. حتی عقل میتواند به موجب اعتياد در روابط سلطه/ زير سلطه، در مقام مسلط يا زير سلطه، به عقل قدرتمدار و يا تعطيل کردن فعاليت خود روی بياورد. آنچه که مورد نظر اين نوشتار است، اين است که عقل بدون تکيه به امر مطلق و يا دستکم بدون اطمينان از اينکه در وادی يقين و اطمينان قدم خواهد گذاشت، امکان عمل خود را از دست میدهد. ايمان همين وادی يقين و اطمينان عقل است.
۴-۲- ايمان نقطه يقين عقل است. عقل در دنيای احتمالات سير میکند، اما هر احتمالی استوار بر يک يقين فلسفی است. مانند قاعده علیّت و يا اصل عدم تناقض و يا تصديق جهان خارج از ذهن، و چيزهايی که کانت درک آنها را به قوه فهم نسبت میدهد. يقينهای فلسفی اگر کار فهم هستند، اما بدون تصديق عقل بیمحل و بدون استفاده میشوند. پس همچنانکه عقل به تصديق يقينهای فلسفی میپردازد، يقينهايی هم هست که حاصل تجربه زندگی فرد از يک سو و تجربه زندگی بشريت از سوی ديگر هستند. اگر يقينهای فلسفی، يقينهای پيشاعقلی هستند، يقينهايی هم هست که يقينهای پساعقلی۲۴ هستند. مانند باور به خدا و يا باور به جهان پس از مرگ. اين يقينها حاصل خردورزی عقل در طول زندگی فردی و حيات بشری است. اين يقينها وقتی حس اعتماد در انسان برمیانگيزند، به ايمان بدل میشوند. همان چيزی که حضرت ابراهيم را به کنکاش در تجربههای حسی پيرامون خود واداشت. بازهم میتوان مدعی شد که، "در اين تجارب قوه فهم است که حس درونی اعتماد را به قوه عقل انتقال میدهد". پس ايمان همان قرارگاه و منزلگاهی است که عقل پا در زمين تجربه میگذارد. وقتی عقل در يقين و اطمينان خود به چيزها، در ايمان منزل میجويد، همين منزل را نقطه امن و تکيهگاه خود در تعقل به چيزها قرار میدهد. عقل بدون ايمان، بدون اينکه سرانجام حدسيات و حسيات انسان به منزلی و مقصودی امن ومطمئن و قابل اعتماد خواهند رسيد، در دنيای احتمالات، شکيات و نسبيتها، سرگشته و حيران خواهد. اين عقل بدل به عقل قدرتمدار و توجيهگر میشود، که تنها در کار محاسبه سود و زيان و جهان زودگذران اين و آن برمیآيد. عقلانيت روشنفکری دينی يا روشنگری دينی، با اطمينان از ايمان خود، از اين سود و زيان و جهان زودگذران، در امان است.
[email protected]
www.bayaneazadi.com
فهرست منابع:
۱- تفصيل بحث درباره هويتگرايی و نقش دوگانه هويت را در کتابی که با عنوان "سنتگرايی، هويتگرايی و روشنگری" در دست انتشار دارم، آوردهام. اما خواننده محترم میتواند به دو مقاله "چگونه باورها و عقايد انسان تحت تآثير طبع و تمنيات او قرار میگيرند" مراجعه کند.
۲- کتاب حقيقتها و آزادی، نوشته ريمون پولن، ترجمه عباس باقری، نشر نی، ص ۵۶
۳- برای مطالعه بيشتر به کتاب اخلاق، نوشته آلن بَديو، ترجمه باوند بهپور، نشر چشمه، ص ۶۵
۴- اصل عبارت "روی حرف خودت بمان" و تداعی مباحث مربوط به لاکان و آلن بديو برای نويسنده، مرهون گفتگويی بود که با همسرم داشتم.
۵- با پارادوکس خود چه میکنيد، متن گفتگوی دکتر مصطفی ملکيان با مهرنامه، تاريخ انتشار ۳ بهمن ۱۳۹۲
۶- نقد روشنفکری دينی، متن کامل گفتگوی دکتر سيد جواد طباطبايی با روزنامه همشهری، برگرفته از وبلاک مهدی خلجی
۷- قرآن سوره روم آيه ۳۰
۸- به مقاله اطاعت و آزادی، نوشتهای از همين نويسنده، که در پاسخ به آيهالله جعفر سبحانی نوشته شده است مراجعه شود.
۹- قران سوره مؤمنون آيه ۶۸
۱۰- مقاله عقلانيت و تعبد، اثری از دکتر ملکيان
۱۱- به مقاله الاهيات روشنفکری دينی نوشته سروش دباغ مراجعه شود.
۱۲- نويسنده اين متن، کتاب علم و دين اثر ايان باربور را ساليانی دور از مطالعه گذرانده است، اما متاسفانه نه کتاب و نه يادداشتها همراه او نيستند که به اين اثر مراجعه کند. در حال حاضر هم به همين قول اکتفا میکند که آقای سروش دباغ از قول ايان باربور نقل کرده است.
۱۳- اقليت و اکثريت، حقوق بشر و ايضاح پارهای از ابهامات پروژه عقلانيت و معنويت، گفتگوی دکتر ملکيان با مولود بهراميان مورخ ۲۸/۱۱/۱۳۹۰
۱۴- همان متن
۱۵- همان متن
۱۶- به مقاله عقل توجيهگر، نوشتهای از همين نويسنده مراجعه شود
۱۷- اين مثال برگرفته از کتاب چهار مقاله درباب آزادی نوشته آيزايابرلين، انتشارات خوارزمی است.
۱۸- کتاب ايدئولوژی در منشأت، نوشته ريمون بُدن. خواننده متن سخنان ريمون بدن را میتواند در همان آغاز کتاب بيابد.
۱۹- مقاله حکمت يونانيان، حکمت ايمانيان، نوشته دکتر عبدالکريم سروش
۲۰- همان متن
۲۱- برای مطالعه بيشتر به کتاب ديالکتيک روشنگری، نوشته ماکس هورکهايمر و تئودور آدورنور، ترجمه مراد فرهادپور، انتشارات گام نو مراجعه شود.
۲۲- اين عبارات را (نقل به مضمون) از کتاب علم به کجا میرود، نوشته ماکس پلانگ نقل کردم. خوانندگان توجه داشته باشند که نويسنده اغلب نوشتههای خود را در محل استراحتگاه خود در پارس جنوبی مینويسد. جايی که به هيچ منبعی جز کامپوتر همراه دسترسی ندارد. نقل قولهايی هم که میآورم يا متکی به حافظه است و يا برداشت های خود نويسنده است و مقالاتی که در کامپيوتر خود همراه دارد. اين قول آخری هم که به ماکس پلانگ نسبت دادم، از بسکه آن را نقل کردهام، ديگر بخاطر نمیآورم قول اوست و يا اضافه اينجانب است.
۲۳- در مقاله نخست عقل توجيهگر توضيح دادم که :« برخلاف بعضی از نظريات روانپزشکی، جنون زائل کردن عقل نيست، جنون از خودبيگانه کردن عقل در دام خودفريبی است. صرفنظر از جنونهای آنی که مغز را در يک لحظه تعطيل میکند، در وضعيت بلندمدت، هيچ مجنونی در لحظه ارتکاب جنايت، تا آنجا که از هدفگذاری و برنامهريزی بهره میبرد، از عقلانيت تهی نمیشود. بدينترتيب است که افراد جنايتکار، ديکتاتورها و شکنجهگران از عقلانيتی بهره میبرند که تمنای خودفريبی را بطور کامل در مدار عقل پيوند میزنند».
۲۴- اصطلاح پيشاعقلی و پساعقلی، من درآوردی نويسنده همين متن است.