چهارشنبه 1 مرداد 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

بر فراز آشيانه هُدهُد، ابراهيم هرندی

ابراهیم هرندی
از خود گذشتن و ايثار، در ميان جانوران کرداری برآيشی‏‌ست و زمينه‌ای ژنتيک دارد. برخی از زيست‌شناسان اين چگونگی را در باره انسان نيز ناشی از بهره ژنتيک آن دانسته‌‏اند و از خود گذشتگی و ايثار و شهادت را از اين چشم‌انداز نگريسته‌‏اند. برخی نيز اساس اين‌گونه کردارهای انسانی را باورهای فرهنگی و آرمان‌های اجتماعی می‏‌دانند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


زيرِ شمشيرِ غمش رقص کنان بايد رفت
"حافظ"

چشم اندازِ برآيشی که گياهان و جانورانِ کنونی را آخرين حلقه های زنجيره های گوناگون جانداران می داند، نگرش تازه ای به هستی ست که در آن همه زيندگان برای ماندگاری در جهان، نيازمند به سازگاری با زيستبوم خويش اند و همه دانايی ها و توانايی های آن ها، از شکل هراندام گرفته تا رفتارها و کردارهايشان، همه در راستای نيازهای زيستبومی آن ها شکل می گيرد. اما چون زيستبوم همه جانداران، هماره دگرگون شونده است، همه برآيندهای زيستی گياهان و جانوران نيز، ناگزيز از ديگرگون شدن هماره است. البته چون اين ديگرگونی ها بسيار کُند و آرام، در ژرفساختِ ژنتيک زيندگان رُخ می دهند، هرگز هيچ گياه و يا جانوری را يارای ديدن آن ها نيست. دگرگونی های برآيشی نياز به صدها و گاه هزارها سال دارند، اما عمر جانداران کنونی بسيار کوتاه است. ميانگينِ تپش قلب هر جاندار، چيزی نزديک به بيست ميليون باراست. هرچه جانداری جثه ای کوچکتر داشته باشد، تپش قلب اش تند تر است و زودتر از جهان می رود. برای نمونه، اَبَرسنگ پشت، که قلب اش در هر دقيقه شش بار می زند، نزديک به ۱۸۰ سال می زيد، اما ميانگين نبض موش در هر دقيقه ۲۴۰ بار است و تنها پنج سال زندگی می کند.

از ديدگاه برآيشی، ساختار فيزيکیِ زيندگان، برآيندِ نيازهای ژنتيک آن‏ هاست و ژن‏ های هر تن، از آن چون ابزارِ زيستن و ماندگاری بهره می‏ جويند. اگر چه تنِ هر زينده هماره در کار بهره برداری از هوا و آفتاب و زمين و نيز زيستاران ديگر است، اما در پايان، تنها ژن ‏ها هستند که می مانند و به نسل های آينده سپرده می شوند. بخش‏ های ديگر بدن چون پوسته‏ ای تهی از مغز، پژمرده و فرتوت و نابود می‏ شوند. البته هر کالبد، ناآگاه از بنيادِ ژنتيک خود و شيوه کارکرد آن، چنان می زيد که گويی خود هدف بنيادين برآيشِ خويش است. اما با پايان يافتنِ دوران کارايی جنسی و بارآوری، همه توانايی‏ های جسمیِ جانداران با شتابی بی‏ امان فرو می‏ کاهد و بيشترِ ژن‏ های بدخيم، از نهانگاه ‏های خود سر برمی آورند.

بررسیِ برآيش زيندگان از ديدگاه ژن‏ های آن ‏ها می ‏تواند پديد آورنده اين پنداره باشد که اگر کالبدِ هر زيستار، ابزارِ ترابری ژن‏ هايش از نسلی به نسلِ ديگر است، پس هر زينده بايد درگيرِ ستيزی هماره با ژن‏ های خود باشد، زيرا که اين دو ـ يعنی ژن و تن ـ ناهمايند با يکديگرند. ژن ‏ها، کالبد را ابزارِ نگاهداری و زيستياری و بازسازیِ خود می ‏دانند، اما زيندگان، ناآگاه از وجود آن‏ ها، زندگی خود را هدف می پندارند. يکی از پی ‏آيندهای اين پنداره، اين پرسش می تواند باشد که، پس اگر هدفِ برآيش، پايداری و ماندگاری ژن‏ هاست، برآيشِ تن برای چيست؟

بايد گفت که با آن که هر تن، يکانی خود گردان و يگانه می ‏نمايد اما در حقيقت، کوهباری از ژن ‏های گوناگونِ همزی ‏ست که در گذار از هزاره ‏های برآيشی به زندگی گروهی در يک کالبد رسيده اند و ماندگاری خود را در همزيستی با يکديگر يافته اند. از اين چشم انداز، بدن هر زيستار، ابزارِ همگون سازی و ماندگاریِ ژن ‏های آن است. جانورانی که برای همگون سازی، نيازی به اين وسيله ندارند، گاه بجای کاربردِ انرژیِ ارگانيک خود در ساختن تن، از ديگر سازه ‏های موجود در طبيعت بهره می ‏جويند و بجای رويانيدنِ گوشت و پوست و استخوان و خون و عصب، از سنگ و چوب و اليافِ گياهی استفاده می ‏کنند! مگسک آبزی، نمونه ‏ای از اين گونه زيندگان است. اين حشره که بيشتر بر روی مرداب‏ ها و رودهای کُندرو می زيد، هنگامی که سر از تخم بيرون می‏ آورد، با تراوش ماده ‏ای که با گل و لای بسترِ مرداب ترکيب می ‏شود و سيمانی سخت پديد می ‏آورد، لاکی بر گرداگردِ خود می ‏سازد و در بزرگسالی، هنگامی که پوستش اندک اندک سفت می شود، از لاکِ خود بيرون می ‏خزد و آن را رها می ‏کند. اين کارِ اين حشره از آنروست که در خردسالی، تنی نرم و شفاف و آسيب پذير و بی پوست دارد و چون همه سازه‏ های مورد نياز لاک سازی را در زيستبوم خود فراهم و آسان ياب می بيند، لاک سازی مصنوعی را آسان ‏تر و ارزان ‏تر از شيوه ‏های ديگر می يابد.

بايد يادآور شد که همه برآيندهای طبيعی در پاسخ به نيازهای برآيشی شکل می گيرند، اما هنگامی که برآيه ای، کارايی خود را براثر دگرگونی ناگهانی زيستبوم خود از دست می دهد، ناگزير از بکارگيری آن اندام برای کار ديگری ست. اما اگر آن اندام بکار ديگری نيايد، اندک اندک نابود می شود. بهای هر برآيند، ارزش زيستياری آن است. در اينجا مراد از بها، ميزان کاربردِ انرژی و زمانی است که در ساختن و نگاهداری هر ويژگی به کار می‏ رود؛ يعنی اگر ساختن لاک مصنوعی در مقايسه با لاکِ طبيعی نيازمند به زمانِ کمتری باشد، اين شيوه در طبيعت خودبخود برگزيده می ‏شود. نمونه ديگری از اين چگونگی، تار تنيدن عنکبوت برای به دام انداختن حشره ‏ها و جانوران ريز است. تار عنکبوت، تورِ شکارِ آن است که اين جانور بر سرِ راه حشرات می تند. اين تور، ابزارِ کار عنکبوت است که اين حشره را بی آن، توانايی زنده ماندن نمی ‏تواند باشد. پس، عنکبوت بجای تار تنيدن می بايست تنی تور مانند می ‏داشت اما چون تنيدن تور،آسانتر و ارزانتراست و تورينگیِ تن می ‏تواند از سرعت اين حشره در خيز و گريز بهنگام در رويارويی با خطر بکاهد، آن را بر گزيده است.

خودکامگی ژن‏ ها، نه تنها دارندگان آن ‏ها را وادار به کوششِ شبانروزی برای بهکردِ توان بهره وری از طبيعت می‏ سازد، بلکه گاه کردارهای برآيشی زينده ‏ای، جاندارِ ديگری را به خدمت خود در می ‏آورد. بهره کشی جانداران از يکديگر، هميشه در طبيعت وجود داشته است و شيوه ‏ها و گونه ‏های شگفت انگيزی دارد که ما در اينجا به چند نمونه از آن ها بسنده می کنيم.

سيکولينا۱، صدف دريايیِ گياه مانندی است که با چسبيدن به تنِ خرچنگ و مکيدن خون از بدن آن جانور، زندگی انگلی خود را می ‏گذراند. اين انگل آبزی، رشته ‏ای بلند و پرنيش دارد که آن را در زير شکم خرچنگ می چسباند و با فرو بردن نيش ‏های سوزنی خود به تن خرچنگ تغذيه می کند. اين جانور همچنين با فرو بردن نيش‏ های سوزنی خود در تخمدان خرچنگ، با مکيدن موادِ غذايی تخم ‏ها، از کُنش های جنسی آن‏ ها جلوگيری می کند و با اخته کردن خرچنگ، همه مواد غذايی و انرژی جسمی او را که می بايد در راه همگون سازی به کار بَرَد، می‏ مکد. هر چه خرچنگِ انگل زده بيشتر شکار می ‏کند و می ‏خورد، سکولينا پروارتر می شود و بيشتر جاخوش می کند.

زيستارِ تک ياخته‏ ایِ ديگری بنام " ناس اِما"۲، همه زندگی خود را از راه فريفتنِ نوزادان سوسک می‏ گذراند. نوزاد سوسک تا هنگام بلوغ تنی نرم و شفاف و حلزونی دارد و برای بسياری از شکارگرانِ اين جانور، تُرد و خوشمزه و دلپذيراست. بدن اين نوزادان را پيش از بلوغ، تراوش هورمونی نرم می دارد که پس از بلوغ خشک می ‏شود و بدن سوسک، اندک اندک سفت و سخت می ‏شود. ناس اِما، با ساختن ماده ‏ای همانندِ اين هورمون، از بالغ شدن جانورِ ميزبان جلوگيری می ‏کند تا جايی که پس از چندی حجم بدن آن دو برابرِ حجم سوسکِ بزرگسال می ‏شود تا طعمه مهمان خود گردد.

خودکامگی ژن‏ ها، گذشته از وادارد کردن زيندگان به بهره وری از زيندگان ديگر، گاه آنان را به شگردهای فريبنده ‏ای نيز وا می‏دارد. تخم گذاری فاخته در لانه پرندگانِ ديگر، نمونه خوبی از اين چگونگی‏ ست. بيشتر پرندگان، ناتوان از شناختن تخم های خويش اند و ايستار آنان در برابر تخم‏ های خود، غريزی و ناآگاهانه است. از اينرو، هر پرنده، هر تخمی را که در آشيانه خود می يابد، با آن مانند تخمِ خود رفتار می‏ کند و برای بارور ساختن آن بر رويش می ‏نشيند. اين چگونگی چنان است که حتی اگر تخم‏ های پرنده ‏ای را با ريگ‏ های تخم مانند نيز جايگزين کنند، آن پرنده همچنان به پاسداری از آن ها می ‏پردازد. اين کردارِ ژنتيک از آنروست که چون پرندگان چيزی جز تخم های خويش در لانه ندارند، نيازی نيز به شناختن آن ‏ها نداشته ‏اند. اين ناتوانی، فاخته را بر آن می ‏دارد تا از آن به سود خود بهره جويد و در آشيانه پرندگانِ کوچکتر از خود تخم گذاری کند و بگريزد. گزينش پرنده کوچک‏تر برای آن است که جوجهِ فاخته زودتر از جوجه ‏های پرنده ميزبان سر از تخم بدر می‏ آورد و نيز چون درشت‏تر از آنان است، توانايیِ بيشتری در گرفتن دانه از مادر رضاعی خود دارد. افزون بر اين، چون جوجه فاخته را نسبتی ژنتيک با جوجه های ميزبان نيست و آنان را رقيبان خود در خوردن می داند، با چنگ زدن ‏های بيشتر، پرندهِ ميزبان را بر آن می‏ دارد تا نخست او را سير کند، زيرا سر و صدای آن می ‏تواند جانورانِ شکارگر را به آشيانه آنان فراخواند. اگر با آمدن جانوری شکارگر، جوجه فاخته تنها جان خود را از دست می ‏دهد، پرنده ميزبان جانِ خود و فرزندان خود را از دست خواهد داد. از اينرو، بهای گزافِ اين خطر، پرنده ِميزبان را بر آن می‏ دارد تا نخست شکمِ مهمانِ ناخوانده خود را پرکند و پس از آن اگر چيزی ماند به جوجه ‏های خود بدهد. اين گرفتاری سبب می‏ شود که همه جوجه‏ های پرنده ميزبان از گرسنگی بميرند زيرا که برای پرنده ‏ای چون کبوتر، سير کردن شکم خودش کاری بس دشوار است، چه رسد به آن که ناگزير از تهيه کردن خوراک برای فاخته ‏ای که دو برابرِ او می خورد، باشد.

جوجه ی گونه ‏ای فاخته که در جزاير بريتانيا زندگی می‏ کند، پس از سر در آوردن از تخم، همه تخم‏ های پرنده ميزبان را از آشيانه وی به بيرون می‏ اندازد تا پرندهِ ميزبان، تنها در خدمت او باشد و پرنده ميزبان نيز چنان می کند که جوجه فاخته می ‏خواهد. پيروزی اين کردارِ انگلیِ فاخته از آنروست که کردارها و رفتارهای ژنتيک ناآگاهانه است. اين رفتارها و کردارها کارکردی واکنشی دارند و در شرايطِ مساعد، خودبخود به کار می افتند. پرندگان پس از تخم گذاری از هر چه که مانند تخم آن ‏ها باشد نگهداری می‏ کنند و با ديدن سرخیِ دهان بازِ جوجه، خوراک در آن دهان می ‏گذارند. در حقيقت سرخی دهان بازِ جوجه، کليدِ به کار اندازی کردارِ ژنتيک است ، که مادر را به دادنِ غذا به جوجه‏ ای که ای بسا سربارِ خانواده اوست، وا می دارد.

نمونه ديگری از فريب کاری در طبيعت، کردارِ قلاب ماهی ست. اين ماهی که همرنگِ بستر درياست، يالی گوشتی دارد که با دراز کشيدن بر بستر دريا و نمايش يال خود، ماهيان ديگر را به اشتها می ‏آورد و به سوی خود فرا می خواند. نمايه اين يال به گونه‏ ای است که ماهيانِ ديگر، از بالا آن را لخته‏ ای گوشتِ لخمِ رها شده در آب می بينند و با شتاب بسوی آن می روند و بر آن فرود می آيند. قلاب ماهی نيز با جولانِ يال دلفريب خود، آنان را نرم نرمک بسوی دهان خود می راند و ناگهان با شتابِ غافلگير کننده‏ای ماهی مهمانِ خوش اشتهای خود را می بلعد.

اگر چه کمبودِ مواد غذايی در طبيعت سبب می شود تا جانوران، جانورانِ ديگر را با درنده خويی و ستيز شکار کنند، اما سازگاری بيشتر و بهتر با زيستبوم، آن است که زينده شکارگر، شکار را با پای خود به دام آورد. اين شيوهِ شکار، بی درد سرتر و کم خرج ‏تر است. قلاب ماهی، بجای ترابری بدن خود در آب دريا، گوشه ‏ای دراز می ‏کشد و شکار را بسوی خود می خواند. گياهانِ گوشت خوار نيز کرداری اين چنين دارند. زنجره نر، اگر چه آسان می تواند زنجره ماده را وادار به آميزش نمايد، اما خوشتر می ‏دارد که با خواندن آوازی، ماده خود را وادار به آميزش نمايد و با اغواگری او را بسوی خود بخواند. نژادی چند از مورچگان که کارگر از خود ندارند، با يورش به لانه مورچگانِ ديگر و کشتن ملکه آن ‏ها، بجای وی می ‏نشينند. يکی از اين گونه موران، پس از پيروزی، بر پشتِ ملکه ميزبان می نشيند و در ميان مورچگان ديگر جولان می ‏دهد و پس از آن اندک اندک، سرِ ملکه را از تن جدا می ‏کند و لاشه او را به جای تخت به کار می گيرد. مورچه ديگری، با تراوش هورمونِ ويژه‏ ای در لانه مورچگانی از نژادهای ديگر، بويی را در هوای لانه می ‏پراکند که اثر آن، سربازانِ قوی پنجهِ نگهبانِ ملکه را وادار به کشتن او می کنند و زمينه را برای بر تخت نشاندنِ مورِ مهمان آماده می کنند.

کردارهای فريب آميزِ جانوران، اين پرسش را پيش می آورد که چرا برخی از آن ها با پای خود بسوی مرگ می روند؟ پاسخ اين است که چون هر زينده خودکامه ‏ای، سازگاری را در بهره بيشتر با کوششِ کمتر می ‏داند، بر آن می شود تا شکاری را که توانايی جابجا شدن دارد، با پای خود بسوی دام بياورد. اين چگونگی با افسون کردن شکار روی می ‏دهد. افسونگری در اين جا به معنای وادار کردن جانوری به کاری با کاربردِ شگردهای روان گردانی ست. اين شگردها، کردارهای پايدارِ برآيشی ‏ست که در برخی از جانوران چون برآيندی از سازگاری شکل گرفته ‏است. اگر فيزيولوژيستی بخواهد قناری ماده‏ای را بطور غير طبيعی آماده آبستنی کند، نخست بايد حجم تخمدان آن پرنده را افزايش دهد. يکی از راه ‏های اين کار، تزريق هورمون‏ های بار آوری ست و راه ديگر بلندتر نمودن روز برای قناری با نورِ مصنوعی‏ ست. سومين راه، پخشِ نوارِ آوازِ قناری نر است. پس اگر قناری نری سرِ آن داشته باشد که قناری ماده ‏ای را آماده آميزش باخود و بارداری کند، برای او آواز می خواند. اين آواز، تورينه اعصابِ قناری ماده را وادار به تراوش هورمون ‏های بارآوری می ‏کند. گفتنی ست که به هيجان آمدن و کارا شدن تورينه اعصاب قناریِ ماده، با شنيدن آوازِ جفت نرينه ‏اش به کنترل از راه دور می ماند. اهميت اين چگونگی در آن است که ژن‏ های هر تن، نه تنها از آن کالبد برداشتی ابزار گونه دارند، بلکه بسياری از کالبدهای زيندگان ديگر را نيز به خدمت خود در می‏ آورند.

روان گردانی از راه چشم و گوش، در راستای بهره گيری، آميزش جنسی، بيگاری کشيدن و شکارِ جانوران، در طبيعت بسيار فراوان است. نمونه اين چگونگی در گياهان، وادار کردن پروانگان به گرده افشانیِ گل‏ هاست که با پاداش اندکی روی می ‏دهد. همچنين عشوه‏ گری گياهانِ گوشت خوار در فراخوانی پروانگان و زنبوران و پرندگان بسوی خود را می‏ توان نمونه‏ ای از روان گردانی و اغواگری گياهان دانست. بسياری از ميوه ‏ها و سبزيجات نيز برای پراکندن تخمه خود به گوشه و کنار زمين، تخمه‏ های خود را در ميان خود می ‏رويانند تا جانورانِ گياه خوار با بلعيدن آن‏ها، اسباب پراکندن آن ‏ها در سرزمين ‏های ديگر را فراهم کنند. برای نمونه، تخم گوجه و انگور و بسياری ديگر از ميوه‏ ها را انسان با خوردن اين ميوه ‏ها و بيرون ريختنِ تخم آن ‏ها در دشت ‏ها و بيابان ‏ها، به همه سرزمين‏ ها برده است. در مورد انسان، زيبايی، يکی از سازه‏ های افسونگری‏ ست که به روان گردانیِ افرادِ زيبا پسند می ‏انجامد. از اينرو، زيبايی را قدرتِ طبيعی نيز می ‏توان دانست.

بايد گفت که سازش نرينگان و مادينگانِ نژاد هر جانور به معنای سازگاری بيشتر با زيسبوم آن ها به مفهوم برآيشی آن نيست و ای بسا که در نژادِ زينده ‏ای، فراخوانی به آميزش جنسی از سوی نرينه و يا مادينه ‏ای، برای جنس مخالف، ناخوشايند باشد. اينجاست که جنس کُناور که سودِ بيشتری از اين آميزش می‏ برد، به شگردهای روان گردانی نيازمند می ‏شود.

روان گردانی و وادار کردن غير مستقيم جانوری به کاری با افسونگری و شيفتن، يکی از ابزارهای ستيزِ همارهِ زيندگان با يکديگر برای بهره وری بيشتر از فرآورده‏ های طبيعت است که بيشتر کاربردی درون ـ نژادی دارد. پرنده‏ ای که با آواز خوش خود، دل از جفت خويش می‏ برد و کام از وی می ‏ستاند، موری که با پراکندن افسونبويی، لشکری از موران را به کار وامی ‏دارد؛ گُلی که با رنگی چشمگير و ژرف و افسونبار، پروانه ‏ها را بسوی خود می ‏کشاند و به گرده افشانی می‏ گمارد، ماری که با خيره شدن در چشمِ پرنده‏ ای، آن پرنده را گيج می ‏کند و می‏ بلعد؛ مادينه ميمونی که با نمايش نشيمنگاه خود به ميمون ‏های نر، آن‏ ها را شيفته خويش می‏ سازد و مُجاب می‏ کند؛ گياهی که با خارهای خود جانوران را از دست زدن باز می دارد؛ تارِ عنکبوتی که مگس را در تورِ او می اندازد؛ زنبوری که با رقصِ خود به لانه زنبوران ديگر راه می ‏يابد و بر و دوشی که دل و دينی می ‏بَرَد، همه نمونه ‏هايی از روان گردانی و افسونگریِ درون ـ نژادیِ گياهان و جانوران است. چنين است که عاشق، واله و بی خويش، " زيرِ شمشيرِ غمش رقص کنان"، می رود.

توانايی دگرگون ساختن رفتارها و کردارهای ديگران از راه دور و بدون درگيریِ آشکار با آن ‏ها، يکی از شگفت انگيزترين پديده‏ های برآيشی ‏ست که ستيزِ زيستاران را گستره پيچيده و تازه ‏ای بخشيده ‏است و زمينه سازِ بخشی از کُنش‏ های هنری انسان نيز هست. سخن درباره اين پديدهِ رازگون و شگفت را به زمانی ديگر وا می‏ گذاريم.

سود جويی زيستاران از يکديگر، برآيندی از ستيزِهماره آنان در طبيعت است که ريشه در ناهماهنگی ‏های برآيشی دارد. هماهنگی، در طبيعت پديده ‏ای خود گريز است؛ بدين معنا که هر بار که کردارِ تازه ‏ای در پاسخ به کردارِ جانورِ ديگری شکل می ‏گيرد واتاب آن پيوند همه سازه ‏های زيستی را دگرگون می‏ کند. از اينرو، طبيعتِ زنده، همواره در حال دگرگون شدن و کشش و کوشش است و هرگز قرار نمی ‏گيرد.

گفتيم که هر گياه و جانور در پی فراهم آوردن اسباب ماندگارتر کردن ژن ‏های خود با پراکندن آن‏ ها بر روی زمين است. اين هدف، ستيز بی امانی را ميان همه گياهان و جانوران بر پا می کند که زيستارانِ هم نژاد را نيز گريزی از آن نيست. رقابت ‏های درون ـ نژادی، جانوران را ناگزير از گرايش به بهره کشی از هم نژادان خود می‏ کند و نوزادانِ بيشترِ جانوران از هر فرصتی برای فريب دادن پرورندگان خود بهره می‏ جويند. آنان خود را کم سال‏تر، شکننده‏تر و ناتوانتر از آن که هستند، نشان می ‏دهند و با نيرنگ‏ هايی از اين دست، سرپرستان خود را به خدمت خويش در می‏ آورند.

بار ديگر بايد گفت که اين کردارها عمدی و آگاهانه نيست و هنگامی که از کردارِ نوزادان سخن گفته می ‏شود، مراد، نوزادانِ همه جانورانی ‏ست که ناچار از سرپرستیِ کودکانِ خويش‏ اند. نمونه ‏ای از اين فريبکاری را، زهاوی، آواز شناس پرندگان، اين گونه آورده است:

"....فرياد بسياری از جوجه‏ ها در هنگام غذا خوردن، فراخوانیِ روياه به آشيانه است. اين ترفند را هر جوجه برای گرفتن غذای بيشتر از مادرِ خود به کاری می ‏بَرَد تا با افزايشِ هراس مادرِ خود، او را وادار به دادن خوراکِ بيشتری نمايد. در حقيقت، جوجه فرياد می ‏زند که " ای روباه. بيا که ما درلانه هستيم." تنها راه پيش گيریِ از اين شگردِ خطرناک، برای مادر، پر کردنِ دهان جوجه ‏ها تا هنگام سيری آنان است."۹

شايد با توجه به آنچه تا کنون گفته شد، اين پرسش در ذهن پديد آيد که: پس اگر هر زينده با خودکامگی در بهکردِ سازگاری و ماندگاریِ خويش کوشاست، چرا جانوران از کودکان خود نگهداری می ‏کنند؟ فراتر از آن، چرا، گاه جانوری جان خود را در راه نژاد خود از دست می دهد؟ پاسخِ اين است که اگر ماندگاری ژن ‏ها را هدف نهايی زيندگان بپنداريم، آنگاه نگهداری کودکان و پرستاری از آنان را در دوران ناتوانی، با اين هدف سازگار می يابيم. کردارهای نوع دوستانه نيز بر پايه اين هدف برآمده‏ اند. بانگ گنجشکی که با ديدن شاهين، گله گنجشکان را هشدار می‏ دهد، نمونه ‏ای از کردارِ نوعدوستانه است، زيرا که اين هشدار، اگرچه به سود گنجشکانی ‏ست که آن هشدار بهنگام را می شنوند، اما برای گنجشکِ پيام رسان، زيانِ گرانی را در پی دارد. گنجشکان با شنيدن اين خبر، يا در نهانگاه ‏های خود خاموش می ‏مانند و يا با گريز بهنگام خويش، جانِ سالم بدر می ‏برند، اما گنجشکِ نوعدوست، با فريادِ خود آن شاهين را يکراست به سوی خود می‏ خواند.

کردارِ هُدهُد در رويارويی با خطر، نمونه ديگری از اين چگونگی ‏ست. هنگامی که اين پرنده، شاهين را پرّان بسوی خود می ‏بيند، برای هشدار دادن به جوجه ‏های خود، چند جيکِ فرياد گونه برمی ‏آورد که جوجه ‏هايش را وادار به فرار کند و آن ‏ها را يکباره آماده پرواز سازد. پس از آن، هُدهُد خود به گوشه ‏ای نزديک به آشيانه خود بر زمين می افتد و بال می ‏گستراند و چنان می ‏نمايد که بالش شکسته است و از پرواز ناتوان است. شاهين با ديدن هُدهُد، بسوی او می شتابد تا نخست کار او را يکسره کند و سپس سری نيز به لانه او بزند. فرود آمدن شاهين در کنار هُدهُد، جوجه‏ های او را فرصت می‏ دهد تا از لانه بگريزند. با پروازِ آخرين جوجه، هُدهُد نيز به ناگهان از جا برمی‏ جهد و پرمی ‏گيرد و از چنگ شاهين می‏ رهد. البته هُدهُد در اين "خطر کاری"، هميشه نيز پيروز نمی ‏شود و گاه شاهين در هنگام فرود آمدنِ خود، منقارش را در گوشه‏ ای از تنِ او فرو می‏ کند و يا گوشه‏ ای از بالش را با چنگ خود می گيرد تا از پروازِ احتمالی او جلوگيری کند. با اين همه، اگر از ديدگاه ماندگاری ژن‏ های هُدهُد به اين چگونگی بنگريم، در می‏يابيم که نابودیِ يک پرنده، بسی بهتر از نابودی آن پرنده و جوجه ‏هايش می‏ باشد. در حقيقت، از اين ديدگاه، کشته شدن يک جوجه، زيانمندتر از کشته شدنِ مادر آن جوجه است زيرا که مادرش بخشی از دورانِ بارآوری خود را سپری کرده ‏است و توانايی کمتری در پراکندن ژن ‏های خود در جهان و سپردن آن‏ ها به آيندگان دارد.

هر نوزاد، نيمی از ژن‏ های خود را از پدر و نيمی ديگر را از مادرِ خود می گيرد. از اينرو، از ديدگاه ژنتيک، فرزندان، برادران و خواهرانِ هر زينده، برايش ارزشی همگون دارند، زيرا که نيمی از ژن ‏های هر يک با آن جانور همانند است. پس اگر جانوری جان خود را در راه نجاتِ بيش از دو فرزند و يا دو برادر و يا دو خواهر خود، به ناگزير از دست بدهد، اين کردار از نظرِ ژنتيک سودمندتر از مرگِ سه تن از نزديکان است. چون در هر سرزمين بيشترِ جانورانِ بومی در هر نژاد با يکديگر پيوند ژنتيک دارند، گنجشکی که جان خود را در راه گله ‏ای از نزديکان خود از دست می‏ دهد و هُدهُدی که از جان خود برای جوجگان خويش در می‏ گذرد، در حقيقت، کوششی در راه ماندگاریِ ژن ‏های خود می کند.

از خود گذشتن و ايثار، در ميان جانوران کرداری برآيشی‏ ست و زمينه ‏ای ژنتيک دارد. برخی از زيست شناسان اين چگونگی را در باره انسان نيز ناشی از بهره ژنتيک آن دانسته ‏اند و از خود گذشتگی و ايثار و شهادت را از اين چشم انداز نگريسته ‏اند. برخی نيز اساس اين گونه کردارهای انسانی را باورهای فرهنگی و آرمان ‏های اجتماعی می‏ دانند. اگر چه ساختار ِ ژنتيک انسان نيز چون ديگر جانوران بنيادی خودکامه دارد، اما برآيشِ توانايی های ويژه‏ ای چون آگاهی و ذهن و زبان که شايد پی آمدهای زندگی اجتماعی ست، بسياری از رفتارها و کردارهای انسان را جامه فرهنگی پوشانيده است.

ابراهيم هرندی
e.harandi@gmail.com

يادداشت ها:
۱. Sacculina
۲. Nosema
۳. اين چگونگی را در زيست شناسی "Instinct Releasing Mechanism" (مکانيزم بکار انداز ِ غريزه) می نامند.
۴. Angler Fish
۵. نام اين مورچه "Monomorium Santschii" است که هورمونِ فرمون ( Phermone) از خود تراوش می کند. اين هورمون را بسياری از جانوران برای پيام رسانی به يکديگر به کار می برند. برای آگاهی بيشتر در اين باره نگاه کنيد به Wilson, E.O. (۱۹۷۵)
۶. Beauty is power
۷. دل و دينم دل و دينم ببردست / برو دوشش برو دوشش برو دوش (حافظ).
۸. Zahavi, A. (1987), The theory of signal selection and some of its implications. Evolution, 9-14 April 1985
Wilson, E.O. (1975), Sociobiology: The New Synthesis. Harvard University University Press .۹


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016