متفکران و روشنفکران اکولوژيست زيستبومگرای جهان و ايران، جلال ايجادی
حمايت از محيط زيست و سپس اکولوژی سياسی بيانگر انتقاد و اعتراض به الگوی رشد و انباشت و مصرف کنونی است. اين نقد دارای سابقه تاريخی است و در يک روند روشنفکرانه و آکادميک و در مقابله با واقعيت های دلخراش زيست محيطی تدوين شده است. در اين نوشته کوشش شده تا سير تحول فکری اکولوژيکی بطور مختصر ترسيم شده و اهميت برخی متفکران و روشنفکران در جهان و ايران نشان داده شود
دنيای مدرن از ۱۵۰ سال پيش با سازماندهی فعاليت صنعتی، سرمايه داری را باوج قدرت رساند و از همان زمان بی توجه به طبيعت و تعادل گونه گونی طبيعت، به تخريب زيست محيطی ادامه داد و زمين و هوا و آبها و جنگلها را با آلودگی های بيشمار مورد ضربه قرار داد. انسان اقتصادی و صنعتی با تمام قدرت ثروتها و منابع طبيعی را بکار گرفت و با اتکا به الگوی فورديستی بر توليد انبوه افزود. بحران اکولوژيکی محصول يک دوره بزرگ از اقتصاد صنعتی و مصرفی و خودپسندی افراطی افراد و عدم هوشياری انسانها ميباشد. سرمايه داری با استفاده سودپرستانه و افراطی خود از منابع طبيعی رابطه هماهنگ انسان با طبيعت را از بين برد و با حرص بسيار به ويرانگری محيط زيست دست زد و انسان را در آستانه يک بحران اکولوژيکی جهانی قرار داد. حمايت از محيط زيست و سپس اکولوژی سياسی بيانگر انتقاد و اعتراض به الگوی رشد و انباشت و مصرف کنونی است. اين نقد دارای سابقه تاريخی است و در يک روند روشنفکرانه و آکادميک و در مقابله با واقعيت های دلخراش زيست محيطی تدوين شده است. انديشه اکولوژيکی دارای تاريخ است و متکی بر بنيادهای فلسفی و اقتصادی و فرهنگی و سياسی و علمی ميباشد. انديشه اکولوژيکی تنها انتقاد برتخريب طبيعت نيست، بلکه برآنست که اين تخريب ناشی از ديدگاه پردوکتيويستی مولدگرای اقتصادی و ايدئولوژيکی و سياسی حاکم برجوامع است. ليبراليسم و مارکسيسم و سوسيال دمکراسی در بينش و کردار خود راهگشای تخريب طبيعت و تبديل انسان به عامل و ابزار توليدی بوده اند. جهانی که سود پرستی افراطی موتور آنست و توليد انبوه را بيان خوشبختی انسان ميداند بناگزير بسوی پرتگاه ميرود. اقتصاد ليبرالی، اقتصاد سوسياليستی و اقتصاد دولتی از آنجا که فاقد وجدان و آگاهی اکولوژيستی بودند زمينه يک بحران بزرگ را آماده ساختند. متفکران بسياری آسيب های اين بحران بزرگ را باز شناخته و به نقد کشيدند. انديشه اين متفکران، چه آنها که خود را اکولوژيست ميدانند و چه آنان که دارای انديشه طبيعت گرا هستند، پايه آموزش برای آگاهی نسلهای کنونی و آيندگان ميباشد. در اين نوشته کوشش شده تا سير تحول فکری اکولوژيکی بطور مختصر ترسيم شده و اهميت برخی متفکران و روشنفکران در جهان و ايران نشان داده شود.
متفکران جهان، عشق به طبيعت و انتقاد به آسيب ها
مرحله يکم، آغاز توجه به اکولوژی زيستبوم بمعنای درک جديدی از طبيعت در مدرنيته ميباشد. طبيعت را نبايد زير سلطه گرفت بلکه بايد آنرا محافظت نمود، زيرا زندگی انسانی در طبيعت نهفته است.
ژان ژاک روسو (۱۷۷۸-۱۷۱۲) با ارزش نهادن به طبيعت بمعنای تلاش انسان برای توسعه تمدن دوران روشنائی، شيفته طبيعت بود و در "روياهای گردشگر تنها" (۱۷۷۸) از علاقه خود به طبيعت و آروزی خود برای زندگی در طبيعت دست نخورده و بدور از شهر حرف ميزند. او زيستن در طبيعت را بمعنای زندگی آزاد و شادمانه تلقی مينمود. فريدريش شلينگ (۱۷۷۵-۱۸۵۴) فيلسوف ايده آليست آلمانی بخشی از کارخود را به تدوين مکتب "فلسفه طبيعت" اختصاص داد و در اثر خود "نظام ايده آليسم استعلائی ترانس ساندانتال" که در ۱۸۰۰ منتشر شد اعلام ميکند "طبيعت واقعيتی برابر واقعيت من دارد". اين فيلسوف برآن بود که انسان جزئی از طبيعت است و خلاقيت آدمی جزئی از زايندگی طبيعت است. او خواستار بازگرداندن حقوق مشروع به طبيعت بود و خواهان آشتی روح و طبيعت بود و ميگفت خواهان گردآوردن اين دو در روان جهان است. اين فيلسوف خواهان بازگرداندن اعتبار به فلسفه طبيعت بود. با توجه به اينگونه پشتوانه فکری، هانری داويد تورو (۱۸۶۲-۱۸۱۷) شاعر و فيلسوف و دانشمند آمريکائی با تاکيد بر اهميت محيط زيست و با انتقاد به شيفتگی در برابر تکنيک ، چارلز داروين (۱۸۸۲-۱۸۰۹) دانشمند زيست شناس انگليسی با پژوهشهايش در باره تکامل و خاستگاه گونه ها در محيط طبيعی و غنای بيشمار و اساسی زندگی، و همچنين انديشمندان ديگر زمينه ساز انديشه اکولوژيستی در جهان بودند.
از نيمه دوم قرن نوزدهم تا آغاز جنگ جهانی دوم دوران بيداری تدريجی وجدانها و و درک آسيب های اکولوژيکی است. در سال ۱۸۶۶ زيست شناس آلمانی "ارنست هيکل" واژه "اکولوژی" را بکارميگيرد و در اين دوران بخصوص در آمريکا و آلمان و فرانسه و انگلستان و سوئد ما مواجه با تولد و توسعه انجمنها و نهاد ها و جنبشهای گوناگون در طرفداری و حفاظت از طبيعت ومحيط زيست و جنگلها هستيم. در اين دوران پروژه های روشنفکری و قانونی در حفاظت طبيعت، ايجاد نهادهای رسمی، فعاليت های علمی و انتشاراتی در ضرورت توجه و حفظ طبيعت گسترش می يابد. تخريب جنگلها و گياهان ورشد فعاليتهای معدنی زغال سنگ و مس و آلودگی ناشی از آن، منجر به اعتراض های برخی محافل علمی ميگردد و تعريف دوباره رابطه انسان و طبيعت و کشاورزی سالم و بدون سموم شيميائی و خطراتی که بيوديورسيته را تهديد ميکند در دستورکار برخی متفکران مانند ژرژ امرسون ، اوژن هوزار، ژورژ پرکينز مارچ، اليزه رکلوس، موريس دو تريبوله، ارنست فريدريش، لودويک کلاژ، ولاديمير ورنادسکی، آلبر هوارد، قرار ميگيرد.
مرحله دوم، مرحله نقد ويرانگی محيط زيست و نقد رشد ناهنجار اقتصادی است، دوره بيداری بيشتر وجدانها و زمينه رشد آگاهی پس از جنگ جهانی دوم است؛ اين دوره توام با آثار تحليلی فکری متعدد ميباشد. در طول اين دوره ها ديدگاه اکولوژيکی در زمينه های اقتصادی، تکنيکی، اخلاقی، حقوقی، سياسی دقيقتر و همه جانبه تر ميشود. کشتار نازيها، تکنيک گرائی، بمب اتم، جامعه مصرفی و خرابی های زيست محيطی وجدان اکولوژيکی را ژرفا بخشيده و زمينه تحول از يک ديدگاه طبيعتگرا به يک ديدگاه اکولوژی سياسی فراهم ميگردد. "فرفيلد اوسبورن" زيست شناس آمريکائی پس از جنگ دوم دراثر خود "چپاول جهان" منتشره در ۱۹۴۸ از بهره برداری بيش از حد منابع طبيعی زمين توسط انسان حرف ميزند. برای او افزايش جمعيت با بهره برداری نادرست و افراطی به بحران تمدن می انجامد. "ويليام ووگ" در اثرش "گرسنگی جهان" در ۱۹۴۸ از رشد جمعيت و کمبود مواد خوراکی ابراز نگرانی کرده و از عدم شناخت قوانين اکولوژيکی در جامعه ناراحت است و ميگويد دوباره انسانيت را بايد مورد بحث قرار داد زيرا انسان از آزادی خود هوشمندانه استفاده نميکند. در نگاه ويليام ووگ خودمرکزبينی انسان اجازه نميدهد تا رابطه او با محيط اش خوب شناخته شود. او ميگويد انسان از مغزش برای تخريب استفاده ميکند. "ژرژ هاتچنسون" دانشمند حيوان شناس در سال ۱۹۴۸ از بيوسفر همچون يک کليت "بيوژئوشيميائی" گفتگو کرده و اين مدل را دربرگيرنده آب، هوا، زمين و بنابراين خانه تمام ارگانيسم ها و ميکروارگانيسم ها ميداند. از نظر او انسان مدرن عامل بسيارموثری در فرسايند گی حيات وحش و زندگی گياهی است و اثرات تخريبی جبران ناپذيری در مورد زمين های قابل کشت و جنگلها که برای انسانها لازم اند باقی ميگذارد؛ بعلاوه استفاده از منابع نفتی و زغال سنگ منجر به پخش انبوه ديوکسيد کربن ميگردد که برای نفس کشيدن زمين خطرناک است. "کلود لوی استروس" مردم شناس و قوم شناس و مبتکر "ساختگرائی" فرانسوی در سال ۱۹۵۵ اثر برجسته خود "گرمسيريان غمگين" را منتشر ساخت. برای لوی استراس خطر بزرگ اينستکه "جامعه بشری در تک فرهنگی مستقر ميشود و در پی ايجاد تمدن بشکل انبوه همانند چغندر ميباشد." در اين اثر او انتقاد خود را به تمدن و نابودی طبيعت مطرح ميکند. او از خطری که زندگی و فرهنگ بوميان را تهديد ميکند حرف زده و بقول آکسل هونت، لوی استراس "در واقع بر اين اعتقاد بود که جوامع قديمی انسانی از اين جهت پايدار بودهاند که همبستگی خود را با طبيعت، در فرم تفکر خود، در برخوردهای اجتماعی آگاهانهتر از انسانهای امروزه حفظ می کردند.". برتراند دو ژوونل فرانسوی، سياست شناس و اقتصاد دان و مدير نشريه "فوتوريبل"، از سال ۱۹۵۷ اصطلاح "اکولوژی سياسی" را تدوين نموده و ميگويد "زمين کوچک و شکننده است" و در سال ۱۹۶۵ از "وجدان و آگاهی اکولوژيکی" سخن ميگويد و برآنست که آموزش اقتصاد بايد بر اکولوژی سياسی استوار باشد.
در سال ۱۹۶۵ اولين گزارش راجع به محيط زيست از طرف متخصصان به "کميته ويژه آلودگی محيط زيست" به رياست جمهوری آمريکا ارائه ميگردد. اين گزارش مديران سياسی يک کشور بزرگ را به پرسش گرفته و خواستار تغيير سياسی در مورد ديواکسيد کربن شده زيرا نويسندگان برآنند که اثرات مخرب اين گاز در جو افزايش می يابد و اين امر منجر به بالارفتن گرمايش زمين ميگردد. گياه شناس و زيست شناس فرانسوی "ژان دورست" در سال ۱۹۶۵ اثر خود "پيش از آنکه زمين بميرد" را منتشر نمود و در آن به افزايش بيسابقه زباله ها و پساب های صنعتی و خانوادگی پرداخت و مطرح کرد که رشد کمی توليد به تخريب طبيعت منجر ميگردد. در نگاه او نقد اين واقعيت که آلودگی های محيط زيستی برای بشريت گران تمام ميشود و آلودگی آب شيرين، درياها و هوا هزينه سنگين ببار مياورد، جايگاه برجسته ای دارد. بعلاوه اين زيست شناس معتقد است که از زمان جنگ دوم جهانی انسان وسيله مهم ديگری برای آلوده کردن زمين بوجود آورده که همانا آلودگی های اتمی است. خطرات فعاليت صنعتی اتمی در زمينه راديواکتيويته، ضايعات اتمی، آلودگی آبها بخاطر تماس با مواد اتمی، آلوده شدن طبيعت توسط سموم و بازمانده های اتمی، آبهای استفاده شده توسط نيروگاههای اتمی، احتمال انفجارهای اتمی و غيره از واقعيتهای ناخوشايند جهان کنونی است.
انديشمند برجسته ديگری "گريت هاردن" بيولوژيست و اکولوگ آمريکائی در ۱۹۶۸ کتاب بسيار اساسی "تراژدی اموال عمومی" را منتشر ساخت. اين اثر به يکی از تحليل های برجسته در عرصه اقتصادی، سياسی، اکولوژی و جمعيت شناسی تبديل شد. در اين اثر او مينويسد که انسان با بهره برداری بی حساب، منابع طبيعی را نابود ميسازد و وسائل تکنولوژيکی در خدمت اين تخريب است. او ميگويد همانگونه که مالتوس بيان داشت جمعيت با جهش بزرگ افزايش يافته ولی ما در جهان "پايان يافته" قرارداريم و بنابراين سهم هر فرد در اين جهان کاهش می يابد. انسان در محاصره مصرفی خويش مدام خواست خود را افزايش ميدهد ولی او در درون جهانی است که پايان يافته است. همانا انسانها شتابان بسوی ويرانی پيش ميروند زيرا در پی به حداکثر رساندن منافع شخصی خود هستند و دولت رفاه ملی تضادهای نظام را تشديد کرده زيرا بازتوليد افراطی را تقويت ميکند.
آيا رشد اقتصادی بی نهايت است؟ "دنيس ميدوس" فيزيکدان و استاد دانشگاه در آمريکا در تحليل خود از "اکوسيستم" تمدن صنعتی جهان برای قرن بيست يکم، سقوط رشد اقتصادی و جمعيت را پيش بينی ميکند. او در گزارش خود برای "کلوب رم"، تحت عنوان "محدوديتهای رشد" در سال ۱۹۷۲ مينويسد الگوی مديريتی جهان پنج گرايش در سطح بين المللی را نشان ميدهد: تشديد روند صنعتی، رشد سريع جمعيت، رشد سو تغذيه، از بين رفتن منابع تجديدناپذير و ويرانگری محيط زيستی. با توجه به اين مشخصات بحرانی، الگو حاضر دارای محدويت ساختاری است. از آنجا که سرعت افسارگسيخته کنونی، ما را به نتايج فاجعه آوری سوق ميدهد بايد بسوی يک جامعه متعادلتر حرکت کرد و سازشها و تفاهم های اساسی برای زمينی که پايان يافته است پيدا کرد. بايد ارزشهای انسانی را مورد توجه قرار داد و به نسلهای بعدی فکر کرد. ما بايد در پی مديريت درست اکولوژيکی دوره انتقالی و يک رشد معقول باشيم.
تحول محيط زيست به اکولوژی زيستبوم سياسی
مرحله سوم، در اين مرحله اکولوژی دوره تازه ای از زندگی خود را آغاز ميکند و اين دوره ای است که اکولوژی با جهان بينی گسترده تر و درک عميقتر از مدل اقتصادی و توليدی آسيب آفرين، به فلسفه نقاد و اهرم سياسی توجه کرده و به اکولوژی سياسی تبديل ميشود. اين دوره شاهد ايجاد نهادها و احزاب گوناگون زيست محيطی و ارائه برنامه احزاب سياسی اکولوژيکی جهت شرکت در دولتها ميباشد. احزاب اکولوژيست طرفدار محيط زيست و مخالف فعاليتهای اتمی طی دهه ۷۰ تا اواسط دهه ۸۰ ميلادی در اروپا مشغول فعاليت ميشوند و در دو کشور، آلمان و فرانسه، به نيروی مهم سياسی و انتخاباتی تبديل ميگردند. در فرانسه اکولوژی سياسی به صحنه سياست روی مياورد و يکی از راههای تغيير بسوی پروژه های اکولوژيک را شرکت در انتخابات و سياست ميداند. "رونه دومون" مهندس کشاورزی و جامعه شناس و اکولوژيست در يکی از نوشته های خود بنام "اتوپی يا مرگ" بسال ۱۹۷۳ پروژه خود را توضيح ميدهد و نامزد رياست جمهوری ميگردد. او از رفتن جامعه بسوی هلاکت حرف زده و برآنست که از الگوی کنونی رشد بايد خارج شد زيرا جامعه کنترل خود را بر جمعيت و تکنولوژی و مصرف از دست داده است و بعلاوه نوع مصرف در غرب، کشورهای با اقصاد تحت سلطه را از امکانات سوخت اقتصادی و مواد اوليه خود محروم ميکند. از نگاه "دومون" عواملی که ما را تهديد ميکنند، فرسودگی زمين، سوتغذيه، ازبين رفتن ذخيره معدنها، افزايش ثروت ثروتمندان، افزايش سيستم تسليحاتی، آلودگی هوا و آبها، خطر بهم خوردگی اکوسيستم ها، فقر و غيره ميباشند و راه چاره از نظر او داشتن "آرزوها و خيالهای" ديگری برای زندگی است. بنظر او سياست بايد مداخله کند و عدالت اجتماعی بايد در دستور برنامه قرار گيرد. در اين چارچوب بايد تسليحات را حذف کرد، درآمدها را بطرز عادلانه تقسيم کرد، ماليات روی انرژيها و مواد اوليه را افزايش داد، بازيافت منابع کمياب را در دستور گذاشت، سختگيری در قبال خودروهای شخصی را افزايش داد، شهرسازی را مهارکرد، حفاظت اقيانوسها را تحکيم نمود، به سياست سلطه گر در قبال کشورها پايان داد، افزايش جمعيت را مهار نمود، آماده سازی "انسان جديد" با آموزش های نوين مداوم را در دستور کار قرار داد. پيشروی بسوی جامعه ای با عدالت بيشتر و تربيت رهبرانی که بطور کامل به منافع جامعه بشری می انديشند بايد در برنامه کار باشد؛ برنامه ای که زندگی با کيفيت، بدور از خود خواهی های کوته بينانه، جامعه ای شاد و آرامش دهنده و در هماهنگی با طبيعت، را در اهداف خود قرار داده است.
"سرژ مسکوويسی" روانشناس، جامعه شناس، تاريخدان و اکولوژيست فرانسوی و مبتکر رشته روانشناسی اجتماعی، برآن بود که يک سياست اکولوژيکی با ابعاد گسترده و يک جهان بينی وسيع بايد تدوين نمود. او که يکی از تئوريسين های "اکولوژی سياسی" ميباشد با برخی از متفکرين مانند "ژاک الول" يک نهاد اروپائی را بوجود آورد و به پشتيبانی فعال از احزاب اکولوژيست پرداخت. از آثار برجسته او بايد از "تاريخ انسانی طبيعت" (۱۹۶۸)، "جامعه عليه طبيعت" (۱۹۷۲)، "ماشين های خدا ساز" (۱۹۸۸)، "در باره طبيعت، برای انديشيدن به اکولوژی" (۲۰۰۲)، نام برد. در ديدگاه او اکولوژی يک انديشه جهانی گشته است و ما يک مسئوليت بزرگ بين المللی داريم. مسکوويسی برآنست که طبيعت خارج از انسان نيست، بلکه انسان در داخل طبيعت ميباشد. مدل مسلط حاضر طبيعت را به يک پديده خارجی تبديل کرد و تخريب آنرا آسان نمود. امروزه تغييرات اساسی در جهان ما روی داده است و اکولوژی يک انديشه نوستالژيک و عقب گرا نيست، بلکه "اکولوژی بيان يک مدرنيته بسيار پيشرفته است". پرسش اصلی اين نيست که بگوئيم موافق يا مخالف تکنيک هستيم، "مسئله مرکزی اينستکه ما خواهان کدام تکنيک و کدام علم هستيم؟". او در کتاب "در باره طبيعت، انديشيدن به اکولوژی" مينويسد: "هنگاميکه ما از خطر هسته ای، پايان يافتن منابع و غيره حرف ميزنيم برای اعلام يک انهدام نهائی ذهنی و خيالی نيست، بلکه برای آگاه کردن در باره يک انهدام نهائی واقعی است". درک ما از زمان و مکان، از قوانين فيزيک و ساختار مادی ارگانيگ و غير ارگانيک تغيير کرده است، ابزار پژوهش علمی مرتب تکامل يافته اند، در شرايط کنونی ماشين ها فقط به انسان کمک نميکنند، بلکه خود وارد روند دانستن و شناخت هر محقق و فيلسوف ميشوند. بعلاوه نقش فيزيک کوانتيک و سيبرنتيک و رياضيات در کردارها و دانش ما بيسابقه است. تمامی اين نيروها و روندها و توانائی ها گاه به انسان اجازه ميدهد تا با قدرت طبيعت برابری کند. نتيجه اين وضع چيست؟ با توجه به اين شرايط، انسان ميتواند آگاهانه و بطور منظم برای تعادل بيولوژيک انواع جانوران و گياهان مداخله کند و برای حفظ سريع شرايط اقليمی و تغيير دوره های انرژی اقدام نمايد. ما دانش و تکنيک را بايد در راستای يک زندگی متعادل و هماهنگ با طبيعت بکار گيريم. از اکولوژی طبيعت به اکولوژی سياسی بايد حرکت کرد. ما مخالف بنيادگرائی ايدئولوژيکی اکولوژی هستيم ولی نديدن نديدن اهميت اکولوژی بيان يک کورذهنی است. مسئوليت ما برای امروز و فرداست، مسئله ما آينده بشری است. نگاه "مسکوويسی" متکی بر جامعه شناسی اکولوژيکی بوده و معتقد است جايگاه انسان و طبيعت دوباره قابل تعريف است.
يکی ديگر از تئوريسين هائی که در تدوين اکولوژی سياسی نقش ايفا کرد فيلسوف و جامعه شناس فرانسوی "آندره گرز" ميباشد. او با نقد نظام مصرفی سرمايه داری به اين نتيجه ميرسد که پردوکتيويسم يا مولدگرائی توليدی کنونی پيوسته بحران زا ميباشد و مفهوم نياز در فرهنگ مصرفی از مفهوم واقعی نياز فاصله دارد. توسعه نقد سرمايه داری ما را به اکولوژی ميکشاند و مسئله آزادی فرد در جامعه را به بحث ميکشاند و روشن است که انتقاد از مارکسيسم را نيز در پی دارد. از ميان نوشته های تاثير گذار آندره گرز بايد از "اکولوژی و سياست"(۱۹۷۵)، "دگرگونی کار"(۱۹۸۸)، "کاپيتاليسم، سوسياليسم، اکولوژی"(۱۹۹۱)، "غير مادی"(۲۰۰۳)، "اکولوژيا"(۲۰۰۸) نام برد. در اثر خود "اکولوژيا" آندره گرز ميگويد متخصصين تبليغاتی و بازاريابی، نيازها و اميال و وسوسه های مصرف کنندگان را می انگيزنند تا مصرف انبوه را افزايش داده و توليد انبوه را گسترده کنند. سرمايه داری نيازدارد تا مردم بالاترين نياز را داشته باشند و به اين خاطر نيازها را جهت داده تا هم فروش کالا کاملن با سود بالا باشد و هم ميزان نيازهای غيرواقعی بالا باشد؛ بعلاوه در اين مدل مصرفی هرچه بيشتر کالاها بايد دارای عمر کوتاه باشند و مصرف های عمومی و خدمات جمعی بايد محدود شوند. در اين الگو بايد مصرف عمومی به حداقل برسد و مصرف فردی به حداکثر برسد. اکولوژی به نقد "نياز" در الگوی کنونی پرداخته و مسئله اتيک اجتماعی را رهائی از اين نظام، مطرح ميکند. اتيک اکولوژی اينستکه بدانيم زمين در حال تخريب است و پايه های اساسی زندگی ويران ميگردد و بنابراين بايد عمل کرد. نقد تکنيک هائی که در خدمت سلطه بر انسان و طبيعت هستند مورد توجه اخلاق و اتيک اکولوژيکی ماست.
اکولوژی و نقد مدرنيته تکنولوژيک
با تکنيک چگونه بايد برخورد نمود؟ همانگونه که ديديم برخی از جامعه شناسان اکولوژيست علم و تکنولوژی را رد نميکنند بلکه اهداف آن و چرائی آنرا به گفتگو ميگذارند. حال ببينيم برخی فيلسوفان چگونه در اين زمينه می انديشند و چه اساس فلسفی را به تفکر اکولوژيکی ميافزايند.
"هانس ژوناس" فيلسوف آلمانی شاگرد هوسرل و هايدگر متفکر اتيک در عصر تکنولوژيکی قلمداد ميشود. او در اواخر زندگی اش، با اثر معروفش "اصل مسئوليت" در سال ۱۹۷۹ به انتقاد از تمدن تکنيک گرا و نتايج مخرب در عرصه مسائل محيط زيست ميپردازد. از نظر او مقوله "تکنيک علم" قدرت بسيار بزرگی در اختيار انسان قرارداده که بدان نمی توان بی توجه بود و بمعنای ديگر مسئوليت انسان را بايد تعريف نمود. اين مسئوليت ربطی به امر مالکيت ندارد، ربطی به اثبات خطای ديگری ندارد، اين مسئوليت تعهدی برای انسان است تا عمل و کردارش به نسل آتی زيانی وارد نسازد، مسئوليتی برای حفظ کيفيت زندگی در کره خاکی است. باين لحاظ پيش از استفاده از يک تکنيک بايد با تحقيق و بررسی همه جانبه مطمئن بود که تکنيک خطر مرگبار برای جامعه و زندگی ندارد. به تکنيک اعتماد کور نبايد کرد بلکه با هوشياری و احتياط آنرا بايد بکار گرفت. به اين خاطر است که فلسفه هانس ژونس بنام فلسفه طبيعت واخلاق ارزيابی ميگردد. برای برخی اين فلسفه الهام بخش اصل "پيشگيری" در زمينه زيست محيطی بشمار ميايد. "گونتر آندرس" فيلسوف اتريشی شاگرد هايدگر و همکلاسی هانس ژونس و هانا آرنت، به انتقاد از مدرنيته تکنيکی ميپردازد و بويژه به نقد توسعه تکنيک و صنعت اتمی دست ميزند. او نگران تخريب جامعه انسانی است، نگران تکنيک بدون وجدان است، او در اثر برجسته خود "فرسودگی انسان" به نقد تکنيکی که انسان را مضمحل ميسازد دست ميزند. گونتر آندرس بخش قابل توجهی از نيروی خود را برای مقابله با بمب اتم و تراژدی هيروشيما گذاشته و جزو هيات داوران دادگاه برتراند راسل ميگردد. فيلسوف آمريکائی آلمانی و شاگرد هانس ژوناس، "ويکتوريو اوسله" در اثر معروفش "فلسفه بحران اکولوژيکی" معتقد است که برای انديشيدن بايد به فلسفه جهانشمول و عموميت يافته ای اتکا کرد که ابعاد زيست محيطی، اتيک، متافيزيکی، اپيستمولوژی، سياسی، اقتصادی و حقوقی را در بر داشته باشد. او معتقد است که اکولوژی پاراديگم را در سطح جهان تغيير داده و بايد در جستجوی راه های نوين رفت. او ميگويد مدلهای سياسی و اقتصادی کنونی کهنه شده اند و گرايش های خودويرانگر تکنيکی و اقتصادی اهداف زيست محيطی و اجتماعی را رها کرده اند. اين فيلسوفان با نقد تکنيک و مديريت نابکار و ناهنجار آن در اقتصاد کنونی و تاکيد بر مسئوليت انسانی، زمينه ساز جهان بينی انتقادی گسترده اکولوژيکی ميگردند.
از ديگر فيلسوفان و جامعه شناسانی که بر انديشه اکولوژيکی تاثير قاطع گذاشتند بايد از "ادگارمورن" فرانسوی نام برد که به بررسی بحران اکولوژيکی پرداخته و رفع آنرا به يک انديشه همه جانبه و گلوبال ارتباط ميدهد. او ميگويد از وجدان و آگاهی اکولوژيکی بايد سخن گفت زيرا خشک شدن درياچه ها و بارانهای اسيدی و تراژدی چرنوبيل و بحرانهای پياپی طبيعی يک خطر بزرگ را گوشزد ميکنند. او مينويسد زمين به انسان بستگی دارد و انسان به زمين وابسته است و بيش از هرزمان ديگری خطری که زمين و تمدن را تهديد ميکند بسيار مهلک است. او نوشته های بسياری درباره مسائل زيست محيطی و بحران آن بنگارش درآورده که از جمله بايد به "راه، برای آينده بشريت" (۲۰۱۱) اشاره کرد. ادگار مورن برآنست که عدالت اجتماعی، همبستگی برادرانه و آزادی انسان با امر اکولوژی پيوند محکم دورنی دارد و امروز تمدن بشری در خطر همه جانبه بحران اکولوژيکی، اقتصادی، اجتماعی بيسابقه است زيرا همانگونه که در کتاب ديگرش "زمين ميهن ماست" ميگويد، زمين در خطر هلاکت است، آگاهی ضروری به بحران موجود نيست و مسئولان سياسی به امور کوتاه مدت فکر ميکنند و آينده را فراموش کرده اند.
"مارک بکوف" دانشمند بيولوژيست آمريکائی با تحقيقات خود نشان داد که جانوران برخلاف نظر دکارتی که آنها را فاقد احساس و درک ميدانست، دارای اکوسيستم خود ميباشند. او که پژوهش اش در ادامه منطق داروينی ميباشد نشان داد که نزد جانوران، شادی، ناراحتی و همدردی وجود دارد و آنها آدمکها يا "اتومات" های مکانيکی نيستند بلکه موجوداتی دارای احساس، زبان خاص، رفتارهای مسئولانه و فراتر از آن، جانورانی که دارای نوعی "فکر عقلانی" و دارای "نوعی اخلاق" هستند. دو اثر معروف او بنامهای "بيان احساسات نزد انسان و جانوران" و "احساسات جانوران" (۲۰۰۹) بسياری از پيشداوری ها در مورد حيوان را برهم ميريزند و نشان ميدهند که مرز قاطعی ميان انسان و حيوان وجود ندارد. فعاليت او بنحوی در پيوند با پژوهشهای دانشمند اتريشی، "کنراد لورانز"، بيولوژيست "اتولوگ" و متخصص رفتارهای حيوانات و دارنده جايزه نوبل در سال ۱۹۷۳ قرار ميگيرد. اين گونه نظريات يکپارچگی بخشهای گوناگون طبيعت و پيوندهای درونی و حساس اکوسيستم را نشان ميدهد و به اين لحاظ بايد گفت حفظ و نگهداری تمامی اجزا لازمه زندگی است. هرزيان و خرابکاری در يک بخش، ويرانگری در بخشهای ديگر را موجب ميشود و حفظ انواع جانوران و گياهان به حفظ زندگی انسانی مدد ميرساند. بعلاوه متانت در رفتار انسانی و دوری از احساس برتری شرايط مناسبتری را ميان انسان و طبيعت فراهم ميسازد.
[ادامه مقاله را با کلیک اینجا بخوانید]