چهارشنبه 29 مرداد 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

بانوی هميشه بيدار ايران زمين! شکوه ميرزادگی

شکوه میرزادگی
بانو! درست نيست که کلمه مرگ و خاموشی و درگذشت را برايت به کار برد. زيرا باور ندارم که مرده ای، يا خاموش شده ای، و يا درگذشته ای. مرگ از آن کسانی است که جز بدی نکاشته اند، خاموشی از آن کسانی است که با مردن قدرت، شهرت، مقام و يا انديشه شان تمام می شوند و درگذشت از آن کسانی است که از اين جهان گذر کرده اند و ديگر وجود ندارند. تو که هيچ کدام از آن ها نيستی

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


به سيمين بهبهانی،
شاعر و روشنفکر خستگی ناپذير ِ مبارزه ی مدنی با بيداد و بيدادگری
بانوی بزرگوار، برخی نامت را «بانوی غزل ايران» نهاده اند، يعنی تنها به بخشی از بزرگی های تو اشاره کرده اند اما برای من، همچون بسياری از ايرانی های ديگری که شاهد سال های سال مبارزه ی خستگی ناپذير تو بوده اند؛ بدون ترديد تو بانوی هميشه بيدار ايرانزمين مان هستی. و برای همين دوست دارم اکنون از تو با خود تو بگويم:
بانو! درست نيست که کلمه ی مرگ و خاموشی و درگذشت را برايت به کار برد. زيرا باور ندارم که مرده ای، يا خاموش شده ای، و يا درگذشته ای. مرگ از آن کسانی است که جز بدی نکاشته اند، خاموشی از آن کسانی است که با مردن قدرت، شهرت، مقام و يا انديشه شان تمام می شوند و درگذشت از آن کسانی است که از اين جهان گذر کرده اند و ديگر وجود ندارند. تو که هيچ کدام از آن ها نيستی. حضور روشن تو همچون بزرگان خوشنام تاريخ هر سرزمينی، هميشه در کنار مفاهيمی چون آزادی، برابری، مهر، انسان دوستی و وطن دوستی خواهد درخشيد و کلام تو می تواند هر گاه که از اين مفاهيم نامی در ميان آيد، از دهان هزاران هزار پير و جوان سرزمين مان شنيده شود.
به راستی کدام زنی در ايران معاصرمان، از هنرپيشه و نويسنده و شاعر گرفته تا سياستمدار، و فعال حقوق بشر توانسته اين همه محبوب باشد که تو هستی؟
و چرا در سرزمين مان، در ميان اين همه زنان، از وزير و وکيل گرفته تا همسران رؤسای جمهورها، و تا زنان «بيت» آيت الله ها، از امام شان گرفته تا رهبرشان، با همه ی نيروی تبليغاتی پشت سرشان، هيچ زنی نتوانسته حتی ذره ای، به جايگاه بلند تو نزديک شود؟
و چرا ميان اين همه شاعر، از غزلسرا گرفته تا نوپرداز، دايره ی محبوبيت هيچ شاعری اين گونه که دايره ی محبوبيت تو گسترده بوده، وسعت نداشته است. چرا هر گروه و دسته ای، با هر عقيده و مرامی تو را تحسين می کنند و يا برايت احترام قائلند؟
می دانم که رسيدن اين همه دارايی ِ انسانی برايت ساده و آسان نبوده است و تو برای به دست آوردن آن از ذره ذره نفس و زندگی ات مايه گذاشته ای:
بانو، تو از معدود روشنفکرانی هستی که يک لحظه هم تن به سازش با بيدادگران و همراهان شان ندادی، هرگز کلامی حتی به اشاره در تحسين حاکمان بيدادگر نگفتی، و هرگز در مقابل بی خردی آن ها سکوت نکردی.
بانو، تو هميشه در خط مقدم جبهه ی برابری خواهی برای زنان بودی. هر سال روز هشتم مارس، تا وقتی که اين گونه ممنوع اش نکرده بودند، در ميان انبوه زنان پلاکارد به دست ايستاده بودی. هميشه با شنيدن و ديدن خبرها و عکس هايت دلم می لرزيد و می ترسيدم که آزارت کنند. اما تو نه ترسی از پاسدار و بسيجی داشتی و نه از زنان «قهوه ای پوش» بدبختی که عليه خويش مقابل شما ايستاده بودند. حتی وقتی که آزارت هم می دادند، فقط برای ناآگاهی و بدبختی شان دل می سوزاندی.
بانو می ديدم که هر کجايی که برای گرفتن حقی می خواندنت، سراپا نشناخته می رفتی. برای گرفتن هر حقی، از تساوی ديه گرفته تا حق سرپرستی بچه ها، تا جلوگيری از چند همسری آقايان و تا سنگسار و هر حق ديگری. می رفتی و چون پيشاهنگ قافله جلوتر از همه حرکت می کردی و هرگز در ملامت بيدادگران و حقير شمردن شان کوتاه نيامدی.
بانو، چقدر از بدپوشی های عمدی و تظاهر به نداری بدت می آمد.
خوب می دانستی در سرزمينی که حاکمان اش می خواهند مردم را به اعماق قرون وسطا بکشانند، يکی از راه های مبارزه، حتماً ظاهر امروزی داشتن و با زمان حاضر جلورفتن است. خوب می پوشيدی و گيسوان ات را به عمد نشان می دادی. و لبان هميشه گل رنگ ات لرزه بر تن سياهدلان می انداخت. گفته بودی عمد داری که هميشه لبانت را قرمز کنی؛ از آن هنگام که لب های سرخ زنان را در خيابان ها با تيغ خط انداختند تو لب هايت هميشه سرخ بود؛ همانگونه که زبانت سرخ بود اما هيچ کسی جرات نکرد سر سبز تو را بر باد دهد؛ زيرا می دانستند که چه خيل عظيمی از انسان ها در سراسر جهان تو را تحسين می کنند.
بانو، در سخت ترين شرايطی که بر تو تحميل می کردند، تو بزرگوارنه و سخاوتمندانه ايستادی. هرگز، بسان ورشکستگان، مظلوم نمايی نکردی، برای بزرگ نمايی به کوبيدن و اتهام زدن به ديگران برنيامدی، از نام و ياد ديگران برای جلب توجه استفاده نکردی، ناله و شيون نکردی، هميشه شجاعانه ايستادی و جوانانه از عشق گفتی، از شجاعت گفتی، از مهربانی گفتی و انرژی برخاستن و اميد دوباره ساختن وطنی را که در چنگ ويرانگران پر پر می زند در جان پير و جوان پراکندی.
بانو، تو عاشقانه وطنت، اين «ديار روشن»، را دوست داشتی، تاريخ آن را خوب می دانستی و خوب دريافته بودی که اين «بی آبرويان» سايه ی شوم کدام انحطاط فرهنگی عظيمی را بر سراسر سرزمين مان فرو افکنده اند. تو هر کجايی که سخن گفتی و نوشتی نشانه های اين انحطاط را برشمردی. و نگذاشتی که جوان ها فراموش کنند که بايد خودشان را از اين انحطاط فرهنگی بيرون بکشند. تو به آن ها آموختی که تنها «چشمان روشن» آن هاست که می تواند «در شام تيره ی سرزمين مان» فانوس روشنی بخش باشد.
وقتی سال ۲۰۰۶، در مراسمی که به مناسبت سالگرد تولدت در واشنگتن برپا بود، ديدمت، زيبايی با شکوه و دلنوازت مبهوتم کرد. يک بار در آغاز جوانی و وقتی تو سی و سه چهار ساله بودی ديده بودمت. باورم نمی شد که کسی در هفتاد و شش هفت سالگی اش آن همه زيبا باشد. رشد حيرت انگيز تو در ادبيات و شعر از جوانی به پيری قابل باور بود چرا که هميشه تلاش مدام برای ساختن خويش و زمان در ساختن انسان های بزرگ کارآ بوده اما باورم نمی شد که کسی هر چه پيرتر می شود جوان تر و زيباتر شود. آن روزها همزمان بود با اوج تلاش هايی که ما، برای نجات محوطه های تاريخی پاسارگاد و جلوگيری از آبگيری سد سيوند داشتيم، و تو وقتی شعر زيبای «به امضای دل» را خواندی* دريافتم که اين زيبايی حيرت انگيز و جوانی جاودان، و اين همه دارايی های ديگر انسانی که تو به دست آورده ای، برگرفته از اکسير و جوهر همان «مهر»ی است که در فرهنگ ايران زمين است. از همان خورشيد خاموش نشدنی، و از همان آتشکده هايی است که هنوز در گوشه گوشه ايران، و زير خاک ها در انتظار روشن شدنی دوباره هستند. و تو از آن اکسير به فراوانی نوشيده بودی.
بانو، تو به جوان ها آموختی و در دهان شان گذاشتی که برای تابيدن خورشيد مهرآفرين بر سرزمين مان، و برای روشن شدن آن آتشکده ها، دوباره وطن را بسازند.
بانو، برخلاف برخی از آدم های سرشناس که به دليل کارها و آثارشان در سال هايی از عمرشان به شهرت و محبوبيت می رسند، اما در سال های پايانی عمر خود آن را به درهمی و يا به شادمانی و رفاهی گذرا، و يا به يک بی خردی می فروشند، تو به قول ضرب المثل قديمی مان، «عاقبت به خير شدی» يا، با کلامی امروزين، ماندگار شدی.
بانو، بدون ترديد تو سمبل زن ايرانی ما هستی، زنی که با نابرابری، با خشم و بی مهری، با توحش و جنگ، و با هر آنچه غير انسانی است در حال مبارزه ای شريف و مدام بوده است.با قلمی که: «بر ديوار آويختن آن را» نمی طلبد، و با «سلاح شيرين»ی که «کار خون ريختن» نمی خواهد.

ـــــــــــــــــــ
*خانم سيمين بهبهانی، در سفر ماه مه ۲۰۰۶ خود به امريکا، در جشن سالگرد تولدشان، شعر «به امضای دل » را، که به گفته خودشان به شوق فعاليت های کميته نجات سروده بودند، به فعالين اين کميته هديه کردند.
http://www.savepasargad.com/ArtLit-1/simin_behbahani.htm


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016