دوشنبه 3 شهریور 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
22 فروردین» اقتصاد مقاربتی! احمد وحدت‌خواه
25 بهمن» انقلاب سیاه! احمد وحدت‌خواه
پرخواننده ترین ها

مملکت "بی‌صاب مونده"، احمد وحدت‌خواه

احمد وحدت‌خواه
معرفی چین به‌عنوان محل تولد مکتب زرتشت از سوی کشوری که همه «افتخار» ایدئولوژیک‌اش سر به نیست کردن عقاید دینی است، نتیجه وجود نامقدس رژیمی است که بر ایران و ایرانی نه تنها حکومت بلکه با تاریخ و فرهنگ ما خصومت می‌کند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


ویژه خبرنامه گویا

در هفته جاری به گزارش خبرگزاریهای داخلی و خارجی پیروان آیین باستانی زرتشت از سراسر جهان در منطقه چک چک در حومه شهر تاریخی یزد گرد هم آمدند تا خاطره اساطیری گریز نیک بانو شاهزاده ایرانی از چنگال مهاجمان خونریز عرب در پایان امپراتوری ساسانیان را پاسداری کنند.

درست همزمان با برگزاری این یادبود تاریخی در میهن ما، خبرگزاری رسمی چین (!) طی یک گزارش تصویری مدعی شد که باستانشناسان این کشور در منطقه پامیر در کنار مرز چین با افغانستان و پاکستان بازمانده های قبری را کشف کرده اند که اسکلت يك مرده در میان هیزم های سوخته قرار داشته و این نشان می دهد که محل تولد آیین زرتشتی برخلاف تصور عمومی نه در ایران بلکه چین بوده است. جل الخالق!

در فرهنگ زبان عامیانه مردم ما وقتی می خواهیم اوج بی سرپرستی فرد یا بدبختی شرایطی را بیان کنیم از صفت «بیصاب مونده» یعنی همان بی صاحب مانده و دربدر استفاده میکنیم. ایران ما امروز در زیر حکومت مشتی جاهل ستمگر و بی توجه به تاریخ و فرهنگ مردم این سرزمین همان حکم مملکت بیصاب مونده را پیدا کرده است.

از برداشتن نام فارس از خلیج همزاد خاک میهنمان در جنوب گرفته تا غارت منابع نفت و گاز در دریای خزر توسط مافیای روسی و قزاقستانی در شمال و از دزدیدن هویت فلاسفه و شعرای ایرانی و جا زدن آنها به نام ترک و عرب و افغان، تا امروز ادعای مسخره و پوچ چینی خواندن مکتب پندار و گفتار نیک از سوی کشوری که افتخار ایدیولوژیکش سر به نیست کردن عقاید دینی است، همه و همه زاییده وجود نامقدس رژیمی است که بر ایران و ایرانی نه تنها حکومت بلکه با تاریخ و هستی ما خصومت می کند.

ریچارد فرای فقید که همه عمر خود را وقف شناساندن تاریخ و فرهنگ ایرانی به جهانیان کرده بود و عاقبت هم از سر کینه سردمداران ضد ایرانی رژیم به آرزوی دفن خود در خاک کشور ما نرسید گفته است هر کس که فقط تمدن ایرانی را مطالعه کند با تاریخ تمدن جهان آشنا شده است.

ظهور زرتشت در خاک ایران در بیش از حداقل یک هزاره قبل از میلاد مسیح و گسترش اندیشه های نیک صفتانه او در میان ملل و اقوام هم عصر خود یک حقیقت تاریخی و به ثبت رسیده است و در اغلب منابع دینی پس از او نیز از زرتشت به عنوان یک پیامبر ایرانی یاد شده است. حتی نخستین پیروان حضرت محمد و مسلمانان عهد او نیز زرتشتیان را اهل کتاب و به رسمیت می شناخته اند.

دفاع از این حقیقت نیز به معنی برتری جویی نژادی از سایر ملیت ها و یا درگیر شدن در اختلافات مذهبی در دورانی که به نام دین و خدا سر از تن جدا میکنند نیست. اما سکوت در مقابل تحریف کنندگان این حقایق نیز جرمی کمتر از این دزدی های فرهنگی نیست.

‫*********‬

آن زلزله ای که خانه را لرزاند

‫در هفته ای که گذشت امیر فرزند جوان دوست دیرینه ناصر محمدی در غربت و تبعید به خاک سپرده شد و همان روز هم بانوی شعر و غزل سیمین بهبهانی درگذشت. با اینکه این دو غمگساری فرسنگها با همدیگر فاصله دارند اما ریشه همه نابسامانی ها و مصیبت های ملت و میهنمان را در جاودانه اثر سخنسرای بزرگ نادر نادرپور میتوان یافت:‬

‫آن زلزله‌ای که خانه را لرزاند‬
‫یک‌شب، همه چیز را ‬دگرگون کرد
چون شعله، جهان خفته را سوزاند
خاکسترصبح را پُر از خون کرد

او بود که شیشه‌های رنگین را
از پنجره‌های دل، به خاک انداخت
رخسار زنان و رنگ گل‌ها را
در پشت غبار کینه، پنهان ساخت
گهواره‌ی مرگ را بجنبانید
چون گور، به خوردن کسان پرداخت
در زیر رواق کهنه‌ی تاریخ
بر سنگ مزار شهریاران تاخت
تندیس هنروران پیشین را
بشکست و بهای کارشان نشناخت

آنگاه،‌ ترانه‌های فتحش را
با شیون شوم باد،‌ موزون کرد

او، راه وصال عاشقان را بست
فانوس خیال شاعران را کُشت
رگ‌های صدای ساز را بگسست
پیشانی جام را به خون آغشت

گنجینه‌ی روزهای شیرین را
در خاک غم گذشته، مدفون کرد

تالار بزرگ خانه، خالی شد
از پیکره‌های مُرده و زنده
دیگر نه کبوتری که از بامش
پرواز کُند به سوی آینده
در ذهن من از گذشته، یادی ماند
غمناک و گسسته و پراکنده

با خانه و خاطرات من، ای‌ دوست
آن زلزله،‌ کار صد شبیخون کرد

ناگاه، به هر طرف که رو کردم
دیدم همه وحشت است و ویرانی
عزم سفرم به پیشواز آمد
تا پشت کُنم بر آن پریشانی
اما، غم ترک آشیان گفتن

چشمان مرا که جای خورشید است
همچون افق غروب،‌ گلگون کرد

چون روی به سوی غربت آوردم
غم،‌ بار دگر،‌ به دیدنم آمد
من، برده‌ی پیر آسمان بودم
زنجیر بلا به گردنم آمد

من، خانه‌ی خود به غیر نسپردم
تقدیر،‌ مرا ز خانه بیرون کرد

اکنون که دیار آشنایی را
چون سایه‌ی خویش، در قفا دارم
بینم که هنوز و همچنان، با او
در خواب و خیال، ماجرا دارم

این عشق کُهن که در دلم باقی‌ست
بنگر که مرا چگونه مجنون کرد

اینجا که منم، کرانه‌ی نیلی
از پنجره‌ی مقابلم پیداست
خورشید برهنه‌ی سحرگاهش
همبستر آسمانی دریاست
گاهی به دلم امید می‌بخشم
کان وادی سبز آرزو،‌ اینجاست

افسوس که این امید بی‌حاصل
اندوه مرا هماره افزون کرد

اینجا که منم، بهشت جاوید است
اما چه کنم که خانه‌ی من نیست
دریای زلال لاجوردینش
آینه‌ی بیکرانه‌ی من نیست
تاب هوس‌آفرین امواجش
گهواره‌ی کودکانه‌ی من نیست
ماهی که برین کرانه می تابد

آن نیست که از بلندی البرز
تابید و مرا همیشه افسون کرد

اینجاست که من، جبین پیری را
در آینه‌ی پیاله می‌بینم
اوراق کتاب سرگذشتم را
در ظرف پُر از زباله می‌بینم
خود را به گناه کشتن ایام
جلاد هزار ساله می‌بینم

اما، به کدام کس توانم گفت
این بازی تازه را که گردون کرد

هربار که رو نهم به کاشانه
در شهر غریب و در شب دلگیر
هر بار که سایه‌ی سیاه من
در نور چراغ کوچه‌ای گمنام
بر پشت دری به رنگ تنهایی
آوارگی مرا کُند تصویر
با کهنه کلید خویش می‌گویم
کای حلقه به گوش مانده در زنجیر
اینجا، نه همان سرای دیرین است
در این در بسته، کی کُنی تأثیر؟
کاشانه‌ی نو، کلید نو خواهد
در قلب جوان،‌ اثر ندارد پیر
از پنجه‌ی سرد من چه می‌خواهی؟
سودی ندهد ستیزه با تقدیر
وقتی که خروس مرگ می‌خواند
دیر است برای در گشودن، دیر

آن، زلزله‌ای که خانه را لرزاند
گفتن نتوان که با دلم چون کرد

از مجموعه‌ی «خون و خاکستر»


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016